از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

پوپولیست رسانه ای و یک پیشنهاد خوب

چند وقتی هست که از روی کنجکاوی فعالیت های رسانه ای مربوط به مبارزه با فساد را دنبال می کنم.

تنها کلید واژه ای که برای فعالیت های رسانه های جریان اصلی رسانه ای ایران می توانم درنظر بگیرم ، پوپولیست است.

فعالیت هایی که به طرق مختلف توسط رسانه های وابسته به حاکمیت یا ظاهرا رسانه های مستقل (و در باطن به گفته ی برخی متصل به یک گروه  قدرتمند و ثروتمند حاکمیتی ) صورت می گیرد و یا عامدانه یا جاهلانه ، تمام تلاش خود را در جهت رواج تفکرات چپ و سوسیالیستی و از آن ترسناکتر ، در مقابل هم قرار دادن مردم انجام می دهند.

به عنوان نمونه ، می توان به آثاری که میلاد گودرزی در خصوص باستی هیلز و مکان هایی مشابه که در لواسان انجام می شود اشاره کرد.

این آثار عوض اینکه به مشکل اصلی ، یعنی اقدام غیرقانونی این افراد و وجود انواع و  اقسام رانت ها اشاره کند و سعی کند مساله ای بزرگتر ، یعنی قوانین تولید کننده ی رانت را هدف قرار دهد ، روی خود اشخاص ثروتمند تمرکز می کند.

فوکوس گزارش ها روی این مساله است که چرا افرادی پول دارند و بقیه ندارند و ...

عوض اینکه ثروت اندوزی از راه سالم تشویق شود ، خود افراد ثروتمند مورد هجمه قرار می گیرند. البته که روش بدست آوردن ثروت در خصوص بسیاری از این افراد مورد شک است و در کشورهایی مثل ما که سفره ای پهن است! و افرادی که به قدرت وصلند ، بیشتر از سفره می خورند ،  احتمال وجود فساد در این ثروت ها  بسیار بالاست. اما نباید امر را بر این گذاشت که این افراد فاسدند ، مگر اینکه عکسش ثابت شود!

این مساله به این منجر می شود که افراد را در مقابل هم قرار دهیم.  مردم را در مقابل ثروتمندان و بعضا کارآفرینان بگذاریم و زمانی که این اتفاق بیوفتد ، قطعا باید فاتحه ی تولید و خلق ثروت را در این مملکت خواند.

رویه ی دیگر این سیاست رسانه ای ، به هجو کشیدن همه چیز است. همان کاری که سریال هیولا و مهران مدیری مشغول آن است.

سریال هیولا با توجه به پتانسیل بسیار بالایی که سازندگانش دارند به راحتی می توانست با ایجاد مطالبه ی اجتماعی درست بین مردم برای مقابله با روش های ایجاد فساد ، خدمتی بزرگ به این سرزمین بکند ، اما سازندگانش احتمالا از سرنادانی این فرصت مناسب را هم از این ملک دریغ کردند تا با مستعمل کردن این داستان ، اجازه ی بهره برداری درست از این داستان در جهت رسیدن به اهداف ملی را از  ایران دریغ کنند.

در میانه ی تمام این عوام  گرایی ها ، آشنایی من با شبکه ی اینترنتی اقتصاد ایران غنیمت بود.

حقیقتا نه کوچکترین ارتباطی بین من و سازندگان این شبکه ی اینترنتی وجود دارد و نه حتی می شناسمشان. اما لذت بردم از کاری که می کنند.

به شدت از همه دعوت می کنم ، مصاحبه هایی که با مسعود نیلی و موسی غنی نژاد در شبکه اینترنتی اقتصاد ایران انجام شده را تماشا کنند.

این شبکه حتی پا را از مصاحبه های عادی هم فراتر گذاشته و دست به ساخت مستند پرتره از کارآفرینان زده است. نمی توانم از نظر هنری بگویم مستند زندگی محسن جلال پور ارزش بالایی دارد. ولی قطعا به عنوان اولین کار از گروهی که صادقانه تلاشش می کنند مباحث جدی اقتصادی را به مخاطب عام عرضه کنند، کار در خور ستایشی است.

اثری که تلاش می کند  درد و دل ها و داستان زندگی فردی را تعریف کند که ظاهرا (به این دلیل از ظاهرا استفاده کردم ، چون در جایگاهی نیستم که درباره ی صداقت گفته های آدم ها قضاوت کنم ) یکی از ثروت آفرینان واقعی این سرزمین است که با وجود هزار و یک مشکل ، تلاش خود را برای ثروت آفرینی در این ملک رها نکرده است.

هرچند که اصلا هیچ دیدی ندارم که چه افرادی پشت این شبکه هستند و آیا واقعا این شبکه یک نهاد مستقل است یا از جایی پشتیبانی مالی می شود ، اما جا دارد به  تمامی افراد درگیر در این پروژه خسته نباشیدی جانانه عرض کنم.

خدا قوت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

تنهای تنهای تنها و تیک آف

نوشتن از فیلمی که لحظاتی اش رو میشه خیلی دوست داشت ، کار سختیه

خصوصا که یه هفته ای میشه که فیلم رو دیدم و مدام نوشتن درباره اش رو عقب انداختم.

ولی خب ، چون در این پست گفتم درباره ی این فیلم می نویسم ، نمی خوام حرفم رو زمین بزارم.

تازه ، علاوه بر اون ، تیک آف ، دیگر اثر کارگردان رو هم دیدم تا از این کارگردان بیشتر براتون بنویسم.

تنهای تنهای تنها ، فیلمی با محوریت دو کودکه ، یکی بوشهری و دیگری روسی و داستان با هوشمندی حول منازعات هسته ای ایران و پنج به علاوه یک می گرده.

مشکل اصلی فیلم از همین هوشمندی شروع میشود.

بعد از دیدن تیک آف ، خیلی بیشتر به این نتیجه رسیدم که اگر عبدی پور بیست سال دیرتر این فیلم ها رو می ساخت ، حتما به عنوان آدمی خلاق و باهوش ازش نام برده می شد و این فیلم ها ، به غایت فیلم های کالتی محسوب می شدن. اما خب مشکل کار اینجاست که عبدی پور بعد از کلی آدم که این چنین داستان هایی رو ساختن وارد گود ماجرا شده و خب طبیعتا حالا باید یه چیزی بیشتر برای گفتن داشته باشه .(که متاسفانه نداره)

دیالوگ های رنجرو در تنهای تنهای تنها هرچند ظاهر شعاری ندارن ، اما باطنی شدیدا شعاری دارن! هر اتفاقی که در درام می افته ، در راستای همین شعارهاست که بعضا خیلی هم کارکرد های دارماتیک ندارن.

اگر از بازی های واقعا افتضاح کاپیتان کشتی و مترجم بچه ها بگذریم ، از شخصیت پردازی نامناسب و باسمه ای کارکتر ها نمیشه گذشت. شخصیت هایی که فیلم نمی تواند به آن ها نزدیک شود. چرا که خودش هم به درستی آن ها را نمی شناسد.

یکی از بزرگترین اشتباهاتی که خیلی وقت ها در شخصیت پردازی کارکتر بچه ها صورت می گیرد این نکته است که بچه ها خیلی قاطع و قدرتمند و بدون ترس پرداخت می شوند. این دقیقا اتفاقی است که در خصوص رنجرو هم صورت گرفته. او انگار یک ابر انسان است.

فیلم ایده های تلف شده ی خیلی خوب زیادی داره که  به درستی پرداخت نشده اند. ایده ی دو پسری که زبان یکدیگر را نمی فهمند ، خود به اندازه ی کافی سینمایی هست ، چه نیازی بود که انقدر نقش مترجم در آن پر رنگ شود ، آن هم مترجمی که انقدر بد بازی می کند.

توالی بسیاری از فصل های فیلم بی ربط است . بسیاری از سکانس ها از پیوستگی منطقی داستانی برخوردار نیستند .(حالا نمی دونم در تدوین سکانس هایی دورانداخته شدند یا این چاله ها از همان اول در فیلمنامه حضور داشته اند)

هرچند که خب حقیقتا تنهای تنهای تنها یک تله فیلم است ،  ولی چون به عنوان اثری که در سینما پخش شده، به عنوان یک اثر سینمایی مشغول نقد آن هستیم ، همین زیادی تلویزیونی بودن و بعضی جاها نوع دکوپاژ غیر سینمایی را هم می توان از ضعف های این فیلم به حساب آورد.

به نوعی میشه گفت ، آثار عبدی پور به طرز غریبی درگیر آماتوری ای هستن که در زیر روی انداز حرفه ای گری پنهان شدن ، آماتوری ای که عمیقا انتظار می رفت در آثار بعدی عبدی پور رفع بشه و ما شاهد یک کارگردان بسیار بزرگ در سینمای ایران باشیم ، ولی متاسفانه چنین اتفاقی نیوفتاده.

چرا که در تیک آف اوضاع از تنهای تنهای تنها خرابتر هم می شود.

داستان یک مشت بومیان بوشهر (بخونید بچه خوشگل های تهرانی) که یعنی از همه جا قطع امید کرده اند و در جریان یک بطری بازی دیووانگی شان بالا می زند و کارهای جنون آمیز تری می کنند تا اینکه در نهایت پگاه آهنگرانی (که بعید می دانم از این می توانست در یک فیلم بدتر بازی کند) که مدتی کلاس خلبانی می رفته ، تصمیم می گیرد هواپیمایی را بدزدد و با آن پرواز کند.

اما انقدر تمام فیلم از یک داستان شل و بی منطق برخوردار است که دلیل هیچ کدام از این اتفاقات منطقی نیست.

فیلم به همه چیز و همه کس می خواهد چنگی بزند و این خود نتیجه اش ، فیلمی شلخته و بی تاثیر می شود. فیلمی که دیدنش برای من یک روز به طول انجامید. (وسطش خوابم برد ، صب بقیه اش رو با عذاب دیدم)

بعضی کم و کاستی های تیک آف هم ذهن آدم را به اینجا می برد که نکند عبدی پور خیلی هم فیلمنامه نویس و کارگردان توانایی نیست؟

چرا عبدی پور دوباره مثل تنهای تنهای تنها برای فیلمش  راوی گذاشته؟

نکند دلیلش این است که چون نویسنده بهتری است تا فیلمنامه نویس بهتری؟

تیک آف در باسمه ای بودن ، یکی از پیشرو ترین فیلم های این سال هاست. رضا یزدانی واااقعا افتضاح بازی کرده و اصلا بنظر نمی رسد میمیک صورت یزدانی مناسب بازیگری باشد.

مصطفی زمانی بدک نیست ، حداقل من به عنوان بازیگر غیربومی ،  بازی و تلاشش در بوشهری حرف زدن را دوست دارم. ولی خب این ها کافی نیست!

فیلم واقعا کار نمی کند.

البته ، هردوی این فیلم ها نقاط مثبت هم کم ندارد.

داستان تنهای تنهای تنها روی دوش پسربچه ای می گردد که فوق العاده بازی می کند. بازی ای که احتمالا مدیون تلاش های کارگردان اثر است. (واقعا نمی فهمم چرا عبدی پور که انقد خوب از رنجروش بازی گرفته ، از هیچ کدوم از بازیگرای سایر آثارش نتونسته حتی یک بازی متوسط بگیره؟!)

رنگ آمیزی تصاویر بی نظیر اند و آدم را به وجد می آورند.

بدون شک کارگردان شناخت بی نظیری از منطقه ی بوشهر دارد و علاوه بر جغرافیا ، به خوبی از فرهنگ و ادبیات مردم ناحیه در قصه هایش استفاده می کند.

فیلم ها ، خصوصا تنهای تنهای تنها ، با توجه به اینکه یک سر داستان نهاد انرژی اتمی است ، قطعا و حتما تولید سخت و رایزنی های پیچیده ای داشته است و حتما پشتکار و تلاش تهیه کننده و کارگردان برای ساخت چنین فیلمی قابل ستایش است.

اما در نهایت یادداشت به اینجا می رسیم که آرزو کنیم عبدی پور فیلم های بعدی اش ، فیلم های بهتری باشند. آرزویی که خیلی هم دور از دسترس به نظر نمی رسد. چرا که او نشان داده بسیار با استعداد است.

نوشتن از فیلمی که لحظاتی اش رو میشه خیلی دوست داشت ، کار سختیه

خصوصا که یه هفته ای میشه که فیلم رو دیدم و مدام نوشتن درباره اش رو عقب انداختم.

ولی خب ، چون در این پست گفتم درباره ی این فیلم می نویسم ، نمی خوام حرفم رو زمین بزارم.

تازه ، علاوه بر اون ، تیک آف ، دیگر اثر کارگردان رو هم دیدم تا از این کارگردان بیشتر براتون بنویسم.

تنهای تنهای تنها ، فیلمی با محوریت دو کودکه ، یکی بوشهری و دیگری روسی و داستان با هوشمندی حول منازعات هسته ای ایران و پنج به علاوه یک می گرده.

مشکل اصلی فیلم از همین هوشمندی شروع میشود.

بعد از دیدن تیک آف ، خیلی بیشتر به این نتیجه رسیدم که اگر عبدی پور بیست سال دیرتر این فیلم ها رو می ساخت ، حتما به عنوان آدمی خلاق و باهوش ازش نام برده می شد و این فیلم ها ، به غایت فیلم های کالتی محسوب می شدن. اما خب مشکل کار اینجاست که عبدی پور بعد از کلی آدم که این چنین داستان هایی رو ساختن وارد گود ماجرا شده و خب طبیعتا حالا باید یه چیزی بیشتر برای گفتن داشته باشه .(که متاسفانه نداره)

دیالوگ های رنجرو در تنهای تنهای تنها هرچند ظاهر شعاری ندارن ، اما باطنی شدیدا شعاری دارن! هر اتفاقی که در درام می افته ، در راستای همین شعارهاست که بعضا خیلی هم کارکرد های دارماتیک ندارن.

اگر از بازی های واقعا افتضاح کاپیتان کشتی و مترجم بچه ها بگذریم ، از شخصیت پردازی نامناسب و باسمه ای کارکتر ها نمیشه گذشت. شخصیت هایی که فیلم نمی تواند به آن ها نزدیک شود. چرا که خودش هم به درستی آن ها را نمی شناسد.

یکی از بزرگترین اشتباهاتی که خیلی وقت ها در شخصیت پردازی کارکتر بچه ها صورت می گیرد این نکته است که بچه ها خیلی قاطع و قدرتمند و بدون ترس پرداخت می شوند. این دقیقا اتفاقی است که در خصوص رنجرو هم صورت گرفته. او انگار یک ابر انسان است.

فیلم ایده های تلف شده ی خیلی خوب زیادی داره که  به درستی پرداخت نشده اند. ایده ی دو پسری که زبان یکدیگر را نمی فهمند ، خود به اندازه ی کافی سینمایی هست ، چه نیازی بود که انقدر نقش مترجم در آن پر رنگ شود ، آن هم مترجمی که انقدر بد بازی می کند.

توالی بسیاری از فصل های فیلم بی ربط است . بسیاری از سکانس ها از پیوستگی منطقی داستانی برخوردار نیستند .(حالا نمی دونم در تدوین سکانس هایی دورانداخته شدند یا این چاله ها از همان اول در فیلمنامه حضور داشته اند)

هرچند که خب حقیقتا تنهای تنهای تنها یک تله فیلم است ،  ولی چون به عنوان اثری که در سینما پخش شده، به عنوان یک اثر سینمایی مشغول نقد آن هستیم ، همین زیادی تلویزیونی بودن و بعضی جاها نوع دکوپاژ غیر سینمایی را هم می توان از ضعف های این فیلم به حساب آورد.

به نوعی میشه گفت ، آثار عبدی پور به طرز غریبی درگیر آماتوری ای هستن که در زیر روی انداز حرفه ای گری پنهان شدن ، آماتوری ای که عمیقا انتظار می رفت در آثار بعدی عبدی پور رفع بشه و ما شاهد یک کارگردان بسیار بزرگ در سینمای ایران باشیم ، ولی متاسفانه چنین اتفاقی نیوفتاده.

چرا که در تیک آف اوضاع از تنهای تنهای تنها خرابتر هم می شود.

داستان یک مشت بومیان بوشهر (بخونید بچه خوشگل های تهرانی) که یعنی از همه جا قطع امید کرده اند و در جریان یک بطری بازی دیووانگی شان بالا می زند و کارهای جنون آمیز تری می کنند تا اینکه در نهایت پگاه آهنگرانی (که بعید می دانم از این می توانست در یک فیلم بدتر بازی کند) که مدتی کلاس خلبانی می رفته ، تصمیم می گیرد هواپیمایی را بدزدد و با آن پرواز کند.

اما انقدر تمام فیلم از یک داستان شل و بی منطق برخوردار است که دلیل هیچ کدام از این اتفاقات منطقی نیست.

فیلم به همه چیز و همه کس می خواهد چنگی بزند و این خود نتیجه اش ، فیلمی شلخته و بی تاثیر می شود. فیلمی که دیدنش برای من یک روز به طول انجامید. (وسطش خوابم برد ، صب بقیه اش رو با عذاب دیدم)

بعضی کم و کاستی های تیک آف هم ذهن آدم را به اینجا می برد که نکند عبدی پور خیلی هم فیلمنامه نویس و کارگردان توانایی نیست؟

چرا عبدی پور دوباره مثل تنهای تنهای تنها برای فیلمش  راوی گذاشته؟

نکند دلیلش این است که چون نویسنده بهتری است تا فیلمنامه نویس بهتری؟

تیک آف در باسمه ای بودن ، یکی از پیشرو ترین فیلم های این سال هاست. رضا یزدانی واااقعا افتضاح بازی کرده و اصلا بنظر نمی رسد میمیک صورت یزدانی مناسب بازیگری باشد.

مصطفی زمانی بدک نیست ، حداقل من به عنوان بازیگر غیربومی ،  بازی و تلاشش در بوشهری حرف زدن را دوست دارم. ولی خب این ها کافی نیست!

فیلم واقعا کار نمی کند.

البته ، هردوی این فیلم ها نقاط مثبت هم کم ندارد.

داستان تنهای تنهای تنها روی دوش پسربچه ای می گردد که فوق العاده بازی می کند. بازی ای که احتمالا مدیون تلاش های کارگردان اثر است. (واقعا نمی فهمم چرا عبدی پور که انقد خوب از رنجروش بازی گرفته ، از هیچ کدوم از بازیگرای سایر آثارش نتونسته حتی یک بازی متوسط بگیره؟!)

رنگ آمیزی تصاویر بی نظیر اند و آدم را به وجد می آورند.

بدون شک کارگردان شناخت بی نظیری از منطقه ی بوشهر دارد و علاوه بر جغرافیا ، به خوبی از فرهنگ و ادبیات مردم ناحیه در قصه هایش استفاده می کند.

فیلم ها ، خصوصا تنهای تنهای تنها ، با توجه به اینکه یک سر داستان نهاد انرژی اتمی است ، قطعا و حتما تولید سخت و رایزنی های پیچیده ای داشته است و حتما پشتکار و تلاش تهیه کننده و کارگردان برای ساخت چنین فیلمی قابل ستایش است.

اما در نهایت یادداشت به اینجا می رسیم که آرزو کنیم عبدی پور فیلم های بعدی اش ، فیلم های بهتری باشند. آرزویی که خیلی هم دور از دسترس به نظر نمی رسد. چرا که او نشان داده بسیار با استعداد است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

داستان کوتاه های احسان عبدی پور

‍پیش نوشت :مدت زمان زیادی هست که کمتر می نویسم.

اگر بخوام بهونه بگیرم ، حتما می تونم به دندون درد وحشتناک این چند وقت اخیر ، آغاز برنامه ی تلویزیونی جدیدمون و مراحل آماده سازی اولیه اون و حتی داستان ادامه دار چالش های مستندی که نزدیک به سه سال هست درگیر ساختش هستم ، اشاره کنم.

شاید هم بد نباشه که بگم مدت زیادیه دارم صرف فهمیدن سینمای حیرت انگیز تجربی ایران و خواندن و دیدن آثار محمد رضا اصلانی می کنم. البته و صد البته تا وقتی خواندن ها ودیدن هایم به جای قابل قبولی نرسد ، قصد ندارم درباره ی آن ها بنویسم.

ولی شاید جز اینکه شدیدا درگیر استهلاک و فرسایش حاصل از روزمرگی شدم و گاه و بی گاه در تنها سرگرمی این روزهایم ، یعنی تصاویر دنیای اطرافم ، در سایه ها و رفله ها گم می شم و زمان را فراموش می کنم ، هیچ کدام از این دلایل ، منطقی به نظر نرسند.


اصل مطلب: به همین دلیل عجالتا تجربه ی شنیدن چند داستان کوتاه بی نظیر از احسان عبدی پور را به اشتراک می گزارم.

داستان هایی که تک تکشون ، سرشار از یک تجربه ی گرم ، اما تلخ از زندگی انسان ها هستند.

داستان هایی که هرچند در بوشهر گرم اتفاق می افتند و هرچند احسان عبدی پور ، انقدر باهوش هست که داستانش را خالی از شیرینی زبانی های بچه های جنوب نکند ، اما داستان های او مملو اند از تنهایی

از بی کسی

و از حقایق عمدتا تلخ زندگی انسانی

دوکو

رساله ی مومو سیاه

زینت و مک لوهان

کبریت

احسان عبدی پور، حتما نویسنده ی بی نظیریه  و اگه از من بپرسید ، مناسب ترین موجود دنیا برای خواندن داستان هاش هست.( مگر اینکه عکسش ثابت شه)

اما به عقیده ی من (که خب قطعا چندان مهم نیست) انقدرها که در عرصه ی نویسندگی و حتی فیلمنامه نویسی می تونه موفق بوده ، در عرصه ی کارگردانی موفق نبوده.

 

در پست بعدی ، حتما از فیلم تنهای تنهای تنها که چند سال پیش در جشنواره ی فجر درخشید خواهم نوشت. حتما خواهم گفت که چرا بنظر من انقدری که باشو غریبه ی کوچیک  بیضایی، نیاز داوود نژاد ، آثار کیارستمی و فیلم های دیگر دیده شدند ، تنهای تنهای تنها دیده نشد.

ولی عجالتا شاید بد نباشد به این نکته اشاره کرد که احسان عبدی پور، زمانی داره از روایت داستان با شخصیت محوری کودک استفاده می کنه که تاریخ مصرف اینکار ها گذشته، دیگه انقدر این داستان ها مستعمل و سانتی مانتال شده که قابلیت هاش رو از دست داده. از طرفی حقیقتا عبدی پور ، نویسنده ی بهتری است تا فیلمنامه نویسی عالی. بار اصلی بسیاری از لحظات تاثیرگذار فیلم رو نه سینما و کارگردانی ، که دیالوگ هایی با مفاهیم عمیق و البته در ظاهری بچه گانه (عبدی پور انقدر هوشمند و کاربلد بوده که برعکس بسیاری از همکارانش ، دیالوگ های قلمبه سلنبه رو نچپونده توو دهن بچه) به دوش می کشند.

البته که با تمام این تفاسیر ، تنهای تنهای تنها هنوز از جواهرات کمیاب این روزهای سینمای ایران است. پس اگر هنوز فیلم را ندیده اید ، شدیدا پیشنهاد می کنم فیلم را قبل از یادداشتم درباره ی فیلم تنهای تنهای تنها تماشا کنید. چرا که این یادداشت  داستان فیلم را لو می دهد و عملا خواندنش پیش از دیدن فیلم هیچ لطفی ندارد.

پی نوشت: خیلی معلومه که دارم با درمیون گذاشتن موضوع پست بعدی و زمان نقریبی انتشارش ، خودم رو مجبور می کنم که چند روز دیگه پست بعدی رو منتشر کنم؟

 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

فاصله ی سپاسگذاری تا سپاسگزاری ،فاصله ی بین خامی و بی تجربگی تا چشیدن سرد و گرم بازی

شاید شما هم از خیل نسبتا زیاد افرادی باشید که متوجه اشتباه املایی سپاسگذار شده و هرگز این خطا را انجام نداده باشید.

اما باید اعتراف کنم من تا همین چند ماه پیش همیشه این اشتباه را انجام می دادم

(البته دقیق تر که نگاه کردم متوجه شدم دوستانم هم قبل از این به بنده تذکر داده بودند که طبق معمول خیلی به حرف کسی اهمیت نداده بودم😂)

تا اینکه در یک ایمیل خیلی جدی ، یکی از کارگردانان سینمای مستند که اتفاقا در چند پست همین وبلاگ ، حسابی ! از خجالت فیلم هایشان درآمده بودم و به شکل تندی انتقاد کرده بودم ، آن پست ها را خوانده بودند و در ایمیل و در نهایت ادب از بنده تشکر کرده و نوشته بودند بسیاری از انتقاداتی را که بر آثارش نوشتم وارد می داند و ...

من هم که از این پاسخ شوکه شده بودم ، تمام تلاشم را کردم که خیلی باکلاس (الکی! حالا هرکی منو ببینه دفعه ی اول میفهمه که اصن آدم باکلاسی نیستم😂) پاسخ لطف کارگردان عزیز را بدهم که در متن نامه غلط املایی "سپاسگذار" رخ داد. 

(تا من باشم دیگه ادای آدمای باکلاس رو درنیارم! )

نکته ی جالب توجه آنجا بود که در پاسخ ، کارگردان عزیز به شکل رندانه ای ، از واژه ی "سپاسگزار" استفاده کرد و تازه من آنجا متوجه اشتباه خودم شدم و راستش تا امروز و تا همین لحظه هم هرگز به روی خودم نیاوردم😌


اما چه شد که امروز بلاخره به روی خودم آوردم؟

در این چند ماهه که مشغول شات لیست برداشتن از نماهای فیلمم بودم ، کلللی حرص خوردم!

از دست خودم که چطور این همه اشتباه اولیه را در این فیلم انجام دادم و از اینکه چطور و با چه رویی از کار بقیه ایراد میگرفتم!

به عنوان مثال ، یکی از بزرگترین مشکلات فیلم ، خط نگاه مصاحبه شونده هاست! 

من با فاصله از دوربین قرار دارم و آن ها به من نگاه می کنند. نه به جایی نزدیک به دوربین!

(ایراد بزرگه اینکه من چرا میکروفون را وصل نکردم و دستم گرفتم که جای خود )

من واقعا تصور نمی کنم که در مصاحبه ای که قرار است در لاله زار و با یک بازیگر قدیمی لاله زاری انجام شود ، می توان از این بدتر میزانسن داد!

 بعد از دیدن این اشتباهات با خودم فکر کردم که تفاوت من و آن کارگردان عزیز و دوست داشتنی ، تفاوت بین خامی و بی تجربگی و چشیدن سرد و گرم ماجرا است.

احتمالا او از خود نپرسیده این پسره کی هست که بخواد از کار من ایراد می گیرد. او انتقاد ها و البته تعریف های زیادی در تمام این سال ها شنیده و بعید است دیگر از این حرف ها خیلی خوشحال یا ناراحت بشود. او یادگرفته کار خود را بکند و اثر به اثر بهتر شده و پیشرفت کند.

 ولی ما جوان ترها احتمالا در درجه ی اول ، مشغول ایراد گرفتن از بقیه هستیم و بعد اگر وسط ایراد گرفتن هایمان مجالی شد ، تازه شاید ، شاید خودمان اثری تولید کنیم .

اثری که احتمالا سرشار از غلط غلوط است.

چرا؟

چون عوض کار کردن ، به کار این و اون گیر دادیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

توپ

یه توپ هرگز لحظه ی بدنیا اومدنش رو از یاد نمی بره

منظورم همون لحظه ایه که احساس می کنی ، بعد از همه جور فشار و درد و تاریکی

بلاخره یه دست با محبتی داره تو رو از میون بقیه ی توپ ها جدا می کنه و میاره بیرون

این بهترین حس دنیاست

اینکه احساس کنی به نظر یکی تو با تموم توپ های دنیا فرق می کنی

تو یه توپ منحصر بفردی

حداقل برای اون آدم

اون آدم غماشو ، شادی هاشو باهات شریک میشه

وقتی شاده ، می زنتت زمین و تو تا هوا میری

تا جایی که اون ندونه کجا میری

و وقتی غمگینه

یه گوشه میشینه و زل میزنه بهت

البته ، همه ی توپ ها انقدر خوش شانس نیستن که همچین زندگی ای رو تجربه کنن

داخل بوفه ی پارک ،توی پلاستیک توپ هایی که ما توش قرار داریم ، یه توپ قدیمی هست که خیلی وقته منتظره. 

هیچکدوم از ماها اون روزو ندیدیم 

شنیدیم  سال ها پیش ، یه پسر بچه اومده و این توپو برداشته 

توپ بدنیا میاد

اونایی که اون روزو دیدن تعریف کردن که هرگز، در تمام این سال ها ، توپو دیگه انقد خوشحال ندیدن

همه چی داشته خوب پیش می رفته تا اینکه پسر لحظه ی آخر متوجه میشه که به اندازه ی کافی پول همراش نیست

اون میگه میره از خونه پول بیاره

و اون توپ منتظر پسر میمونه

ولی پسر هرگز نمیاد

ما توپا تا همیشه اون دستی که به دنیامون اورده رو فراموش نمی کنیم

از اون روز به بعد ، هرکی توپ رو از پلاستیک میاورد بیرون ، میگفت: کم باده!

ولی توپ کم باد نبود!

منتظر بود!

اون لحظه ای که یه دستی به منم خورد و داشت میاوردم بیرون ، با خودم فک میکردم: نکنه منم به سرنوشت اون دچار شم! 

نکنه پسره ولم کنه بره و تمام عمر با حسرت ، بیرون پلاستیکو نگاه کنم که آدما با شادی با توپ هاشون بازی می کنن.

ولی نه

پسر منو خرید.

خنیدید و پیش دوستاش رفت.

همون موقع بود که فهمیدم ، من یه توپ عادی نیستم

من یه توپ خوشبختم

همینجوری آدما بینمون جمع می شدن ، اول سه نفر بودیم ، بعد شیش نفر و الان هشتاییم.

هشتایی دارن با من والییال بازی می کنن و می خندن .

میگن این چه توپ عجیبیه

هرجا دلش می خواد میره

یکی میگه پرباده

اون یکی میگه نه ، کم باده

یکی میگه مدلشه

یکی میگه به خاطر باده

ولی راستش همه ی اونا در اشتباهن

من ذوق کردم

خیلی 

من خوشبخت ترین توپ زمین بودم

همه چیز داشت عالی پیش می رفت

همشون داشتن به من می خندیدن و لذت می بردن

همه چیز خوب بود

تا اینکه منو اشتباهی پرت کردن اون طرف تر

تا اینکه صاحب دو تا دستی که منو رو هوا گرفته بود گفت:

منم می تونم بازی کنم؟

و منو به هوا پرتاب کرد! 

اول سعی کردم دیگه به دستاش برنگردم

توپو اینوری میزدن و من از قصد اون وری می رفتم

باز اونا می خندیدن

می گفتن چرا توپه اینجوریه

اینبار توپو محکم تر اینوری میزدن و من با جدیت بیشتری اون وری میرفتم

با خنده میگفتن: فک کنن با تازه وارد لجه! 

و منو سمتش پرت میکردن

ولی من نمی خواستم برگردم اونجا!

دست های اون با دست های تمام هفت آدمی که قبلا منو لمس کرده بود فرق می کرد.

اون دست ها نرم ترین و لطیف ترین دست هایی بود که 

ممکن بود یه توپ حسشون کنه.

چشام رو که باز کردم ، دیدم دقیقا در آغوشش پرتاب شدم.

مقاومت هیچ فایده ای نداشت

در تمام طول زندگیم ، جایی به گرم و نرمی اونجا تجربه نکرده بودم!

میتونستم هزاران سال

همونجا بمونم و از جام جوم نخورم

می خواست پرتابم کنه اون طرف ، ولی من نمی خواستم جایی برم! 

هی از دستاش قل می خوردم میافتادم زمین

و اون مجبور می شد دوباره منو بلند کنه و پرتابم کنه

می فرستادم اون طرفی ، ولی من روی سر خودش فرود میومدم و همه بهش می خندیدن.

موهاش ، موهاش بلندترین و خوش بو ترین موهایی بودن که من در تمام عمر توپی ام تجربه کرده بودم ، اینو وقتی فهمیدم که محکم روی سرش فرود اومدم و شالش باز شد.

اون لحظه ی آخری که منو داشت آماده ی پرتاب می کرد و موهاش تا روی دستهاش ریخته بود رو هرگز فراموش نمی کنم 

یه نسیم خنک

موهای بافته شده اش رو روی صورتم نوازش می داد

انقد به آغوشش منو محکم فشار داده بود که می تونستم تعداد ضربان های قلب گنجیشکی اش رو بشمرم 

منو بین دو دستاش گذاشت

چشاش رو بست

سرشو اورد پایین

پیشونی اش رو روی من قرار داد

لب هاش رو نزدیکم اورد ، انقد نزدیک که حتی یه لحظه احساس کردم لمسم کرد و گفت: برو

من نه که نتونم ها

دلم نیومد که کار دیگه ای بکنم

دلم نمیومد بقیه بهش بخندن و مسخره اش کنن

بهم ضربه زد

و من رفتم

یه جوری رفتم که تمام پسرا انگشت به دهن نگاهم می کردن

یه جوری خوردم توی زمینشون که هرگز به عمرشون نخواهند دید

و یه جوری بعد از خوردنم به زمین بلند شدم و داخل سیم خاردار ها خودمو انداختم که دیگه هرگز ، هرگز ، هیچ کسی نمی تونه پنچری ام رو بگیره.

گاهی وقتا از خودم می پرسم

این زندگی توپی چیه

یکی سال ها توی پلاستیک توپا منتظره

و یکی دیگه هم عین ما ، به یک ساعت نرسیده عمرش تموم میشه!

بعضی روزا با خودم فک می کنم ارزششو داشت؟

اگه برگردم و بتونم انتخاب کنم ، بازم دلم می خواد یه توپ باشم ؟


سعید مولایی 

اردیبهشت 98

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

یادداشتی بر فعالیت های دکتر محمد فاضلی در کانال دغدغه ایران

محمد فاضلی و کانال تلگرامی دغدغه ی ایران را تقریبا یک سال و نیمی می شود که دنبال میکنم. نمی دانم به بهانه ی انتشار افسانه ی پیل و پراید و سخنرانی مرکز بررسی ها در خصوص اتفاقات دی ماه 96 بود یا کمی قبل تر از آن ،  ولی مطمئنم به واسطه ی یکی از نوشته های محسن رنانی به کانال تلگرامی او هدایت شدم.

هرچند که محسن رنانی را همیشه به عنوان آدمی دغدغه مند که پرسش های جالب توجهی مطرح می کند می شناسم ، اما خیلی با پاسخ های او موافق نیستم .

اما محمد فاضلی در کانال دغدغه ی ایران علاوه بر طرح مسائل و پرسش های درست ، به نظر من پاسخ های خوبی هم ارایه می کند.

محمد فاضلی در "دغدغه ی ایران" سعی می کند مشکلات ایران امروز را ، در قالب پست های تلگرامی منتشر کند. اینکار به شکلی که او انجام می دهد تنها یک معنا دارد، او به دنبال توضیح درست مسایل مردم برای مردم است. کاری که کمتر آکادمیسینی در تمام این سال ها حاضر به انجام آن است.  

او استاد جامع شناسی ای است که مدیریت یک کانال تلگرامی را برعهده دارد و همیشه نوشته هایش را به اندازه یک پست تلگرامی (و نه بیشتر) تنظیم می کند.

او همیشه سعی می کند در یک پاراگراف مقدمه بگوید ، در چند پاراگراف با گفتن موضوع و واکاوی ابعاد متفاوت آن ، مخاطب را آگاه تر کند و در پایان هم ، راه حل می گوید و نتیجه گیری می کند.

البته جنس راه حل های فاضلی ، نه به عجیب غریبی و پرهزینگی انتقال آب خزر به سمنان است و نه به بی تاثیری راه حل های دولت برای کنترل قیمت ارز.

راه فاضلی برای حل مشکلات در گام اول، گفتگو است. این گفتگو می تواند راجع به شفاف سازی حساب ها و نحوه ی هزینه کرد پول بیت المال باشد یا در خصوص موضع حاکمیت درباره ی ساز و موسیقی.

او از گفتگو دفاع می کند. گفتگویی که درچارچوب علمی انجام شود. به جای صفات کیفی از عدد و معیار سنجش در آن صحبت شود . او از گزارش دادن مسولین به مردم می گوید. اینکه هیات وزیران و مدیران کشور باید به مردم گزارش دهند که سازمان یا وزارتخانه های آن ها قرار است تا آخر سال، به چه اهدافی برسد.

او معتقد است که آخر سال هم باید در یک گزارش دقیق ، وزرا و مدیران به ما بگویند کجای راه هستیم ، چقدر اهداف محقق شده ، اگر نشده چرا و چند سال تا رسیدن به نقطه ی مطلوب فاصله داریم.

او از گزارش ملی سیل می گوید . گزارشی که در آن تمام جوانب بررسی شود و به ما بگوید چه کنیم که دیگر با چنین فجایعی مواجه نشویم.

البته که بروز  سوانح طبیعی از عهده ی انسان خارج است ، اما نحوه ی مدیریت به هنگام بروز بحران که دیگر از عهده ی انسان خارج نیست.

فاضلی می گوید ، در گزارش به ما بگویید که چرا فاجعه ی دروازه قرآن پیش آمد ، بگویید تا از خطاهایمان درس بگیریم.

به ما بگویید که آیا با احداث سد های جدید می توان جلوی سیل های آینده را گرفت یا تنها آورده ای که این سد ها دارند، پولدارتر شدن بخش خصولتی و حرام کردن پول بیت المال است.

گزارش دادن هم نوع مکتوب گفتگو است و فاضلی خوب می داند که دنبال انتظارات عجیب و آرمان خواهانه نباید بود . او می داند که اگر این گام اول ، یعنی گفتگو حل نشود ، برداشتن هرگام دیگری بیشتر به یک شوخی می ماند.

او از یک گفتگوی ملی حرف می زند.

گفتگویی در تمام سطوح

گفتگوی حاکمیت با مردم

مردم با حاکمیت

مردم با خودشان و حتی حاکمیت با حاکمیت

او می داند که تنها با برداشتن گام اول ، شاید بتوانیم جامعه را کمی از دام پوپولیستی که در آن فرورفته خارج کنیم .

او برای تمام ساده اندیشانی که نعره می زدند که: "رییس جمهور در صحنه ی اجرایی کمک به آسیب دیدگان سیل کجاست؟" به شکلی کاملا منطقی توضیح داد که اصلا قرار نیست رییس جمهور کشور در امور اجرایی مدیریت بحران دخالت کند. او تخصصی در این کار ندارد. چه بسا پروتکل های امنیتی رییس جمهور در محل حادثه مانع از خدمت رسانی مطلوب به مردم منطقه هم خواهد شد.

فاضلی کاملا به روز پست می گذارد. اگر امروز ، توجه تمام مقامات و مردم به مساله ی بسیار مهم جنتلمن ساسی مانکن معطوف است ، او هم دقیقا به همین مساله می پردازد و سعی می کند توجهات را به شکاف عظیم بین تفکر مسولین و مردم جلب کند.

شکافی که انقدر عظیم و عمیق شده که تقریبا تمام افرادی که در حوزه ی علوم انسانی هستند از آن ابراز نگرانی می کنند ، ولی بنظر اصلا اراده ای برای کم کردن این مشکلات وجود ندارد.

شکافی که تنها راه چاره اش گفتگو است.

این روزها هم که تا می خواهی از این چیزها حرف بزنی ، همه از گرانی و تحریم می گویند .

در صورتی که به اعتقاد بسیاری اگر ما با هم گفتگو می کردیم ، حتما کار به اینجا کشیده نمی شد و حتما اگر از همین فردا شروع به گفتگو کنیم ، بهتر از پس فرداست.

اما نکته ی جالب توجه اینجاست که چرا با وجود اینکه فاضلی مدام می نویسد ، مدام مصاحبه می کند و سعی می کند همه جا حضور داشته باشد ، این مطالبه گری ها به دغدغه ی جامعه ی ایرانی بدل نمی شود؟

چرا امروز جنتلمن ساسی مانکن دغدغه هست ، ولی گفتگوی محمد فاضلی ره به جایی نمی برد.

برای پاسخ به این سوال شاید بد نباشد نگاهی به مطالبه گری های مردمی در همین فضای تلگرام بیاندازیم.

در ماجرای لباس هیات اعزامی ایران به المپیک ، فشار  افکار عمومی انقدر زیاد شد که کمیته ملی المپیک ، اتفاقا از بین همان شرکت هایی که در تلگرام به انتشار لباس مناسب تیم ملی اقدام کرده بودند ، یکی را برگزید و ماجرا با پیروزی افکار عمومی به پایان رسید.

افکار عمومی در تلگرام همیشه هم در جهت مثبت عمل نمی کند ، همین جریان افزایش نرخ بنزین ، یکی از جدی ترین مخالفت ها در موردش در همین فضای دیجیتال رخ میدهد. مخالفت هایی که بازهم دولت را به عقب نشینی وادار کرد.

البته خیلی وقت ها هم حتی فشار بسیار زیاد مردمی در این فضاها موفق نبوده ، یعنی به عنوان مثال در جریانات مربوط به عادل فردوسی پور ، مردم موفق نشدند مانع کنار گذاشتن عادل فردوسی پور از نود شوند.

اما مشکلی که برای "گفتگوی محمد فاضلی" پیش آمده ، هیچ کدام از این ها نیست.

چرا که اصلا جریانی به وجود نیامده. اصلا انگار هیچ کدام از این حرف ها تبدیل به دغدغه نشده و اصلا انگار هیچ کدام از طرفین به این بلوغ فکری نرسیده اند که باید

باید گفتگو کنند.

اما پس باید چه کرد؟

اصلا آیا تضمینی وجود دارد که به مرور زمان این بلوغ  فکری رخ دهد؟

 اصلا مثلا جامعه ی ایرانی دغدغه و علاقه ای به خواندن گزارش احتمالا عریض و طویل سیل دارد؟

گزارش پلاسکو که خود دکتر فاضلی در یکی از کمیته های آن حضور داشت ، منتشر شد.

چه اتفاقی افتاد؟ آیا کسی خواند؟ همان افرادی که چند روز اول از غم آتشنشانان سینه جر می دادند و از لزوم ایمن سازی ساختمان ها می گفتند ، آیا ساختمان محل زندگی خود را ایمن سازی کردند؟

حتی دو صفحه خلاصه ی گزارش را خواندند؟

اگر بخواهم صریح تر بپرسم

 آیا از جامعه ی ایرانی به جز نق زدن ، می توان انتظاری داشت؟

اگر بخواهیم به تلگرام و شبکه های اجتماعی برگردیم که در این چند ساله حسابی پر نفوذ شده اند ،بخش اصلی محتوای پر بازدید این فضا به آثاری اختصاص دارد که عموما رنگ و بوی نق زدن به سیاستمداران و جامعه با چاشنی طنز دارند.

آیا اصلا همین که جامعه ی ایرانی به هرچیزی می خندد و خیلی علاقه ای به شنیدن حرف های جدی و منطقی ندارد ، به ضرر کشور تمام نشده؟

اصلا آیا می توان از همین عنصر طنز به نحو مثبت تری استفاده کرد؟

مثلا اگر افراد طنز پردازی داشته باشیم که علاوه بر خنداندن مردم ، بتوانند آهسته آهسته جهت مطالبات مردم را به سمت الزام کردن حاکمیت به گفتگو با مردم و دادن گزارش های دقیق تغییر دهند؟ آیا می توانیم در آینده شاهد تغییراتی مثبت باشیم؟

به بیانی دیگر ، اصلا آیا میتوان به آینده ی ایران امیدوار بود؟

آیا گامی که خود دکتر فاضلی به عنوان نماینده ی جامعه ی آکادمیک برای حرف زدن با مردم برداشته را می توان به گام های بلندتر و گفتگو های بزرگتری تبدیل کرد؟

 

سعید مولایی

اردیبهشت 98


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

جنگ پنهان

اگه می خواید بفهمید آمریکا چطور قبل از اینکه به جایی حمله کنه اونجا رو تضعیف می کنه ، جنگ پنهان رو بخونید

درباره ی کتاب به نقل از فیدیبو:

تحریم‌های اقتصادی که از ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۳ در مورد عراق برقرار شد، جامع‌ترین و ویرانگرترین تحریم‌هایی بود که در طول تاریخ به نام سکانداری بین‌المللی وضع شده است. این تحریم‌ها به همراه بمب‌هایی که در سال ۱۹۹۱ بر عراق فرو ریخته شد زیرساخت‌های این کشور را تا مرز نابودی پیش برد و لطمهٔ شدیدی به شرایط اساسی لازم برای ادامهٔ حیات مردم این کشور زد. نویسندهٔ کتاب در اعلام جرم بی‌پرده بر ضد سیاست ایالات متحده نقش اصلی این کشور در شکل‌دادن به تحریم‌هایی را به بررسی می‌گذارد که هر چیزی از لولهٔ آب گرفته تا پودر رختشویی و واکسن کودکان را قابل استفاده برای ساخت سلاح و بنابراین ورود آن به عراق را غیرمجاز قلمداد می‌کرد. دکتر جوی گوردن با دستمایه قراردادن اسناد داخلی سازمان ملل، صورتجلسات محرمانهٔ تشکیل‌شده در پشت درهای بسته و مصاحبه با دیپلمات‌های خارجی و مقام‌های امریکایی تشریح می‌کند که چگونه ایالات متحده نه‌تنها جلوی ورود کالاهای بشردوستانه حیاتی به عراق را گرفت بلکه تلاش‌هایی را که برای اصلاح نظام تحریم‌ها به‌عمل می‌آمد تضعیف کرد، به‌طور یکجانبه به بازرسان تسلیحاتی سازمان ملل بی‌اعتنایی کرد و آرای اعضای شورا امنیت را بازیچهٔ دست خود ساخت. سیاست‌هایی که ایالات متحده به‌طور حساب‌شده در پیش گرفت در تمامی زمینه‌های سیاسی، حقوقی و اداری استمرار شرایط مصیبت‌بار عراق را تضمین می‌کرد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

نسل جادویی

نسل جادویی 

فیلم توقیف شده و فراموش شده ی سال 1385 که این روزها می تونید روی اینترنت به راحتی پیداش کنید

یه درس مهم بهم داد

حتی اگه ایده ی اولیه ی فیلمی خوب باشه

باید اون فیلم درست گسترش پیدا کنه 

وگرنه مخاطب به نیمه نرسیده فیلمو ول می کنه


پانوشت: راستش همینجوری داشتم وب گردی می کردم که به این فیلم رسیم ، اول که شروع شد گفتم آخ جون ، همون فضای فانتزی که دوس دارم رو این فیلم داره ، ولی پس از ده ، بیست دقیقه ، صرفا با یک فیلم فشل و درام الکن و نویسنده و کارگردانی که  خیلی با شخصیت هاش حال کرده! مواجه بودم

شخصیت هایی که منو خیلی یاد شخصیت های توخالی متظاهران هنرمند بودن میندازن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

Black Mirror

هرچند که احتمالا باید بعد از این همه مدت که خبری ازم اینجا نبوده ، یه پست خیلی درست و حسابی راجع به یه اتفاق درست حسابی تر بزارم ، اما خب راستش هرچی که میگذره ، احساس می کنم کمتر دنیا و آدم هاش رو می شناسم و ترجیح می دم همه چیز رو صرفا به یه سکوت محترمانه بگذرونم و هیچی نگم.

اما برای خالی نبودن عریضه ، شاید بد نباشه کمی راجع به بلک میرور بگم.

من در طی این چند ماه ، ریک اند مورتی هم دیدم و انصافا ، خصوصا در اپیزود های اول ، حیرت انگیز بود سریال ، اما به مرور زمان و در اپیزود های آخر ، برام تکراری شد ، به حدی که رهاش کردم و هنوز فرصت نکردم چند اپیزود آخر سیزن سه رو ببینم.

وست ورد هم بنظرم از ریک اند مورتی به مراتب ضعیف تر بود و حال و حوصله ام نکشید سیزن دو رو ببینم.

اما داستان بلک میرور ، متفاوت بود. تخیل چارلی بروکر و درک و شناختش از تکنولوژی  و رسانه به حدیه که شما رو هرجا که حال کنه می بره.

علی رغم اینکه در هر ایپیزود ، چهار عبارت بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم و بخش چهارم تکرار میشه و عملا باعث فاصله گذاری مخاطب با اثر میشه ، ولی وااااقعا اگر این نوشته ها نبود ، سریال مخاطب رو در خودش غرق می کرد و انقدر درام قویه که کمتر کسی می تونه در مقابل داستان های تخیلی و فعلا غیر واقعی! فیلم مقاومت کنه.

اکثر آدم ها داستانها رو می پذیرن و فیلم ، مرتبا و جا به جا مخاطبش رو بهت زده می کنه .

من همیشه معتقد بودم ، اثر هنریه خوب ، اثریه که سوال در ذهن مخاطبش ایجاد کنه ، همین و بس.

به بنظرم  جواب دادن بزرگترین اشتباهیه که یه اثر می تونه بکنه ، اما خب مخاطب دنبال جوابه و سوال خالی، عصبی و مایوسش می کنه. بلک میرور هرچند که معمولا سوال ها رو پاسخ میده و به عقیده ی من ، به مخاطب باج میده و سطح خودش رو از یه شاهکار به یه مجموعه ی عالی تنزل میده ، ولی باز هم دیدنش رو حتما به همه ، خصوصا دوستداران تکنولوژی و رسانه توصیه می کنم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

نامه ای به یک بهرام توکلی

آقای توکلی سلام

ابتدا می خواستم برایتان نامه بنویسم و بگویم

من دلیل اینکه چطور کارگردانی از فیلم عالی پرسه در مه به فیلم  بد تختی می رسد را فهمیدم

می فهمم که چرا آدمی ته می کشد و دیگر چیزی برای گفتن ندارد

می فهمم چطور نابغه ای آینده دار ، تبدیل به آدمی می شود که فیلم های هدر رفته ای میسازند. هرچند که هنوز تلاش و برخی سکانس های تختی شاهکارند.

ولی فیلم کار نمی کند ، چرا که در خلق جهان ناموفق عمل کرده. چرا که فیلمساز جهان ندارد. چرا که فیلمساز ته کشیده است!

حتی می خواستم بگویم من هم ته کشیده ام

می خواستم بگویم بهرام توکلی در اواسط دهه ی چهارم زندگی اش خسته شد ، اما من در اواسط دهه سوم خسته ام

دیگر نه توان دویدن برای رسیدن به خواسته دارم و نه از آن مهمتر

اصلا علاقه ای به انجامش دارم

آقای توکلی ، من هم به این نتیجه رسیدم که باید زندگی کرد

باید شل گرفت و از زندگی لذت برد

مگر تا کی می توان مثل یک چریک بود؟تا کی 24 ساعت در استرس کار بود؟ چقدر می خواهیم زندگی کنیم مگر؟

می خواستم بگویم باید عین شما ، از این ور و اون ور پول گرفت و چیزهایی ساخت که احتمالا مردم و مسئولین بیشتر دوستشان داشته باشند.

من می خواستم همه ی این ها را بنویسم ، اما انقدری خسته بودم که حتی حال نوشتن این ها را هم نداشتم!

بین دیدن تختی (دیروز)  و نوشتن این نامه (امروز) فیلمی دیدم که نظرم را برگرداند.

متحیرکننده بود

یک شاهکار تمام عیار

و من در تمامی لحظات نمایش فیلم تنها به یک چیز فکر می کردم

من جا نمی زنم

حداقل امروز

هرچند که بالاجبار تغییراتی اساسی در سبک زندگی کردنم خواهم داد  و سعی می کنم زندگی کنم واقعا

ولی جا نمی زنم

هرچند بلاخره به قول نامجو ، آدما توی بیست و پنج سالگی پخته میشن.

  ینی دیگه دنبال جایزه ای از روزگار نیستن.

هرچند که خیلی چیزها را پذیرفتم و این را هم پذیرفته ام که زندگی ام در طلاتم بین این خسته شدن ها و ادامه دادن ها در جریان باشد

نمی دانم در آینده به چه فکر کنم

ولی آخر 97 که این گونه فکر می کردم

سال  نو پیشاپیش مبارک

26 اسفند 97


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی