از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

افسانه ی پیل و پراید

این آخر سالی ( الان حدودا دو ساعت مونده به لحظه ی تحویل سال 96) یه فایل صوتی خیلی خوب بدستم رسید که دلم نیومد ، اون رو با بقیه به اشتراک نگذارم.

بنظرم واقعا همه ی مواردی که در این فایل مطرح شده بود ، قابل تامل و " گفت و گو" بود.

به شدت امیدوارم که در سال جدید ،بتونیم کمی بیشتر از گذشته با هم گفت و گو کنیم.

قطعا تنها راهی که می شه فاصله ی بین اندیشه ها رو کم کرد ، گفت و گو کردنه.

ژیژک معتقده " هر خشونتی ناشی از عدم شناخته."

بدون شک ، گفت و گو ، راهیه که باعث میشه خشونت به حداقلش برسه.

سال 1397 مبارک

 

 

افسانه ی پیل و پراید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

شبکه های اجتماعی ، یک مدیوم جدید 1

معمولا جریان های اجتماعی به این دلیل که ما هم خودمون جزیی از جریان هستیم ، درست دیده نمیشن و آدم ها متوجهی نیستن چه اتفاقی در حال افتادنه.

این اتفاقات به مرور زمان رخ می دن و معمولا توجه آدم ها رو از همون اول به خودشون  جلب نمی کنن ، ولی در طولانی مدت آدم ها و سبک زندگی آدم ها رو به کل تغییر می دن.

به عنوان مثال ، شما اگه عکس 40 سال پیش یکی از کوچه های عادی تهران رو بزارن جلوتون  نمی تونید تشخیص بدید این واقعا همین تهرانه یا نه.

همه چیز این شهر ، به جز اسمش عوض شده!

حالا همین اتفاق ، اما در زمانی بسیار کوتاه تر در مورد سبک زندگی دیجیتالی ما با اومدن شبکه های اجتماعی ، علی الخصوص تلگرام و اینستاگرام پیش اومده.

تصور کنید که تا 6 سال پیش چقدر وقت برای تلفن همراه و شبکه های اجتماعی می ذاشتید ( جالب اینه که فیسبوک اون دوران به شکل بسیار فعالی در ایران بوده ، حتی قدیمی تر ها قطعا یاهو مسنجر رو خیلی خوب به خاطر میارن) و احیانا ، امروز چقدر زمان برای اون ها اختصاص می دید.

اما احتمالا علی رغم نق زدن های یک مشت انسان نخستین! ( البته با عرض معذرت نسبت به انسان های نخستین ، چرا که انسان های نخستین اتفاقا از آدم های امروزی خیلی آوانگاردتر بودن ، اون ها نه تنها هیچ حساسیتی روی نحوه ی پوشش بانوانشون نداشتن ، که حتی مردانشون هم در فضای کاملا باز سیاسی و غیر سیاسی؟! به رفت و آمد مشغول بودن ، شما اصن بگو یه گیر به هم داده باشن ، ندادن! چون هنوز زبان اختراع نشده بود البته!  اما با توجه به  حجم خزعبلاتی که انسان با زبان تولید کرده ، آدم ترجیح می ده اصن زبان اختراع نمی شد بعضی وقتا) نمی خوام بگم این فضای دیجیتال دیگه چیه و فلان بهمان.

حتی علی رقم گفته های یه تعداد جوگیر کودن تر از گروه قبلی ( ببخشید دیگه حال ندارم پرانتز بزرگی برای این گروه بنویسم ، همون مطالب قبلی رو با آب و تاب بیشتر این طرف تصور کنید)

هم نمی خوام مجیز گویی فضای دیجیتال رو بکنم و بگم ، دیگه تمومه و این بزرگترین انقلاب تاریخه!

همین طوری که انقلاب های قبلی بزرگ بوده ، اینم بزرگه ، البته ، کوچکتر از انقلاب های بعدی!

این مسایل رو نوشتیم تا به بحث مفصلی برسیم که امیدوارم در طول این مدت برسم کامل ترش بکنم و در یک ساختار درست ، به بحث درباره ی اون بپردازیم. بحث درباره ی

 " شبکه های اجتماعی به مثابه یک مدیوم "

خصوصا درباره ی تلگرام و نرم افزار های مبتی بر چت مثل اسنپ چت ، واتس آپ ، خدابیامرز وایبر و پیام رسان هایی از این قبیل بنویسم.

این قسمت ، فقط مقدمه ای است بر این حدیث مفصل

مدیوم ، خودش پیامه

این جمله ی مشهور پدر و نابغه ی علم ارتباطات ، مارشال مک لوهانه.

دقت کردید که خصوصا این روزها ، دیگه حتی عوض پیام متنی در تلگرام با گیف و استیکر و ایموجی صحبت می کنیم.

دقت کردید که انگار خصوصا با بعضی گیف ها  می تونیم با هم بهتر ارتباط برقرار کنیم .

چون تصویره متحرکه ، می تونه هرچیزی باشه و می تونه احساسات درونی ما رو به بهترین شکل منتقل کنه ، اون هم در چنین فضایی

در حقیقت همونجور که سینما تلفیق صدا و تصویره ، این شبکه ها تلاش های ابتدایی برای ساخت مدیومی با استفاده از متن و تصویر هستن. بنظرم کمتر کسی از این دید به این شبکه ها نگاه کرده.

خیلی جالبه که همونجوری که هر مدیوم با مختصات خاص خودش بر مدیوم های دیگه و زندگی فیزیکی آدم ها هم تاثیرمیزاره ، اینجا هم همین اتفاق افتاده و طرف خیلی وقت ها در دنیای واقعی سعی می کنه ادای یکی از گیف هاش رو دربیاره ، اصلا این دقیقا یکی از دلایلی هست که من معتقدم شبکه های اجتماعی خودشون یه مدیوم هستن ، چرا که هر مدیومی ، از متن گرفته تا موسیقی و سینما یه چیزایی داره که زندگی نداره!

ینی مثلا مدیوم  متن و نوشته ، قدرت خیال رو تا بی نهایت گسترش می ده ، داستان ها و اتفاقات رو برای همیشه ماندگارم ی کنه

موسیقی ، زبان جهانیه ، یه شوره ، یه احساسه

و سینما ، حذف لحظات ملال آور زندگی و ساختن یه تجربه ی دست نیافتنی از ترکیب موسیقی و تصاویره

هیچ کدوم از این ها ر در زندگی عادی نمی شه به اون مفهوم تجربه کرد.

هرچند که زندگی عادی همه ی اینها رو داره ، ولی نمیشه لمسشون کرد ، چون خیلی چیزهای دیگه هم داره!

خلاصه ، فکرمی کنم شبکه های اجتماعی دارن یه مدیوم جدید ایجاد می کنن

اما نباید فراموش کرد که مدیوم ، خودش پیامه!

تو این پست خیلی ارجاع به شخص خاصی ندادم ، ینی بیشتر درد و دل کردم و ایده ام رو درمیون گذاشتم راستش ! ولی در پست بعدی ، حتما به نظرات مک لوهان ، نیل پستمن و چند نفر دیگه بیشتر ارجاع می دم تا بتونم منظورم رو روشن تر بیان کنم.

ایام به کام

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

استرالیا

دیشب داشتم همه چیز رو یه جور دیگه می دیدم. با جزییات بیشتر ، با نور خوشگلتر

اصن احساس می کردم حالت عادی ندارم

تا حالا شده شب رو به جوره دیگه احساس کنید

سیاهی شب رو

جوری که نشه برای هیچکس توضیحش داد

منظورم اینه که

منظورم اینه که تا حالا شده همه چیز رو با جزییات بیشتری ببینید و درک کنید ، بدون اینکه از هیچ ماده ی خاصی؟!! استفاده کرده باشید؟

ولی دیروز این اتفاق داشت برای من می افتاد.

راستش هنوز تا اندازه ای احساس می کنم پاهام رو زمین نیستن و همه چیز رو یه جور دیگه حس می کنم.

نمی دونم ، شاید فقط دارم هذیون می گم. مثل این آیتمم که برای رادیو ساختم. یادش بخیر ، این آیتم ماله دو سال پیشه و مربوط به برنامه ای که راجع به قاره ی استرالیا بود.

استرالیا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

تاریکی

چراغ رو که بستم

یهو همه جا تاریک شد

تاریکه تاریکه تاریک

ترسیدم

نمی دونم چرا

نمی دونم از کی یا از چی

من طبق معمول داشتم تو اتاقم می خوابیدم

هیچ جای ترسی هم وجود نداشت

ولی می ترسیدم

هفته ی پیش که سفر بودم ، ما جایی کمپ زدیم که به فاصله زیادی از خودمون هیچ نوری نبود.

شب که می شد باید یه جوری خودت رو سرگرم می کردی ، چون هیچ لامپی وجود نداشت که بتونی باهاش کار دیگه ای بکنی.

اما آخر شب ها

آخر شب ها می تونستی صدای های خیلی عجیب غریبی از بیرون بشنوی.

آخر شب ها میتونستی صدای ترس هات رو از اون بیرون بشنوی.

شب ها ، وقتی نور می ره و همه جا ساکته ، آدم ها با ترس هاشون رو به رو می شن.

تا وقتی نور هست ، همه بلدن سر خودشون رو گرم کنن و خنده های مصنوعی بزنن ، ولی امون از وقتی که  نور بره!

خوشبخت آدمیه که وقتی چراغا خاموش میشن ، از هیچی نترسه!

اون آدم احتمالا دیگه هیچ ترسی در زندگی اش نداره که تو تاریکی سراغش بیان.

اون آدم آماده است.

آماده ی رفتنه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

دغدغه ی این روزا

فک کنم خیلی معلومه که یه مدته هیچ حرفی برای گفتن ندارم.
نمی دونم که این خوبه که حرفی برای گفتن نداشته باشی یا نه
ولی دارم می خونم ، فکر می کنم و تحقیق می کنم.
راجع به اینکه جریان چیه؟
ما کجای بازی هستیم؟
اصلا ما چرا اینجوری هستیم؟
خب حالا که بازی این شکلیه ، ما چیکار می تونیم بکنیم؟

نمی دونم واقعا
ینی واقعا بنظرم بحث هایی از جنس سوال های من شاید خیلی سنخیتی با مشکلات و دغدغه های روزمره ی مردم نداشته باشه
جامعه ای که همین حالا مردمش دارن منقرض میشن رو چه به تلاش و تفکر درباره ی چرایی زندگی و چگونگی آینده!
فقط می تونم بگم ، می فهمم که اکثر مزخرفاتی که به بچه ها در دوران کودکی یاد داده میشه ، صرفلا یه سری مهملات بی سر و ته هه.
نمی دونم ، فقط امیدوارم بلاخره روزی برسه که تعداد آدم هایی که سوال های بزرگ مطرح میکنن ، بیشتر از احمق هایی بشه که در جواب سوال های بزرگ ، جواب های کوچیک مطرح میکنن.

نمی دونم ، فقط خودم هم حس می کنم ، یه چیزهایی اطرفمون هست و دارم سعی می کنم تو کتابا و این ور اون ور ببینم چی پیدا می کنم ، ولی راستش هرچی بیشتر می گردم ، تشنگی نصیبم میشه!
نمی دونم ، شاید منم باید یه روزی مثل نویسنده ی همین کتابا پا بزارم رو همه چی و راهی یه سفر بشم.
راهی سفر به جایی که هنوز بشه به سختی، آدم هایی رو پیدا کرد که هنوز آداب و رسوم نیاکانشون رو حفظ کردن.
از طریق راه و رسوم اون ها شاید بتونم یه چیزایی پیدا کنم. وگرنه راستش بنظرم خوندن این کتابا بیشتر مصداق "شنیدن کی بود مانند دیدنه" تا هرچیز دیگه ای
خلاصه 
وسط این همه کار و گرفتاری ، خیلی ذهن مشوش و آشفته ای پیدا کردم. 
نظر شما چیه؟ بنظرتون بعد از تموم شدن پروژه های اخیرم ، لگد بزنم به همه چیز و یه سفر رو شروع کنم؟
یه ماجراجویی به سمت جایی که حتی خودمم هیچ دیدی نسبت بهش ندارم
به جایی که می خوام دنبال خودم بگردم
دنبال نوع بشر
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

بهترین کاری که میشه کرد

مصلحت دیدن من آنست که یاران همه کار

بگذارند و خم طره ی یاری گیرند


حافظ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

بعد از سفر

راستش اومدم از داستان سفر اخیرم بگم.

از داستان کاری که خیلی سال بود میخواستم انجامش بدم و بلاخره ، اخیرا به  بهترین شکل ممکن انجام شد.

ولی راستش دیدم انگار خیلی دل و دماغ نوشتن ندارم.

اصن شاید نوشتن همچین داستان هایی خیلی هم درست نباشه.

پس واسه اینکه کسی رو دست خالی روونه نکنم ، یه آهنگ میزارم براتون.

راستش تو سفر ، یه آدم عجیب ،یه جای حیرت آور یه موسیقی  بینظیر پلی کرد که هنوز نتونستم فراموشش کنم. ولی هرکاری کردم دیگه نتونستم پیداش کنم. ( مالکوف ، روسترو و remembranze تنها چیزایی بودن که از عنوان آلبوم ، خواننده و اسمش یادم مونده ، شاید شما بتونید تو پیدا کردنش بهم کمک کنید.  ( عوضش یه آهنگی پیدا کردم که تقریبا همون احساس رو برام زنده می کنه ،پس اون رو براتون اینجا گذاشتم.


Whale Music

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی