از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

آفساید و تهران من حراج

دیروز " آفساید " رو دیدم.

چند روز قبل تر از اون  هم " تهران من حراج " .

هر دو فیلم نکات مثبتی داشتن که نمی شد از  اون ها گذشت.

به عنوان مثال ، فیلم تهران من حراج فیلمنامه ی فوق العاده ای داشت که بنظرم به عنوان یک کار سیاسی و تبلیغاتی بسیار قابل احترام بود و حداقل به ضن من ، احتمالا کمک های استاد بلامنازع سینما ، ناصر تقوایی هم در ساخت چنین فیلمی ، خصوصا تصحیح احتمالی فیلمنامه ی این فیلم توسط ایشون نقش بزرگی در فوق العاده بودن این فیلمنامه  داشته.

آفساید هم کم نداره صحنه هایی که آدم بدش نیاد!

البته ، واقعا تهران من حراج حداقل به زعم من ، فیلم بسیار بهتری بود از آفساید.

تهران من حراج ، فیلم واقعا سیاه نمایی بود که تونسته بود با استفاده از فرم سینما ، سیاه نمایی کند راجع به ایران!

اما حداقل یک فیلم بود! یک فیلم که بنظر من و با توجه به امکانات و شرایط اتفاقا فیلم خوبی هم بود!

اما آفساید تنها چیزی که نبود ، یک فیلم بود!

یک چرک نویس سیاسی صرف!مملو از نماها و دیالوگ های شعاری صرف که به زعم من ، تنها نشان دهنده ی توهمات فیلمساز و بغض کینه ی او نسبت به حکومت است!

من هیچ وقت موافق سانسور و توقیف هیچ فیلمی نبودم ، اما علی رغم این مسائل ، به جرات می تونم بگم علی رقم ادعای فیلم و فیلمساز و موسیقی پایان فیلم! این فیلم یک اثر ضد ملی است!

یک اثر شعاری (  احتمالا کارگردان بدلیل استفاده از نماهای استعاری اش کلی هم ذوق کرده!!!) که از نظر ارزش هنری ، پشیزی هم نمی ارزه!

البته ، بخش زیادی از توده ی مردم رو که تنها کاری که بلدن ، فحش دادن به مسئولان است رو به خوبی با خود همراه خواهد کرد و به قولی ، از اون فیلماست که بخش زیادی از مخاطب ایران دوست دارد!

همونایی که بزنی به پهلوی بغلی ات و بگی : ببین از این پلان ، این منظور سیاسی رو داشت!

یاد نامه ی کیارستمی به  قبادی می افتم . نامه ای که حال و روز امثال قبادی و پناهی رو به خوبی نشون میده!

متن نامه ی قبادی به کیارستمی

جواب کیارستمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

رگ خواب

برای منی که لیلا حاتمی رو ، خیلی وقتا بدلایل غیر سینمایی حال و هوای فیلم هاش رو دوست داشتم ، نوشتن درباره ی رگ خواب کمی سخته و احساس میکنیم خصوصا به این دلیل که لیلا حاتمی برای این فیلم جوایز زیادی گرفت ، کمی ممکنه حرف هام دچار جهت گیری باشه

اما دقیقا به همین دلیل از همین جای داستان شروع میکنم .

لیلی حاتمی مثل باقی فیلم هاش بود!!! 

بدون اندکی تغییر!!!!!!!!!

یک سوم اول فیلم بنظر من یکی شاهکار بود ، اینکه با توجه به شرایط و محدودیت های ایران بتونی داستان عاشقانه ای انقدر واقعی و ناب خلق کنی وااااقعا هنر می خواد که از همین جا میشه به نویسنده و کارگردان این فیلم جدا تبریک گفت.

جدا که اون لحظه ی خوردن خاک و اون متن که کارکتر کوروش تهامی روی دستمال کاغذی نوشت چقد دیدنی بود.

یا اون لحظاتی که تو فست فود یا داخل تی شرت کوروش تهامی درست شد!!!

تمام اینها نشون دهنده ی تجربه ی زیستی  واقعی شخصیت های فیلم با این لحظات ناب بود.

واقعا که چقد حس خوبی داشت یک سوم اول فیلم.

اما از اون به بعد ، داستان خود فیلم هم  نمی خواد خیلی به آدم حس خوبی بده ( برای اینکه داستان رو اسپویل کنم هیچی از جزییات نمی گم) این قبول ، ولی خود فیلم هم اصلا فیلم رو به جلویی نیست! بنظرم زیادی منفعل و اعصاب خورد کنه ، هر چند فیلم هنوز لحظات تحسین کننده و حس های درست داره ، ولی اون چیزی که اول بود کجا و این کجا؟!!!!! 

راستش من آلبوم موسیقی رگ خواب رو خیلی دوست دارم . اما بنظرم اون قدری که دستشون در انتخاب موسیقی و صداها باز بوده ، به درستی از اون ها استفاده نشده و نتیجه اش

شروعی بی نظیر و ادامه ای قابل تحمل بود!!!

نه یک فیلم رو به جلوی تاثیر گذار ( چیزی که بنظرم واقعا پتانسیلش رو داشت )

البته بخش زیادی از مشکلات به خود فیلمنامه برمی گرده و بعضی بخش ها کلا هیچ کارکردی در داستان نداشتن!

انگار صرفا بودن تا ظاهر پیچیده ای به فیلم بدن!

 پوستر رگ خواب

ولی در کل

رگ خواب ارزش یکبار دیدن رو داره

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

حافظ

جدیدا دارم کاری میکنم که بنظر خودم حداقل کار جالبیه

دارم اون شعر هایی که خیلی دوسشون دارم رو از روی کتاب تایپ می کنم ( کپی ، پست نمی کنم) .

دیشب فال زدم و این اومد :



صلاح کار کجا و من خراب کجا

ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا

 

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

 

چه نسبتست به رندی صلاح و تقوی  را

سماع وعظ کجا نغمه ی رباب کجا

 

ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد

چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا

 

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست

کجا رویم بفرما از این جناب کجا

 

مبین بسیب زنخدان که چاه در راهست

کجا همی روی ایدل بدین شتاب کجا

 

بشد که یاد  خوشش باد روزگار وصال

خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

 

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ایدوست

قرار چیست صبوری کدام خواب کجا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

پروژه ی بی نام

ترجیح می دم هیچی نگم و هیچ دست کاری تو این فایل انجام ندم


002



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مفهومی به عنوان تعهد

هرچند که سال های ساله دایره المعارف ها تمام تلاششون رو در ایجاد مفاهیم نسبتا ثابت برای کلمات یکسان در ذهن انسان ها می کنن ، اما حداقل تا اونجایی که من فهمیدم اونها هم در انجام این کار ناکام موندن و حداقل من یکی به کرات با شرایطی مواجه شدم که آدم ها تفاسیری از اتفاقات و واژگان دارن که زمین تا آسمون با اون تفاسیری که من دارم احتمالا متفاوته !

مثلا شما چند ده جلسه و صد ها ساعت وقت روی یه آدم میزارید و باهاش کلی گپ می زنید و سعی می کنید به سوژه تون نزدیک بشید تا بتونید راجع بهش فیلم بسازید.

اون طرف هم شرایط مالی و شرایط انتشار اون اثر رو می پذیره و هرجوری که هست اون رو راضی می کنید که در کار شما حضور داشته باشه و یکی از مهمترین پوزیشن ها رو به عهده بگیره! اما به یکباره ، درست زمانی که قراره بری نور لوکیشن فیلمبرداری رو ببینی تا برای روز فیلمبرداری که قراره کمتر از یک هفته ی دیگه باشه ، آماده بشی، یهو بهت می گه : من الان با یه جا قرارداد بستم ! بدون اجازه ی اونا کاری نمی کنم! با مدیر عامل اون شرکت هماهنگ کن!

شاید اگر بخوایم خیلی طرف این دوستمون رو داشته باشیم، با این توجیه که چون این آدم الان برای فلان شرکت کار می کنه، باید اجازه اش رو از مدیر عامل شرکتش بگیره و این از ملزومات حرفه ای بودن کاره توجیهی درست کرد ، اما باید دو مساله ی بسیار بسیار مهم رو هم در نظر گرفت که اصولا این توجیه رو نفی می کنه:

1)    اینکه حرف های نهایی ما بسیار قبل از شروع به  کار این دوست عزیز در اون شرکت زده شده بود و من تایید نهایی رو خیلی وقت پیش از ایشون گرفته بودم.

2)    مدیرعامل این شرکت اگر آدم منطقی باشد ( که امیدوارم باشد) به هیچ عنوان اجازه نمی دهد که این دوستمون  در این فیلم بازی کند. چرا که این پروژه نه تنها کوچکترین نفع مالی برای هیچکس ندارد ، که حتی مدل انتشار این اثر هم اصلا مشخص نیست و به احتمال زیاد، این اثر چند سال بعد مجال انتشار خواهد یافت. حال اگر مدیر عامل آدم منطقی نباشد که ... .

 

 

یا در موردی دیگر، بازهم در جلساتی از قبل حتی تاریخ فیلمبرداری و لوکیشن و ... با یکی دیگر از دوستان مشخص شد. (جالبی اش اینه که این شخص واقعا دوستم بود ! ینی نه حالا دوسسسست! ولی خب حداقل از قبل با هم آشنا بودیم.)

و یهو شب قبل از فیلمبرداری و دقیقا زمانی که من تمام گروه فیلمبرداری رو با وسایل برای فردا آفیش کرده بودم و آخرین پیام رو برای محکم کاری به این دوستمون دادم که فردا فلان جا ، فلان ساعت فیلمبرداریه

گفت باید بره سفر و نمی تونه بیاد!

در طول یک ماه ، بازهم چندین و چند بار هماهنگی برای فیلمبرداری صورت گرفت که هربار به شکل خنده داری ایشون کار رو به تعویق انداختن تا جایی که الان من هر روز ، عکس های ایشون رو تو دورهمی های بچه ها می بینم! ولی ایشون به من میگن به شدت کار دارم و وقت سرخاروندن ندارم!

 

 

 

تمام این موارد و مسائل در ذهن من یک سوال و مساله ی بسیار بزرگ رو ایجاد کرد و اون هم اینکه چرا انقدر معنا و مفهوم تعهد شغلی و اخلاقی در ذهن این دوستان  با معنا و مفهومی که در ذهن من از این عبارات وجود داره ، متفاوت است؟!

در لغت نامه ی دهخدا نوشته:

تعهد

لغت‌نامه دهخدا

تعهد. [ ت َ ع َهَْ هَُ ] (ع مص ) عهد نو کردن . (زوزنی ). تازه کردن پیمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دیدار تازه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تازه کردن چیزی . (آنندراج ). || سرانجام کار کسی به ذمه ٔ خود گرفتن و ضامنی کردن . (غیاث اللغات ) (انجمن آرا). شرط و عهد و پیمان و قرارداد و معاهده و ضمانت و کفالت و اجاره . (ناظم الاطباء). 

 

و در فرهنگ معین هم اینگونه نوشته که:

تعهد

فرهنگ فارسی معین

(تَ عَ هُّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کاری را به عهده گرفتن . 2 - عهد بستن ، 3 - (اِمص .) غمخواری .

 

 

همان گونه که در فرهنگ معین و دهخدا نوشته شده ، در ذهن من هم معانی تقریبا مترادف با کاری را بر عهده گرفتن و ... شکل می گیرد .

! اما واقعا من هم متوجه نمی شوم چگونه افرادی روی این کره ی خاکی پیدا می شوند که حتی برای حرف خود هم ارزشی قائل نیستند و خودشان برای حرف خودشان انقدر ارزش و احترام قائل نیستند تا به آن عمل کنند و  در این شرایط چگونه میتوان انتظار داشت ، من یا هرکس دیگه ای به حرف این دوستان گوش کنیم و به حرف هاشون اهمیت بدیم!

از قدیم هم همیشه تصورم بر این بوده که این خود  آدم هان که به خودشون اهمیت و ارزش می دن و این خود آدم هان که ارزش و اهمیت رو از خودشون میگیرن!

داستانی که من داشتم روش کار می کردم ، راجع به قهرمان و قهرمان های این شهر بود  و به نظرم هر کدوم از این شخصیت هایی که در بالا جریاناتشون رو براتون تعریف کردم ، بنا به دلایلی می تونستن قهرمان باشن!

اما راستش بعد از این جریانات مطمئن شدم این ها، حتی در اون زمینه های خاصی که من فکر می کردم هم قهرمان نیستن! آدمی که حتی برای حرف های خودش هم ارزش قائل نباشه مگه می تونه قهرمان باشه!

من این فیلم رو میسازم! به هر قیمتی که شده! حتی به قیمت روایت داستان یک شهر بدون قهرمان!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

برگزیدگان انجمن فیلم کوتاه ایران

پیش نوشت : این متن پا نوشتی  ظولانی خواهد داشت که شاید از خود متن اصلی جذاب تر و مهمتر باشد.

دیروز فرصتی دست داد تا به دیدن برترین فیلم های کوتاه امسال ایران بشینم.

دروغ چرا

اکثر فیلم ها

خصوصا در ساخت

انقدر خوب بودن که خیلی چیز خاصی نمی تونم بگم!

تنوع لوکیشنی هم بد نبود!

حداقل از سینمای بلند بهتر بود (تعداد زیادی از فیلم ها در جنگل های شمال ، صحرا و مناطق آذری زبان می گذشت)

راستش دیروز داشتم فکر می کردم که آیا من می تونم فیلمی بسازم که از این ها بهتر باشه؟

حقیقتش اینه که در ساخت حداقل خودم می دونم نمی تونم به پای اون ها برسم.

البته به نظرم نقص بسیار بزرگی که فیلم های دیشب داشت ، در پایان بندی های نه چندان تاثیرگزارشون بود. فیلم هایی که تا دقایق پایانی عالی پیش می رفتن،اما در لحظات پایانی که تیم داره خوب حمله می کنه و توپ رو سر دروازه ی حریف می ریزه، انگار هیچکس نیست که گل بزنه! انگار هیچ کس نیست که کار رو تموم کنه و این بازی رو به یاد موندنی کنه!

دقیقا عکس این اتفاق رو در مورد برنده ی اسکار بهترین فیلم کوتاه امسال ، یعنی SING   دیدم ، فیلمی خوب که عالی ( البته به نظرم تا اندازه ای شعاری ) تموم شد. ولی خب یه حقیقت ریزی که راجع به فیلم کوتاه وجود داره اینه  که چون فیلم کوتاه مخاطب خاص داره ، خیلی وقتا ممکنه یه ذره مخاطب خاص باشه و ایدئولوگ .

راستش الان تنها چیزی که دارم بهش فکر می کنم اینه که برای فیلمساز شدن ، فقط  باید فیلم ساخت ! همین!

راستش چند وقت قبل ، برای انجام کارآموزی در یک شرکت بزرگ سرمایه گذاری استارتاپی اعلام آمادگی کردم . کارش تقریبا اون حوزه ای بود که احساس می کردم شاید به علایقم نزدیک باشه و بتونم در اون حوزه هم موفق باشم . اما بعد از گذشتن چند دقیقه تو همون تایم مصاحبه ، مقدار زیادی ترسیدم . راستش بنظرم اومد که من مرد این کار دیگه حداقل نیستم. آدم کار برای دیگران و مطابق نظرشون ، آدم کارهایی عادی و مطابق با نیاز و خواست بقیه ! من می خوام کاری رو بکنم که دوست دارم. کاری رو بکنم که جذابه ! 

اونجا بود که فهمیدم من اجبارا باید برم سینما! چون تا اینجایی که من فهمیدم یکی از معدود جاهایی که میشه توش دیوونه بازی کرد و ازش پول هم دراورد.

یه فیلمساز واقعی ، فیلم نمیسازه تا صرفا پول دربیاره  یا حرف ها و گرایشات سیاسی خودش رو بزور به خورد بقیه بده! اون فیلم میسازه تا اونجوری که می خواد زندگی کنه! اون ترس هاش رو بتصویر میکشه ، چون بهترین راه میده سینما رو برای شکست دادن ترس هاش! اون زندگی ایده آلش رو به تصویر میکشه ، چون این راه رو یکی از بهترین راه ها می دونه برای اینکه بتونه کمی هم اون شکلی زندگی کنه و اون فضا رو لمس کنه ، اون راجع به عجیب قریب ترین ایده هاش فیلم میسازه ، چون می خواد دلیلی داشته باشه برای اون کارها ، یه دلیل که از خیییلی چیزها بزرگتره!

منتظر باشید.

 خبرهای خوبی در راه خواهد است.


پ.ن : راستش دلم نیومد از بعضی فیلم هایی که دیشب دیدم نگم براتون، اول از همه می خوام از فیلم " حیوان "برادران ارک بگم که جایزه ی بخش سینه فونداسیون کن رو گرفته بود. این فیلم بدون شک از نظر تکنیک و تا اندازه ای هم داستان شاهکار بود . کارگردانی مسحور کننده ای داشت . اما در کل ، خیلی سلیقه ی من نبود! دومین فیلمی که برام خیلی جذاب بود ، فیلم " دختری در میان اتاق " بود که به زبان آذری هم تولید شده بود و بنظرم جز پایانش که به خوبی باقی فیلم نبود ، داستان پدری که به پول نیاز داره و بدهکاره و به هر طریقی می خواد از دخترش که تاحالا حتی شاید ندیدتش! و در آلمان زندگی می کنه ، پول بگیره ، عااالی بود.  اما از همه ی این فیلم ها بیشتر ، فیلم " #ساعت-چهار " بیشتر بهم چسبید ، یه فیلم فانتزی که یه جاهایی واقعا آدم رو یاد آملی می اندازه ( و البته ادای دینی هم به آملی در این فیلم میشه )

جا داره از همینجا به عاطفه محرابی تبریک بگم که تونسته بود فیلمی به این خوبی بسازه ( و البته باب سلیقه ی من ) البته این فیلم هم همونجور که گفتم ، به نظرم از داشتن یک پایان شاخص رنج می برد.

پ .ن 2: امروز که یه مقدار زیادی وقت داشتم ، چنتا فیلم دیگه ی کوتاه هم دیدم. TIMECODE عاااالی بود. یه فیلم واقعی ! فیلمی که می گفت با وجود زندگی های شهری و سرد و بی روحی که داریم ، چطور میشه زنده بود و زندگی کرد . یه فیلم عاشقانه ی بی نشیر سوییسی به نام La femme et le TGV هم دیدم که خیلی خوشم اومد ازش  و البته حسرت خوردم که چرا ما ایرانی ها با داشتن این همه سوژه ی باحال و جذاب ، نمی تونیم یه فیلم در این سطح و اندازه ها بسازیم.

این فیلم ها نه شعاری بودن و نه ظاهرا می خواستن حرف خواصی بزن . ولی خیییلی خواستنی بودن!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

bitter nightmare

I had fallen asleep 

And I had forgotten to get out of the train.  

When I woke up, the door was closed  

And I could'nt do anything  

Then   

I got out at the next station  

And I  changed my direction to come back  

But I made a big mistake .  

Because next train was express train and I wasn't in express station!  

Some nights  

I have a strange dream  

I watch myself  

I watch lots of things happened  

But I am asleep(I am not awake)  

I can seize lots of opportunities  

I do what I can do  

 But I can't wake myself up!  

I think   

maybe it's not a dream  

It's some kind of bitter nightmare! 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

استارت پروژه ی بی نام

پیش نوشت: دلیلی که این چند وقته ننوشتم تا اندازه ای تنبلی و مشکلات فنی بود. وگرنه هم مطلب نوشته بودم ، هم واقعا انقد درگیر نبودم که نتونم پست بزارم


چند وقتی هست که دارم وسوسه میشم تا بخشی رو تو وبلاگم راه بندازم  از صحبت های جالبی که آدم ها با هام  می کنن

قطعا برای هممون پیش اومده که خیلی وقتا با آدم ها همینجوری تو تاکسی ، تو کافه ، تو بازار ، تو صف یا خیلی جاهای دیگه گپ زدیم و اون آدم ها رو دیگه هرگز ندیدیم.

این آدم ها ممکنه هر آدمی باشن

ولی یکی از قوانینی که دوست دارم رعایت کنم اینه که اگه اسم اون آدم ها یا کارشون هم  می دونستم ، نگم اون آدم ها کی بودن یا کارشون چی بود! فقط هر فایل رو با یه کد مشخص کنم و حدس زدن اسم و کارشون رو به عهده ی شنونده ها بزارم.

البته از اون طرف هم ، به اون آدم ها نگفتم که دارم صداشون رو ضبط می کنم .

شاید بگید این کار غیراخلاقیه و درست نیست!

ولی بنظر خودم اگه بهشون بگم ، دیگه کار از این حالت واقعی بودن خودش خارج میشه و مردم حرف دلشون رو نمی زنن.

از طرفی ،  تا زمانی که شما این آدم ها رو نشناسید این کار واقعا ایجاد هیچ مشکلی نمی کنه و بنظرم ، اصولا آدمی که نتونه در هر شرایطی پای حرفش وایسته ، همون بهتر که هیچی نگه!

من از این به بعد، حرفای یه سری آدم رو بدون هیچ قضاوتی اینجا بزارم و  قطعا قرار نیست حرفایی که اونا می زنن رو من قبول داشته باشم یا چیزی شبیه به این

فقط بنا به دلایلی حرفای این آدما بنظرم جالب اومدن و ممکنه بهونه ای باشن برای فکر کردن.

نمی دونم

فقط احساس می کنم شاید داستان آدم های شهر

داستان دغدغه هاشون

اینکه چی تو ذهنشون می گذره

اینکه چیکار می کنن و زندگی شون رو چطوری می گذرونن واسه آدمی جز خودم هم جذاب باشه!

 اینم فایل قسمت اول

001

پ.ن1: میخوام یه اعترافی بکنم، یکی از بزرگترین تفریحات زندگی من اینه که تنها برم تو کافه ها و فال گوش وایسم ببینم بقیه چی میگن!

خیلی باحاله

این که ببینی یه دختر 20 ساله ، تنها نشسته و به شیک شکلاتی اش زل زده و سیگارش رو با سیگارش روشن می کنه!

خیلی باحاله گوش بدی ببینی که داره به کی زنگ می زنه و چرا وسط مکالمه اش بغض می کنه!

حتی باحال تر میشه وقتی ببینی وسط مکالمه ، تلفن رو قطع می کنه  و زیرلب میگه:

همه ی پسرا عوضی ان!

پ.ن2: تمام تلاش من در این مجموعه یادداشت ها اینه که کوچکترین تغییر و سانسوری در این مجموعه صوت ها ندم و دقیقا هر اونچه که اون ها به من گفتن رو شما هم بشنوید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی