از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

سمفونی ناتمام ایران

مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی جلسات هفتگی نمایش و نقد فیلم دارد و این هفته ، این برنامه به فیلم "سمفونی ایران" اختصاص داشت که درباره ی سیر و سفرهای فریدون شهبازیان به نقاط مختلف ایران و پیدا کردن ریشه های موسیقی مقامی ایران پرداخت.

دوربین مستند ساز با فریدون شهبازیان همراه می شود و به نقاط مختلف ایران سرک می کشد. از عاشیق ها برای ما می گوید و از دَدَگورگور . از کمانچه زدن کمانچه زن با تجربه ی لری تصاویر زیبایی می بینم و از نی انبان زدن هنرمند با استعداد بوشهری. نماهای فوق العاده ای از جنگل های ایران گرفته تا صخره های سیستان می بینیم و به اختصار، درباره ی هرکدام از موسیقی ها می شنویم.

فریدون شهبازیان سوال می پرسد و از دیدن این هنرمندان محلی به وجد می آید ، اما نتیجه ی کار ...

نتیجه ی کار یک مستند متوسط است. هرچند که من درباره ی مسایل و اشکالات موسیقیایی کار اصلا وارد نیستم و نمی توانم در این حیطه ها اظهار نظر کنم ( کما اینکه در جلسه ی امروز ، بسیاری از نقد ها حول اشتباهات موسیقیایی اثر شکل می گرفت) اما بنظرم به عنوان مخاطب جدی سینمای مستند اشاره به چند نکته خالی از لطف نباشد:

1_ نبود حس تعلیق

در این فیلم عملا هیچ حس تعلیقی وجود ندارد. به این معنا که دلیلی وجود ندارد تا شما فیلم را پیگیری کنید . منتظر اتفاق یا آدم عجیب غریبی نیستید.

2_ فرصت هیچ کشفی به مخاطب داده نمی شود

این فیلم در لحظات زیادی بیشتر شبیه یک مستند آموزشی است که تعدادی نما و دیتا در اختیار بیننده قرار می دهد ، نه فرصت کشفی به مخاطب داده می شود و نه اصلا ریتم فیلم چنین اجازه ای می دهد ، چرا که ما یا درگیر مصاحبه ایم ، یا نریشن فیلم ( که بنظرم یکی از ضعیف ترین نریشن های ممکن است و از متن بسیار ضعیفی برخوردار است) را می شنویم ، یعنی حتی برای مدت طولانی هم درگیر دیدن فضا و شنیدن موسیقی نمی شویم

3_ فیلمی بدون پایان

در جلسه ی نقد و بررسی فیلم و پس از صحبت های کارگردان مشخص شد که واقعا هم فیلم پایان ندارد ، چرا که قرار بود در پایان فیلم تمام نوازنده های نقاط مختلف ایران در کنسرتی به رهبری شهبازیان به روی سن بروند و اینگونه سمفونی ایران ساخته شود.کاری که مثل اکثر کارهای آدم های این مملکت ، ابتر می ماند و در نهایت ، هیچ ارگانی حاضر به حمایت از برگزاری چنین رویدادی نمی شود. در نتیجه پایان این فیلم ، ما فقط  تعدادی نما از تعدادی نوازنده می بینیم که مشغول جمع کردن بار و بنه هستند و انگار به جایی می روند؟!

حال سوال اینجاست که چرا مستند ساز از به نتیجه نرسیدن برگزاری کنسرت فیلم نگرفته و نشان نداده و این گونه بی  منطق فیلم را به پایان برده؟ بدون کنسرت سمفونی ایران، حتی حضور شهبازیان هم در این فیلم بی منطق جلوه می کند ، چرا که حتی راوی داستان هم شهبازیان نیست و فیلم ، با صدای مسعود رایگان روایت می شود.

در نهایت می توان گفت "سمفونی ایران" فیلمی است که می توانست خیلی بهتر ساخته شود و جا داشت ، به یک فیلم عالی تبدیل شود ، اما به دلیل تحقیق و پرداخت سطحی فیلم ، صرفا به نشان دادن کلکسیونی از آدم ها و مکان ها بسنده می کند. کاری که البته باز هم خالی از لطف نبوده و حرکتی است در خور توجه ، چرا که همین الان هم بخش زیادی از نوازندگان این فیلم فوت کرده اند و این نماها ، از معدود نماهایی است که از آن ها گرفته شده است.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

چرا ناپدید مستند بدی است؟

هرچند که پیش از آغاز انتقادات جا دارد از تلاش های کارگردان این اثر برای ساخت اثری متفاوت و تجربی تقدیر کنم و اذعان کنم که واقعا برای ساخت این فیلم زحمت زیادی کشیده شده و دکور ها ، گریم و فکر کردن به این جهان تخیلی زمان بر است و برای آن زحمت کشیده شده ، اما متاسفانه نتیجه ی کار محصولی انقدر سطح پایین است که ترجیح می دهم ، درباره ی نقص های فیلم ناپدید که این روزها در گروه هنر و تجربه در حال اکران است ، صحبت کنم.

1)    مورد اولی که باید حتما به آن اشاره کرد این است که در این اثر ، شما اصولا با تفکرات شخصی کارگردان مواجه هستید ، نه یک فیلم مستند! هنوز هم که هنوز است ، معنای میان نویس های فیلم را نمی فهمم! فیلم بیشتر به کابوس های شخصی کارگردان شبیه است تا یک فیلم مستند متفاوت!

2)    هیج خط مشخصی در این فیلم وجود ندارد. به این معنا که نمی توانی از نقطه ی الف شروع کنی و داستان را تا نقطه ی ب تعریف کنی. یعنی حداقل من که نمی توانم بعد از دیدن فیلم اینکار را بکنم

3)    فیلم حداقل به معنای کلاسیک کلمه ، داستان ندارد. تماشاگران  داستان را ، هرچقدر هم بد و ناقص، می توانند پیگیری کنند. اما تصاویر هر چقدر هم خوب و فریبنده باشند ، اگر داستانی نداشته باشند، نمی توانند مخاطب را نگه دارند.

4)    شاید بتوان برای پرداخت این داستان از دو روش استفاده کرد ، یکی شخصیت محور و دیگری اتفاق محور . در روش اول ، تمرکز را به صورت مشخص روی چند سوژه بگذاریم که ناپدید شده اند و داستان آن ها را تعریف کنیم. این گونه می توان احساسات مخاطب را برانگیخت. چرا که دیگر چند شخصیت وجود دارند ، نه صرفا تعدادی تیپ که هیچ سرانجام مشخصی هم ندارند!

در روش دیگر که به نظر می آمد کارگردان ترجیحش بر آن بوده ، اتفاق ناپدید شدن در مرکز توجه ما قرار می گیرد. اما نکته ی عجیب اینجاست که در یک سوم پایانی فیلم،داستان به سمت یک اثر شخصیت محور رفته و درباره ی یکی دو نفر ، گزافه گویی می کند!

5)    در لحظات زیادی ، کار دچار شعارزدگی های عجیب و غریب ، در حد برنامه های نازل صدا و سیما ( دقت کنید ، حتی نه در حد برنامه های متوسط صدا و سیما) می شود. واقعا هنوز هم متوجه دیالوگ های پایانی خوانواده ی ژوبین نمی شوم!

6)    بنظرم مهمترین دلیلی که این تعداد مشکل در فیلم وجود دارد این است که طراح ، کارگردان و تدوینگر این اثر همگی یک نفر هستند. اگر طراح  مجبور شود  تلاش کند نظراتش را در قالب کلمات یا از آن بهتر ، متن به کارگردان منتقل کند و کارگردان هم در قالب کلمات یا متن ایده هایش را به تدوینگر منتقل کند، احتمالا در طی این مسیر یا این ایده ها پرورش پیدا می کردند و بهتر می شدند یا کلا این ایده ها کنار گذاشته می شدند.


از فرحناز شریفی ، مستند بسیار خوب "ایران در اعلان" موجود است که از همه دعوت می کنم وقت خود را صرف دیدن آن کنند و امیدوارم ، فرحناز شریفی که نشان داده می تواند مستند های عالی بسازد ، بازهم مستند عالی بسازد، نه ناپدید!

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

معضلی به نام زبان انگلیسی

تقریبا 15 ساله داره زبان انگلیسی یاد می گیره!

 

بزارید جمله ام رو کمی اصلاح کنم ، تقریبا 15 ساله داره جسته گریخته کلاس زبان میره، چه در سیستم رسمی آموزش و پرورش و چه بعدها در دانشگاه

بیش از15 ساله داره انواع و اقسام آموزشگاه های زبان رو تست می کنه

اما تقریبا خروجی اش چی بوده؟

Nothing  ( واقعا بعد از این همه سال در سطح همین ناتینگ زبان یادگرفته)

انواع و اقسام روش های خودآموز رو استفاده کرده

کتاب انگلیسی سعی کرده بخونه ( البته ، در حد همون سعی باقی موند خداییش)

تا دلتون بخواد فیلم به زبان انگلیسی دیده

کلی آهنگ با تکست انگلیسی گوش داده

اما باز هم nothing

سعی کردعلایقش رو به زبان انگلیسی پیگیری کنه

سعی کرد در اون حیطه هایی که دوست داره به زبان انگلیسی بخونه

ولی بازهم موفقیتی حاصل نشد!

اون الان به آدمی تبدیل شده که بیش از نیمی از عمرش رو در تلاش برای یادگرفتن زبانی صرف کرده که هنوز هم تسلط کافی روش نداره!

اینجوری نمیشه ادامه داد دیگه واقعا

اون به زبان انگلیسی نیاز داره و هیچ راهی به جز آموختن زبان انگلیسی پیش رو نداره

 

اما اون معتقده که آدم سختیه

یعنی به این راحتی میدون رو خالی نمی کنه

حتی اگر بیش از نیمی از زندگی اش رو شکست خورده باشه

اون فک می کنه می تونه با تلاش و پشتکارش همه  ی مشکلاتش رو حل کنه

پس از همین امروز شروع می کنه تا روزی سه ساعت  ( بجز دو روز در هفته)  برای یادگیری زبان وقت بزاره

اول از همین واژگانی شروع می کنه که یک ساله به دیوار اتاقش زده و به جز اون دفعه که نوشتتشون ، هرگز به اون ها سر نزده!

یک روز درمیون یه متن انگلیسی می نویسه و بسته به شرایط ، یه جایی منتشرش می کنه ( منم قول میدم حتی اگه ایراد گرامری و ... متناش داشته باشن، اینجا منتشرشون کنم)

یک روز درمیون یه متن انگلیسی می خونه و سعی می کنه به سوالاتش پاسخ بده

شروع می کنه به خوندن بخش زبان متمم

و در نهایت ، از ابتدای تیر ، کلاس آیلتس میره

ولی این تمرینات هم رها نمی کنه

این بار دیگه قرار نیست ببازه


پا نوشت:رایتینگ های انگلیسی با هشتگ English practice  منتشر می شن و احتمالا غلط غلوط  زیاد دارن ، به بزرگی خودتون ببخشید دیگه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

لذت بردن از لحظه

لذت بردن از مسیر

برای اکثر آدم ها آسون نیست

حتی اگر چنین مسیر زیبایی پیش روت باشه

 

البته که مرور خاطره ی این مسیر فوق العاده برای اکثریت آدم ها لذت بخشه

 

ولی اگه زمانی که در مسیریم ، بتونیم در لحظه لذت ببریم

شیرینی ای رو حس می کنیم که فقط دیوانگان حسش می کنن

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید مولایی

ناصر صفاریان

این چند روزه که حسابی مشغول دیدن فیلم های مستند بودم ، با چهره ای جدید و جذابی آشنا شدم که هرچند پیش از این او را به عنوان مجری برنامه ی نمایش هفتگی مرکز گسترش می شناختم ، اما هرگز به عمق نگاه و فعالیت های او پی نبرده بودم.

ناصر صفاریان ، دوستی  ای قدیمی هم با روبرت صافاریان دارد ( خودم تا قبل از این چند روزه خیلی وقتا این دو عزیز رو با هم اشتباه می گرفتم ، البته ، الان هم خیلی مطمئن نیستم موفق شده باشم) و احتمالا برای فعالان حوزه ی سینما و علی الخصوص مستند ، هر دو اسامی شناخته شده ای هستند.

اما همان طور که از اسم این پست مشخص است ، در این پست قصد دارم از ناصرصفاریان برایتان بگویم. ( هرچند عجالتا روبرت صافاریان را از این طریق می توانید دنبال کنید)

جرقه ی شناخت جدید من از ناصر صفاریان هم برمی گردد به گشتن من برای فیلم های مستند ایرانی که از موسیقی ساخته شده است.  "شب شیدایی " فیلم قابل احترامی است که با محور قرار دادن مصاحبه با افراد صاحب نام و استفاده از اطلاعات آرشیوی ، نگاهی گذرا به تاریخ موسیقی پاپ ایران دارد. هرچند که به شخصه دیدن این مستند را به همه توصیه می کنم وبنظرم تلاشی است در خور ستایش ، اما نمی توانم از مشکلاتی که به عنوان یک مخاطب فیلم های مستند در این فیلم می بینم عبور کنم. هرچند که داستان طبق منطق زمانی ساختارمندی جلو می رود ( راستش چند روز پیش فیلمو دیدم ، امیدوارم درست تو خاطرم مونده باشه) اما از شلختگی رنج می برد و بعضی وقت ها پشت سرهم گذاشتن برخی مصاحبه ها ، مکانیکی از آب درآمده. دلیل دیگری که باعث بروز شلختگی در فیلم شده ، افراد متعددی است که با کارشناسان مصاحبه می کنند و هر مصاحبه ، به نحو متفاوتی فیلمبرداری شده و خیلی یک دست نیست.

یکی دیگر از مهمترین نکاتی که درباره ی این فیلم می توانم اشاره کنم ، فضای سیاسی پایان فیلم است. شاید اگر کارگردان خلاقیت بیشتری به خرج می داد و حتی همین اعتراض سیاسی را در لایه های زیرین تری انجام می داد ،  نتیجه دلپذیر تر بود.

احتمالا از همین راش ها ، فیلم دیگری هم ساخته شده به نام خاطره های خط  خطی که درباره ی ترانه های ضد عاشقانه است و هرچند که من بهره بردن از باران کوثری با آن نماها را خلاقانه می دانم ، اما این خلاقیت را به شکل درست و درمونی نمی بینم و اصلا خیلی مفهوم نبود واقعا؟!

 

اما فارغ از تمامی این مسائل ، در حد فهم و دانش من ، ناصر صفاریان یکی از آدم های واقعا باسواد و صاحب اندیشه است و کار ستودنی او در نوشتن و آرشیو یادداشت هایش را ، خدمتی بزرگ می دانم به تاریخ

او با اینکار ، اوضاع هر روزه ی ایران از منظر خود را ثبت و ضبط کرده

حتما و اکیدا خواندن نوشته های ناصر صفاریان را توصیه می کنم.

هرچند که تا به حال افتخار دیدار و مصاحبت با او را نداشته ام ، اما از نوشته هایش مطمئنم که آدم وابسته ای نیست و نون بازوی خودش را می خورد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

سالسوس

بسیار خوشحال شدم و انرژی گرفتم از دیدن مستندی که آریان عطارپور ، پسری هم سن و سال خودم  درباره ی سوسیس ساخته بود! هرچند که فیلم از خط  داستانی ای بهره می برد که از بیرون بهش تزریق  شده و برخلاف مستند های غیرتلویزیونی که خط داستانی از درون خود نماها و داستان تصاویر ساخته می شه ، اینجا داستان توسط شخصیت اول ماجرا که خود آریان عطار پور باشه ساخته می شه که البته ، برای یک مستند تلویزیونی کاملا طبیعی  و استاندارده و نمیشه به اثر خورده ای گرفت.

البته جز ضعف روایی داستان که تا اندازه ای دچار شلختگی و سردرگمی و نداشتن خط مشخصی برای ادامه دادن داستان و ایجاد حس تعلیق و ....است، به نظر من دیگه نمیشه از کار ایراد دیگه ای گرفت.

کارگردان به خوبی تونسته فضای فانتزی کار رو دربیاره و با بازی کردن نقش آدمی که عاشق سوسیسه ، فیلمی درباره ی عوارض سوسیس ساخته که به دلیل همین هوشمندی ، کار به هیچ عنوان جنبه ی شعاری به خودش نگرفته و اتفاقا کاملا با آدم هایی که عاشق فست فود ها هستن ، همذات پنداری می کنه

کارگردان هم از مصاحبه استفاده کرده ،هم از موشن گرافیک بهره می بره و هم با تمهید جالبی صدای خود عطاردپور که کمی تیپ گرفته ( همین مساله به بار طنز داستان کمک زیادی می کنه) نقش دکتر رو بازی میکنه و هم از اطلاعات آرشیوی بسیار جذابی استفاده می کنه

 

البته ، خلاقیت کارگردان به همین  جا ختم نمیشه و می تونید اوج خلاقیت و توانایی فیلمساز رو در سکانس تبلیغ سوسیس مشاهده کنید که اگر نگم یکی از  بی نظیر ترین سکانس هایی است که در فیلم های مستند ایرانی دیده ام ، بی راه نگفته ام! پارودی گزنده ای درباره ی کلیپ های تبلیغاتی سوسیس

 

اما داستان خلاقیت های فیلمساز و گروهش به همین جا ختم نمی شود. اولین نمای فیلم ، نمای دولپی ساندویچ خوردن عطار پور است که انقدر این کار را به شکل فجیعی انجام می دهد که مخاطب را میخکوب می کند!

 

در همان حین ، صدای ذهنی عطاردپور را می شنویم که به تعریف کردن داستان مریضی و پیش دکتر رفتنش می پردازد.

از دیگر صحنه های بسیار جذاب فیلم می توان به نحوه ی نقل قول کردن از حرف های اورسن ولز پرداخت که کارگردان با گذاشتن ماسک ولز بر سر ، به خوبی و به طنازی از عهده ی اینکار بر میاد.

 

یا صحنه ی که به وسیله ی چند ماکت ، کار به زیباترین و خلاقانه ترین شکل ممکن برای مخاطب نمایش داده می شود.

 

نمای فوق العاده جذابه فیلمبردار فیلم که یک سوسیس را می گذارد تا سرخ شود و شروع به شمردن می کند ، قطعا انقدر تاثیر گذار هست که هر بیننده ای را به تحسین وادار کند.

 

اما کارگردان به همین جا هم بسنده نمی کند و کار را به انجام آزمایشی جذاب در یکی از مدارس تهران می کشاند تا ثابت کند ، اکثریت بچه مدرسه ای ها به چه نوع  غذایی علاقه دارند.

 

 

در پایان با یک پایان حساب شده و باز ، قضاوت را به عهده ی مخاطب می گذارد.

 

نهایتا اینگونه می توان نتیجه گیری کرد که ما با یک پدیده مواجهیم.

با آریان عطار پور

هرچند که هنوز کمی با پختگی فاصله دارد و البته این مساله با توجه به سن و سالش کاملا طبیعی است ، اما من بی صبرانه منتظر اثر بعدی این کارگردان با استعداد هستم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

ناصر خان

یکی از اساتید قدیمی ام ( سیاوش دولت سرایی)  متنی نوشته بود با این مضمون که:

"بخشی از حافظه تصویری و انگاره ذهنی دوران کودکی و نوجوانیم  متعلق به مردی است که همواره کت وشلوار مشکی می پوشید و با صدای ضرب زورخانه در کوچه ها راه می رفت. مردی که غیرت و معرفت و مردانگی را به نمایش می گذاشت و ما را به هیجان می اورد و ... ."

ناصر ملک مطیعی را همه با چنین هیبتی در سینمای ایران به خاطر می آورند.  مردی قدرتمند ، اما لوطی و مشتی.

ولی ناصر خان این روزها هیچ شباهتی به آن ناصر ملک مطیعی نداشت!

  این روزها ، ناصر ملک مطیعی با صدای زیر و آرام حرف می زد.ناصرخان جوری با طمانینه رفتار می کرد که تو  گویی ، این مرد در عمرش حتی یکبار هم عصبانی نشده !اصلا این ناصر خان کجا و آن دعوا و چاقوکشی در فیلم هایش کجا!

آری ، من به تصور اینکه ناصر خان این روزها هیچ شباهتی با گذشته اش ندارد، بیخیال مصاحبه با او شدم. منی که مشغول ساخت فیلمی درباره ی کلاه مخملی ها و آدم هایی با ظاهر و مرام ناصرخان در فیلم هایش بودم.

اما دیشب ، زمانی که خبر سفر ابدی ناصرخان را شنیدم ، فهمیدم که چقدر می توانم اشتباهات بزرگی انجام دهم. این دو ، ناصر خان آرام و کم حرف این سالها و ناصر ملک مطیعی لوطی و مشتی هر دو یک نفر بودند. به قول فرنگی ها ، این یک فکت علمی است!

 اما ذهن من با سوگیری غلط ، بزور می خواست خوانش خودش را از قهرمان داشته باشد.

افسوس که دیگر خیلی دیر شده ، انقدر دیر که فرصت مصاحبه با یک انسان واقعی  و به اشتراک گذاشتن این تجربه با دیگران از دست رفت.

این حسرت برای همیشه با من خواهد بود ، چرا که در این چند روز اخیر که برای تعیین وقت مصاحبه با پسر ایشان صبت کردم و گفتن حال پدر خیلی مساعد نیست ، "روم نشد بگم که دلم می خواد از داداش فرمون سینمای ایران فیلم بگیرم."


پ.ن: رفع ممنوع الکاری تون مبارک ناصر خان

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

آبی

بارون میومد

بارون بهاری

از همون بارونایی که آدم دوس داره توش گناه کنه!

اما فلانی

مثل خیلی وقتای دیگه

با تقریب دقیق 365 روز سال

تنها راه خودش رو میرفت.

بی اعتنا به هیچ پری چهره ی پری رویی

بارون میومد

بارون بهاری

از همون بارونایی که آدم دوس داره تو قطار

کنار پنجره بشینه و رد بارون رو شیشه رو دنبال کنه

اما فلانی دیگه به ایستگاه رسیده بود

باید زودتر از قطار پیاده می شد

پیاده می شد تا به قطره بازی اش توی تاکسی یا دانشگاه

وقتی استاد داره از "جایگاه انسان در نظام تکوین الهی" صحبت می کنه

وقتی سایر همکلاسی هاش دارن سرکلاس فیلم عشق بازی دیگران رو با دقت مشاهده می کنند

وقتی که هرکس داره کار خودش رو انجام میده

اون موقع می تونست اونم به قطره بازیش برسه

توی مسیر مترو تا ایستگاه تاکسی

چنتا پله ی فلزی بود

فقط همین یادش میومد

بارون میومد

بارون بهاری

از همون بارونایی که آدم دوس داره توش گناه کنه!

اونم افتاد

آبی پوشیده بود

داشت زیر لب غرولند می کرد و برمی گشت سمت من

با خودم می گفتم

من چرا انقدر دست پا چلفتی و توو هپروتم

هیچ جوره یادم نمیومد چیشد که من لیز خوردم

چی شد که در شرایطی که داشتم می افتادم

به زور به آبی رو به رو چنگ انداخته بودم تا نیوفتم

با این کار نه تنها خودم افتادم

که آبی هم افتاده بود!

تنها چیزی که یادمه اینه که

بارون میومد

بارون بهاری

از همون بارونایی که آدم دوس داره توش گناه کنه!

عذرخواهی کردم

موهای بلندش تو هوا تاب می خوردن

برگشت سمت من

به پهنای صورت لبخند می زد

من دستم رو گذاشتم تو دستش تا بلند شم!

یادم نمیاد چی شد

فقط یادمه

بارون میومد

بارون بهاری

از همون بارونایی که آدم دوس داره توش گناه کنه!

از زمین بلند ام کرد

لبخند می زد

گفت ایراد نداره

و رفت

حتی نذاشت تشکر کنم

اصن چی شد که هول شدم و واسه بلند شدن

از اون کمک گرفتم

هیچی یادم نمیاد واقعا

فقط یادمه

بارون میومد

بارون بهاری

از همون بارونایی که آدم دوس داره توش گناه کنه!

یادمه لبخند داشت

از زمین بلندش کرد و رفت

یادمه

آبی بود

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

پوچی

احساس می کرد بیگانه است!

دقیقا همون طور که آلبر کامو تصویرش می کرد. یک بیگانه واقعی! دقیقا مثل مرسو ! نه احساسی داشت ، نه دیگه هیچ اتفاقی براش شگفت انگیز بود! فقط داشت زندگی می کرد و این براش عذاب آور بود! عذاب اینکه دیگه هیچ چیز خوشحالت نکنه ، انقدر شدیده که حتی  لزوم زنده بودن رو زیر سوال می  بره!  و البته ، مهمتر از هر چیزی این تنها یه حسه ، یه حس که با هیچ منطقی نمیشه گولش زد و به ادامه ی زندگی تشویقش کرد.

یه حس ، مشابه احساسی که سیزیف داشت. احساس پوچی!

آلبر کامو سیزیف رو دوست داشت البته .

می گفت سیزیف یه قهرمانه ، یه قهرمانه واقعی

می گفت اون لحظه ای که سیزیف سنگ رو می رسونه نزدیکای قله و دم رسیدن به هدف ، سنگ از دستش ول میشه ، سیزیف بر می گرده و سنگ رو نگاه می کنه ، نگاه می کنه که چجوری زحمتاش به باد می ره  ، ا. سیزیف از سرانجام کارش آگاهه ، ولی بازم کارش رو ادامه می ده ، به این دلیل سیزیف یه قهرمانه ، قهرمان پوچی

این روزا زندگی سخته

سخت تر از قبلش و چه بسا ، سخت تر از بعدش!

محمد رضا شعبانعلی میگه:

انسان بودن شاید
به معنی تلاش برای بهتر کردن دنیا باشد
هر چقدر هم کوچک
حتی به اندازه ترسیم گلی ساده
بر روی سنگی در بیابان افتاده
جایی که هرگز دیده نخواهد شد.

امل من دلم می‌خواهد پنهونی، یک جمله به انتهای اون اضافه کنم:
همه‌ی آنچه ما به عنوان حیات و زندگی و “عالم هستی” می‌شناسیم، همان سنگ در بیابان افتاده است.

اما به قول شاملو، به هر حال، باید حرمت انسان را حفظ کنیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

نشانه ی اتفاقات بزرگتر

امروز صب که به لطف بالایی ها مجبور شدم برای دسترسی به یوتیوب و تلگرام و بلاگر و به طورکلی ، سایت های غیر اخلاقی ( قطعا از نظر دوستان ، محتوی این جاها سرشار از مطالب غیراخلاقی  بوده که فیلترشون کردن دیگه!) از فیلترشکن استفاده کنم ، صفحه ی اول گوگل با کمی تفاوت نسبت به همیشه برام باز شد. ( می تونید روی لینک زیر ، ببینید)

g.co/doodle/jpyfqf

 

اما نکته ی عجیب ماجرا این نبود! این بود که شما در این فیلم می تونید آزادانه بچرخید! ( ببینید ، خودتون متوجه می شید)

این مساله برای من فقط یه معنی داره ، دنیا به سرعت در حال تغییره و اگه کسی می خواد از دنیا جا نمونه ، باید به سرعت یادبگیره ، تغییر کنه و خودش رو بهتر کنه.

وگرنه ، فکر نمی کنم خیلی عاقبت خوشی در انتظار تغییر ناکنندگان باشه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی