از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

بهترین کاری که میشه کرد

مصلحت دیدن من آنست که یاران همه کار

بگذارند و خم طره ی یاری گیرند


حافظ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

بعد از سفر

راستش اومدم از داستان سفر اخیرم بگم.

از داستان کاری که خیلی سال بود میخواستم انجامش بدم و بلاخره ، اخیرا به  بهترین شکل ممکن انجام شد.

ولی راستش دیدم انگار خیلی دل و دماغ نوشتن ندارم.

اصن شاید نوشتن همچین داستان هایی خیلی هم درست نباشه.

پس واسه اینکه کسی رو دست خالی روونه نکنم ، یه آهنگ میزارم براتون.

راستش تو سفر ، یه آدم عجیب ،یه جای حیرت آور یه موسیقی  بینظیر پلی کرد که هنوز نتونستم فراموشش کنم. ولی هرکاری کردم دیگه نتونستم پیداش کنم. ( مالکوف ، روسترو و remembranze تنها چیزایی بودن که از عنوان آلبوم ، خواننده و اسمش یادم مونده ، شاید شما بتونید تو پیدا کردنش بهم کمک کنید.  ( عوضش یه آهنگی پیدا کردم که تقریبا همون احساس رو برام زنده می کنه ،پس اون رو براتون اینجا گذاشتم.


Whale Music

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

شغل برای حیات

پیش نوشت:محمود دولت آبادی قرار بود در تداکس جوانان تهران سخنرانی کند و حتی ما تا لحظه ی آخر هم انتظار داشتیم ایشان تشریف بیاورند،  اما بدلیل کسالتی که براشون پیش آمده بود ، متاسفانه این اتفاق نیافتاد و من ، به مناسبت سخنرانی ایشان ، متنی نوشته بودم که دلم نیامد، آن را با شما به اشتراک نگذارم.


"در آینده می خواهید چه کاره شوید؟"

احتمالا  یکی از کلاسیک ترین موضوعات انشا در مدارس ماست.

همیشه موضوع انتخاب شغل موضوع مهمی بوده است ،اما  قطار تکنولوژی  با سرعت بی سابقه ای در حال  حرکت است  و همه  چیز را دگرگون می کند . هرچند که این موضوع انشا در تمامی دوران ها ثابت باقی مانده، اما آیا باید پاسخ دانش آموزان هم به این موضوع ثابت باقی بماند؟

محمود دولت آبادی در کتاب" نون نوشتن" می نویسد:

کدام ضوابطی در دنیا هستند که تغییرناپذیر باشند؟

هیچ چارچوبی نمی توان شناخت که دچار دگرگونی نشده باشد، یا نشود.

و طبیعی ست که با دگرگونی هر چهارچوب، باور نسبت به آن هم دچار دگرگونی می شود.

پس تنها می توان به دگرگونی باور داشت: دگرگونی!

محمود دولت آبادی ، خالق کلیدر و جای خالی سلوچ ، مثل یک معلم انشای واقعی ، دلسوزانه  داستان  مسیر شغلی  خودش را تعریف می کند تا به شاگردان کلاسش کمک کند ، داستان های بی نظیر خودشان را بسازند.

دولت آبادی سرگذشت پر فراز و نشیبی داشته است .

او از سن 14 سالگی و در دوران دانش آموزی ، کارکردن را از یک کارخانه ی تولید پنبه آغاز کرد.

او تقریبا در تمام طول عمرش کار کرده و به راحتی نمی توان کار و شغل او را مجزا از هم دانست. محمود دولت آبادی ، نویسنده ی دقیق و بزرگی که ما می شناسیم ، تمام شخصیت های رمان هایش را از آدم های اطرافش ، علی الخصوص روستای زادگاهش ، یعنی دولت آباد برداشت کرده است.

دولت آبادی عاشق کارش است و حتی در زمانی که در دوران پهلوی چندبار به دلیل نوشته هایش به زندان افتاد ، در زندان دست از نوشتن و ممارست در کاری که عاشقش بود ، برنداشت.

دولت آبادی برای ما از موضوع کلاسیک " در آینده می خواهید چه کاره شوید "  نخواهد گفت . او از اهمیت " شغل برای حیات " به ما می گوید. از اینکه چطور عاشق شغلمان باشیم.

شاید هم خاطره ی آن شبی را تعریف کند که همسر آقای دولت آبادی، از صدای گریه ی ایشان از خواب بلند می شوند و سراسیمه رد صدا را دنبال می کند. همسر آقای دولت آبادی  در اتاقی دیگر ، محمود را غرق در اشک پیدا می کند.

دولت آبادی که  به پهنای صورت اشک می ریخت و کلیدر را می نوشت، با صدایی لرزان می گوید:

گل ممد رو کشتند. (گل محمد ، قهرمان داستان کلیدر، در نهایت  توسط  ماموران کشته می شود.) 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

هزاردستان

هرچند با توجه به تعداد آثار اندکی که دیدم، واقعا خیلی زوده که بخوام درباره ی خود علی حاتمی و سینماش اظهار نظر کنم.

اما فکر می کنم ، اظهار نظر درباره ی سریالی که تا کنون نصفش رو دیدم و واقعا دیگه نمی تونم تحملش کنم ، بهترین کار باشه.

ریتم بسیار کند ، داستانی که اصلا تکلیفش با خودش مشخص نیست و از این شاخه به اون شاخه می پره و دیالوگ هایی به شدت شعاری و عجیب که هیچ نسبتی با سینما ندارن ، همه شاخصه های اصلی هزارداستانن .

مسعود فراستی در برنامه ی هفت گفته بود :

علی حاتمی ، فتیشیسم اشیا داشت!

کاری ندارم که این جمله علی رغم تفکر و صحبت های ناشی از بی سوادی دوستان ،  خیلی هم جمله ی منفی ای نیست و اصلا اون بار معنایی اروتیک مورد نظر دوستان رو نداره ، اما در حقیقت حداقل میشه اینجوری گفت که علی حاتمی ، علاقه ی زیادی به اشیا داشته!

نماهای اینسرت متعدد از اشیا و  زمان خیلی زیادی که برای پرداخت اشیا می زاره ، باعث میشه که اصلا نتونه داستان درستی رو تعریف کنه و بیشتر موفق میشه گزافه گویی بکنه عوض داستان گویی.

شاید بشه با این بهونه که داستان گویی ما ریشه داره در سبک داستان گویی قصه های هزار و یک شب و ما باید داستان هامون رو خیلی طولانی توضیح و بست بدیم . ولی با تمام احترامی که برای تمامی دوستان قائلم ، باید بگم این دیگه اصلا سینما نیست!

این ، یک ساخته ی کاملا مصنوعی و غیرفابل پذیرش از سینماست که هیچ خریداری نداره و عاقبت جنس بدون خریدار هم ، قطعا حذف از بازاره.

واقعا نمی دونم ، اون دوران که این مجموعه پخش میشد ، مردم چطور با اون همه علاقه به دیدن فیلم ها می نشستن و اون ها رو دنبال می کردن ، اما به جرات می تونم بگم ، دیگه حتی حرفه ای ترین تماشاگر سینما هم حال و حوصله ی این داستان های بی ربط رو نداره!

این همه تصویر سادیسمی از یک مفتش سادیسمی ، اون هم بدون اینکه داستان به جای مناسبی لید بشه ، قطعا غیر قابل پذیرشه.

البته ، فیلم نکات خوب هم داره ، مثلا اینکه علی حاتمی ،؛ واقعا تسلط بی بدیلی نسبت به تاریخ دوره ی قاجار داره ، هرچند خیلی وقت ها با بیش از حد خوب و گل و بلبل نشون دادن ایران ، حتی زندگی اعیان ، داره دروغ های بسیار بزرگی رو به مخاطبانش میگه.

پ.ن:شاید بزرگترین آورده ای که دیدن این فیلم برای من حداقل داشت ، این بود  که در سال 64 ، وضعیت نشون دادن حجاب در صدا و سیمای جمهوری اسلامی چطور بوده.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

خواب

دلم می خواد یه اعترافی بکنم

اصن آدم اعتراف که می کنه هااا

سبک میشه

یه باری از بارهاش کم میشه

اصن تصور کنید اگه شخصیت اول داستان جنایت و مکافات داستایوفسکی ، همون اول میرفت اعتراف میکرد. داستایوفسکی بنده خدا هم مجبور نبود انقد کتاب بنویسه.

والاع

اصن من اگه جای داستایوفسکی بودم هااا

عوض نوشتن و این قرتی بازی ها با خیال راحت می گرفتم می خوابیدم.

اصن قضیه همینه

من با وجود اینکه عملا کارم سینماست.

یادم نمیاد رفته باشم سینما و نخوابیده باشم!!!

دیشب که رفته بودم یکی از فیلمای جشنواره فجر رو ببینم ، نصف بیشترش رو خواب بودم.

اصن آقا کدوم آدم عاقلیه که تو یه جای تاریک و ساکت بشینه فیلم ببینه.

کلی کار هست که میشه تو اون شرایط انجام داد.

تازه منی که تو سینما می خوابم بچه مثبتشونم!

اصن آقا ، من سینما می رم واسه اینکه بخوابم.

فیلم میبینم ، که ذهنم آماده ی خواب بشه.

این مساله فقط محدود به سینما هم نمیشه

من تو خونه یا با دوستام هم که فیلم می بینم ، می خوابم.

من، بعد از دقایقی که همه آروم شدن و با تمرکز دارن داستان فیلم رو پیگیری می کنن ، چشمام رو آروم روی هم میزارم و به خواب فرو می رم. اصن آقا جان ، همین که یه فیلم پلی میشه ، انگار که به من یه دز بالا داروی خواب آور زده باشن ، آروم و بی صدا و بدون اینکه برای کسی جلب توجه ایجاد کنم ، به خواب فرو می روم.

بین خودمون بمونه ، ولی حتی همین الان هم خوابه خوابم.

دلم می خواد یه گوشه ی دنج پیدا کنم و با خیال راحت بتونم بخوابم.

نمی دونم ، شاید چون دارن یه فیلم تماشا می کنم.

یه فیلم به مدت زمان طول عمر بشر.


پی نوشت: همینجوری داشتم خواب و سینما رو گوگل می کردم که به تصاویر جالبی از یه تعداد سینما رسیدم که مردم عوض نشستن روی صندلی ، روی تخت ها دراز می کشن و هم فیلم می بینن و هم می خوابن . با این تفاسیر ، خیلی هم کار و عادت من ، عجیب غریب و غیر عادی نیست یا حداقل دست کم میشه گفت : دیوونه های این شکلی زیادن!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

فرزند خاک و زمین

باشو

باشو ، غریبه ای کوچک

فیلم مهم و غریبه

به غریبیه خود باشو

به غریبیه بهرام بیضایی

بیضایی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

شیشه جلو

بلاخره و بعد از مدت ها یه چیز بدرد بخور دیدم که ارزش داشته باشه راجع بهش بنویسم.

این کار هنری ، اثر آریا تابنده پور هست و  در نگارخانه ی باغ کتاب تهران به نمایش دراومده.

کما اینکه من هیچ جایی اثری از این ایده ندیدم و نمی دونم واقعا هنرمند قصد داشته چنین چیزی رو بتصویر بکشم یا نه ( که خیلی خوشبین نیستم بهش)

ولی داشتم فکر می کردم ، چنتا شیشه جلوی ماشین نیازه تا بتونیم عکس های کوچیک عزیزانمون که هر ساله در تصادفات جاده ای کشته می شن رو پشت اون ها قرار بدیم. چنتا شیشه جلوی شکسته نیازه تا ما بفهمیم که باید یه جور دیگه رانندگی کنیم!

چنتا عکس دیگه قراره بره زیر این شیشه تا ما بلاخره متوجه شیم ، قدر خودمون رو باید بیشتر بدونیم.

باید حواسمون به خودمون بیشتر باشه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

یادگیری

اینکه کجام و دارم به کجا میرم و آیا در مسیر درستی هستم ...

سوالیه که هر چند وقت یکبار از خودم می پرسم.

 تفکر سیستمی

پیتکر سنکه، یکی از مهمترین دانشمندان تفکر سیستمیه ( برای اطلاعات بیشتر راجع به سنکه و تفکر سیستمی می تونید به سایت متمم مراجعه کنید.)

 

داشتم فکر می کردم که احتمالا اون زمانی  که داریم یه چیز جدید بدردبخور یاد میگیریم، ینی داریم پیشرفت می کنیم

حالااگه می خوایم از بقیه ی جلو بزنیم و بیشتر پیشرفت کنیم، باید تلاش بیشتری در جهت یادگیری داشته باشیم.

 

پ.ن1 : تنها دلیلی که باعث میشه واقعا و با اطمینان به راهم ادامه بدم اینه که تو این مملکت همه فقط نق میزنن! و وضع زندگی شون همین مزخرفاتیه که هست!

اینجوری میشه اطمینان داشت که راهه اونا قطعا غلطه.

نمی گم راهه من درسته ، ولی خب حداقلش اینه که با خندیدن و شاد بودن خودم حس بهتری دارم ، تصورم هم اینه که خروجی بهتری از مدل قبلی هم داشته باشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

نولان ، متفاوت تر از همیشه

دانکرک

اول از همه باید بگم که تمام اون هایی که فیلم رو روی کامپیوترهای شخصی و حتی تلویزیون دیدن نمی تونن هیچ اظهار نظری راجع به این فیلم بکنن! چون هیچی از این فیلم نفهمیدن! به معنی مطلق کلمه ، هیچیه هیچی!

حتی من هم که این فیلم رو روی پرده ی عادی دیدم نمی تونم بگم خیلی چیز خاصی فهمیدم !

این فیلم ساخته شده برای پرده ی عریض آی مکس .

ساخته شده برای جلوه گری تصویر روی یک اسکرین بسیار بزرگ

ساخته شده تا نشون بده عظمت و قدرت سینما رو

این فیلم رو باید با حواس کامل دید

وقتی که اطرافت کامل سیاهه و تو هستی و ساحل دانکرک

صدای فیلم

صدای گوشخراش اسلحه

هواپیما و همه چیز آدم رو منکوب می کنه

و از طرفی

موسیقی شاهکار فیلم

روی تمپوی ساعت ، ضربان قلب ، کشیدن چیزی روی جسمی سخت و ... همه و همه تو رو معلق نگه می داره

مثل اتفاقی که برای ساحل نشینان دانکرک میوفته

معلق در فضایی که هرلحظه آلمان ها می تونن بهشون حمله کنن ، ولی نمی کنن!!! و اون ها به طرز عجیبی سالم از مهلکه بیرون میان

از طرفی فیلم ، یک داستان ضد جنگ هم هست. داستانی نه درباره ی یک حمله و پیروزی بزرگ ، داستانی نه حتی درباره ی یک دفاع جانانه!

نه

داستان علی رغم تصور خودم قبل از شروع فیلم ، جز لحظاتی خالی از صحنه ی خفن و بزرگ اکشن یا هر چیزی شبیه به اینه

داستان ، داستان قتل عامیه که صورت نمی گیره

داستان آدم هاییه که کشته نمی شن

نولان رو میشه در زمره ی فیلمسازان ایده اولوژیک دسته بندی کرد ، پس حتما ته فیلم نولان حرفش رو می زنه

اونجایی که سربازان جبهه ی دانکرک دارن با قطار برمیگردن به خونه هاشون و یکی از سربازا به اون یکی میگه روزنامه رو بخون! چون جرات نمی کنه خودش بخونه و بفهمه که همه تو کشورشون دارن به اون ها میگن ترسو! اما بر خلاف تصور اون هیچکس به اون ها نمی گه ترسو ، در انگلیس برای اون ها جشن میگیرن و همه از اون ها تعریف می کنن ، از طرفی نمای هواپیمای آتیش گرفته ی انگلیسی ها رو می بینیم و خلبانی که دستگیر میشه!

داستان داستان جنگ و خونریزی نیست!

دانکرک اصلا فیلم جنگی ای نیست!

 فیلمیه درباره ی بقای نوع بشر!

همین!

نولان هم بنظرم اگه می خواست جای یه نفر باشه و حرف بزنه ، جای اون پیرمرد نابینایی می بود که به سربازای نجات یافته از دانکرک پتو می داد و ازشون تشکر می کرد ، بدون اینکه نگاهشون کنه!


(راستش از اینجا به بعد نقل به مضمون نیست ، چون واقعا دقیق یادم نمیاد چی گفت ، ولی یه چیزی تو این مایه ها بود)

یکی از سربازا که این حرکت رو می بینه به اون یکی می گه این چرا داره بدون اینکه ما رو ببینه از ما تشکر می کنه ، ما که پیروز نشدیم؟!

اون یکی بهش می گه :" از نظر اون همین که بودیم کافیه!"

 


و اما نظر من:

کار نولان به عنوان ساخت فیلمی پرهزینه در هالیوود ، بدون اینکه هیچ باجی بدی ( فیلم حتی بازیگر زنی به اون معنی نداره که بخواد اوروتیک باشه / فیلم خیلی کم از صحنه ی نبرد خشن و جنگ و  خونریزی بهره می بره) شاهکاره

نولان شاید تنها کسیه که می تونه در هالیوود و با بودجه های هالیوودی فیلم تجربی بسازه! اونم یه فیلم ضد جنگ

به طور کلی و فارغ از نتیجه ، تلاش نولان باعث شدع فیلمی ساخته بشه که به ذات سینما خیلی نزدیک تره ، این فیلم رو باید در سینما دید ، شاید نولان بتونه آغاز گر موجی باشه که باعث زنده موندن و رشد دوباره ی سالن های سینما در مقابل شبکه نمایش خانگی باشه

اما با ذکر تمامی این نکات ، می خوام انتقادات شدید خودم رو از فیلم آغاز کنم:

فیلم سرشار از ایرادات فیلمنامه ایه ، یه جاهایی حتی منطق درستی هم درکار نیست ، هرچند که نوشتن داستان راشامون طور قطعا کار راحتی نیست و برادران نولان نشون دادن علی رغم ایده های فوق العاده ای که همیشه در فیلم هاشون دارن ، هنوز نمی تونن یک فیلم نزدیک به بدون اشتباه ( فیلمنامه ی بدون اشتباه در طول تاریخ نداشتیم ) بنویسن

فیلم تلاش می کنه به فضای آثار کوبریک نزدیک بشه و خبری از داستان ، به اون سبک و سیاقی که ما از نولان انتظار داریم در این فیلم وجود نداره ، یعنی مطابق معمول ما با چند شخصیت و روابط محمود اون ها در طول فیلم طرف نیستیم ، بلکه با یک اتفاق و یک لوکیشن به نام دانکرک طرفیم که راستش مثلا من خودم با آدم ها می تونم همذات پنداری کنم ، ولی راستش تا حالا که نتونستم با هیچ لوکیشنی ، علی الخصوص لوکیشنی مثل دانکرک در اون ور دنیا همذات پنداری کنم.

به این دو دلیل و احتمالا خیلی دلایل دیگه که خارج از فهم منه ، بنظرم فیلم دانکرک کار نمی کنه ، مخاطبای عادی نمی تونن باهاش ارتباط بگیرن و این بنظر من ، ینی باخت

بنظر من دانکرک فیلم خوبی نیست

هرچند جاه طلبانه است و ممکنه پایه ای باشه برای اتفاقی بزرگتر




 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

نسل من ، فرزندان تکنولوژی 2

پیش نویس:  بخش اول این مطلب

در قسمت اول تا اینجا گفتم که این اینترنت بود که باعث  شد من کتابخون بشم . حالا و در بخش دوم می خوام داستان سال های آینده رو سریعتر براتون تعریف کنم تا به امروز برسیم.

از اون موقع به بعد ، من تقریبا آدمی محسوب میشم که همیشه و هر روز سایت ها رو چک می کنه و علی رغم اینکه شاید دیگه به اون شدت کتاب نمی خونه و مجله و روزنامه کم مطالعه می کنه ، ولی هر روز وبسایت ها رو مرور می کنه و اطلاعاتش رو با اونها بالامی بره.

حقیقتش اینه که خیلی ها بهم می گن اطلاعات عمومی بالایی دارم ( این قضیه نه اتفاق مثبتی محسوب میشه در عصر اینترنت ، نه منفی)

بدون شک دلیل اون این گیک بودن من و خوره ی تکنولوژی بودن منه!

من  تا همین چند سال پیش هر روز وب سایت کافه بازاریابی رو مرور می کردم.

هر روز لنزک رو می خوندم.

 

بخش زیادی از اطلاعات من راجع به حوزه ی تبلیغاتمربوط می شه به دانشی که من از سایت کافه بازاریابی کسب کردم

 وصد البته بخش اصلی اطلاعات من راجع به عکاسی از سایت لنزک بدست اومده.

داشتم فکر می کردم اگر من امروز یه چیزایی در این حوزه ها بلدم ، مدیون این سایت ها و مدیون اینترنتم. من و هم نسلان من فرزندان اینترنتیم  و واقعا به تکنولوژی مدیونیم.

من حتی خیلی سرکلاس اساتید سینما ننشستم ، ولی انگار که سر کلاس تعداد زیادی شون نشستم! چرا که حرف ها و کلاس های بسیاری شون رو بصورت اینترنتی پیگیری می کردم .

من مدیون محمد رضا شعبانعلی و روز نوشته های اونم . نزدیک به دوسال هست که دارم هر روز به سایتش سر می زنم و تصور میکنم ، آدم هایی مثل شعبانعلی باعث  شدن سطح دانش و تفکر در این مردم بالاتر بره و ما مردم بیشتر بفهمیم . من خودم که بشخصه خیلی به شعبانعلی و متمم مدیونم.

یا یکی دیگه از سایت های دیگه ای که این روزها بهشون سر می زنم ،سایت یه سری دختر بک پکر بلاگر هستن که اسم سایتشون سبک تره 

 یا سایت سیزدهم که اونم صاحبش یه پسرهیچهایکره  بلاگر خیلی باحاله.

خیلی جالبه که از وقتی که در طی این دو ، سه ساله این بلاگ ها  راه افتادن، موج حرکت های اینجوری ( کوچ سرفینگ  ، هیچهایک ، بک پک و ... ) تو کشور راه  افتاده ،ینی  اصن بنظرم  این بلاگ ها یکی از مهمترین عواملی بودن که تونستن این موج ها رو در کشور راه بندازن ، خلاصه ، بنظرم من و آدم هایی مثل من ، به  این نویسنده ها و بلاگر ها و به طور کلی به اینترنت و تکنولوژی مدیونیم . اگر این گردش آزاد اطلاعات در این روزگار نبود ، یقین دارم که ما امروز از خیلی از چیزهای باحالی که امروز بلدیم مطلع نبودیم و به شخصه ، خیلی خوشحالم که در این عصر زندگی می کنم.

البته ، ناگفته نمونه که من همیشه یکی از مخالفان جدی بعضی جنبه های تکنولوژِی بودم و همه می دونن ، کلا آدمی نیستم که خوب جواب تلفن بدم! و کلا با اینستا و تلگرام و ... مخالفم!!!

 

 

خلاصه

تمام حرفی که داشتم تلاش می کردم بزنم اینه که این روزا سواد و نگرش و بینش و حتی علایق آدم ها رو می شه متناسب با بلاگ و سایت هایی که هر روز می خونن متوجه شد . (قدیما می گفتن سطح یه آدم رو از دوستاش میشه متوجه شد ،  حالا بنظرم مهمتر از دوستاش ، از سایت ها و بلاگ ها میشه نام برد) پس بنظرم خیلی باید حواسمون باشه که چه مطالبی رو از چه منابعی می خونیم .

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی