از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۹ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

آبی

بارون میومد

بارون بهاری

از همون بارونایی که آدم دوس داره توش گناه کنه!

اما فلانی

مثل خیلی وقتای دیگه

با تقریب دقیق 365 روز سال

تنها راه خودش رو میرفت.

بی اعتنا به هیچ پری چهره ی پری رویی

بارون میومد

بارون بهاری

از همون بارونایی که آدم دوس داره تو قطار

کنار پنجره بشینه و رد بارون رو شیشه رو دنبال کنه

اما فلانی دیگه به ایستگاه رسیده بود

باید زودتر از قطار پیاده می شد

پیاده می شد تا به قطره بازی اش توی تاکسی یا دانشگاه

وقتی استاد داره از "جایگاه انسان در نظام تکوین الهی" صحبت می کنه

وقتی سایر همکلاسی هاش دارن سرکلاس فیلم عشق بازی دیگران رو با دقت مشاهده می کنند

وقتی که هرکس داره کار خودش رو انجام میده

اون موقع می تونست اونم به قطره بازیش برسه

توی مسیر مترو تا ایستگاه تاکسی

چنتا پله ی فلزی بود

فقط همین یادش میومد

بارون میومد

بارون بهاری

از همون بارونایی که آدم دوس داره توش گناه کنه!

اونم افتاد

آبی پوشیده بود

داشت زیر لب غرولند می کرد و برمی گشت سمت من

با خودم می گفتم

من چرا انقدر دست پا چلفتی و توو هپروتم

هیچ جوره یادم نمیومد چیشد که من لیز خوردم

چی شد که در شرایطی که داشتم می افتادم

به زور به آبی رو به رو چنگ انداخته بودم تا نیوفتم

با این کار نه تنها خودم افتادم

که آبی هم افتاده بود!

تنها چیزی که یادمه اینه که

بارون میومد

بارون بهاری

از همون بارونایی که آدم دوس داره توش گناه کنه!

عذرخواهی کردم

موهای بلندش تو هوا تاب می خوردن

برگشت سمت من

به پهنای صورت لبخند می زد

من دستم رو گذاشتم تو دستش تا بلند شم!

یادم نمیاد چی شد

فقط یادمه

بارون میومد

بارون بهاری

از همون بارونایی که آدم دوس داره توش گناه کنه!

از زمین بلند ام کرد

لبخند می زد

گفت ایراد نداره

و رفت

حتی نذاشت تشکر کنم

اصن چی شد که هول شدم و واسه بلند شدن

از اون کمک گرفتم

هیچی یادم نمیاد واقعا

فقط یادمه

بارون میومد

بارون بهاری

از همون بارونایی که آدم دوس داره توش گناه کنه!

یادمه لبخند داشت

از زمین بلندش کرد و رفت

یادمه

آبی بود

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

پوچی

احساس می کرد بیگانه است!

دقیقا همون طور که آلبر کامو تصویرش می کرد. یک بیگانه واقعی! دقیقا مثل مرسو ! نه احساسی داشت ، نه دیگه هیچ اتفاقی براش شگفت انگیز بود! فقط داشت زندگی می کرد و این براش عذاب آور بود! عذاب اینکه دیگه هیچ چیز خوشحالت نکنه ، انقدر شدیده که حتی  لزوم زنده بودن رو زیر سوال می  بره!  و البته ، مهمتر از هر چیزی این تنها یه حسه ، یه حس که با هیچ منطقی نمیشه گولش زد و به ادامه ی زندگی تشویقش کرد.

یه حس ، مشابه احساسی که سیزیف داشت. احساس پوچی!

آلبر کامو سیزیف رو دوست داشت البته .

می گفت سیزیف یه قهرمانه ، یه قهرمانه واقعی

می گفت اون لحظه ای که سیزیف سنگ رو می رسونه نزدیکای قله و دم رسیدن به هدف ، سنگ از دستش ول میشه ، سیزیف بر می گرده و سنگ رو نگاه می کنه ، نگاه می کنه که چجوری زحمتاش به باد می ره  ، ا. سیزیف از سرانجام کارش آگاهه ، ولی بازم کارش رو ادامه می ده ، به این دلیل سیزیف یه قهرمانه ، قهرمان پوچی

این روزا زندگی سخته

سخت تر از قبلش و چه بسا ، سخت تر از بعدش!

محمد رضا شعبانعلی میگه:

انسان بودن شاید
به معنی تلاش برای بهتر کردن دنیا باشد
هر چقدر هم کوچک
حتی به اندازه ترسیم گلی ساده
بر روی سنگی در بیابان افتاده
جایی که هرگز دیده نخواهد شد.

امل من دلم می‌خواهد پنهونی، یک جمله به انتهای اون اضافه کنم:
همه‌ی آنچه ما به عنوان حیات و زندگی و “عالم هستی” می‌شناسیم، همان سنگ در بیابان افتاده است.

اما به قول شاملو، به هر حال، باید حرمت انسان را حفظ کنیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

نشانه ی اتفاقات بزرگتر

امروز صب که به لطف بالایی ها مجبور شدم برای دسترسی به یوتیوب و تلگرام و بلاگر و به طورکلی ، سایت های غیر اخلاقی ( قطعا از نظر دوستان ، محتوی این جاها سرشار از مطالب غیراخلاقی  بوده که فیلترشون کردن دیگه!) از فیلترشکن استفاده کنم ، صفحه ی اول گوگل با کمی تفاوت نسبت به همیشه برام باز شد. ( می تونید روی لینک زیر ، ببینید)

g.co/doodle/jpyfqf

 

اما نکته ی عجیب ماجرا این نبود! این بود که شما در این فیلم می تونید آزادانه بچرخید! ( ببینید ، خودتون متوجه می شید)

این مساله برای من فقط یه معنی داره ، دنیا به سرعت در حال تغییره و اگه کسی می خواد از دنیا جا نمونه ، باید به سرعت یادبگیره ، تغییر کنه و خودش رو بهتر کنه.

وگرنه ، فکر نمی کنم خیلی عاقبت خوشی در انتظار تغییر ناکنندگان باشه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

تهران انار ندارد

 

"تهران انار ندارد" یکی از جذاب ترین فیلم های مستندی است که در ایران ساخته شده.

فیلمی که البته ، بعد تجربه گرایی در اون حاکمه و فاصله ی زیادی با فیلم های مستندی داره که هر ساله در ایران ساخته می شوند. این فیلم که در زمان محمد آفریده ، مدیر پیشین مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی ساخته شد ، پا روی بسیاری خطوط قرمز می گذارد و شاید ، به همین علت هم هرچند با مشکل ، اما اجازه ی اکران  عمومی می گیرد و به فروش قابل توجهی به عنوان یک فیلم مستند می رسد.

بعد از چند بار دیدن این مستند ، یک سری نکات در خصوص این فیلم به ذهنم رسید که دوست داشتم ، اینجا به اشتراک بذارمشون.

1)    نصرت کریمی ،  بازیگر و هنرمند شناخته شده ی فیلم فارسی های قبل از انقلاب که به دلیل  حاشیه های فیلم محلل ، بعد از انقلاب کمتر فرصت بازی پیدا کرد ، یکی از دو راوی این فیلم است. راوی ای که عموما به بحث های جدی و فکت های تاریخی اثر اشاره می کند و بخش زیادی از بار یک مستند تاریخی را یدک می کشد. راوی ای که به مرور زمان از نقشش کاسته می شود تا در نهایت ، اثری از این راوی در دقایق پایانی مستند وجود ندارد. البته ، از لحن بسیار مناسب نصرت کریمی در این فیلم ، نمی توان چشم پوشی کرد.

2)    دیگر روای داستان ، مهدی بخشی ، کارگردان فیلم است. مهدی بخشی که او هم مثل نصرت کریمی از لحن فوق العاده ای برخوردار است ، روایتگر تهران امروز است و با استفاده از انتخاب واژگان بسیار حساب شده و بعضا عدم تناسب تصویر و صدا ، بار طنز فیلم را به دوش می کشند. یکی دیگر از تکنیک های اصلی مهدی بخشی در این مستند ، به اصطلاح " تیکه های سیاسی"  در لفافه ی فیلم است. چند وقت قبل جایی از قول مرحوم علی معلم شنیدم که می گفتند: مخاطب ایرانی عاشق این است که به شانه ی بغل دستی اش بزند و بگوید: این گوشه ی فیلمو دیدی! منظور داشت! منظورش به فلان اتفاق سیاسی بود !

حقیقت این است که مخاطب ایرانی ، عاشق این است که بتواند از فیلم تعابیر  سیاسی مورد نظرش را ترتیب دهد. پس  چرا نباید جای چنین تعابیری را برای او باز بگذاریم؟

 

3)    فیلم سرشار از میزانسن های هوشمندانه است . میزانسن هایی که کاملا نسبت به احساسات کارگردان به سوژه هماهنگ است و باعث می شود ، حس مورد نظر کارگردان به هر سوژه به بهترین شکل بیان شود.

4)    انتخاب موسیقی و ریتم شناسی کارگردان و تدوینگر واقعا مثال زدنی است. علی رغم اینکه عملا مخاطب با یک فیلم گیج و سردرگم طرف است ، اما همین فیلم سردرگم با کات های سریع کاملا به جا و هماهنگ که در بخش هایی از فیلم هم ، بنا به اقتضای داستان از کات های کندی برخوردار است ، موفق می شود مخاطب را تا پایان داستان پای فیلم نگه دارد و این شاید ، خود بزرگترین موفقیتی است که می توان برای این فیلم قائل بود.

5)    در نهایت ، کارگردان با هوشمندی ، طبق خط داستانیه " تولید فیلمی درباره ی تهران توسط یک گروه و عدم موفقیت آن ها در تعریف یک خط مشخص و قبول شکست " فیلم را به پایان می رساند. اینکه در خود فیلم مدام ، احتمالا به اتفاقات واقعی جریان ساخت فیلم ، یعنی از نبود بودجه و گم شدن راش ها؟!!! ( عرض کردم ، طنز کلامی و تا اندازه ای سیاسی کار خیلی خوبه) تا حضور کارمندان ارشاد در مراسم رژه و هفت ساله شدن این پروژه ، همه و همه به ساخت فیلمی کمک کرده که شلختگی بی حد و حساب این فیلم ، تا حد زیادی قابل اغماضه.

 

در نهایت می توان گفت ، هرچند که تهران انار ندارد یک شاهکار نیست و سرشار از حفره ها و مشکلات بنیادین است ، اما به عنوان یک تجربه که اتفاقا بسیار هم خوش ساخت از آب درآمده و می تواند مخاطبان عادی را هم تا پایان فیلم بنشاند ، تجربه ای است قابل ستایش و دوست داشتنی.

هرچند که شاید خیلی هم به اطلاعات تاریخی مخاطب ، اضافه نکند.

 


پ.ن: متاسفانه مثل خیلی مسائل دیگه ، وضع امروز سینمای مستند مساعد نیست.  مستند سازان ، یکی از دلایل اصلی این مساله رو ، مدیریت ضعیف و ناکارامد مدیر این روزهای مرکز گسترش می دانند. سازمانی که در زمان ساخت همین فیلم  تهران انار ندارد ، با حمایت خویش ، باعث اکران و پخش این فیلم شد ، اما در دوران حاضر ، حتی اجازه ی شرکت چنین فیلم هایی در جشنواره ی سینما حقیقت (مهمترین فستیوال فیلم مستند ایران) غریب به نظر می رسد!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

ستاره ساز

پیش نوشت:

سینما ، ینی سکانس پایانی سینما پارادیزو

 


ستاره ساز

اثریه درباره ی آدم های ساده دلی که دوس دارن از راه ستاره شدن در سینما ، مشکلات بزرگ زندگی شون رو حل کنن.

اما طنز تلخ ماجرا اینجاست که فیلم ، نه تنها هیچ ستاره ای نداره! که حتی هیچ ستاره ای هم نمی تونه  بسازه! همه در این فیلم شکست می خورن! حتی خود ستاره ساز! اما این به این معنی نیست که فیلم ستاره ساز اصلا فیلم بدیه! به هیچ وجه! در این پست نوشتم ، من عاشق ایتالیام، چون اونا دقیقه ی نود می بازن و می رن! بیم و امیدی که در پس این باخت ها رقم می زنن، بیشتر از صدتا پیروزی برای طرفدارانشون ارزش داره . اونا هرچی بیشتر می بازن ، بیشتر محبوب می شن . چرا که این شکست ها، خیلی شبیه واقعیت های عمدتا تلخ زندگی ما آدم هاست.

ایتالیایی ها ، خیلی خوب راه و رسم شکست خوردن رو بلد ان!


پانوشت: چون نمی خوام تجربه ی دیدن این فیلم زیبا رو خراب کنم ، خیلی از فیلم انتقاد نمی کنم ، ولی بنظرم فیلم تا اندازه ی زیادی داره نزدیک به سینما پارادیزو حرکت می کنه و همین باعث میشه ، خیلی نشه این فیلم رو شاهکار دونست.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

محمد علی کلی

محمد علی کلی برای ایرانی ها ، قهرمان بوکس سنگین وزن جهان نبود.

محمد علی برای مردم ایران ، مهمترین شخصیت ورزشی قرن هم نبود.

محمد علی نماد انسانی بود که علی رقم تمام سختی ها ، به مبارزه علیه نژاد پرستی پرداخت و در میدان عمل پیروز شد.

محمد علی برای ایرانی های دهه 50 ، نماد مسلمانی  بود که بر علیه نظام امپریالیستی اون دوران عمل می کنه و با کمک خداوند ، پیروز میشه.

محمد علی برای ایرانی های دهه ی 50 ، بسیار متفاوت از همه جای دنیاست.

اگر از من بپرسید! محمد علی حتی در به وجود آمدن انقلاب سال 57 ایران هم نقش داشته!

 

لینک مستند زمانی که سلطان بودم (درباره ی زندگی نامه ی محمد علی کلی)

 

پ.ن: به زودی از قهرمان هایی که در ذهن ایرانی های اون دوران بودن ، بیشتر براتون خواهم نوشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

فیلم کوتاه ساعت 11

وقتی کارگردان و نویسنده با هوشمندی تمام شما رو در طرف آدمی که بخواد قرار می ده و در پایان ، با یک پیچ ، بهمون نشون می ده که چقدر کارش رو خوب و حرفه ای بلده!

ساعت یازده نمونه ای کامل از فیلم کوتاهی است که نه تولید عجیب غریبی داره ، نه خط قرمزی رو رد کرده که ما در ایران نتونیم رد کنیم و نه هزینه ی عجیب غریبی داشته که امکان ساختش برای ما فیلمسازان ایرانی فراهم نباشه.

تنها توجیهی که در برابر اینکه ، چرا ما نمی تونیم یه فیلم نامزد اسکاری ، مثل ساعت 11 بسازیم اینه که ما بی سواد و تنبلی ام!

انقدر طفره نریم!

اگه اینکاره نیستیم ، بهتره میدون رو واسه بقیه خالی کنیم!

لینک تماشای فیلم ساعت 11 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

Bawke

شدیدا دیدن این فیلم رو توصیه می کنم.

مشاهده  Bawke در یوتیوب


توجه: خطر لوث شدن داستان

داستان مهاجرت

داستان پسری است که عاشق زیدان است ، اما مجبور می شود از زیدان بگذرد.

داستان پدری است که عاشق پسرش است ، اما مجبور می شود از پسرش بگذرد.

این سرانجام مهاجرت است.

سرانجامی که به عقیده ی پدر ، ممکن است پسر را تبدیل به زیدان بکند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

ورزش

پیش نوشت:این متن صرفا یه برنامه ریزی ذهنی ، با صدای بلنده! که لطفا اگر وقتتون براتون مهمه ، از مطالعه ی اون به شدت بپرهیزید.


یکی از مهمترین مسایل و دلایلی که باعث میشه حالم خوب نباشه و از خودم رضایت نداشته باشم اینه که خیلی به خودم نمی رسم! یعنی احساس می کنم وضعیت آینده ی من ، به زودی عین لپ تاپم میشه!

 

گسسته !!!

تازه تا حالا نزدیک 500 هزارتومن ارز رایج مملکت خرجش کردم که وضعش اینه ، شما ببین وگرنه دیگه چه قیامتی بود.

خلاصه ، منو این لپ تاپ نزدیک چهار ساله که با هم رفیق صمیمی هستیم. به جرات می تونم تعداد روزهایی که این لپ تاپ روشن نشده به 100 روز نمی رسه و این به این معنیه که این لپ تاپ هر روز مشغول کار بوده. حتی بعضی روزا بیست و چهار ساعت ( شبا دانلود و ... ) حتی خیلی روزا مشغول گرفتن خروجی بسیار سنگین از فایل های ویدیویی

خلاصه

اینم باباش دراومده تو این مدت و بعد از کار شبانه روزی

کم کم داره پیر و فرسوده میشه.

حقیقتی که وجود داره اینه که منم شاید نه به اندازه ی لپ تاپم ،ولی به اندازه ی آدمی که پست این سیستم همیشه بشینه و کارکنه ،فرسوده شدم و تا قبل از اینکه دیر بشه و اینجوری گسسته بشم! باید به خودم برسم.

باید ورزش رو دوباره شروع کنم. از همین فردا شروع می کنم. هم شنبه است ، ، هم اول ماه و هم اول سال حتی! اول از دو شروع می کنم و به مرور زمان ، جوری برنامه ریزی می کنم که به طور مرتب در هفته ، چند روز تنیس بازی کنم . اصن حالم رو خوب می کنه تنیس بازی کردن

 

(این عکس راکتم لحظه ی پوست انداختنشه! متاسفانه از اون لحظه عکس بهتری ندارم!)


پ.ن: ولی بهترین کار این موقع یه شب ، اینه که آدم آهنگ گوش کنه!

یه آهنگ خوب! و استراحت کنه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی