از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

زلزله

دیشب ، یه نیمچه زلزله ای تهران رو لرزوند!

همه ترسیدن!

چه مادر اون دوستی که وسط مکالمه این دوستمون با من فریاد " زلزله ، زلزله  "سر داد و یهو تلفن کلا قطع شد!

چه اون دوستم که از صدای جیغ زن همسایه متوجه زلزله شد و ارشمیدس وار! از حمام ،مستقیم  راه حیاط رو انتخاب کرد !

چه اون خانواده ای که لحظاتی بعد  ، زنبیل بدست راهی خیابان شده بودن !

و چه اون عزیزانی که دیشب با سرعت 120 تا و به قیمت رد شدن از هم! سعی می کردن زودتر راه خروج از این شهر رو پیدا کنن و خودشون رو با فرار به مناطقی که عمرا اگه دست زلزله به اونا برسه ( نظیر یک کارخونه متروک در ورامین ، زمین کشاورزی الموت و ... ) خود را از مهلکه نجات دهند. (ناگفته نمونه بسیاری از همین جاهایی که دوستان میخواستن دیشب برن خودشون روی گسل های اصلی بودن! )

این مسایل همه و همه نشون دهنده ی یک چیزه!

ما چقد خوبیم!

بنظر من ، دیشب علی رقم تصور عامه اتفاقی که افتاد واکنش سریع مردم نسبت به زلزله نبود! اصلا! ینی راستش تنها چیزی که من ندیدم این بود!

دیشب مردم تونستن صف های پمپ بنزین چند کیلومتری درست کنن ، به کسب و کارهای شب گردی نظیر لبو و باقلا فروشی ها سروسامون بدن و حسابی آش فروشی ها رو خوشحال کنن و یک شب رو ، به معنای نزدیک تری از همیشه ، "با هم" تجربه کنن ، شاید توی ماشین که طبیعتا جای خیلی راحتی نیست ، شاید زیر چادر و شاید حتی درون خانه، اما لرزان و نگران از ترس زلزله ای که هر لحظه ممکنه این جمع فوق العاده ی خانواده یا دوستانه رو بهم بزنه  ( اونایی که دیشب تنها بودن هم نگران نباشن! ینی راستش من خودمم از جمع اونام!)

و تمام این اتفاقات دقیقا  یک شب قبل از یلدا، شبی که سنت سالیان دراز ما ایرانی هاست اتفاق افتاد و ما به این بهونه تونستیم  این با هم بودن رو جشن بگیریم و تقدیسش کنیم.

 البته ، اگر ذکر خاطر دوستان مکدر نمیشه ، دلم نمیاد یه نکته ی کوچیک رو یادآوری نکنم :

یک ملت جواب زحمت ها و تلاش های خودش رو در طی سالیان خواهد گرفت ، جوامعی که در طی سالیان دراز ، کار کردن ، زحمت کشیدن و سعی کردن کشوری بسازن که بتونن با خیالت راحت در اون زندگی کنن ، قطعا  تفاوت معنا داری با جوامعی خواهند داشت که بر مبنای مفت خوری و فروش مواد خام به ثروت دست پیدا کردن و تونستن هنوز بقا داشته باشن .

به تعبیر یکی از دوستان ، بعضی ملت ها محتوم به انقراض هستند!

 

پ.ن 1 : من خودمم از آدم های همین شهرم ،  پس مقصرم.

پ.ن 2 : یلدا مبارک

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

داش آکل

میگفت تنها چیزی که میتونه کمر یه مرد رو خم کنه ، یه زنه

میگفت مرد که غم داره ، ینی یه دنیا غم داره

میگفت دور از مردونگی و مروته

دور از مرام و معرفته

دور از لوتی گری یه که آدم خیانت کنه

 

میگفت قبل از این جریان ، من بودم و یه طوطی

حالا هم همون منم و همون طوطی

ولی خب نه من دیگه اون آدم قبلی ام

نه اون طوطی دیگه طوطی قبل هه

 

نمی گفت

ولی همه که می دونستن اون تنها لوتی واقعی این شهره

 

نمی گفت

ولی تو دلش می گفت که وقتشه که بره

وقتشه برای همیشه بره

 

نمی گفت

و کمتر کسی هم می دونست که داش آکل دم آخری گفت:

"مرجان ، عشق تو منو کشت"




پ.ن : بینظیره موسیقی منفرد زاده در این فیلم موسیقی داش آکل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

یادداشتی بر دو فیلم

لحظاتی که فقط باید لمسشون کرد، بوشون رو استشمام کرد و در هواشون تنفس کرد تا حسشون کرد .

شیطنت ها و کشفی که یک جریان عاشقانه رو واقعی می کنه ، کشف همدیگه ،رقص و پایکوبی، بازی های بدون کلام که شمایل تئاتر های فیزیکال فوق العاده رو داره و تعدادی لحظه ی محصور کننده ی واقعی


مثل زمانی که یک زوج با خودرو میرم وسط بوفالوها ، ماشین رو خاموش می کنن و ساکت ، بالای سقف ماشین  میشینن تا بوفالو ها بیان نزدیک ، تا بتونن حسشون کنن

فیلم مملو از صحنه ها و نمایش های این شکلیه. طلوع و غروب چشم نواز خورشید ، مزارع گندم و دویدن و رقصیدن در مراتع مسحور کننده تنها بخشی از نماهای بسیار زیبای فیلمه

فیلم ، نماهای داخلی پرحرارت هم کم نداره و خانه ی شخصیت های فیلم یکی از یکی زیباترین و مناسب ترن ، نماهای ضدنور،قاب در قاب و حرکت های دوربین فیلم های ترنس مالیک هم که همیشه شاهکاره.

شاید اگر می خواستم طبق معمول نق بزنم میگفتم این که فیلم نیست! یه سری نمای خوشگل! با یه  سری نریشن! خب که چی مثلا ! آخه این چه نحوه ی داستان گوییه! چرا این ترنس مالیک انقد همه ی داستاناش استایل کلید اسراری دارن!!!( منظورم از این حرف این نیست که خدایی ناکرده سطح داستان هاش در سطح داستان های کلید اسراره!!! منظورم اینه که مضمونا خیلی آدم اخلاق گرا ، اون هم از نوع خیلی واضح و رو اش هه ) یا اصن چرا برخلاف فیلم های خارج از جریان اصلی اینجوری ، چرا بازیگرا ، نورها ، لباس ها ، عطرها ، خونه ها ، اصن همه چی انقد خوشگل لاکسچری و گرون و تجملاتیه! ( خودم میدونم الزاما خوشگل و لاکسچری هم معنی نیستن!!!)

ولی بیخیال همه ی اینا! استثنا نمی خوام غور اینجوری بزنم! 

میخوام تعریف کنم! جانانه و حسابی!

زندگی یعنی این! یعنی لمس تک تک همین لحظات عادی ، یعنی همین شناخت و کشف و شهود ، یعنی همین تک لحظه هایی که زندگی بعضی آدما حتی یه دونه اش رو نداره

زندگی ، یعنی فرصتی برای کشف همدیگه ، برای کشف خویشتن

زندگی ، تو اون تک لحظه هایی خلاصه میشه که انگار خیلی هم زمینی نیست! انگار یه چیزی فراتر از توعه که داره اون لحظه رو رقم می زنه

زندگی ، ینی هجوم آدرنالین در رگ هات ، وقتی می چرخی ، می دوی و می رقصی

ینی وقتی تو دست کسی رو که دوست داری گرفتی و نمی تونی هیجان و گرمای تک تک سلولات رو ساکت کنی! با خودت می گی: نکنه بفهمه!  اصن بفهمه! والا! چه ایرادی داره!

خلاصه ، به سوی شگفتی پر از شگفتیه

پر  از لحظاتی که از تجربه و لمس تک تک اون ها بعید می دونم که به راحتی سیراب شید ، انقدر که این لحظات خوبن و شگفتی ساز

اما در کمال شگفتی این فیلم اصلا فیلم خوبی نیست! 

 

 

 

پ.ن: امروز یه فیلم دیگه هم دیدم به نام "زیر آسمان برلین"

زیر آسمان برلین هم مثل داستان لمس لحظه ها بود. لمس لحظه هایی که خیلی ها ی دیگه ، حتی فرشته ها هم به داشتنشون غبطه می خورن! فقط کافیه یه جوره دیگه به قضیه نگاه کنیم. فقط کافیه لمس کنیم لذت این لحظات به ظاهر عادی زندگی رو . فقط کافیه یه جور دیگه به زنده بودنمون ، به تمام کارهای روزمره مون ، به داست داشتن و دوست داشته شدنمون ، به زیبایی پدر ، مادر و برادرمون ، به عاشق شدنمون ، به کارمون ، خونه مون ، کشورمون ، صدای خیابون ، مردم

فقط کافیه به زندگی یه جور دیگه نگاه کنیم.  هرچند که انقدر کار سختی هست که کمتر انسانی میتونه این کار رو انجام بده شاید سهراب سپهری و چند نفر دیگه فقط!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

فراموشی

آقا ما یه دوستی داریم که خیلی اوضاعش خرابه!

بعد از اینکه چند هفته پیش کیف پولش رو گم کرد (هنوز درگیر زنده کردن کارت های شناسایی داخلشه)

 چند روز پیش میره تا در نشستی در یکی از ساختمان های ارشاد شرکت کنه و بر دانش خودش بیافزاید. غافل از اینکه بعد از نشست نه تنها چیزی بر اون افزوده نشده بوده! که یه چیزی هم ازش کم شده بوده!

این دوستمون خیلی نایس سوار مترو میشه و دقیقا میره اون ور تهران و وسط شلوغی ها و بیکاری مترو بوده که با خودش میگه چیکار کنم که حوصله ام سر نره!

یه بشگن میزنه و میگه آهاااا

فهمیدم

بزار صدای ویس نشستی که توش شرکت کردم و گوش بدم و اونجاست که دست در کیف مبارک میکنه و میبینه ای دل غافل! جا تره و رکوردر نیست!

آنجاست که نعره ای سر می دهد ( در دل البته! ) و سعی می کند راهی به بیرون پیدا کند. اما ایدل غافل که این مترو، استوار مترویی بود و نمی شد وسط حرکت از توش پرید بیرون!

خلاصه این رفیق ما تو حرکت از توش نمی پره و بعدش می پره! بعدم کلی وایمیسته تا مترو جهت مقابل بیاد و بتونه تمام مسیر رو برگرده، غافل از اینکه ساعت هشت شب دیگه همه رفتن خونشون و هیشکی ، جز نگهبان حضور نداره ( البته باز خدا رو شکر که نگهبان حضور داره) خلاصه این دوستمون برمیگرده و به نگهبان میگه ، ولی نگهبان علی رغم  قول مساعدش برای همکاری در رو باز نمی کنه و میگه نگاه می کنم،اگه بود میزارم ، فردا صب بیا بگیر!

این دوست فلک زده ی ما تمام شب از استرس کلللی فایل حساس و مهم ( اصن بیخیال رکوردر یک میلیونی)درست خوابش نمی بره تا بلاخره فرداش میره و به نگهبانی میگه : آقا شما رکوردر ندیدید؟!

اول می برنش محل سالن جلسات که احتمالا اونجا جاش گذاشته بود رو بگرده. نبود! بعد یکی یکی از مسئول جلسه بگیر تا آبدارچی و ... رو باهاشون صحبت می کنه. اونا هم می گن همچین چیزی رو ندیدن.

ولی خدایی یه چیزی که رفیقم می گفت این بود که، کارمندان اونجا واقعا خیلی همکاری کردن و علی رغم تمام چیزی که از ادارات دولتی می شنویم، همه بسیج شدن تا کمک کنن این رکوردر رفیق ما پیدا بشه و حتی کار به دیدن دوربین ها هم رسید تا اینکه بلاخره تونستن اون دوستی که دیشب شیفت بود رو پیدا کننن و اون پرده از این راز بزرگ برداره! نگهبان دیشب رکوردر رو پیدا کرده و تو کمد نگه داشته!

جدا دمه همشون گرم

حالا همه ی اینا رو بزارید کنار و تصور کنید این داستان بلند بالا رو  این دوستمون داره بیرون از خانه ی هنرمندان تعریف می کنه که یهو یادش میاد

گوشی اش نیست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بعله، این دوست مزبور یهو می پره میره و بعد از چند دقیقه متوجه میشیم ، ایشون گوشی شون رو در سالن سینمای خانه ی هنرمندان جا گذاشتن!

میخوام بگم ، خدا به جوونای این دور و زمونه رحم کنه واقعا!

می خوام بگم واقعا مراقب مصرف بیش از اندازه باشید!

اصن چی می زنید خدایی؟!!!!!!!!!!!!!

 

پ.ن1: رکوردر این دوستمون در تمام طول اون مدت باز بوده و صداها رو ضبط کرده، به همین مناسبت صدای پیدا شدن رکوردر رو براتون می زارم.


صدای پیدا شدن


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی