از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

پرسه در مه

بعضی وقتا

خصوصا تو روزای بارونی فک می کنم شخصیت امین توی پرسه در مه بهرام توکلی زبان حال خیلی هاست

داستان وقتی جالب می شه که بهتون بگم

سرانجام خود بهرام توکلی هم ، خیلی بهتر از شخصیت امین نبود

 

 دیدن پرسه در مه  بهرام توکلی رو شدیدا توصیه می کنم

 خصوصا تو دورانی که ممکنه  فک کنید بهرام توکلی همیشه همین مزخرفاتی میساخته که امروز میسازه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

شارلاتانیسم آغشته به ریاکاری یا معصومانه و صادقانه

استفاده از کودک در سینمای ایران

شارلاتانیسمی آغشته به ریاکاری یا سینمای معصومانه صادقانه

سینمای دهه ی هفتاد را (بعلاوه ی  چند سال بعد و چند سال قبل از این دهه را) می توان اوج  استفاده از بچه ها (علی الخصوص پسر بچه ها) در سینمای ایران نامگذاری کرد.

پیش از این دهه و در فیلم های سال ها قبل ،علاوه بر آثار کیارستمی ، عموسیبیلوی بیضایی و ... از آثار امیر نادری می توان بعنوان نمونه ی اعلای آثاری که در آن ها از بچه ها استفاده شده ، نام برد . اما اوج این سینما را می توان دردهه هفتاد وآثار کیارستمی ، رنگ خدا و بچه های آسمان مجیدی ، باشو غریبه ی کوچک بیضایی و نیاز داوودنژاد مشاهده کرد. (احتمالا شما اسم های دیگه ای هم به ذهنتون میرسه)

مشخصه ی تمام این فیلم ها یک چیز است. استفاده از کودک به عنوان مظهر صداقت و پاکی

عموما جنس این سینما شاعرانه تر از سایر فیلم های سینمایی است و مخاطب به علت وجود بچه ، راحت تر همذات پنداری می کند.

اما بازتماشای این آثار در این روزگار ، حداقل در قبال پاره ای از این آثار یک سوال بزرگ در ذهن من ایجاد کرد:

این فیلم ها صادقانه هستند ، یا شارلاتانه؟

شاید تقصیر روزگار است که آدم را نسبت به همه کس و همه چیز بدبین می کند ، اما یک حقیقت غیرقابل کتمان در خصوص آن دوران وجود دارد که نمی توان انکار کرد.

اکثر این کارگردان ها (که اتفاقا بسیار هم آدم های بزرگ و دوست داشتنی ای هستند) به واسطه ی این فیلم ها موفقیت های بزرگی کسب کردند ، اما بازیگران خردسالشان را نابود کردند.

کودکی که به یکبار سوپراستار می شود و به یکباره هم فراموش می شود ، احتمالا به اندازه ی داستان موفقیت این کارگردان ها  داستان جذابی نیست ، اما حقیقت است.

او نابود می شود و تا آخر عمر، در توهم اینکه بلاخره دوباره سوپراستار می شود ، به سر می برد.

نظر شما چیست ؟

آیا سینمای کودکانه ی دهه هفتاد ، سینمایی معصومانه بود یا ریاکار؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

کاشکی من دایناسورت بودم

دلم برای دنیای کلاه قرمزی و پسرخاله تنگ شده

برای دنیایی که تلخ ترین شخصیتش ، یه دایناسور فانتزی بود!

واسه حمیده خیرآبادی با اون خبه خبه گفتناش

واسه فاطمه معتمد آریای خندون و مهربون

واسه آقای مجری ای که دلش اندازه ی یه گنجیشکه

کلاه قرمزی خرابکاری می کنه و اون زودی می بخشتش

دلم واسه تمام شیرینی ها دوران بچگی تنگ شده

متنفرم از دنیای آدم بزرگا

از سینمای به اصطلاح واقع گرا

سینمایی که من می فهمم

رویاست

فانتزیه

می تونه یه عروسک باشه که هرجایی میره و هرکاری می کنه

هیچکس هم بهش نمی گه : آقا شما که عروسکید!

با خودم بعضی وقتا فک می کنم ، اگه امروز ، یه نفر بیاد در صدا و سیما   و بگه مجری تون بیست سال پیش گفت پاشید بیاید اینجا تا باهم برنامه اجرا کنیم، از در گیت صدا و سیما  می تونه رد بشه یا نه؟

آقای مجری ، انقد مهربون بود که نگفت فلانی و فلانی بیان و فلانی نیاد. اون همه رو دعوت کرد.

ینی یه روزی میشه که یه پسر یا دختر دیگه هم به آقای مجری بگه: کاشکی من دایناسورت بودم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

پله آخر

بعضی وقت ها فکر می کنم

پله ی آخر

بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

غروب

بهش گفتم دو ساعت این وسط تایم اضافه داریم. چه کنیم؟

خندید

خیلی می خنده ، هر موقع می دونه باید چی بگه ، می خنده ، هرموقع نمی دونه باید چی بگه هم می خنده. کلا زیاد می خنده ، بهش می گم اینکه تو به هرچیزی می خندی ، زیادی شیرینه ، زیادی خوبه ، بازم می خنده

بهش می گم : می خوای بریم یه طرفی؟

بازم غش غش می خنده

بهش می گم: چرا فقط می خندی؟ آدم احساس می کنه داری ایسگاش می کنی. نکنه چیزی کشیدی؟

بازم می خنده. می گه : غروب قشنگیه .

میگم: خیلی ، خیلی قشنگه.

میگه تا حالا شده بری سمت غروب ؟ یا حتی طلوع ؟

میگم ینی چی؟

میگه ینی یه غروب ، بزنی به دل خیابون و بدون اینکه توجه کنی کجا داری میری ، بری سمت غروب

انقد بری تا شب بشه

بعد یهو چشاتو واکنی و ببینی که یه جوری خودتو تو دل کوچه پس کوچه ها گم کردی  که اگه از کسی نپرسی ،  دیگه پیدا نمیشی

اینبار من می خندم

و با خودم می گم: بریم گم شیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

ترانه‌ای از حسن زیرک

نوشته‌‌ی بهزاد وفاخواه

بدون زمان و مکانش معنی ندارد. سال‌های انتهای دهه شصت است و یکی از خیابان‌های بانه. سه تا بچه نه ده ساله یک بلندگوی دستی، احتمالا از همان‌ها که وانت‌ها داشتند، دست‌شان گرفته‌اند و آهنگ‌های درخواستی اجرا می‌کنند. راهپیمایی سیزده آبان تمام شده و بلندگو را دست یکی از بچه‌ها داده‌اند که «پسرجان اینو ببر مدرسه تحویل بده» و حالا خیابانی در بانه در اواخر سال‌های شصت موسیقی متن پیدا کرده. گزارشی از این که سه تا بچه چه می‌خوانده‌اند در دست نیست اما احتمالا از مغازه‌دارها و مردم عادی نظر می‌خواستند و آهنگ‌های ناصر رزازی و حسن زیرک می‌خوانده‌اند.
به جای «خونه‌دار و بچه‌دار، زنبیل...» سه تا خواننده کودک در راه تحویل دادن بلندگوی مدرسه داریم که پشت بلندگو می‌گویند: «شنوندگان محترم آقای احمدی صاحب مغازه شیرفروشی از ما تقاضای ترانه‌ای از حسن زیرک رو کردن که تقدیم می‌کنن به...» و بعد می‌خوانند!

به نقل از زندگی خرد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مورد عجیب بنجامین باتن


بنجامین باتن ، یادگار اول دبیرستانمه، اولین فیلمیه که سی دی بدون سانسورش رو گرفتم، یادمه تمام مدت می ترسیدم پلیس بگیردم و حواسم بود، موقع خریدن کسی نبینتم تا آبروم بره!😂 یا خونه کسی نفهنه (نشون به اون نشون هنوزم که هنوزه ، سی دی های اون دوران رو تو جعبه و یه جایی که عقل جن هم بهش نمیرسه نگه داری میکنم) یادمه مامانم خونه روضه داشت و من به همین دلیل! بنجامین باتن رو به پیشنهاد یکی از همکلاسی های مدرسه، خریدم تا تایم رو بگذرونم.

دفعه اپلی که دیدمش، خیلی ازش خوشم نیومد.

ولی امروز دوباره بعد از مدت ها دیدمش

بی نظیر بود

فضاسازی 

استان

فیلم داستان آدمیه که با بقیه فرق می کنه ، برعکس زندگی می کنه

هیچ کدوم از ما ، پیر بدنیا نمیایم و نوزاد از دنیا نمیریم ، ولی من عجیب با داستان همذات پنداری کردم. خودم رو توش دیدم و این یعنی سینما

سینما هنر هیپنوتیزم کردنه

من هیپنپتیزم شده بودم واقعا 

کارگردان با track in و نماهای کرین متعدد ،استفاده ی به جا از نماهای سوبجکتیو،میزانسن درست و یه قاب بندی با زاویه ی کمی لو انگل در نماهای اوبجکتیو، قاب های مینیمال ، اما پر و استفاده ی درست از عمق میدان، هیپنوتیزم می کرد آدم رو واقعا

تدوین کار با شناخت درست از ریتم ، مخاطب رو به خوبی با خودش همراه می کرد و با دیزالو های زیادی که اتفاقا معمولا خوب از آب دراومده بودن ، غوفا کرد.

صدا و موسیقی فیلم هم که نگم براتون ، بنظرم مهمترین دلیل موفقیت فیلم های هالیوودی در فضاسازی نسبت به فیلم های ایرانی، صدا است. 

بازی ها ، علی الخصوص بازی کیت بلانشت بی نظیر بود. حتی گریمش هم عالی بود. گریم بنجامین باتن و بازی برد پیت هم که حرفی برای گفتن باقی نمیذاشت واقعا

بنجامین باتن فیلم خوبیه

حتی اگه از من بپرسید ، میگم خیلی خوبه

خیلی خیلی خوبه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

آقای روضه سرا

آقای روضه سرا

تو ذهن من و هیچ کدوم از بچه های کلاس دوم ابتدایی پیشگام دزفول از خاطر نرفته.

آقای روضه سرا از اون معلم هایی نبود که راحت بگیره و کلاسش هتل باشه

نه اتفاقا 

به شدت سختگیر و دقیق بود

هیچ وقت یادم نمیره، من و خیلی از بچه های کلاس هر شب با این استرس می خوابیدم که نکنه کتابی از برنامه ی فردا رو جا بذاریم. واسه همین من معمولا تمام کتاب ها رو می بردم که به مشکل برنخورم!

هیچ وقت یادم نمیره ، درسمون رسیده بود به "خوندن ساعت" ، واسه همین آقای روضه سرا ازمون خواست که فردا با مقوا و قیچی بیایم تا توی مدرسه ساعت درست کنیم.

فرداش من توی سرویس متوجه شدم که قیچی و مقوا نخریدم😨

یادمه انقد گریه کردم تا راننده ی سرویس دلش به رحم اومد و رفت برام قیچی و مقوا خرید.

 وقتی اومدم مدرسه ، همه جز یه نفر (جوان دیلاقی به اسم مصطفی) مقوا و قیچی خریده بودن.

 آقای روضه سرا هم یه دست کتک مفصل مصطفی رو زد تا یادبگیره چیزی رو فراموش نکنه.

(توی شهرستان هنوز از این قرتی بازیا که نباید بچه رو زد مد نشده بود)

آقای روضه سرا توی کارش جدی بود 

خیلی جدی

اما همه ی بچه ها عاشقش بودن

چون آقای روضه سرا هم عاشق بچه ها بود

بچه ها اینو خوب می دونستن

آقای روضه سرا اگه املامون بدون غلط بود و خوش خط بود ، بهمون چهل میداد.

حتی یه بار بهم هشتاد داد!

بابت هر بیست، یه کارت امتیاز و هرچه قدر که کارت امتیازامون بیشتر بود ، بهمون جایزه های مختلف می داد.

تازه ، این به جز جایزه هایی بود که اگه مشقامون رو زود می نوشتیم بهمون می داد.

 یادمه یه بار جایزه ی زود نوشتنم این بود که منو کشید کنار و عکس یه گربه بهم نشون داد.

اما گربه هه عادی نبود

یه گربه ی سه سر بود!

بعدم یه داستانی ردیف کرد درباره ی اینکه واسش از تهران گربه ی سه سر اوردن و تهران گربه ی سه سر زیاده! 

(حالا بگذریم از اینکه ما هر سال تابستون که تهران میومدیم ، من در به در دنبال گربه های سه سر می گشتم!)

آقای روضه سرا داستان زیاد می گفت

شاید واسه همینم دوسش داشتیم.

یادمه روز اول کلاس دوم ، معلم کلاس اولمون (آقای باقری) اومد داخل و خاطره ی نجات خودش از داخل یه تانک عراقی توسط آقای روضه سرا (که میگفت چتربازا بوده) رو برامون تعریف کرد.

البته ، بعد ها فهمیدم که انگار داستان رو جز ما ، برای استیون اسپیلبرگ هم تعریف کردن. چون بنظر میومد نجات سرباز رایان به طرز غریبی شبیه داستان نجات معلم باقری بود!

راستش،من نمی دونم چقدر هرکدوم از اون داستانایی که آقای روضه سرا واسمون تعریف می کرد، درست بود و نمی دونم امروز چقد به دانش آموزی که آقای روضه سرا می خواست شبیهم.

حتی نمی دونم آقای روضه سرا ، بین اون همه دانش آموز ،هنوز منو یادشه یا نه

ولی یه چیزی رو خوب می دونم

اینو می دونم که اگه اون بچه ها یه روزی به یه جایی برسن

حتما یکی از مهمترین دلایلش به خاطر داشتن معلمی به اسم آقای روضه سراست

معلمی که بهمون یاد داد جدی باشیم و برای هرچی که میخوایم تا آخرین ذره ی وجودمون بجنگیم.

تقدیم به معلمی که هرگز فراموشش نمی کنیم.

پانوشت1: رفتم دزفول که این کتابو به آقای روضه سرا بدم ، ولی هرچی گشتم نتونستم پیداش کنم. 

میگم بنظرتون بلاخره یه روزی "شاه گوش می کند" ها به صاحباشون میرسن؟ 

پانوشت2: راستی ، شما گربه ی سه سر تا حالا تهران دیدید؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

در جستجوی فریده

این یادداشت ، آخرین یادداشت و در حقیقت جمع بندی تموم یادداشت های قبلی که در این وبلاگ  بر فیلم "در جستجوی فریده" نوشته بودم.

خطر لوث شدن داستان

در جستجوی فریده ، داستان دختری به اسم فریده است که زن و شوهری هلندی ، زمانی که اون فقط چند ماه داشته، از شیرخوارگاه آمنه به سرپرستی قبولش می کنن و با خودشون به آمستردام می برن.فریده پس از نزدیک به چهل سال ، می خواد به ایران برگرده و بفهمه کی اون رو در حرم امام رضا رها کرده بود. 3 خانواده در مشهد اعلام کردن که اون ها دختربچه ای در همون حدود زمانی در حرم امام رضا رها کردن و فریده به ایران میاد تا بفهمه کیه. این سه خانواده هرکدوم برای چند هفته ، انقد خوشحالن که انگار دنیا رو بهشون دادن . خانواده ها از داستان هاشون می گن و اینکه چی شد دخترشون رو مجبور شدن رها کنن و اینکه چقد سخته، آدم سال های سال ، منتظر گمشده اش باشه. اما زمانی که نتیجه ی آزمون دی ان ای مشخص می شه ، انگار دنیا روی سر اون ها خراب میشه. انگار قرار نیست انتظار این آدم ها به سرانجام برسه. فریده هم مثل اون ها گریه می کنه ، اون هم گمشده هاش (پدر و مادر واقعی اش) رو ظاهرا پیدا نکرد ، اما وقتی به هلند برمی گرده ، فریده انگار یه تغییری رو تجربه کرده!

نمی دونم ، ولی من احساس کردم ، انگار فریده خودش رو گم کرده بود

ولی بعد از سفر به ایران ، بلاخره خودش رو پیدا کرده.

اگر بخوایم داستان فیلم رو مطابق بالا در قالب کلمات تعریف کنیم ، شاید همچین هم به داستان منحصر بفردی نرسیم. اما اشتباه نکنید ، با یک فیلم عالی سروکار داریم.

کارگردانان با هوشمندی ، فیلمی ساختن که نه داره راجع به وضع ایران غلو آمیز صحبت می کنه و نه ایران رو خیلی عقب افتاده به تصویر کشیده. کارگردانان با هوشمندی شخصیت مترجم (نگار) رو قرار دادن تا نماد یک دختر امروزی و خود ساخته ی ایرانی باشه که تنها زندگی می کنه و درکنار تصویر اون سه خانواده که از نظر تحصیلات سطح پایینی دارند ،فیلم تصویر همه جانبه ای  از ایران امروز برای مخاطب خارجی می سازد. کارگردانان این فیلم ، به درستی (و نه انقدی که مخاطب داخلی رو اذیت کنه) به فکر مخاطب خارجی هم بودن که یه سری سوال و جواب ها رو برای مخاطب خارجی گذاشتن ، یعنی سوال و جواب های راجع به حجاب و علی الخصوص سوال و جواب بین نگار و فریده در کوپه ی قطار بنظر میاد پاسخ دادن به پرسش های مخاطبان خارجی راجع به حجابه ، چرا که مخاطب داخلی که سال هاست با این دوگانگی ها مواجهه و جواب این سوال ها رو احتمالا می دونه.

به طور کلی دلیل اینکه این اثر ، به یک اثر عالی تبدیل شده رو باید در داستان گفتن درست سینمایی اثر دید. برای دقیق تر شدن ، شاید بد نباشه خیلی کوتاه به بخش های مختلف فنی فیلم بپردازیم.

تصویربرداری کار ، کنترل شده و خوبه ، تصاویر استانداره و مشکل نور یا فوکوس نداره و  لحظاتی که تصویربردار آزادی عمل بیشتری داشته ، تصاویر بسیار چشم نوازه (مثل پلان های دوچرخه سواری فریده در هلند که یکی از چشم نوازترین و درست ترین نماهای استراحتیه که من در سینمای مستند ایران دیدم)

دوربین با هدایت کارگردانان ، در گرفتن نماهای تنهایی کارکتر بسیار خوب عمل کرده و ما به خوبی می بینیم که کارکتر ، داره چی می بینه و چه واکنشی نشون می ده (این واکنش ها، واکنش های عجیب غریبی نیست ، همین که می بینه و می شنوه و انگار داره فک می کنه ، قوی ترین و واقعی ترین واکنشه)جای دوربین جای درستیه ، در نتیجه به خوبی می تونیم با کارکتر همذات پنداری کنیم

برای نوشتن درباره ی صدای فیلم ، شاید بهتر باشه اول به موسیقی اثر بپردازیم . موسیقی فیلم بسیار به جا و خوبه ، نه زیاد استفاده شده ، انقدی که شنیده نشه (مثلا به درستی اون سکانس که فریده داره چمدون رو می بنده از موسیقی استفاده نشده و فقط صدای بستن زیپ و ... داریم) و نه کم استفاده شده (مثل مد این روزهای سینمای ایران)موسیقی در ایجاد حس به خوبی کمک می کنه (مثلا در لحظه ی نشستن هواپیمای فریده در ایران) اما از فیلم بیرون نمی زنه ، چرا که مثلا در سکانس دادن تست دی ان ای که اتفاقا از پلان های بسیار احساساتی فیلم محسوب میشه وبه راحتی با یک موسیقی غلط ، می شد در دام سانتی مانتالیزم افتاد ، فقط از چند کلید پیانو روی یک پد صدایی استفاده می شه. همین

البته انتقادی که میشه به موسیقی فیلم کرد اینه که چرا موسیقی فیلم ، حالت آلبوم نداره و از ساز بندی نزدیک به همی استفاده  نشده. هر قطعه از موسیقی ، انگار از دنیایی جدا افتاده از موسیقی دیگه میاد.

صدا گذاری  کار، کاملا حساب شده است. یعنی هرچند که فیلم ، باند صدایی بسیار فعالی داره و بنظرمیاد برای هر مکان جرافیایی  آمبیانس طراحی شده که باعث میشه هم مخاطب خسته نشه و هم به فضاسازی کار کمک بسیار بزرگی می کنه (دلیل این آمبیانس خوب رو حتما میشه در صدابرداری خوب فیلم جستجو کرد) اما صدا ها کاملا گزینش شده به گوش ما میرسه ، یعنی مثلا در لحظاتی که قرار است مخاطب دقیق شود یا احیانا احساساتی شود ، تمام آمبیانس ها قطع میشه ، از پد صدا استفاده میشه و صدا ها کامل گزینش شده و کم به گوش می رسه(چه دیالوگ ، چه هر نوع صوت دیگه ای)

تدوین فیلم هم در هماهنگی کامل با صدا گذاری به خوبی می تونه احساسات و روایت داستان رو انجام بده. این مساله رو میشه در ریتم کار و نقطه کات های حساب شده ی اثر به خوبی مشاهده کرد.به عنوان مثال میشه در پلان آرایشگاه هلند ، حرکت و صدای شدید قطار که به اسکایپ با علی اکبر کات می خوره اشاره کرد.این صدای شدید قطار و سیاه شدن تصویر به واسطه ی عبور قطار از جلوش انگار ما رو از دنیایی وارد دنیای دیگه ای می کنه و از این مساله به خوبی به عنوان ترنزیشن استفاده شده. قطعا مهمترین عامل رسیدن فیلم به این ریتم خوب که انصافا ، از اکثر فیلم های داستانی روی پرده ی سینمای ایران بهتره ، نتیجه ی کار تحسین برانگیزه تدوینگر فیلمه.

اما شاید کار عالی سایر المانها ، بدون درست بودن روایت داستان بی معنی باشه. روایت فیلم از یک ساختار سه پرده ای کلاسیک بهره می بره که به اصطلاح چک اولش اینه که  فریده اصالتا هلندی نیست و یه ایرانیه که یه خانواده ی هلندی به فرزند خوندگی گرفتنش.

نقطه ی عطف اول وقتیه که فریده به ایران میاد و با خانواده ها رو به رو میشه

کشمکش پرده ی دوم اینه که فریده متعلق به کدوم خانواده است

نقطه ی عطف دوم ،سکانس نتیجه ی آزمون دی ان ای و پایان بندی داستان ،سکانس هاییه که فریده در هلند داره و از پیدا شدن گمشده اش میگه

فیلم از نماهای رفت و آمد فریده ( روی دوچرخه و با صدای منقطع زنگ دوچرخه در هلند ، با نماهای ورود و خروج و نماهای بدون دیالوگ فریده در خانواده ها) نماهای استراحت دادن به مغز مخاطب رو به زیبایی و در مسیر خط داستان می سازه

با استفاده از نریشن فریده ، هرجایی که احساس می شه تصویر در نشون دادن ناتوانه ، کمبودهای  روایت پوشونده می شه (که خوشبختانه این لحظات معدودا)

البته

اگر بخوایم داستان رو در ساختار دیگه ای بررسی کنیم ، می تونیم بگیم

فیلم ابتدا به درستی در هلند طرح مساله می کنه . مساله ی دختری که احساس جدافتادگی میکنه و یه گمشده ای داره . گذشته ی گمشده ای که فریده ی امروز رو دچار مشکل کرده .

میگن تنش ، مهمترین المان زندگی انسانیه. فیلم به خوبی حول تنش اینکه : فریده متعلق به کدوم خانواده است روی یک خط دقیق پیش میره و مخاطب منتظره ببینه که بلاخره جواب تست دی ان ای چی میشه

در طول زمان ، در ذهن مخاطب کارکتری ساخته میشه که می تونیم بفهمیمش و باهاش همذات پنداری کنیم. گذشته اش رو می بینیم، امروزش رو، شیطنت هاش (غافلگیری دوستش ) کمکش به بقیه (کار داوطلبانه )  رابطه اش با خانواده ی هلندی اش و البته ، تنهایی ها و درد ودلش با پسر دایی اش(مطمئن نیستم ، پسر دایی بود ، یا پسر عمو یا پسر خالیه یا پسر عمه)

شاید اینکه داستان ، خودش هم تا اندازه ی زیادی داستان احساسی ایه و آدم ها در لحظات زیادی از داستان واقعا از ته دل گریه می کنن یا از ته دل می خندن ، در ایجاد همذات پنداری مخاطب موثر بوده (البته که باید هوشمندی مستندساز برای شکار و ساخت سینمایی این لحظات رو ستود)

تغییر، به نوعی چکیده ی یک داستان محسوب میشه و اگه از اول تا آخر داستان ، تغییری در کارکتر داستان رخ نده ، عملا سلسله اتفاقات داستان رو میشه بی دلیل دونست.

تغییر فریده از نوع بیرونی و عجیب غریبی نیست. اتفاقا نکته ای که یک فیلم خوب رو به عالی تبدیل می کنه همینه. تغییر فریده درونیه و فیلمساز تونسته ، با نشان دادن هوشمندانه ی فریده و آن چیزی که در طول داستان داره می بینه ، این تغییر درونی رو برای مخاطب باورپذیر بکنه و یه فیلم عالی بسازه.

فریده بعد از اتفاقاتی که در ایران براش افتاد، به آدم دیگه ای تبدیل می شه. اون تغییر می کنه و همین مساله ما رو به یکی دیگه از المان های یک داستان سینمایی خوب ، راهنمایی می کنه

نتیجه گیری

فیلم نتیجه گیری مشخص و دقیقی ، حداقل از جنس برنامه های تلویزیونی نازل یا فیلم های کلاسیک نداره ، ولی داستان ، به خوبی در ذهن مخاطب بسته میشه و همینجور که فریده بعد از این سفر ادیسه وار ظاهرا واقعی و باطنا درونی ، به جواب سوال هایی که اول فیلم مطرح کرده بود میرسه ، مخاطب هم به جواب سوال هاش میرسه

نکته ای که در پایان میشه بهش اشاره کرد ، روایت مینیمال و سینمایی با المان های مشخصه. به عنوان مثال شما می تونید به خوبی تفاوت سفره های گرم ایرانی  و کلی آدم که دور هم غذا میخورن رو با میز غذا خوری سرد هلندی مقایسه کنید. داستان اصلا درگیر گزافه گویی و اضافه کردن یه لشکر المان اضافه نیمشه و از دام زدن حرف های بزرگ بزرگ به خوبی فرار می کنه .فیلم هرچی که اضافه می کنه ، ازش استفاده ی سینمایی می کنه  و واقعا چقد بعضی المان های این فیلم جذاب و چشم نواز و بعضا گوش نواز هستن. (من عاشق صدای زنگ دوچرخه در این فیلمم )

در جستجوی فریده هم  بسیار خوش ریتم است

هم در لحظاتی فکر مخاطب را هدف قرار می دهد

هم مخاطب را به وقتش می خنداند

هم به وقتش اشک را به چشمانش می آورد

پس باید برای کوروش عطایی و آزاده موسوی ایستاده دست زد و برای ساخت این فیلم عالی به آن ها تبریک گفت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

فیلمفارسی و پوپولیست

می خوام یه اعترافی بکنم

من از اون آدم هایی بودم که خیلی با  دید مثبتی شروع کردم به فیلمفارسی دیدن

ینی حتی  2،3 کار اولی هم که دیدم برام جذاب و باحال و منحصر بفرد می رسید.

اما مشکل از جایی شروع شد که در مدتی اندکی ، تعداد زیادی فیلمفارسی دیدم.

ینی همون اتفاقی که برای آدم هایی که در دهه  50 و 40 زندگی می کردن و می خواستن برن سینما رخ می داد.

برای اینکه با تعریف دقیق و چارچوب فیلمفارسی ها آشنا بشید ، ازتون دعوت می کنم  به تعریف دکتر هوشنگ کاووسی از این نوع فیلم ها مراجعه کنید.

تعداد فیلم هایی که در دهه 10 و 20 شمسی ساخته شدن ، انقدر محدود هستن که بتونیم از لغت صنعت سینما در اون سال ها چشم پوشی کنیم.

دهه 30 بود که تولیدات سینمای ایران تعدادش بسیار زیاد شد و عموما فیلم ها ، با آواز دلکش (در فیلم های سطح بالای اون دهه مثل فیلم های خاچیکیان) و یا با آواز مهوش و آفت (در فیلم های سطح پایین تر اون سال ها) مزین می شدن.

هرچند که در تمام دهه ها فیلم های قابل تامل و خوب وجود داشته (در این پست به چند تا از اون ها اشاره کردم )

اما ریشه ی چیزی که علی الخصوص نمودش رو در دهه ی چهل و تا اوایل پنجاه در سینمای ایران مشاهده می کنیم و معروفه به فیلمفارسی رو باید در سال 1337 و فیلم لات جوانمرد جست و جو کرد.

البته ، اتفاقا خود لات جوانمرد یک شکست تجاری بود و اتفاقا فیلم از نظرهایی بسیار فیلم خوب و شاخصی محسوب میشه، اما همین الگو قرار دادن جاهل ، لوتی (لوطی) یا هر چیزی توی این مایه ها در سینمای ایران به عنوان یک قهرمان که هم زور بازو داره ، هم مرام و معرفت داره و هم به دلیل نکات منفی ای که داره کاملا باورپذیره ، برای اولین بار در آقای جاهل ساخته شد.

اتفاقا مشکل در شخصیت جاهل نیست ، چرا که شخصیتی باور پذیره (بدلیل اینکه هم وجوه مثبت داره هم منفی )

حتی نمونه ی درست پرداخت شده اش در فیلم قیصر به یک شاهکار تبدیل میشه ، در حدی که کفشه پاشنه تخم مرغی و استایل بهروز وثوقی در اون فیلم مد جوونای طبقه ی خاصی از اجتماع در اون دوران میشه.

مشکل در رقاصه ی کافه ها هم نیست (چرا که اونم وجوه مثبت و منفی داره ، معمولا یه داستان پرسوز و گداز سانتی مانتال داره که مجبور شده اینکار رو بکنه و در اصل دختر! خوبیه و از این جفنگیات )

مشکل در استفاده ی  بسیار بسیار زیاد از این شخصیت ها و  دست سرنوشته! دستی که ایکاش کج بود (ایکاش دزد بود واقعا) ولی متاسفانه این دست ، دست موجود حرامزاده ای به نام پوپولیسته که به خوبی نشون دهنده ی ساده انگاری و تفکرات احمقانه ی مردم عادی اون دورانه

راستش می خواستم یادداشت مفصلی درباره ی این فیلم ها بنویسم

اما انقدر داستان عشق فاطی (رقاصه ی داخل کاباره) و لوطی (جاهل خوش قلب و پر زور) و دعواهای داخل کاباره و درست شدن تمام مشکلات به صورت کاملا اتفاقی دیدم که حالم از هر چی فیلمه، به هم می خوره.

داستان ها حتی از قرار دادن یک شخصیت (اگر این فرض محال رو داشته باشیم که کارگردان تونسته شخصیت درست کنه) در یک دو راهی اخلاقی هم ممانعت می کنن (مثلا اینکه لوطی به زنش خیانت کنه یا نه؟! )

دنیای واقعی دنیای این جفگیات نیست.

دنیای واقعی ، پر از دوراهی های سخت ، پر از تصمیمات نسبی و پر از شکست هاست.

دنیای واقعی کلید اسرار نیست که همه به تاوان اعمال خویش برسند و اگر هم نرسیدند ، بریم امامزاده دعا کنیم همه چی درست میشه. ( یادش بخیر ، باز الان اوضاع بهتر شده ، یه دوره ای تو سریالای صدا و سیما هرکی بچه دار نمیشد ، بهش میگفتن بری امامزاده درست می شه ، اونم میرفت امامزاده و درست می شد! )

شاید برای دیدن عاقبت پوپولیست ،باید عاقبت بازیگران فیلمفارسی ها را ببینیم.

از فردین و ملک مطیعی و فروزان تا بهروز وثوقی و بیک ایمانوردی

بازیگرانی که سال های سال ، محبوب ترین و شناخته شده ترین آدم های ایران بودند ، اما پس از سال 57 همه ممنوع الکار شدند.

همه در انزوا و به دور از شهرت خارق العاده ی  سال های قبل یا جان سپردند ، یا دربه دری را تجربه می کنند.

پوپولیست

همین است

روزی تمام شهر به دنبالت می دوند و خیلی زود

تویی که به دنبال تمام شهر می دوی

البته اگر تا آن روزگار پای رفتن داشته باشی

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی