آقای توکلی سلام

ابتدا می خواستم برایتان نامه بنویسم و بگویم

من دلیل اینکه چطور کارگردانی از فیلم عالی پرسه در مه به فیلم  بد تختی می رسد را فهمیدم

می فهمم که چرا آدمی ته می کشد و دیگر چیزی برای گفتن ندارد

می فهمم چطور نابغه ای آینده دار ، تبدیل به آدمی می شود که فیلم های هدر رفته ای میسازند. هرچند که هنوز تلاش و برخی سکانس های تختی شاهکارند.

ولی فیلم کار نمی کند ، چرا که در خلق جهان ناموفق عمل کرده. چرا که فیلمساز جهان ندارد. چرا که فیلمساز ته کشیده است!

حتی می خواستم بگویم من هم ته کشیده ام

می خواستم بگویم بهرام توکلی در اواسط دهه ی چهارم زندگی اش خسته شد ، اما من در اواسط دهه سوم خسته ام

دیگر نه توان دویدن برای رسیدن به خواسته دارم و نه از آن مهمتر

اصلا علاقه ای به انجامش دارم

آقای توکلی ، من هم به این نتیجه رسیدم که باید زندگی کرد

باید شل گرفت و از زندگی لذت برد

مگر تا کی می توان مثل یک چریک بود؟تا کی 24 ساعت در استرس کار بود؟ چقدر می خواهیم زندگی کنیم مگر؟

می خواستم بگویم باید عین شما ، از این ور و اون ور پول گرفت و چیزهایی ساخت که احتمالا مردم و مسئولین بیشتر دوستشان داشته باشند.

من می خواستم همه ی این ها را بنویسم ، اما انقدری خسته بودم که حتی حال نوشتن این ها را هم نداشتم!

بین دیدن تختی (دیروز)  و نوشتن این نامه (امروز) فیلمی دیدم که نظرم را برگرداند.

متحیرکننده بود

یک شاهکار تمام عیار

و من در تمامی لحظات نمایش فیلم تنها به یک چیز فکر می کردم

من جا نمی زنم

حداقل امروز

هرچند که بالاجبار تغییراتی اساسی در سبک زندگی کردنم خواهم داد  و سعی می کنم زندگی کنم واقعا

ولی جا نمی زنم

هرچند بلاخره به قول نامجو ، آدما توی بیست و پنج سالگی پخته میشن.

  ینی دیگه دنبال جایزه ای از روزگار نیستن.

هرچند که خیلی چیزها را پذیرفتم و این را هم پذیرفته ام که زندگی ام در طلاتم بین این خسته شدن ها و ادامه دادن ها در جریان باشد

نمی دانم در آینده به چه فکر کنم

ولی آخر 97 که این گونه فکر می کردم

سال  نو پیشاپیش مبارک

26 اسفند 97