آخرین باری که استاد رو دیدم آذر ۹۸، داخل یکی از راهروهای پردیس سینمایی چارسو، زمان جشنواره سینما حقیقت بود.

با وجود اینکه به قول خود استاد بعد از اون تصادفی که سال ها پیش سر صحنه ی فیلمبرداری داشتن، ستون فقرات و کمرشون دیگه هرگز مثل اون روز اول نشد، ولی استاد مثل همیشه لبخند به لب داشتن و تلاش می کردن با عصا و احتمالا کمک یکی از شاگردانشون، از پله ها پایین بیان و به تماشای فیلم بعدی بنشینن.

پاییز ۹۴ بود که مدرسه ملی سینما راه اندازی شد و ده نفر با فاند مدرسه برای دوره ی کارگردانی سینما زیر نظر خسرو سینایی انتخاب شدن.

ده نفری که ظاهرا قرار بود فیلم سازای آینده مملکت بشن!

جدا قرار بود چی بشیم و چی شدیم؟!

خیلی هامون (از جمله من) دقیقا هر آنچیزی شدیم که به همه می گفتیم: نه، ما با همه فرق می کنیم. ما اینجوری نمیشیم!

یادمه اون سال استاد سینایی امید داشت. خیلی. سر کلاس همیشه از اینکه قراره به زودی فیلم قطار زمستانی که سال ها با لهستان و ایران دربارش مذاکره کرده بود رو بلاخره بسازه میگفت. میگفت شرایط داره خوب میشه. میگفت انقدر قول های مثبتی این ور اون ور برای پروژه های دیگش بهش دادن که نمی دونه اگه همشون بشه، چجوری می خواد این همه فیلم رو بسازه!

همیشه هم در این سال ها هرجایی شاگردانش رو می دید، کلی تحویلمون می گرفت و اگر بهش می گفتیم که داریم فیلم های خودمون رو میسازیم و از خواسته هامون کوتاه نیومدیم ، گل از گلش شکفته میشد.

ولی چی شد؟ نه هیچ کدوم از اون قول ها جدی بود (و استاد این اواخر عمیقا دیگه از فیلمسازی نا امید شده بودن)

و نه ما شاگردانش هرگز اثری با معیارها و استاندارد هایی که استاد کار میکردن ساختیم.

حتی دیگه اثری از مدرسه ملی سینمای ایران نیست!‌

بنظرم از حمید فرخ نژاد گرفته تا مهدی احمدی و یه عالمه شاگرد کوچیک و بزرگ دیگه باید از خودشون این سوال رو بپرسن که:

آیا من شاگرد خوبی بودم؟

دروغ چرا

من از بالای پله های چارسو دیدم دارن می رن پایین

ولی نتونستم برم جلو

می ترسیدم منو یادش نیاد

می ترسیدم که ازم بپرسه بلاخره مستندی که شونصد ساله داری میسازیش تموم شد؟

می ترسیدم ازم بپرسه خب مگه نمی گی تلویزیون برنامه دارید، بگو کی و کدوم شبکه است ببینم شاگرد سابقم چقدر سینما بیشتر یادگرفته؟

می ترسیدم که شاگرد خوبی نبوده باشم

او رفت

و ما ماندیم

 

روحش شاد

عکس متعلق به تولد استاد سینایی است.