بهش گفتم دو ساعت این وسط تایم اضافه داریم. چه کنیم؟

خندید

خیلی می خنده ، هر موقع می دونه باید چی بگه ، می خنده ، هرموقع نمی دونه باید چی بگه هم می خنده. کلا زیاد می خنده ، بهش می گم اینکه تو به هرچیزی می خندی ، زیادی شیرینه ، زیادی خوبه ، بازم می خنده

بهش می گم : می خوای بریم یه طرفی؟

بازم غش غش می خنده

بهش می گم: چرا فقط می خندی؟ آدم احساس می کنه داری ایسگاش می کنی. نکنه چیزی کشیدی؟

بازم می خنده. می گه : غروب قشنگیه .

میگم: خیلی ، خیلی قشنگه.

میگه تا حالا شده بری سمت غروب ؟ یا حتی طلوع ؟

میگم ینی چی؟

میگه ینی یه غروب ، بزنی به دل خیابون و بدون اینکه توجه کنی کجا داری میری ، بری سمت غروب

انقد بری تا شب بشه

بعد یهو چشاتو واکنی و ببینی که یه جوری خودتو تو دل کوچه پس کوچه ها گم کردی  که اگه از کسی نپرسی ،  دیگه پیدا نمیشی

اینبار من می خندم

و با خودم می گم: بریم گم شیم!