از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۶ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

فرزند خاک و زمین

باشو

باشو ، غریبه ای کوچک

فیلم مهم و غریبه

به غریبیه خود باشو

به غریبیه بهرام بیضایی

بیضایی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

شیشه جلو

بلاخره و بعد از مدت ها یه چیز بدرد بخور دیدم که ارزش داشته باشه راجع بهش بنویسم.

این کار هنری ، اثر آریا تابنده پور هست و  در نگارخانه ی باغ کتاب تهران به نمایش دراومده.

کما اینکه من هیچ جایی اثری از این ایده ندیدم و نمی دونم واقعا هنرمند قصد داشته چنین چیزی رو بتصویر بکشم یا نه ( که خیلی خوشبین نیستم بهش)

ولی داشتم فکر می کردم ، چنتا شیشه جلوی ماشین نیازه تا بتونیم عکس های کوچیک عزیزانمون که هر ساله در تصادفات جاده ای کشته می شن رو پشت اون ها قرار بدیم. چنتا شیشه جلوی شکسته نیازه تا ما بفهمیم که باید یه جور دیگه رانندگی کنیم!

چنتا عکس دیگه قراره بره زیر این شیشه تا ما بلاخره متوجه شیم ، قدر خودمون رو باید بیشتر بدونیم.

باید حواسمون به خودمون بیشتر باشه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

یادگیری

اینکه کجام و دارم به کجا میرم و آیا در مسیر درستی هستم ...

سوالیه که هر چند وقت یکبار از خودم می پرسم.

 تفکر سیستمی

پیتکر سنکه، یکی از مهمترین دانشمندان تفکر سیستمیه ( برای اطلاعات بیشتر راجع به سنکه و تفکر سیستمی می تونید به سایت متمم مراجعه کنید.)

 

داشتم فکر می کردم که احتمالا اون زمانی  که داریم یه چیز جدید بدردبخور یاد میگیریم، ینی داریم پیشرفت می کنیم

حالااگه می خوایم از بقیه ی جلو بزنیم و بیشتر پیشرفت کنیم، باید تلاش بیشتری در جهت یادگیری داشته باشیم.

 

پ.ن1 : تنها دلیلی که باعث میشه واقعا و با اطمینان به راهم ادامه بدم اینه که تو این مملکت همه فقط نق میزنن! و وضع زندگی شون همین مزخرفاتیه که هست!

اینجوری میشه اطمینان داشت که راهه اونا قطعا غلطه.

نمی گم راهه من درسته ، ولی خب حداقلش اینه که با خندیدن و شاد بودن خودم حس بهتری دارم ، تصورم هم اینه که خروجی بهتری از مدل قبلی هم داشته باشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

نولان ، متفاوت تر از همیشه

دانکرک

اول از همه باید بگم که تمام اون هایی که فیلم رو روی کامپیوترهای شخصی و حتی تلویزیون دیدن نمی تونن هیچ اظهار نظری راجع به این فیلم بکنن! چون هیچی از این فیلم نفهمیدن! به معنی مطلق کلمه ، هیچیه هیچی!

حتی من هم که این فیلم رو روی پرده ی عادی دیدم نمی تونم بگم خیلی چیز خاصی فهمیدم !

این فیلم ساخته شده برای پرده ی عریض آی مکس .

ساخته شده برای جلوه گری تصویر روی یک اسکرین بسیار بزرگ

ساخته شده تا نشون بده عظمت و قدرت سینما رو

این فیلم رو باید با حواس کامل دید

وقتی که اطرافت کامل سیاهه و تو هستی و ساحل دانکرک

صدای فیلم

صدای گوشخراش اسلحه

هواپیما و همه چیز آدم رو منکوب می کنه

و از طرفی

موسیقی شاهکار فیلم

روی تمپوی ساعت ، ضربان قلب ، کشیدن چیزی روی جسمی سخت و ... همه و همه تو رو معلق نگه می داره

مثل اتفاقی که برای ساحل نشینان دانکرک میوفته

معلق در فضایی که هرلحظه آلمان ها می تونن بهشون حمله کنن ، ولی نمی کنن!!! و اون ها به طرز عجیبی سالم از مهلکه بیرون میان

از طرفی فیلم ، یک داستان ضد جنگ هم هست. داستانی نه درباره ی یک حمله و پیروزی بزرگ ، داستانی نه حتی درباره ی یک دفاع جانانه!

نه

داستان علی رغم تصور خودم قبل از شروع فیلم ، جز لحظاتی خالی از صحنه ی خفن و بزرگ اکشن یا هر چیزی شبیه به اینه

داستان ، داستان قتل عامیه که صورت نمی گیره

داستان آدم هاییه که کشته نمی شن

نولان رو میشه در زمره ی فیلمسازان ایده اولوژیک دسته بندی کرد ، پس حتما ته فیلم نولان حرفش رو می زنه

اونجایی که سربازان جبهه ی دانکرک دارن با قطار برمیگردن به خونه هاشون و یکی از سربازا به اون یکی میگه روزنامه رو بخون! چون جرات نمی کنه خودش بخونه و بفهمه که همه تو کشورشون دارن به اون ها میگن ترسو! اما بر خلاف تصور اون هیچکس به اون ها نمی گه ترسو ، در انگلیس برای اون ها جشن میگیرن و همه از اون ها تعریف می کنن ، از طرفی نمای هواپیمای آتیش گرفته ی انگلیسی ها رو می بینیم و خلبانی که دستگیر میشه!

داستان داستان جنگ و خونریزی نیست!

دانکرک اصلا فیلم جنگی ای نیست!

 فیلمیه درباره ی بقای نوع بشر!

همین!

نولان هم بنظرم اگه می خواست جای یه نفر باشه و حرف بزنه ، جای اون پیرمرد نابینایی می بود که به سربازای نجات یافته از دانکرک پتو می داد و ازشون تشکر می کرد ، بدون اینکه نگاهشون کنه!


(راستش از اینجا به بعد نقل به مضمون نیست ، چون واقعا دقیق یادم نمیاد چی گفت ، ولی یه چیزی تو این مایه ها بود)

یکی از سربازا که این حرکت رو می بینه به اون یکی می گه این چرا داره بدون اینکه ما رو ببینه از ما تشکر می کنه ، ما که پیروز نشدیم؟!

اون یکی بهش می گه :" از نظر اون همین که بودیم کافیه!"

 


و اما نظر من:

کار نولان به عنوان ساخت فیلمی پرهزینه در هالیوود ، بدون اینکه هیچ باجی بدی ( فیلم حتی بازیگر زنی به اون معنی نداره که بخواد اوروتیک باشه / فیلم خیلی کم از صحنه ی نبرد خشن و جنگ و  خونریزی بهره می بره) شاهکاره

نولان شاید تنها کسیه که می تونه در هالیوود و با بودجه های هالیوودی فیلم تجربی بسازه! اونم یه فیلم ضد جنگ

به طور کلی و فارغ از نتیجه ، تلاش نولان باعث شدع فیلمی ساخته بشه که به ذات سینما خیلی نزدیک تره ، این فیلم رو باید در سینما دید ، شاید نولان بتونه آغاز گر موجی باشه که باعث زنده موندن و رشد دوباره ی سالن های سینما در مقابل شبکه نمایش خانگی باشه

اما با ذکر تمامی این نکات ، می خوام انتقادات شدید خودم رو از فیلم آغاز کنم:

فیلم سرشار از ایرادات فیلمنامه ایه ، یه جاهایی حتی منطق درستی هم درکار نیست ، هرچند که نوشتن داستان راشامون طور قطعا کار راحتی نیست و برادران نولان نشون دادن علی رغم ایده های فوق العاده ای که همیشه در فیلم هاشون دارن ، هنوز نمی تونن یک فیلم نزدیک به بدون اشتباه ( فیلمنامه ی بدون اشتباه در طول تاریخ نداشتیم ) بنویسن

فیلم تلاش می کنه به فضای آثار کوبریک نزدیک بشه و خبری از داستان ، به اون سبک و سیاقی که ما از نولان انتظار داریم در این فیلم وجود نداره ، یعنی مطابق معمول ما با چند شخصیت و روابط محمود اون ها در طول فیلم طرف نیستیم ، بلکه با یک اتفاق و یک لوکیشن به نام دانکرک طرفیم که راستش مثلا من خودم با آدم ها می تونم همذات پنداری کنم ، ولی راستش تا حالا که نتونستم با هیچ لوکیشنی ، علی الخصوص لوکیشنی مثل دانکرک در اون ور دنیا همذات پنداری کنم.

به این دو دلیل و احتمالا خیلی دلایل دیگه که خارج از فهم منه ، بنظرم فیلم دانکرک کار نمی کنه ، مخاطبای عادی نمی تونن باهاش ارتباط بگیرن و این بنظر من ، ینی باخت

بنظر من دانکرک فیلم خوبی نیست

هرچند جاه طلبانه است و ممکنه پایه ای باشه برای اتفاقی بزرگتر




 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

نسل من ، فرزندان تکنولوژی 2

پیش نویس:  بخش اول این مطلب

در قسمت اول تا اینجا گفتم که این اینترنت بود که باعث  شد من کتابخون بشم . حالا و در بخش دوم می خوام داستان سال های آینده رو سریعتر براتون تعریف کنم تا به امروز برسیم.

از اون موقع به بعد ، من تقریبا آدمی محسوب میشم که همیشه و هر روز سایت ها رو چک می کنه و علی رغم اینکه شاید دیگه به اون شدت کتاب نمی خونه و مجله و روزنامه کم مطالعه می کنه ، ولی هر روز وبسایت ها رو مرور می کنه و اطلاعاتش رو با اونها بالامی بره.

حقیقتش اینه که خیلی ها بهم می گن اطلاعات عمومی بالایی دارم ( این قضیه نه اتفاق مثبتی محسوب میشه در عصر اینترنت ، نه منفی)

بدون شک دلیل اون این گیک بودن من و خوره ی تکنولوژی بودن منه!

من  تا همین چند سال پیش هر روز وب سایت کافه بازاریابی رو مرور می کردم.

هر روز لنزک رو می خوندم.

 

بخش زیادی از اطلاعات من راجع به حوزه ی تبلیغاتمربوط می شه به دانشی که من از سایت کافه بازاریابی کسب کردم

 وصد البته بخش اصلی اطلاعات من راجع به عکاسی از سایت لنزک بدست اومده.

داشتم فکر می کردم اگر من امروز یه چیزایی در این حوزه ها بلدم ، مدیون این سایت ها و مدیون اینترنتم. من و هم نسلان من فرزندان اینترنتیم  و واقعا به تکنولوژی مدیونیم.

من حتی خیلی سرکلاس اساتید سینما ننشستم ، ولی انگار که سر کلاس تعداد زیادی شون نشستم! چرا که حرف ها و کلاس های بسیاری شون رو بصورت اینترنتی پیگیری می کردم .

من مدیون محمد رضا شعبانعلی و روز نوشته های اونم . نزدیک به دوسال هست که دارم هر روز به سایتش سر می زنم و تصور میکنم ، آدم هایی مثل شعبانعلی باعث  شدن سطح دانش و تفکر در این مردم بالاتر بره و ما مردم بیشتر بفهمیم . من خودم که بشخصه خیلی به شعبانعلی و متمم مدیونم.

یا یکی دیگه از سایت های دیگه ای که این روزها بهشون سر می زنم ،سایت یه سری دختر بک پکر بلاگر هستن که اسم سایتشون سبک تره 

 یا سایت سیزدهم که اونم صاحبش یه پسرهیچهایکره  بلاگر خیلی باحاله.

خیلی جالبه که از وقتی که در طی این دو ، سه ساله این بلاگ ها  راه افتادن، موج حرکت های اینجوری ( کوچ سرفینگ  ، هیچهایک ، بک پک و ... ) تو کشور راه  افتاده ،ینی  اصن بنظرم  این بلاگ ها یکی از مهمترین عواملی بودن که تونستن این موج ها رو در کشور راه بندازن ، خلاصه ، بنظرم من و آدم هایی مثل من ، به  این نویسنده ها و بلاگر ها و به طور کلی به اینترنت و تکنولوژی مدیونیم . اگر این گردش آزاد اطلاعات در این روزگار نبود ، یقین دارم که ما امروز از خیلی از چیزهای باحالی که امروز بلدیم مطلع نبودیم و به شخصه ، خیلی خوشحالم که در این عصر زندگی می کنم.

البته ، ناگفته نمونه که من همیشه یکی از مخالفان جدی بعضی جنبه های تکنولوژِی بودم و همه می دونن ، کلا آدمی نیستم که خوب جواب تلفن بدم! و کلا با اینستا و تلگرام و ... مخالفم!!!

 

 

خلاصه

تمام حرفی که داشتم تلاش می کردم بزنم اینه که این روزا سواد و نگرش و بینش و حتی علایق آدم ها رو می شه متناسب با بلاگ و سایت هایی که هر روز می خونن متوجه شد . (قدیما می گفتن سطح یه آدم رو از دوستاش میشه متوجه شد ،  حالا بنظرم مهمتر از دوستاش ، از سایت ها و بلاگ ها میشه نام برد) پس بنظرم خیلی باید حواسمون باشه که چه مطالبی رو از چه منابعی می خونیم .

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

نسل من ، فرزندان تکنولوژی 1

پیش نویس: این مطلب دو بخش خواهد داشت.

یکی از نشونه های گذر عمر و پیر شدن اینه که کم کم اون چیزایی که از دوران بچگی باهاشون بزرگ میشی و  برای مدتی ، تمام یا حداقل بخش اعظمی از زندگیت رو تشکیل میدن، دیگن وجود ندارن یا اونجوری دیگه مورد توجه نیستن.

مثلا هری پاتر

مجموعه کتاب هایی که خیلی از جوون های نسل من و البته نسل های بعدتر از من باهاش بزرگ شدن و هرکدوممون احتمالا خاطرات زیادی ازشون داریم ( بعدا سعی می کنم در پستی جداگونه از خاطرات هری پاترم براتون بگم.)

اما امروز می خوام یه داستان دیگه براتون تعریف کنم. داستان تابستون 88 ، یعنی سالی که از اول دبیرستان به دوم دبیرستان می رفتم و روز 1 تیر ، در یک مسابقه ی فوتبال و بدلیل تکل وحشیانه ی یکی از دوستان!!! دستم شکست!  (احتمالا از خودتون می پرسید مگه رو دستت تکل زد که دستت شکست! )  و دو هفته ی بعد و در شرایطی که هنوز دستم تو گچ بود، به دلیل انجام مسابقه ی فوتبال با برادر گرامی در خانه پای راستم شکست! و تنها سه هفته بعد از این اتفاق ، در شرایطی که تازه گچ دستم رو باز کرده بودم و هنوز پام تو گچ بود ، در حین مسابقه ی پینگ پنگ (بازهم با برادرم) مجددا دستم دچار آسیب شد ( به دلیل شدت درد اول فک کردم شکسته! ولی بعدا فهمیدیم به این دلیل که این دستم مدت ها در گچ بود، عضلاتم آمادگی کافی رو نداشتن و به شدت دچار کشیدگی شده بودن)   

البته ، نمی خوام از بدشانسی و خونه نشینی یا چیزی تو این مایه ها صحبت کنم.

بلکه می خوام از کلی اتفاق خوب بگم که در طول اون تابستون برام رخ داد.


در زمان خونه نشینی و تایمی که نمی تونی کاری بکنی ، خصوصا در دوران نوجوونی که احتمالا خیلی کار خاصی نداری و انقدر در زمینه ی تخصصی صاحب نظر نیستی که خودت چیزی تولید کنی ، خوندن کتاب یکی از بهترین کارای دنیاست.

اما من که همچین هم کتاب خون نبودم! ینی دقیق تر بگم ، کتاب خوندن رو کار آدمای بیکار می دونستم ( البته نا گفته نمونه ، هنوزم خیلی نظرم تغییر نکرده!!!)

اون سال هم یادمه تازه مادرم یه لپ تاپ خریده بود ( اون موقع (سال 88) یه لپ تاپ با کانفیگ بالا واقعا تا اندازه ای لاکسچری بود و هرکسی نمی تونست بخره )

وضع اینترنت دایال آپ هم که هر روز یا لنگر کشی می خورد بهش ، یا اگه شاینس میاوردیم و لنگر بهش نمی خورد، پای کسی میرفت رو سیم ، همچین تعریفی نداشت و با توجه به درگیری های سیاسی هم که بین گروه های مختلف در جریان بود و من سعی می کردم در این درگیری ها دخالت پیدا نکنم

،بهترین راه رو وب گردی دیدم.

اون دوران هنوز بگی نگی تب هری پاتر داغ بود  و هرچند که کتاب آخر ، دوسال قبل اومده بود ، ولی فیلم ها ادامه داشتن و هر دو، سه سال فیلم های بعدی مجموعه میامدن .(  فک کنم فیلم ششمین کتاب اون سال اومد)

سایت دمنتور

تصویر این روزهای سایت دمنتور


اون دوران طرفداران هری پاتر سایتی داشتن در ایران به اسم دمنتور که مخصوص طرفداران این مجموعه بود و بچه ها تو سایت اخبار جدید رو کار می کردن و تو تاپیک ها که به نوعی حکم پدر شبکه های اجتماعی مثل تلگرام بودن ، با هم چت می کردن و به تبادل نظر می پرداختن و یه جایی اون وسط مسطا بود که من دیدم یه وبسایتی راه افتاده با نام twilight.ir  که اون هم یه مجموعه کتاب مثل هری پاتر بوده که از روش فیلم هم داشتن می ساختن و اون موقع قسمت اولش هم دراومده بود.

سایت توایلایت

تصویر اون روز های سایت توایلایت


منم شروع کردم به گشتن دنبال فایل پی دی اف فارسی کتاب ها

یادم نمیره ،در عرض چند روز دو کتاب اول رو خوندم. اون موقع هنوز کتاب های سوم و چهارم ترجمه نشده بود و سایت برای اولین بار بود که می خواست همچین کاری رو انجام بده

یادش بخیر که هر جمعه شب (امیدوارم که روزش درست یادم مونده باشه) با چه ذوق و شوقی مینشستم پای سیستم تا فصل جدید بیاد و بتونم دانلودش کنم. یادمه چند باری که علی رقم همیشه فصل جدید بنا به دلایلی به موقع آماده نمی شد جوری دمغ می شدم که بیا و ببین!

فصل اول کتاب کسوف که بچه های سایت ترجمه کرده بودن رو به یاد قدیما اینجا گذاشتم.

واسه نسل من که خیلی چیزا رو تو تلویزیون نمی دید و سرعت اینترنت هم هنوز انقد بالا نبود که بشه باهاش کاری کرد! ما تنها جایی که راجع به عشق می تونستیم بفهمیم کتابا بود! ( شما یادتون نمیاد ، دوران ما بدست آوردن فیلمای خارجی همچین هم کار راحتی نبود. انگار میخواستی مواد مخدر بخری! هر روز طرح می ذاشتن  و فیلما رو از تو مغازه هایی که زیرزیرکی فیلم میاوردن جمع می کردن ، یه وقتایی که نایاب می شد ، مجبور بودی از دست فروشا به شکل مخفیانه دوبرابر قیمت! بخری و تازه هیچ تضمینی نبود که کیفیت فیلم چی باشه ( فیلم پرده ای رو جای 1080 می انداختن به آدم ) و اصن کیفیت هیچی ، زیرنویس داشت ، نداشت ، سینک بود ، نبود هم هیچی!  اگه همه ی این مسائل درست بود ، زمان ما!!! نگاه کردن به این فیلما خیلی تفاوتی با نگاه کردن به فیلمای پ*و*ر*ن نداشت ، در نتیجه اگه پدر و مادرت تو رو موقع دیدن این فیلما میدیدن حسابت با کرام الکاتبین بود! ( البته نا گفته نمونه هنوزم در این مملکت افرادی هستن که در چرخه ی تکامل بشریت تا به امروز ، در تاریخ خاصی ماندگار شدن  (تکامل پیدا نکردن این افراد) و دیدشون نسبت به قضایا به همون شکلیه که عرض کردم)

البته ، اگه بخوام صادق باشم اون موقع هیچی از فیلم و کتابای عاشقانه و اصن خود عشق و اینجور چیزا نمی فهمیدم. البته ، اگه بخوام دقیق تر بگم ، راستش همین الان هم نمی فهمم!

ولی خب اینترنت باعث شد من اون خونه نشینی اجباری برام تبدیل به یکی از بهترین تابستون های عمرم بشه  و منو تبدیل کرد به یه آدم تقریبا کتاب خون!

پایان بخش اول

 

پ.ن 1 : با اجازه تون این بخش اولی که دارید مشاهده می کنید رو 3 هفته طول کشید تا بنویسم ، ینی هر بار وسط نوشتنش یه اتفاقی می افتاد و نمی تونستم کاملش کنم! یه بار یکی زنگ می زد ، یه بار یکی وسط نوشتن سر و کله اش تو کافه پیدا می شد که چند سال بود ندیده بودمش ، یه بار هم هیچی نمیومد به ذهنم! البته ، این که یه بار وسط نوشتن این متن زلزله اومد هم بی تاثیر نبود!

پ.ن 2: بخش دوم مطلب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی