از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

هم هوایی

زن در ایران

نگاهی به تاتر هم هوایی

من موفق به دیدن فیلمی از این تاتر شدم که در سالن اکو و با بازی ستاره اسکندری ،‌الهام کردا و باران کوثری به روی پرده رفته و طبیعتا من امکان قضاوت درباره ی سایر اجراهای این تاتر را ندارم.

نخستین چیزی که در طول تمامی داستان ذهنم را درگیر کرده بود ، دکور خود نمایش است. یک آشپزخانه که تقریبا همیشه ، دو تا از سه زن در آن مشغول آشپزی اند. آشپزی ، ظرف شستن ، جمع و جور کردن ،‌همه ی این ها کارهای به اصطلاح زنانه ای هستند که در این سال ها توسط خانم ها انجام شده اند و بنظر می رسد ، دلیل این دکور هم همین مساله باشد.

هم هوایی روایتی از زندگی سه زن است. روایت هایی که به مرور زمان می فهمیم روایت های چه افرادی هستند. تمهید دادن اطلاعات قطره چکانی در شرایطی که نمایشنامه فاقد هرگونه دیالوگی است و عملا بر مونولوگ بنا شده ،‌ ضرورتی دو چندان دارد.

در لحظه ی اول نمایش ، یک عالمه لیمو امانی رها شده روی زمین خودنمایی می کند که در دقایقی بعد ، متوجه می شویم که دلیلش چیست و به علت چه خبری از دست های الهام کردا رها شده اند. لهجه ی الهام کردا جالب توجه است (چون واقعا اطلاعی درباره ی میزان درست بودن لهجه ی شیرازی اش ندارم ،‌جرات نمی کنم صریح تر اظهار نظر کنم ) و استفاده ی مداوم از فلش بک و فوروارد به واسطه ی نوع روایت عالی عمل می کند.

انگار که مشغول دیدن فیلمی هستیم و سه نفر همزمان با هم تدوین موازی شده اند! این تداوم هم با واژه ها حفظ می شود. مثل کسی داستانش را تا واژه ای تعریف می کند و با استفاده از همان واژه شخص دیگری داستان خودش را تعریف می کند.

به این دلیل که بنظرم بخشی از جذابیت اجرا این است که آدم خودش کشف کند چه کسی جای چه چهره ی حقیقی بازی می کند ، چیزی از این عنصر کلیدی نمایش نمی گویم ، ولی به نظرم این نمایش خوب ، می توانست کمی کوتاه تر باشد ،  در دقایق پایانی صرفا قصد احساساتی کردن مخاطب را دارد و انگار از ملات داستانی کافی برای ادامه ی راه برخوردار نیست.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

خنکای ختم خاطره

پیش از این پست اینجا ، آنجا و اون یکی جا درباره ی تعدادی تاتر که جدیدا آن ها را دیدم ، نوشتم.

این پست به یک تاتر با موضوع دفاع مقدس می پردازد.

خنکای ختم خاطره

حمید رضا آذرنگ را به عنوان بازیگری توانا در تاتر همه می شناسند. اما من دفعه ی اولی بود که از او نمایشنامه نامه ای می دیدم و باید بگویم ، متن او ، نشانه دهنده ی شناخت خوب او نسبت به خانواده ی شهداست. (بنظر میاد اینکه تا ۱۸ سالگی در اندیمشک زندگی کرده ، به شناخت بیش از پیش این آدم ها کمک زیادی کرده باشه)

البته شناخت خوب آذرنگ از فرهنگ ایران را می توان در بخش های استفاده از نوحی و مرثیه خوانی به سبک و سیاق محرم به خوبی متوجه شد.

او به خوبی احساسات مخاطبان را در اختیار می گیرد تا همراه با طنزی هوشمندانه ، روایتی تراژیک از خانواده های شهدای جنگ ارایه دهد.

داستان ، از پیدا کردن رزمنده ای که ن یوسف نام دارد ، آغاز می شود ، اما رزمنده نمی تواند حرف بزند و بنیاد شهید ، الان این همه سال بعد از جنگ چگونه باید یوسف را به خانواده اش برساند.

کارمندان بنیاد شهید به خانه های خانواده ی شهدایی که شهید گمنامشان یوسف نام دارد می روند تا بفهمند یوسف داستان ما متعلق به کدام خانواده است.

دکور هوشمندانه که شکل یک بازی ماز است ، طراحی لباس درخشان که با رنگ های خاکستری اش به خوبی فضا سازی می کند و استیج در وسط تماشاگران ،‌همه و همه به خوبی کارکشتگی نیما دهقان ، کارگردان اثر در هدایت این مجموعه را به ما نشان می دهد.

بازی بازیگران عالی است و بازی آذرنگ حیرت انگیز است ، نمایش به خوبی از خود مدیوم تاتر بهره می برد و مخاطب را احساساتی می کند و با خانواده های این شهدا همراه می کند.

اما شاید نقطه ی ضعف نمایش همینجاست. هرچند که این مساله احتمالا برمی گردد به سلیقه ی تماشاگر ایرانی ، اما عموم نمایشنامه های ایرانی به طرز اغراق شده ای علاقه به احساساتی کردن مخاطب دارند و به نظر می آید از نظر مفهوم ، خیلی دست پری ندارند.

این دقیقا مشکلی است که در پایان نه چندان خوب کار ، بیشتر خودنمایی می کند.

هرچند با تمام این تفاسیر و اینکه تنها نسخه ای کم کیفیت با صدای دیستورد! از این نمایش روی یوتیوب موجود است ،‌شما را به دیدن این نمایش خوب دعوت می کنم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

کلاه قرمزی

 

دیدن کلاه قرمزی ، خصوصا در ایام کرونا انگیز کنونی ، حتما یک اقدام منطقی و مفرح بخش است. در دوره ای که تلویزیون مملو از برنامه های سخیف و مبتذل و کم مایه که نه،‌بی مایه است ، وجود این برنامه غنیمت است.

هر چند که متاسفانه یکی دو سال است که فصل های جدید این مجموعه هم ساخته نمی شود ، اما قصد دارم در این یادداشت به یکی از بخش های جذاب این برنامه ،‌یعنی آیتم نمایشی آن بپردازم. آیتمی که به طور خاص به انجام یک نمایش ، مثلا اتللو می پردازد.

البته در این یادداشت قصد دارم به مجموعه نمایش هایی که با موضوع خواستگاری در کلاه قرمزی ساخته شده اند ، بپردازم.

دکور

شاید بتوان جالب ترین و متفاوت ترین المان این مجموعه نمایش های ایرانی را در بک گراند تصویر دید!‌ جایی که یک فرش نصب شده. برای من که خیلی جالب بود.

تعدادی المان کوچک هم تدارک دیده شده که با آن ها نمایش اجرا شود.

بازیگران

با توجه به اینکه در این مجموعه اکثر بازیگران مرد هستند و در نمایش های خواستگاری حداقل نیمی از پرسوناژ ها باید زن باشند ، در نتیجه عروسک ها باید تغییر جنسیت بدهند که این خود طنز بیشتری ایجاد می کند.

گریم و لباس

عموما با استفاده از روسری ، چادر ، سبیل ، گل سر یا چیزهایی از این قبیل عروسک ها تغییر شکل می دهند.

المان های تصویری مثل آنتن

هرچند به خاطر ذات ماهیت کار ، در بخش هایی اثر بیش از حد بر کلام تکیه دارد و می توان آن را مشابه یک نمایشنامه ی رادیویی دانست ، اما تیم تمام تلاش خود را کرده تا حد نهایت آن را تصویری کند.

از خواستگاری رفتن برای یک آنتن (و آن را در تصویر می بینیم) تا خواستگاری رفتن برای مداد.

 

 اصل ماجرا و محور جانشینی

تصور کنید بخواهیم داستان خواستگاری یک پسر و دختر را تعریف کنیم. چی میگیم و چه اتفاقی می افتد؟

حالا جای پسر و دختر ، یک کاغذ و قلم یا یک چای و قند بزارید. این اتفاقیه که در ساخت ماجرا می افتد. اما هدایت این اتفاق تا اوج دیوونه بازی فقط ازدست یک تیم خلاق و کاربلد برمیاد.

در حقیقت تمام شوخی های این به اصطلاح نمایش های ایرانی اشاره به چیزهایی در زندگی ما آدم ها داره که دیدیمش ، فقط احتمالا از زوایه ی یه قندون یا چایی باهاش برخورد نکردیم.

شگرد مجموعه ی کلاه قرمزی اینه که در قالب داستان هایی ساده از دنیای عروسک ها ، ما رو با جهان انسانی که درش زیست می کنیم بیشتر آشنا می کنه.

پی نوشت: پیش از این و در این مطلب به فیلم کلاه قرمزی پرداخته بودم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

درخت بلوط

(این متن داستان را لو نخواهد داد)

پیش از این در این پست و این پست درباره ی چند تاتر نوشتم.

درخت بلوط ، نمایشی خلاقانه از وحید رهبانی است که به عنوان یک اثر تجربه گرایانه از نمایشنامه ی تیم کراوچ ، بسیار جالب توجه است.

رضا مولایی در نقش شخص هیپنوتیزم کننده در کنار بازیگری بازی می کند که هر شب اجرا متفاوت است و هیچ پیش زمینه ای از متن ندارد و تازه سر صحنه برای اولین بار فیلمنامه را می خواند.آدم های مختلفی ، از مهدی پاکدل و پیمان معادی تا امین تارخ و داریوش مودبیان و حامد بهداد نقش بازیگر مهمان را بازی کرده اند. شبی که من دیدم ، شب علی سلیمانی بود.

هرچند که به نظر می رسید در برخی لحظات واقعا (بعضی لحظات هم تعمدا) ناهماهنگی هایی پیش می آمد ، اما در مجموع کار به خوبی پیش رفت.

هرچند که داستان اثر تا اندازه ای تکراری بود و خیلی از عنصر تعلیق خبری نبود ، اما به نظر من که با اثری مدرن و جذاب از نظر فرمی طرف بودیم.

به نوعی این تاتر داشت خود قواعد و جهان تاتر را به بازی می گرفت.  علی سلیمانی نقش های مختلفی بازی می کرد و به جای درخت بلوط ، یک لیوان یک بار مصرف!‌ می گذاشت.

تاتر به نوعی بازی در بازی بود. یعنی نمایش یک نمایش دیگر(نمایش هیپنوتیزم)

هرچند تعاملی که تاتر درخت بلوط با تماشاگران ایجاد کرده بود ، دم دستی بود ، ولی باز هم به نسبت سایر آثار ، جالب توجه بود.

نکته ی جالب توجه دیگر این بود که تقریبا از هیچ دکوری در طول اثر استفاده نمی شد. ولی ما طبق روایت به مکان های مختلفی سفر می کردیم.

اتفاقات متعددی بر سر پرسوناژ ها می افتد . ولی ما فقط اکت آن را می بینیم. این اکت از صدای ریخته شدن باران و سرد بودن هوا می تواند باشد (ما اکت لرزیدن رو می بینیم) تا هر چیز دیگری.

از موسیقی خاص هم به عنوان موتیفی برای شرطی سازی استفاده میشود ،‌به گونه ای که می دانیم هر موقع چنین صدایی آمد ، ممکن است چه اتفاقی بیوفتد.

در مجموع درخت بلوط ، حداقل ارزش یک بار دیدن را دارد.

درخت بلوط ، نمایشی خلاقانه از وحید رهبانی است که به عنوان یک اثر تجربه گرایانه از نمایشنامه ی تیم کراوچ ، بسیار جالب توجه است.

رضا مولایی در نقش شخص هیپنوتیزم کننده در کنار بازیگری بازی می کند که هر شب اجرا متفاوت است و هیچ پیش زمینه ای از متن ندارد و تازه سر صحنه برای اولین بار فیلمنامه را می خواند.آدم های مختلفی ، از مهدی پاکدل و پیمان معادی تا امین تارخ و داریوش مودبیان و حامد بهداد نقش بازیگر مهمان را بازی کرده اند. شبی که من دیدم ، شب علی سلیمانی بود.

هرچند که به نظر می رسید در برخی لحظات واقعا (بعضی لحظات هم تعمدا) ناهماهنگی هایی پیش می آمد ، اما در مجموع کار به خوبی پیش رفت.

هرچند که داستان اثر تا اندازه ای تکراری بود و خیلی از عنصر تعلیق خبری نبود ، اما به نظر من که با اثری مدرن و جذاب از نظر فرمی طرف بودیم.

به نوعی این تاتر داشت خود قواعد و جهان تاتر را به بازی می گرفت.  علی سلیمانی نقش های مختلفی بازی می کرد و به جای درخت بلوط ، یک لیوان یک بار مصرف!‌ می گذاشت.

تاتر به نوعی بازی در بازی بود. یعنی نمایش یک نمایش دیگر(نمایش هیپنوتیزم)

هرچند تعاملی که تاتر درخت بلوط با تماشاگران ایجاد کرده بود ، دم دستی بود ، ولی باز هم به نسبت سایر آثار ، جالب توجه بود.

نکته ی جالب توجه دیگر این بود که تقریبا از هیچ دکوری در طول اثر استفاده نمی شد. ولی ما طبق روایت به مکان های مختلفی سفر می کردیم.

اتفاقات متعددی بر سر پرسوناژ ها می افتد . ولی ما فقط اکت آن را می بینیم. این اکت از صدای ریخته شدن باران و سرد بودن هوا می تواند باشد (ما اکت لرزیدن رو می بینیم) تا هر چیز دیگری.

از موسیقی خاص هم به عنوان موتیفی برای شرطی سازی استفاده میشود ،‌به گونه ای که می دانیم هر موقع چنین صدایی آمد ، ممکن است چه اتفاقی بیوفتد.

در مجموع درخت بلوط ، حداقل ارزش یک بار دیدن را دارد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

اتاق ورونیکا

تعلیق و معما

(این متن داستان رو لو نخواهد داد)

پیش از این و در این پست درباره ی چند تاتر نوشتم و امروز قصد دارم درباره ی  یکی از جذاب ترین تاترهایی که دیدم صحبت کنم.

اتاق ورونیکا

بدون شک عنصر تعلیق یکی از کاربردی ترین عناصر درام است و چقدر این متن به خوبی ما را لحظه به لحظه با معماهای جدیدی رو به رو می کند.

این تاتر که چند سال پیش به کارگردانی رضا ثروتی در عمارت مسعودیه به روی صحنه رفت ، نوشته ی ایرا لوین است وبدون شک یکی از بهترین نمونه های چرخش داستانی و ساخت معما در آثار نمایشی است.

داستان با ورود یک زوج جوان به اتاق ورونیکا و تعریف کردن داستان ورونیکا از زبان آقا و خانوم خدمتکار خانه آغاز می شود. آن ها یک به یک پرده های سفید کشیده شده روی اجسام اتاق را برمی دارند و برای ما داستان این خانه و ساکنان آن را تعریف می کنند.

چرخش های متعدد داستانی حیرت انگیز است و بازیگران با وجود جابه جا شدن نقش هایشان و گریم نسبتا زیاد ، متن را به خوبی منتقل می کنند.

بگذارید حرفم را اصلاح کنم.

بازی بازیگران خیره کننده است و نشان دهنده ی توانایی فوق العاده ی رضا ثروتی در بازی گرفتن از بازیگران است. اما ستاره اسکندری و بهناز جعفری شاهکار بازی می کنند. 

شاید باید باز هم حرفم را اصلاح کنم ، بهناز جعفری فرا انسانی بازی می کند. بهناز جعفری یکی از بهترین بازی هایی که در تمام زندگی ام دیده ام را انجام می دهد و کاملا به یاد ماندنی است.

من شاید با توجه به سلیقه ام تاکید و جهت دهی به احساسات و ادراک مخاطب با موسیقی را نپسندم ، ولی موسیقی و صداهای اطراف کاملا فکر شده انتخاب شده اند  و این عالی است.

مانند موسیقی ، شاید من این حد از جهت دهی و هدایت مخاطب با استفاده از نور را نپسندم (حالا نور رو یهو قرمز نمی کردن باعث نمی شد ما نفهمیم اتفاق ترسناکی در حال افتادن نیست) ولی همین حساب شده بودنش جای تقدیر دارد.

اتاق  ورونیکا ، یک تاتر کاملا استادارد جهانی در ژانر معمایی و وحشت است. با کارگردانی ای درخشان و بازی هایی حیرت آور.

 اثری که اگر با آثار کمی ترسناک مشکلی نداشته باشید ، بعید است از دیدن آن پشیمان شوید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

یادداشتی بر سه تاتر

در این وبلاگ کمتر پیش اومده (جز این و این یادداشت) که مطلبی درباره ی تاتر بنویسم. اما این چند هفته خانه نشینی فرصتی رو فراهم کرد تا تعدادی فیلم تاتر ببینم و درباره شون بنویسم.

تعمدا هم سعی می کنم فقط از تاترهایی که دوست دارم بنویسم.

این شما و این هم ۳ تا از بهترین تاترهایی که این چند روزه دیدم:

مخاطب خاص

به جرات می تونم بگم ، خلاقانه ترین تاتر محیطی که در زندگیم دیدم. به بهترین شکل ممکن از امکانات لوکیشن (کافه ی تاتر شهر) استفاده کرده بود تا روایتی خلاقانه از حمید سمندریان رییس رستوران ،‌ارایه دهد.

شرایط تاتر ایران بعد از انقلاب و با آغاز جنگ پرفراز و نشیب دنبال می شد ، سوسن تسلیمی از اداره ی تاتر بازخرید میشه و با توجه به اینکه اجازه برای ادامه ی فعالیت هاش داده نمیشه ، راه پناهنده شدن رو انتخاب می کنه.

حمید سمندریان و شاگردان و همکارانش هم از این جریانات بی بهره نبودن. حمید سمندریان در اوایل دهه ی شصت ، مجبور میشه رستورانی در خیابان کاخ (فلسطین امروزی) راه اندازی کنه. رستورانی که پاتوق بسیاری از تاتری های اون دوران بود. رستورانی که البته به دلیل اینکه کادرش اصلا اینکاره نبودن!‌ خیلی زود با ضرر جمع شد.

مخاطب خاص روایتی خلاقانه از این رستورانه. روایتی که با استناد به معدود یادداشت ها درباره ی اون دوران اجرا می شه و مملو از خلاقیت های فرمی و  بصریه .

از این که بازیگرا جای چند نفر بازی میکنن تا تعاملی که با تماشاگران برقرار می کنن و استفاده ی هوشمندانه از صدا (موتیف صدای ظرف)

این تاتر ، یکی از خلاقانه ترین روایات درباره ی حمید سمندریان ، یکی از مهم ترین ستون های تاتر ایران است.

باید آفرین گفت به رضا مولایی که بینظیر بازی می کنه و دست مریزاد گفت به علی شمس که در اوج هوشمندی متن رو نوشته و کارگردانی کرده.

این جا کجاست

هرچند که نغمه ثمینی اگر هم بین مردم شناخته بشه ، احتمالا بیشتر به عنوان نویسنده ی سریال شهرزاد خواهد بود. انا تاتری ها خوب می دونن که پیشتر بین خانوم های نویسنده به عنوان یک نمایشنامه نویس طراز اول مطرح بوده.

این جا کجاست با بازی بی نظیر ریما رامین فر، داستان دختری حدودا ۴۰ و پرحرف ساله است که منتظر آمدن چمدان های خود در سالن ترانزیت فرودگاه کانادا است. داستان عملا تک پرسوناژ است . رامین فر در طول نمایش چنان فضا را برای ما ایجاد می کند که ما بخوبی می توانیم افراد کناری او در سالن ترانزیت را تصور کنیم.

و چقدر کارگردانی شیوا مسعودی بی نقص است. استفاده ی او از تسمه ی وسایل در سالن فرودگاه ، تصویر نمایشگر بزرگ سالن و ترکیب همه ی این ها با نور و صدا و اجسامی که روی نواز نقاله می آیند ، کاملا دقیق است.

اما متن نمایشنامه که آرام آرام حقایقی از پرسوناژ رامین فر برای ما افشا می کند و علی الخصوص ، پایان ماجرا ، ضربه ی پرقدرتی است که به واسطه ی متن فوق العاده ی کار زده می شود.

این جا کجاست ، هرچند نمایشی مملو از ظرافت های زنانه است ، اما دیدنش را به هر مرد و زنی توصیه می کنم.

سه گانه ی اورنگ

شاید تا دیروز مثل من ،‌شما هم فکر می کردید محمد حاتمی صرفا بازیگر سریال هایی در سطح دلنوازان است ، ولی نکته ی جالب توجه این است که او کارگردان این اثر است و اتفاقا به شکل قابل قبولی از پس این کار هم برآمده.

سه گانه ی اورنگ ، از سه پرده تشکیل شده که به ترتیب پرده ی اول را از دومی و دومی را از سومی بیشتر دوست داشتم.

پرده ی اولی با اجرای گلاب آدینه ، اجرای بسیار خوبی است. مدام مخاطب را درگیر می کند. به وقتش به مخاطب باج هم می دهد (با حرف های مدل لاله زاری و گاها فراتر از ادب) و با استفاده از تعلیقی که در اول داستان به واسطه ی نفرین کردن ذبی سیاه در ذهن مخاطب می گذارد ، مخاطب را به داستان جذب می کند.

این اثر هم یکی از آثار خوبی است که در این چند روز دیدم.

(چون سایر قسمت هاش رو خیلی دوست نداشتم ، راجع بهشون ننوشتم)

به طور کلی می توان شاخصه های این چند تاتر خوبی که اخیرا دیدم را در موارد زیر خلاصه کرد:

مینیمال بودن این آثار (به دقت نشانه گذاری می کردن نمایشنامه ها)

مینیمال بودن دکور ، پرسوناژ ها و حتی اکت ها

 به بازی گرفتن مخاطب

عوض شدن پرسوناژ ها به جای هم

کم بودن تعداد پرده ها

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

knives out

بلاخره پس از یه عالمه فیلم غیرقابل تحمل ، امشب یه فیلم قابل تحمل دیدم.

فقط در این حد ،نه بیشتر، قابل تحمل و مناسب برای وقت گذرونی ، همین!

نکته ی جالب ابتدایی شاید مهندسی شدن نشانه هاست. البته که در این نوع فیلم ها که کاراگاهی دنبال قاتل میگرده این قضیه کامل روال معمولی داره

ولی دقیقا به همین دلایل این فیلما کلا جز اینکه هدف گیشه داشته باشن ، معمولا خیلی مهم نیستن.

نمی دونم چقدر  برای بقیه قابل فهم بود ، ولی خیلی از غافلگیری های فیلم برای من خیلی روو بود.

به دو دلیل ، طبیعتا دلیل اولش اینه که مخاطب فیلم بین انقدر فیلمای این شکلی دیده که براش عادیه و می دونه چه چیزی رو باید اون وسط ببینه

دلیل دوم اینکه فیلم داشت به درستی نشانه گذاری می کرد.

اما مشکلم اینجا نیست.

مشکلم از زاویه ی عمدتا لو انگل ، خوشگل و سیگار دود کننده و پر ابهت کارآگاه شروع میشه و به رابطه ی عامه پسندش با دختر خدمتکار ختم میشه.

به لحاظ فنی ، دختر نماینده ی مخطبانه ، مخاطب با اون همذات پنداری می کنه و احتمالا مخاطب های کند ذهن ، همون سوال هایی رو از کارآگاه می پرسن که دختر آخر فیلم پرسید!

مشکل همینجاست

انگار فیلم رو برای یه مشت کند ذهن ساختن

حتی نوع تعلیق فیلم هم از همین جنسه.

خلاصه ، به عنوان فیلم گیشه

اگر به شعورتون توهین نکنه ، می تونه فیلم بدی نباشه

البته به شرطی که از همین الان با این قضیه کنار بیاید که فیلمنامه نویس برای اینکه بتونه یه بهونه برای راستگویی خدمتکار درست کنه ، دست به دامن بیماری نادر! تگری زدن خدمتکار وقت دروغ گفتن اش شده.

تخیل عه فیلمسازه

درست

ولی آدم نباید ضعف های تکنیکی اش رو انقد بد ماله بکشه!

نه واقعا؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

محمد رضا شجریان، حنجره ی جامعه ی ایرانی در دوره ای پر فراز و نشیب

پیش نوشت ۱: حقیقت اینکه چند باری در طی یک ماه گذشته آمدم این یادداشت را بنویسم ، اما در نهایت نیمه کاره ماند. هنوز هم اصلا از این یادداشت راضی نیستم و اکیدا توصیه دارم اگر به زمانتان اهمیت می دهید فورا اینجا را ترک کنید.

پیش نوشت ۲: لازم می دانم تاکید کنم، نمی خواستم متنی احساسات برانگیز بنویسم . وگرنه در این شرایط که استاد شجریان در قید حیات هستند نمی نوشتم ، اما ماجرای بیماری ایشان بهانه ای شد تا مساله ای در ذهنم شکل بگیرد. مساله ای که گفتم شاید احیانا برای شما هم جالب توجه باشد.

اولین برخورد من با صدای محمد رضا شجریان به دوران کودکی ام باز می گردد. به زمانی که پدرم در ماشین نوار شجریان می گذاشت و من باید در تمام طول راه چه چه های او را تحمل می کردم!

بله  ، دقیقا تحمل می کردم. چرا که در تمام طول دوران کودکی ام متنفر بودم از سبک آهنگ های او . همیشه دوست داشتم در ماشین اقوام و دوستانی بنشینم که جوانتر بودند ، چون آن ها معمولا از ترانه های لیلا فروهر، اندی ، سندی و "استاد شماعی زاده" استفاده می کردند و انصافا شور و وجدی مثال زدنی در رگ های بچه ها تزریق می کردند.

ولی در ماشین ما به  جز شجریان ، ناظری، اصفهانی و افتخاری و افرادی از این دست ، کمتر آهنگی شنیده می شد.

این داستان تا نوجوانی من ادامه داشت تا اینکه کم کم و با ورودم به دانشگاه ، عصر همایون شجریان آغاز شد. علی الخصوص آلبوم نه فرشته ام نه شیطان تا مدت ها در بین دوستان نزدیکم محبوب بود و شاید بزرگترین اتفاق موسیقیایی عید 93  برای ما بود.

این البته به این معنی نیست که در تمام آن سال ها زندگی من خالی بود از شجریان ، ولی انس و علاقه ای بینمان شکل نگرفته بود هنوز.

اما داستان به همین روال باقی نماند و خصوصا در چند سال اخیر ، نگاهم به محمد رضا شجریان و آثار او خیلی متفاوت شده است.

نکته ی اول اینکه هرچند که همایون شجریان توانست در عرصه ی موسیقی تلفیقی آثار درخوری تولید کند و انصافا باعث نزدیک شدن سلیقه ی جوانان امروزی به موسیقی سنتی ایرانی شد (من خودم هم از همین دسته آدم ها بودم) ولی به تعبیر حسین علیزاده ، آثار متاخر همایون شجریان در دسته بندی پاپ قرار می گیرند و قرابت زیادی با آثار کلاسیک موسیقی ایران ندارند.

مسیری که امروز همایون میرود با مسیری که سال ها پدرش رفته یکی نیست. هرچند که نباید این مساله را از نظر انداخت که همانگونه که سلیقه ی پاپ آن روزها خیلی از سلیقه ی  آثار محمد رضا شجریان دور نبوده ، سلیقه ی جریان اصلی پاپ این روزها هم نزدیک به آثار همایون شجریان است.

به نوعی می توان گفت پدر و پسر شانه به شانه ی سلیقه ی مردم حرکت می کنند.

اما اگر بخواهیم آثار این پدر و پسر را امروز با هم مقایسه کنیم ،‌شاید بهترین مثال ، تفاوت آن ها در خواندن یک شعر واحد باشد.

روو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن ، ترک من خرابه ، شب گرد مبتلا کن

همایون شجریان

محمد رضا شجریان

تفاوتی که انقدر مشهود است که من همیشه از خود می پرسم: آیا همایون شجریان ادامه ی محمد رضا شجریان است؟

احساسی که شجریان پدر به من از این شعر می دهد ، حجم غمی که شجریان تحمل می کند ، گویی انقدر بزرگ است که شاید جز حضرت حافظ هیچکس این غم را  تحمل نکرده!

و خوانش همایون شجریان ،‌ سرشار از شور جوانی و زندگی است.

گویی از دو دنیای متفاوت به شعر نگاه می کنند.

همین چند ماه پیش ، شب یلدا بود که بخشی تقطیع شده از مصاحبه ی مسعود بهنود با هوشنگ ابتهاج در شبکه های اجتماعی جا به جا می شد و حتی ایرنا هم گزارشی از این فایل جالب پخش کرد. (هرچه قدر گشتم ، فایل ایرنا رو پیدا نکردم)

بهنود از ابتهاج می پرسید راضی اید از زندگی و ابتهاج با قطعیتی مثال زدنی می گفت: معلومه

و بعد به آواز محمد رضا شجریان اشاره کرد و اینکه اون آواز چقدر باورنکردنیه و کم چیزی نیست که آدم بتونه همچین چیزی گوش کنه. (در نقل حرف های استاد ابتهاج به دلیل اختصار تغییراتی دادم)

در نظر بازی ما بیخبران حیرانند

شاید جالب باشه بدونید ، این سنت حافظ خوانی که ایرانیا دارن ، بخش زیادی اش مرهون توجه محمد رضا شجریان به اشعار حافظ هست. تا پیش از او اشعار حافظ کمتر برای آواز انتخاب می شدن.

از انقلاب 57 تا اتفاقات 88

استاد شجریان صدای ملت ماست.

او بعد از کشتار میدان ژاله صدای ملت بود

شب است و چهره میهن سیاهه

زمان پیروزی انقلاب ، صدای مردم بود.

ایران ای سرای امید

او در زمان جنگ ، صدای مردم است

همراه شو عزیز ، همراه شو عزیز

حتی در مخاطب قرار دادن جانبازان صدای مردم است.

بشنوید ای گروه جانبازان

 چنانچه در سال 88 صدای مردم بود.

تفنگت را زمین بگذار

او به واقع هنرمندی است که علاوه بر صدای خوش ، تکنیک فوق العاده ، پژوهش و احاطه ی بی نظیر در حیطه ی خودش و فراتر از خلاقیت مثال زدنیش ، صاحب حرف و نظر منحصر بفرد خودش است. او یک موجود حیرت انگیز و ماندگار در تاریخ ایران است.

فارغ از اینکه آیا مردم می توانند حرف نادرست بزنند یا نه ، ولی او حنجره ی ملت  ایران از دهه ی پنجاه تا هشتاد شمسی بود.

دیگر نه فقط به دلیل اینکه استاد شجریان حال مناسبی ندارند و نمی تواند  مثل قدیم ما را از شنیدن صدایشان محسور کند ، که  اصلا به دلیل تکثر صدا و راه های مختلف انتشار آن، احتمالا دیگر هرگز کسی نمی تواند چنین لقبی را یدک بکشد.

او در دوره ای زندگی می کرد پس از قمر الملوک وزیری و پیش از همایون شجریان

در زمان قمر سیستم ضبط صدا و انتشار آن نبود و در زمان همایون انقدر زیاد هست که هرگز یک نفر نمی تواند ادعا کند اکثر سلیقه ها او را می پسندند.

این اتفاق فقط در آن دوره ی خاص می توانست رخ دهد.

استاد محمد رضا شجریان را دوست داشته باشیم یا نه، او بخشی از تاریخ ملت ماست. صمیمانه و از تمام وجود  آرزو دارم هرچه زودتر سلامتی شان حاصل شود ، چرا که با رفتن او ، حنجره ی مردم ایران خاموش می شود.

پی نوشت ۱: شدیدا بهتون توصیه می کنم پادکست رادیو فلسفیدن درباره ی محمد رضا شجریان رو از دست ندید.

پی نوشت ۲: هرچند که در این پست اشاره کردم ،‌ولی اگر توو این ایام کرونایی وقت آزاد بیشتری دارید ، ازتون دعوت می کنم مستند بزم رزم که درباره ی موسیقی ایام انقلاب و جنگه رو از دست ندید.

پی نوشت ۳: در طی این چند باری که اومدم بنویسم و نشد ، چند بار هم خبر فوت استاد منتشر شد ، یه بار که یادمه شب با بغض خوابیدم . ولی صب دیدم خبر تکذیب شده. ایشالا سایه شون مستدام باشه و سلامتی شون رو هرچه زودتر بدست بیارن.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

از عوام فریبی تا عوام فریبی

از به رنگ نارنجی تا احمد آقا

هر دوی این فیلم ها ، درباره ی رفتگری به اسم احمد آقاست که چند سال پیش ، کیفی که حاوی محتویاتی میلیاردی بوده را پیدا می کند و آن را به صاحبش باز می گرداند.

اما نکته ی مناقشه برانگیز که تمرکز مستند احمد آقا روی آن است ، این است که آیا انگونه که در خبر ها آمده ، دسته چک امضاشده و کارت های اعتباری و پول نقد به ارزش یک میلیارد تومن در کیف بوده یا صرفا اسناد و مدارکی به ارزش یک میلیارد به همراه تعدادی دسته چک بدون امضا (آخه چرا باید یکی دسته چک رو با امضا بزاره توو کیف آخه!)  در کیف وجود داشته است؟

داستان وقتی جالب می شود که این احمد آقا به برنامه ی ماه عسل می رود و علیخانی می پرسد:

خب صاحاب کیف چقد بهت داد؟

و احمد آقا میگوید:

فقط 200 هزارتومن

 و علیخانی کلی تیکه بار صاحب کیف کرد. تمرکز مستند احمد آقا روی این مساله و ناراحتی صاحب کیف از حرف های احسان علیخانی از یک طرف و وارد شدن داستان رفتگر میلیاردی در کتب درسی است.

داستانی که به دلیل همزمانی اش با تخلفات بانکی معروف به "اختلاس سه هزار میلیاردی" ، توجه زیادی به آن صورت گرفت تا بتواند منادی اخلاق از دست رفته در جامعه باشد.

جالب اینکه در مستند احمد آقا ، درنمایی مضحک (دوربین لو انگل ، سیم هاش اف کامل توو قاب و نوع پوز آدم ها در نازیباترین شکل ممکن) به مصاحبه با احمد آقا ، مدیر و احتمالا معاون مدرسه می پردازد و مدیر یا معاون دفاع می کند از داستان رفتگری که در کتاب ها آمده.

اما با رفتن احمد آقا به یکی از کلاس ها و پرسیدن اینکه کیا بعد از خواندن این درس اگر با چنین شرایطی مواجه شوند ، پول را پس می دهند؟

به یکباره می بینیم اکثربچه ها پول را پس نمی دهند

و در یک قاب کاملا حساب شده ، از بچه ها خواسته می شود کنار احمد آقا یک عکس یادگاری بگیرند.

فارغ از اینکه این شوی رسانه ای تا چه اندازه ای درست است (تصورم این است که هر پسری که در دبیرستان های ایران درس خوانده می داند که در این شرایط "اگر" زور مدیر و معلم نباشد ، حرفی مخالف اخلاق رسمی زده می شود.چون در بین بچه ها حال میدهد و در جو به وجود آمده به آدم حسابی خوش میگذرد و میخندد) و قابل استناد که این تعداد از بچه ها تنها پول را برمی گردانند ، اما به ذات اقدامی قابل توجه است که نشان می دهد آن هایی که در آموزش وپروش کتب درسی را تدوین می کنند چقدر از جامعه و دنیای امروز بچه ها فاصله دارند و در باقالی ها سیر می کنند!

البته باید به این نکته هم اشاره کرد که چندی پیش شبکه ی مستند صدا و سیما در ادامه رویکرد ماه عسل و واحد مرکزی خبر مبنی بر اینکه این آدم کیف یک میلیاردی پیدا کرده و چرا قدرش رو نمی دونید و این ها و این آدم یک بیمه ساده هم چرا نداره ، اقدام به ساخت مستندی به نام به رنگ نارنجی کرد.

جالب اینکه فیلم نارنجی پوش مهرجویی هم بی ارتباط با احمد آقا نیست و به نوعی همه ی این آتیش ها از احمد آقا بلند می شود.

اما همه ی این مقدمات را گفتم تا بگویم

جرا به اعتقاد بنده

از به رنگ نارنجی تا احمد آقا

چرخیدن از پوپولیسمی به پوپولیسم دیگر است؟

منظور من از عوام فریبی در این متن، بیشتر به نوع فاعلیت عوام فریبانه ی کارگردان ها و برنامه سازان باز می گردد.

نخست ، طیف ماه عسل ، به رنگ نارنجی ، واحد مرکزی خبر ، روزنامه ی شرق و ... که با خبری که مخابره ی آن به این شکل اگر هم از روی شارلاتانسیم نبوده ، از روی بلاهت بوده ، این ماجرا را پوشش رسانه ای دادند.

شاید بتوان ساده دلی بیشتری را به خبرنگار واحد مرکزی خبر خراسان شمالی نسبت داد ، اما آیا واقعا برنامه ای مثل ماه عسل که پس از ماه ها این آدم را به تلویزیون دعوت می کند ، نباید کمی تحقیق بکند که ماجرا چیست؟

یا از آن جالب تر، فیلم به رنگ نارنجی ، مستندی که سال 98 از شبکه ی مستند پخش می شود ، این یعنی فیلم سال ها پس از پخش فیلم احمد آقا پخش می شود. من از سال تولید واقعی این مستند خبری ندارم ، اما حتی به فرض که پیش از سال ساخت احمد آقا بوده نباید با این حجم از اطلاعات غلط هرگز پخش می شد. اگر هم که پس از مستند احمد آقا بوده که وامصیبتا

شاید عوامل به رنگ نارنجی بگویند تمرکز این فیلم درباره ی وضعیت فعلی او و عدم استخدام اوست. ولی به عقیده ی اینجانب این حرف ها شاید صرفا به درد عمه ی دکتر احمدی نژاد بخورد. (چون به شخص دیگه ای نمیشه توو این مملکت حرف زد ، با اجازه از دکتر احمدی نژاد مجبوریم از ایشون خرج کنیم)

 اگر اسم این کم کاری نیست ، پس چیست؟ 

بنظر من این طیف از ماجرا خیلی نیازی به صحبت کردن ندارد.

عوام فریب بودن آن ها مثل روز روشن است.

اما شاید نکته ی اصلی ، جایی باشد که من قویا اصرار دارم که خود مستند احمد آقا هم دست کمی از طیف دیگر ندارد.

دقت کنید به نوع قاب بندی ها ، به نوع برخوردش با احمد آقا ، به پوز نشستن و سیگار کشیدنش جلوی دخترا در پارک شهر ،بنظر می آید که انگار فیلمساز همچین هم بدش نمی آید احمد آقا را دست بندازد!

اینکه آمدن این داستان در کتب درسی هیچ تاثیر مثبتی نداشته برای مخاطبی که توانای ذهنی ای بالاتر از فیتوپلانکتون ها داشته باشد واضح است ، اما این نوع مضحکه کردن احمد آقا که شاید تا پیش از آن در برخی آثار بهمن کیارستمی ، تهران انار ندارد مسعود بخشی و فیلم های دیگری هم دیده می شد قابل بحث است.

شاید باید اقدامات احسان علیخانی ، خبرنگار تلویزیون و شورای تالیف کتب درسی آموزش و پرورش رو به مضحکه گرفت. ولی قطعا این وسط احمد آقای ساده دل کم تقصیر ترین آدم ماجراست.

حتی در کات هایی که در فیلم استفاده شده هم می توان این شیطنت را دید. شاید اگر درباره ی یک فیلم داستانی حرف می زدیم ، تمام نکات گفته شده در بالا نه تنها منفی ، که اصلا مثبت بود. چرا که باعث خنده گرفتن از مخاطب و احتمالا فروش بیشتر اثر می شد. اما در این اثر مستند که ما با یک آدم سر و کار داریم ، حداقل من این نوع فاعلیت را نسبت به احمد آقا نمی پسندم و معتقدم ، زمانی که کارگردان مشتش خالی است ، اگر کمی کاربلد باشد و کمی هم شیطون باشد! (خیلی سعی کردم لغت لطیفی پیدا کنم ) دست به عوام فریبی از این نوع می زند.

پی نوشت 1: من دفعه ی اول که مستند احمد آقا رو دو سه سال پیش در جشن خانه سینما دیدم ، از فیلم خوشم اومد ، ولی با دوباره دیدنش بنظرم رسید که فیلم خوبی نبوده! خدا می دونه فردا نظرم چی بشه!؟

پی نوشت2 : با وجود تمام این انتقادات ، این نوشته به هیچ عنوان قصد ندارد صداقت ، سادگی و صفای احمد آقا را زیر سوال ببرد. از طرفی باید به کارگردان مستند به رنگ نارنجی هم دست مریزاد گفت که دنبال حل کردن مشکل استخدامی و کارهای احمد آقا رفته است. یک خداقوت جانانه هم باید به عوامل مستند احمد آقا گفت که داستان واقعی را با ذکاوت بسیار شرح دادند ، اما موضوع انتقادات چیز دیگری است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

گم و گور و گفتگو در مه

پدیدار ، نشریه ای از گروه سینما تاتر دانشگاه هنره که در این شماره اش ، به شکل ویژه ای به فیلم های مستند پرداخته و تعدادی از فعالان سینمای مستند پیشنهاد دیدن فیلم هایی که ازشون خوششون اومده رو دادن.

این قرنطینه ی یک هفته ای رو بهترین زمان برای این دیدم که این فیلم ها رو تماشا کنم. هرچند که اکثرشون رو متاسفانه نتوستم روی اینترنت پیدا کنم ، اما دو فیلم گفتگو در مه ، ساخته ی مرحوم محمد رضا مقدسیان و گم و گور ، ساخته ی محمد رضا فرزاد رو موفق شدم پیدا کنم.

 گفتگو در مه

گفتگو در مه ،‌تقابل سنت است و مدرنیته. داستان دوران پرشور تشکیل شوراهای شهر و روستاست و اینکه این کار انقدر هم که به نظر می آید ساده نبوده و نیست! اینکه به پیرمردی که کدخدای ده بوده ، بگوییم مدیریت ده زین پس با شورا است و بنا به رای مردم  ، تو باید با اعضای دیگر شورا (که شامل یک زن است) همکاری کنی. اما او سرسختانه حرف خودش را می زند! می گوید با شیران! نشست و برخواست داشته ام و هرگز تن به ذلت نشستن با یک زن نمی دهم!

او حتی گروه مستندسازی را هم به بازی می گیرد!

این مستند سندی است منحصر بفرد از سطح بالای مناقشه در چنین مسایل پیش پا افتاده ای در ایران

گم و گور

سابقه ای که من از کارگردان اثر داشتم صرفا به ترجمه ی کتابی برمی گشت که خیلی دوسش داشتم و در این پست بهش اشاره کردم ، راستش به جرات می تونم بگم ، اصلا انتظار نداشتم با چنین اثر خلاقانه ای رو به رو بشم.

فیلم درباره ی وقایع ۱۷ شهریور ۵۷ است و تمام بنیان اش روی تنها فیلم آن روز است. فیلمی بسیار بی کیفیت.

اما اشتباه نکنید ، روایتگر قصه جوری به بهانه ی این قطعه فیلم شما را با فضا و اتفاقات آن دوران و سرنوشت احتمالی چند تن از آدم های فیلم همراه می کند که متوجه گذر زمان نمی شوید.

اکیدا دیدن آن را توصیه میکنم.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی