یکی از اساتید قدیمی ام ( سیاوش دولت سرایی)  متنی نوشته بود با این مضمون که:

"بخشی از حافظه تصویری و انگاره ذهنی دوران کودکی و نوجوانیم  متعلق به مردی است که همواره کت وشلوار مشکی می پوشید و با صدای ضرب زورخانه در کوچه ها راه می رفت. مردی که غیرت و معرفت و مردانگی را به نمایش می گذاشت و ما را به هیجان می اورد و ... ."

ناصر ملک مطیعی را همه با چنین هیبتی در سینمای ایران به خاطر می آورند.  مردی قدرتمند ، اما لوطی و مشتی.

ولی ناصر خان این روزها هیچ شباهتی به آن ناصر ملک مطیعی نداشت!

  این روزها ، ناصر ملک مطیعی با صدای زیر و آرام حرف می زد.ناصرخان جوری با طمانینه رفتار می کرد که تو  گویی ، این مرد در عمرش حتی یکبار هم عصبانی نشده !اصلا این ناصر خان کجا و آن دعوا و چاقوکشی در فیلم هایش کجا!

آری ، من به تصور اینکه ناصر خان این روزها هیچ شباهتی با گذشته اش ندارد، بیخیال مصاحبه با او شدم. منی که مشغول ساخت فیلمی درباره ی کلاه مخملی ها و آدم هایی با ظاهر و مرام ناصرخان در فیلم هایش بودم.

اما دیشب ، زمانی که خبر سفر ابدی ناصرخان را شنیدم ، فهمیدم که چقدر می توانم اشتباهات بزرگی انجام دهم. این دو ، ناصر خان آرام و کم حرف این سالها و ناصر ملک مطیعی لوطی و مشتی هر دو یک نفر بودند. به قول فرنگی ها ، این یک فکت علمی است!

 اما ذهن من با سوگیری غلط ، بزور می خواست خوانش خودش را از قهرمان داشته باشد.

افسوس که دیگر خیلی دیر شده ، انقدر دیر که فرصت مصاحبه با یک انسان واقعی  و به اشتراک گذاشتن این تجربه با دیگران از دست رفت.

این حسرت برای همیشه با من خواهد بود ، چرا که در این چند روز اخیر که برای تعیین وقت مصاحبه با پسر ایشان صبت کردم و گفتن حال پدر خیلی مساعد نیست ، "روم نشد بگم که دلم می خواد از داداش فرمون سینمای ایران فیلم بگیرم."


پ.ن: رفع ممنوع الکاری تون مبارک ناصر خان