از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «افسانه» ثبت شده است

افسانه ی پیل و پراید

این آخر سالی ( الان حدودا دو ساعت مونده به لحظه ی تحویل سال 96) یه فایل صوتی خیلی خوب بدستم رسید که دلم نیومد ، اون رو با بقیه به اشتراک نگذارم.

بنظرم واقعا همه ی مواردی که در این فایل مطرح شده بود ، قابل تامل و " گفت و گو" بود.

به شدت امیدوارم که در سال جدید ،بتونیم کمی بیشتر از گذشته با هم گفت و گو کنیم.

قطعا تنها راهی که می شه فاصله ی بین اندیشه ها رو کم کرد ، گفت و گو کردنه.

ژیژک معتقده " هر خشونتی ناشی از عدم شناخته."

بدون شک ، گفت و گو ، راهیه که باعث میشه خشونت به حداقلش برسه.

سال 1397 مبارک

 

 

افسانه ی پیل و پراید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

قهرمان شلوارک پوش



"آب قعطه!"

اینو گفت و رفت!

عجیب بود!

دمپایی لا انگشتی! یه شلوارک  و یه رکابی پوشیده بود و داشت با یه آفتابه  تو شهر می گشت!

به همه می گفت : "آب قعطه،منم با این آفتابه راه افتادم تو شهر تا آب رو وصل کنم"

می گفت قضیه از اونجایی شروع شده بود که چند وقت پیش شهر رو پیاده گز کرده بود و از هر مغازه و بانک و مسجد  و پارکی که پرسیده "سرویس بهداشتی"؟: گفتن "متاسفانه آب قعطه!"

می گفت:"منم با یه آفتابه راه افتادم تو شهر تا آب رو وصل کنم!!!"

میگفت همون چند وقت پیش که دربه در دنبال سرویس بهداشتی میگشته: تو ماشین یه راننده تاکسی نشسته که اتفاقا خیلی بد رانندگی می کرده!  میگفت به رانندگی تاکسی که مشکل رو گفتم،گفته "این فقط مشکل تو نیست عزیزم! هممون همین مشکل رو داریم! یه جایی تو همین خیابون و شهر هر کی خودش رو راحت می کنه می ره دیگه! این کارا که تو می کنی دیگه چیه!"

"منم یه آفتابه گرفتم دستم و تو شهر راه اوفتادم تا آب رو وصل کنم!"

ازش پرسیدم تو که آب دستته،بیا و یه فکری به حال آلودگی تهران کن!

رو سرم آفتابه گرفت! اومدم نزارم یکی زد پس کلم گفت:" مشکل اصلی این شهر آدماشن! باید آب بگیری روشون تا همه چیزو بشوره ببره پایین!"

راستش بهش نگفتم اون روز! ولی بنظرم قهرمان این شهر اونه! بتمنه این شهر اونه! قهرمانی که یه آفتابه گرفته دستش تا هرچی سیاهی هست رو بشوره ببره پایین!

راستی یادتون نره،اگر یه روز یه آدم با دمپایی لا انگشتی، شلوارک،رکابی و آفتابه! دیدید،خیلی جا نخورید! اون قهرمانه این شهره!


  پ.ن 1 : این عکس (اتحاد سعیدان!)  متعلق به 3 سال پیشه که آب قطع بود! (البته فکر نمی کنم تو این 3 سال چیزی عوض شده باشه)  و این لحظه ی رو برای همیشه  در تاریخ ثبت کرده!

  پ.ن 2 : بعضی وقتا وسط  داستان جوری تو گل می مونم که واقعا به این نتیجه می رسم که آب قعطه! و خلاصه حسابی ضایع بازی میشه!!! ولی گفتم حداقلش اینه که از اون ایده استفاده  کنم و  این رو بنویسم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی