از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایرانی ها» ثبت شده است

شاخصی برای هدف گذاری: سطح آدم هایی که در طول روز با آن ها دست می دهیم

پیش نوشت ۱: یکی از جالب ترین نکات وبلاگ نویسی برای من یادداشت هایی که منتشر نشدن. ابتدای امسال یادداشتی نوشتم که بدون شک برای خودم یادداشت بسیار مهمی بود. اما دقیقا برای اینکه بسیار مهم بود و تا اندازه ای درباره ی مسیر ادامه ی زندگیم بود، شک داشتم که منتشرش بکنم یا نه. گفتم بزار چند ماه بگذره و بعد تصمیم بگیرم. بعد از چند ماه نظرم درباره ی اینکه اون متن یادداشت درستی هست تغییر نکرده، اما بنظرم نیازی به انتشارش اینجا وجود نداره. من اینجا از بدترین و عجیب ترین روزهای زندگیم نوشتم. هیچ دیدی ندارم کیا اینجا رو می خونن، ولی به هر حال، من دو سال پیش در تمام سطوح زندگیم با یک بحران خیلی سنگین مواجه شدم. اینکه در طول این دو سال یه وقتایی چیزایی که برای خودم می نوشتم رو اینجا منتشر کردم بهم حس خوبی می داد. اون یادداشتی که منتشر نشد هم در ادامه ی استراتژی های خروج از اون بحران بود و هرچند به این نتیجه رسیدم اون یادداشت رو جایی منتشر نکنم، اما حس کردم شاید بد نباشه، یکی از چیزایی که خودم فک می کنم وسط این بحران فهمیدم رو اینجا بنویسم.

به طور خلاصه بحران زندگی من، خارج شدن من از توهم و مواجه شدن با زندگی واقعی بود.

مساله ای که البته احتمالا همه با بالارفتن سن انواع گوناگونی از اون رو تجربه می کنن. اما دلیل اینکه چرا این مساله برای من تبدیل به یک ابربحران شد، حدیث مفصلیه که موضوع این یادداشت نیست. همه ی این پیش نوشت بسیار طولانی رو نوشتم که این قسمت از این بحران رو بگم:

من هدف­های بسیار بزرگ و غیرواقعی داشتم. بعد که با مخ رفتم توو در و دیوار، تمام هدف­های زندگیم رو از دست دادم (که البته واکنش طبیعی هر انسانی بعد از چنین رفتن توو دیواریه) بعد آروم آروم که خواستم حرکت کنم، دیدم نمی تونم راه برم. چون هیچ هدفی ندارم.

طبیعا هدف گذاری (این یادداشت بر هدف گذاری شغلی تمرکز داره) یک عالمه پارامتر مهم داره از جمله پیدا کردن مزیت نسبی خودمون، علایقمون و ... اما پس از اون ها من به شاخصی عملیاتی نیاز داشتم تا بتونم با استفاده از اون، سطحی برای اهدافم مشخص کنم که دوباره با مخ نرم توو دیوار.

من اسم این شاخص رو سطح آدم هایی میزارم که در طول روز می تونیم بهشون دست بدیم.

و این یادداشت درباره ی این شاخصه.

پیش نوشت ۲: در این یادداشت به تسامح آرزو، رویا، هدف و توهم به یک مفهوم نسبتا یکسان اشاره دارن.

پیش از هرچیزی باید صادقانه موضع خودم رو نسبت به یک چیزی مشخص کنم. چون می دونم موضع ام احتمالا به شدت رادیکاله و خیلی درست نیست پیش از آغاز بحث موضع ام رو مشخص نکنم.

من اصرار دارم که اکثریت قریب به اتفاق آدم ها متوهم ان. اصرار دارم اکثر آدم ها آرزوها و هدف گذاری های غیرواقعی دارن و عمیقا معتقدم

ما همه متوهم ایم.

اما این مساله از نظر من اصلا نکته ی منفی نیست.

شاید درستش این بود برای این حرفی که در ادامه می خوام بزنم شواهدی علمی پیدا کنم. ولی راستش برای من انقدر موضوع بدیهیه که حاضر نیستم وقتم رو سر پیدا کردن رفرنسش تلف کنم.

ماجرا اینه که من فکر می کنم زمانی که آدم ها دنیا دیده تر میشن، سنشون میره بالا، بیشتر می خونن و می بینن و خلاصه سرد و گرم روزگار رو می چشن، دست از آنالیز کردن و گیر دادن بقیه برمی دارن و می پذیرن همینجوری که خودشون صدتا ایراد دارن، بقیه هم صدتا ایراد دارن.

به عبارتی من آدمی رو پخته تر می بینم که گیر نده به بقیه و فقط مشاهده گر باشه. (می دونم من حرف جدیدی نزدم و یه عالمه آدم قبل از من صد برابر بهتر این حرف ها رو زدن، صرفا می خواستم تاکید کنم تا به مساله ی بعدی برسم)

به نظر من، آدم هایی که در ایران امروز به وجود سوپرمن و بتمن اعتقاد دارن، تفاوتی با انسان هایی که در ایران امروز به سوپرقهرمان های تاریخی! اعتقاد دارن ندارن.

به عبارتی همه متوهم ان

بنظرم اگر ما کمی کمتر خودمون رو جدی می گرفتیم، شاید می تونستیم با این حجم از رویاپردازی که مردم خاورمیانه (بقیه ی نقاط جهان هم انواع دیگری از این توهمات رو دارن) به شکل تاریخی درباورها و قصه هاشون دارن سازنده ی یه عالمه فیلم ابرقهرمانی پرفروش باشیم. فیلم هایی با تم های پررنگی از عدالت و آزادگی و ... فیلم هایی درباره ی همین رویاهایی که انسان همیشه دنبالشه. طبیعتا موضوع ما، بازشناسی سینمای ابرقهرمانی یا صحبت درباره ی کتاب اسطوره ی سوپرمن اومبرتو اکو نیست، اما با تفسیری که من دارم ازش حرف می زنم، تمام جنبش های چپ دنیاغرق در خیال و توهم ان. در سطح ایران نه تنها مردم عادی، که تمام روشنفکران ما هم دقیقا هم تراز مردم عادی، غرق در توهم بودن. (فقط جنس توهمشون فرق می کرده با مردم)

بعضی از حرف هایی که این روشنفکران زدن و خصوصا میزان باوری که به امکان عملیاتی کردن ایده هاشون داشتن باعث میشه من خیلی وقتا با خودم فک کنم، فقط آدمی که رووی دراگ باشه ممکنه چنین خزعبلاتی به هم ببافه.

مساله توهین به این بزرگان نیست.

همه ی جای جهان همین بوده.

احتمالا همه خیلی بهتر از من می دونید نیوتون تمام عمر دنبال کیمیاگری بوده و تمام آنچه ما امروز تحت عنوان کشفیات اون میشناسیم، صرفا ثمرات جانبی کیمیاگریه. مگر کسی می تونه منکر یک عالمه دستاورد مهم نیوتون برای انسان بشه؟

هر دوره ی زمانی عواملی داره که این توهمات رو تشدید می کنه. در گذشته عدم دسترسی به اطلاعات، ندیدن نقاط دیگه ی جهان باعث می شد ما فک کنیم مرکز عالمیم و همه ی ابرقهرمان ها فقط قراره از بغل گوش ما دربیان.

امروز هم اینترنت به ما این توهم رو داده که چون مثلا می تونیم توو دایرکت به پروفسور سمیعی پیام بدیم، پس خیلی اختلاف سطحی بین ما نیست.

همه ی این روضه ی بلند بالا رو خوندم تا به اینجا برسم که:

از نظر من توهم اصلا بد نیست، ما نباید به کسی بگیم متوهم، چون تاثیری نداره و خود طرف باید در مواجهه با زندگی عادی اینو بفهمه و اگر کسی بهتون میگه شما متوهمید احتمالا سطح توهماتش، اگر از شما بیشتر نباشه، کمتر نیست. (با توجه به اینکه خودش رو در جایگاهی دیده که به یکی بگه متوهم)

اما یک مساله ی مهم هم من خودم در زندگی باهاش مواجه شدم و نمی تونم منکرش بشم، اونم اینه که:

حد زیاد توهم، فاصله ای که میان واقعیت موجود و خیالات وجود داره، شاید در کوتاه مدت موجب تلاش بیشتر بشه، اما می تونه بسیار خطرناک باشه و این انرژی ذخیره شده در این بادکنک هرچه قدر بزرگتر و پربادتر باشه، وقتی تنه اش به تنه ی سخت واقعیت برخورد می کنه انفجار مهیب تری در انتظاره.

انفجاری که خیلی وقتا آدما بعد از اون دیگه جرات نمی کنن هیچ آرزو و هدف گنده ای داشته باشن. تن می دن به زندگی بدون رویا و خب، اگر واقعا دیدشون تغییر کرده باشه و دیگه دنبال اون هدف نباشن هیچ ایرادی نداره و خیلی هم خوبه. منتها مساله اینه که خیلی وقتا آدم تا ابد در حسرت اون هدف و آرزو می مونه.

عموم آدم ها می دونن باید به اندازه هدف گذاری و آرزو کنن، اما اون اندازه چیه و کجاست مساله ی مورد اختلافه.

من نمی دونم این شاخص واقعا وجود داره یا نه، بعید نیست وجود داشته باشه، ولی من در مشکلات خودم بهش رسیدم و جایی نخوندم. اما طبیعتا همچین هم کشف خارق العاده ای نکردم و شاخ غولی شکسته نشده.

من فکر می کنم، ما به اندازه ی سطح آدم هایی که در طول روز باهاشون دست می دیم می تونیم هدف گذاری کنیم. (می تونه این دست دادن هم ترازهایی در جهان دیجیتالی داشته باشه که موضوع بحث ما نیست) البته این وسط چند شرط وجود داره:

این دست دادن صرفا حاصل یک بار دیدن در خیابون و سلام علیک نباشه، واقعا تا حدی کمی آشنایی وجود داشته باشه

و مساله ی دیگه اینه که حق نداریم زمینه ی کاری طرف رو عوض کنیم!

یعنی مثلا من اگر من شرایط کاریم این جوریه که خفن ترین کارگردانی که در زندگیم باهاش سلام علیک دارم و باهاش دست می دم، یک مستندساز متوسط ایرانیه، حق ندارم آرزو کنم اسپیلبرگ بشم. من تهش می تونم آرزو کنم یک مستند ساز متوسط ایرانی بشم (شاید بعد که مستند ساز متوسطی شدم، با مستند سازهای خفن ایران هر روز دست بدم، اون موقع آرزوم می تونه تغییر کنه به تبدیل شدن به یک مستند ساز بزرگ در ایران)

یعنی من اگر آرزومه تبدیل به یک دانشمند در حوزه ی فیزیک کوانتوم بشم و در حال حاضر یک جایی کار می کنم که روزمره با چنین سطح دانشمندانی در فیزیک نه، اما در شیمی مواجه میشم، نمی تونم آرزو کنم یک دانشمند در حوزه فیزیک بشم، من نهایت آرزوم می تونه دانشمند شدن در شیمی باشه.

این مساله البته در سطوح دیگری هم قابل تعمیمه. یک شرکت، یک کشور، یک تیم فوتبال و ... .

وقتی کشوری رو هیچ جا راه نمی دن، آدم های اون کشور در هیچ لیگی حضور ندارن، انسان های متوهمی در اون سرزمین پرورش پیدا می کنن که از ابتدا می خوان چرخ رو دوباره اختراع کنن.

این مساله البته وجوه پیچیده تری هم پیدا می کنه

مثلا اگر یک روزی اون آدم به خودش بیاد و بلاخره بفهمه همه ی عمر در توهم بوده. بعد بگرده ببینه مزیت نسبی اش چیه و یهو متوجه بشه هیچ مزیت نسبی دیگه ای نداره چی؟

به عبارتی یک احمق متوهم که مزیت نسبی اش رویا پردازی و دری وری بافتنه، اون می تونه چیکار کنه؟

بنظرم اگر این فرد واقعیت رو دید و فهمید مزیت نسبی دیگه ای نداره، حالا می تونه با تعریف کردن اون اوهام به عنوان اوهام پول دربیاره. همین که یک آدم خیالباف بپذیره سوپرمن در دنیای واقعی وجود نداره، اما می شه فیلمش رو ساخت ، یعنی روی مزیت نسبی خودش ایستاده. آدما دوست ندارن وسط فیلم بهشون بگی، سوپرمن وجود نداره و همش خیاله و داری فیلم میبینی. سوپرمنی خوبه که تا ته خیال، تا ته اوهام در سالن سینما بره. (و فیلمساز مزبور چون همه ی زندگیش کاری به جز خیال بافی و دری وری گفتن نکرده، انقدر با قدرت زیادی می تونه دری وری بگه که مختصات کامل جهان سوپرمن رو خلق کنه)

البته بازم می گم، اگه برگردم به شاخص دست دادن، ما به لحاظ توان فنی از هالیوود خیلی عقب تریم و نمی تونیم چنین فیلم هایی بسازیم. حاصل یک فیلم سوپرمن ایرانی محصولی به غایت احمقانه و مضحک خواهد بود. اما مثلا توان فنی ما در حدی هست که بتونیم پارودی اون ها رو بسازیم.

بین فیلم های ایرج ملکی

و آثار پارودی به لحاظ سطح فیلمسازی تفاوتی وجود نداره.

فقط یکی می دونه داره دری وری میگه و یکی نمی فهمه (الان رو نمی دونم، شاید ایرج ملکی می دونه داره از این راه دیده میشه و پول درمیاره، ولی حداقل می شه از فعل نمی فهمید دربارش استفاده کرد) حرف های جدی اش چقدر به نظر بقیه احمقانه است.

پانوشت ۱: ببخشید مثال هام سینمایی شد، به هر حال هرکس از چیزی که یه ذره بیشتر بلده مثال می زنه. فقط بنظرم این نکته خیلی بدیهی که منظور من این نبود حالا واقعا پاشیم پارودی سوپرمن بسازیم. طبیعتا سوپرمن هیچ ربطی به فرهنگ ما نداره، ولی با توجه به محدودیت ها ترجیح دادم از قصه های خودمون مثال نزنم و یک مثال هالیوودی بزنم. البته همین که حتی در این دوران از ترس واکنش سایرین (نه فقط حاکمیت، که اتفاقا خود بخشی از مردم) نمی تونیم به خود داستان هایی که در ذهن داریم اشاره کنیم نشون میده ما چقد فاصله ی زیادی تا تعریف کردن این قصه ها داریم.

پانوشت ۲: شک ندارم اگر این یادداشت رو الان منتشر نکنم و توو درفت بزارم، چند روز دیگه از انتشارش منصرف میشم. پس صرفا برای اینکه یه چیزی گفته باشم، با وجود هزار و یک جوگیری که موقع نوشتن متن باهاش درگیر بودم، تصور می کنم یه چیزی گفتن بهتر از هیچی نگفته.

پانوشت ۳: می تونم اعتراف کنم، نوشتن از تروماها و نقاط ضعفم در فضای عمومی رو دوست دارم. یه جور بهم حس قدرت میده از اینکه من از مواجه شدن با خودم نمی ترسم. در زمانه ای که آدما خصوصا در شبکه های اجتماعی دنبال برند سازی شخصی و این خاله بازی هان (حتی همین تعبیر خاله بازی، مسلما درش قضاوت شخصی من مشخصه و به شدت عبارت غیرآدم حسابی طوریه. ولی خب من همینم دیگه) اینکه آدم بگه ببین من فلان جا کم آوردم، فلان جا شکست خوردم، ببین من بهت عین سگ حسودی می کنم خیلی جرات می خواد. خیلی آدم باید تکلیفش با خودش معلوم باشه. راستش من در خیلی از اکانت های شبکه های اجتماعی و سایت ها انسان نمی بینم. حس می کنم دارم یادداشت های یک ربات رو می خونم. میدونم حرفم عجیبه، اما من وقتی یه جایی می خونم که یکی نوشته:

من کم آوردم

فارغ از اینکه موضوع اصلی حرفش چیه حس می کنم داره بهم میگه:

میای با هم بیشتر دوست شیم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

آیا هنر از غریزه ی انسان سواستفاده می کند؟

پیش نوشت۱: اصلا بعید نیست که چند وقت دیگه نظرم راجع به کل این چیزهایی که در ادامه می نویسم تغییر کنه. آدمه دیگه. نظرش تغییر می کنه. شما هم زیاد سخت نگیرید لطفا.

پیش نوشت۲: راستش خیلی وقته قراره این یادداشت رو بنویسم، اما نتونستم درست ذهنم رو منظم کنم. این یادداشت هم متاسفانه در نهایت بسیار شلخته و بعضا غیرقابل فهم از آب دراومد. صرفا خواستم افکارم رو یه جایی بنویسم. وگرنه، فکر نمی کنم متنی باشه که ارزش خوندن داشته باشه.

فکر می کنم کمتر ایرانی هست که معتقد نباشه که اشعار حافظ، مصداق اثر هنری هستند. حقیقت هم اینه که اشعار حافظ هرچند نزدیک به ۷۰۰ سال از زمان ثبتشون می گذره، اما ما هنوز در کوچکترین مسایل زندگی مون می تونیم به اون ها مراجعه و به اصطلاح از اون ها "استفاده" کنیم. (مصداقش هم همین فال گرفتن گاه و بیگاه ما ایرانی ها می تونه باشه)

 

خوش است خلوت اگر یار یار من باشد

نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد

 

من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم

که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد

 

روا مدار خدایا که در حریم وصال

رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد

 

همای گو مفکن سایه شرف هرگز

در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد

 

بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل

توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

 

هوای کوی تو از سر نمی‌رود آری

غریب را دل سرگشته با وطن باشد

 

بعیده حافظ فکر کرده باشه که 700 سال بعد، پسری با فاصله از کافه ای که پاتوق معشوقه ی سابقشه، نشسته و در حالی که داره این شعر حافظ رو زیرلب زمزمه می کنه، با فاصله ی زیاد معشوقه اش رو میبینه که با دوستان پسرش غرق در صحبت و خنده است.

اما حقیقت اینه که من به چشم خودم دیدم که برای یکی از دوستانم چنین اتفاقی افتاد و خب، شعر حافظ در اون لحظات حکم حدیث نفس دوست من رو داشت.

نمی دونم نظر شما راجع به عشق به اصطلاح "زمینی" چیه، نمی گم که الزاما همه اش هم همینه، ولی امروز معتقدم بخش زیادی از چیزی که ما تحت عنوان عشق زمینی می شناسیم، غریزه ی انسان برای مالکیت داشتن بر جفت و تولید مثله.

زمانی هم که این مالکیت از بین میره (رابطه تموم میشه) این غریزه ی بسیار قدرتمند انسانه که بهش خدشه وارد میشه. به نظر من، بخش زیادی از این درد هجران هم که احتمالا خیلی از آدم ها، در طول قرون مختلف تجربه کردن به دلیل همین غریزه است. (چون غریزه ی انسان در طول هفت قرن تغییرات کمی پیدا کرده)

اما آیا این درد هجران و حرمان برای انسان مفیده؟ نظرم رو بعد از خاطره ی بعدی میگم.

چند روز قبل یکی از دوستان قدیمی ام رو دیدم که خیلی توو فکر بود. ازش پرسیدم چی شده؟ بهم گفت استادم رو یادته؟ گفتم استاد فلانی؟ گفت آره.

گفت همه روی زندگی خانوادگی اش قسم می خوردن، اما حالا استاد عاشق یه دختر شده و می خواد زنش رو طلاق بده. دوستم تعریف می کرد که چقدر با استادش صحبت کرده که این دختره، همه ی زندگیش رو به باد میده. اما استاده در جواب شعر حافظ رو برای دوست من میخونه که:

 

بالابلند عشوه گر نقش باز من

کوتاه کرد قصه زهد دراز من

 

دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم

با من چه کرد دیده معشوقه باز من

 

می‌ترسم از خرابی ایمان که می‌برد

محراب ابروی تو حضور نماز من

می دونم نتیجه گیری که دارم میکنم، ممکنه خیلی منطقی نباشه و از این داده های من نشه به چنین نتیجه گیری ای رسید، راستش الزاما خودم هم با این نتیجه گیری خیلی موافق نیستم، صرفا این مساله تبدیل به دغدغه ی ذهنی ام شده.

به هر حال، ذات یک اثر هنری اینه که در طول زمان می مونه و مثلا بعد از هفتصد سال، میتونه عواطف و احساسات ما رو تحریک کنه.

خیلی از روان شناسان معتقدن که آدم به سوگواری کردن نیاز داره و بعد باید از اون عبور کنه (راستش حوصله نداشتم رفرنس پیدا کنم، از من بپذیرید عجالتا) اما چیزی که دغدغه ی ذهنی من شده اینه که بنظر میاد، سوگواری در فرهنگ ما مقداری متفاوته و اصلا، اگر کسی تا سال ها برای فوت عزیزانش سوگواری نکنه، بده. این اشعار و به طور کلی آثار هنری هم حال اشخاص رو بدتر می کنن و کمک می کنن که بیشتر در این حالت بمونه.

اگر این ادعا رو بپذیریم که ما می تونیم بخشی از ناخودآگاه جمعی ایرانیان رو در اشعار شاعرانی که امروز به اون ها اقبال وجود داره (مثل حافظ) ببینیم، آیا یک هنرمند، اگر امروز راجع به این مفاهیم اثری تولید کنه، (با توجه به اینکه حدس می زنه اقبال به این آثار بیشتره) آیا داره به جامعه و مصرف کنندگان این آثار ضربه می زنه و با غریزه ی انسان تجارت می کنه؟ یا نه؟

بلاخره، این کاری که استاد دوست من داره میکنه درسته یا باید بشینه سر خونه زندگیش و زندگی زن و بچه اش رو به مخاطره نندازه؟ اصن از قصه ی شیخ صنعان گرفته تا اشعار حافظ، چرا شاعران بزرگ ما اینگونه این داستان ها رو روایت کردن؟

اصلا درست یا غلطی وجود داره آیا؟

هنرمند آیا مقصره یا فقط خواسته احساسات و افکارش رو در اثر هنری بروز بده و اینکه چه تاثیری میذاره، اهمیتی نداره؟

بلاخره، آیا هنر از غریزه ی انسان سواستفاده می کنه؟ یا نه؟

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید مولایی

فهم انسان ایرانی از عشق

کمتر ایرانی ای رو میشه پیدا کرد که در محل زندگیش کتاب شعر نداشته باشه. حتی اگر اهل شاملو و ابتهاج نباشه، بلاخره در خونه ی هر ایرانی یک دیوان حافظ پیدا میشه.

حافظ حافظه ی ماست و بسیاری از ما ایرانی ها در سخت ترین لحظات زندگیمون تفعلی بر دیوان حافظ می زنیم تا نظر حافظ رو درباره ی اون مساله بدونیم. (همین قدر احمقانه واقعا) من یادمه از بچگی هم، چه در خانواده و چه در مدرسه توو سرمون می زدن که حافظ بخونید آدم شید و از این جور حرفا.

راستش منم مثل همه ی ایرانی ها، شعر دوست دارم و بنظرم نیاکان ما در این سرزمین بهترین اندیشه هاشون رو در قالب شعر برای ما به یادگار گذاشتن. هرچند هیچ راه مقایسه ای وجود نداره، ولی من هم از اون دسته افرادی هستم که بنظرم ما بزرگترین شاعران جهان رو داریم.

هرچند کم و بیش در آثار سایر شاعران مهم هم همین مساله وجود داره، اما من می خوام به طور مشخص درباره ی غزلیات حافظ نکته ای رو مطرح کنم.

نمی دونم، شاید من خوب نگشتم یا خوب اشعار حافظ رو نفهمیدم (عجالتا بیاید از اینکه معشوق در اشعار حافظ مرد بوده یا زن و مسائل اینجوری گذر کنیم) ولی آنچه که من از معشوق در غزلیات حافظ دیدم، موجودیه با این مشخصات:

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

در حقیقت در تمام این اشعار، معشوق یه فم فاتله femme fatale، یه افسونگره، یه شهرآشوبه. نمی دونم، ولی اگر امروز مردی ویژگی های عاشق های این کتاب ها و زنی ویژگی معشوق های این کتاب ها رو داشته باشه، حتما به عنوان یک اختلال معرفی می شن به روان شناس و روان پزشک.

البته که خود حافظ هم به صراحت میگه:

صلاح کار کجا و من خراب کجا

ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

در حقیقت حافظ در ابیات متعددی، عقل مداری و عافیت سنجی رو نفی میکنه و حداقل میگه خودش اهل این چیزا نیست. این نشون میده که همون موقع هم کارایی که عاشق ما می کرده مطلوب جامعه نبوده.

حالا یک مساله به وجود میاد. اشعاری که به طور کلی حول یک کاراکتر و رفتارهای نابهنجارش(به این معنا نابهنجار که اصن همون موقع هم رفتارهای عاشق مزبور از طرف جامعه مورد پذیرش قرار نمی گرفته) وقتی در زمانه ی حال تبدیل به کتاب مهم و کاملا بهنجار (در خونه ی هر ایرانی یک دیوان حافظ هست، اگه بنظرشون دیوان حافظ نابهنجاره پس چرا نگهش می دارن!) میشه، طبیعیه که میتونه مخاطب رو دچار مشکل بکنه. (حداقل می تونم بگم من یکی رو که کرده)

میدونم، احتمالا خیلی از شما می خواید بگید برداشتم از اشعار غلط و سطحیه و این اشعار مفاهیم عرفانی و ... دارن. کما اینکه این حرف ها می تونن درست باشن و حتما دیوان حافظ اجازه ی این قرائت از خودش رو می ده، ولی راستش من خیلی این حرف ها رو قبول ندارم. بنظرم بخش مهمی از فهم انسان ایرانی از عشق در طول تاریخ، دقیقا همون معنای ظاهری اشعار حافظه، وگرنه دیوان حافظ مثل یک عالمه کتاب معمولی دیگه که از گذشته باقی مونده، می رفت و اگر شانس می آورد گوشه ای از مرکز اسناد کتابخانه ی ملی خاک می خورد.

اصلا این روایت از عشق صرفا مختص ایران نیست و نقاط دیگر جهان با تفاوت هایی روایت هایی نزدیک به این رو از عشق دارن.

حالا می رسیم به نکته ای که تمام این یادداشت رو نوشتم تا بهش برسم:.

آدمی که وقتی بچه بوده بهش گفتن حافظ بخون آدم شی، حالا چجوری باید عاشقی کنه؟

(امیدوارم تهش کسی نگه اینا همش داستان و قصه و  شعره. چون او وقت این سوال پیش میاد که اگر اینا صرفا شعره، چرا انقدر جایگاه حافظ در زندگی ما ایرانی ها پر رنگه و هنوز فال میگیریم؟ راستش به نظر من مساله فراتر از این حرفاست). 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید مولایی

بخشی از مصاحبه ی ظریف که شنیده نشد /ما قهرمان پرستیم/

پیش نوشت: خب خدا رو شکر، مثل این که بخش زیادی از مردم، حداقل بخش زیادی از اطرافیان من سرشون شلوغه و کارهای متعددی دارن، به همین دلیل نمی رسن کل فایل مصاحبه ی جواد ظریف رو گوش بدن و صرفا هر طرف که سرمی چرخونم یک سری هایلات یکسان درباره ی مصاحبه ی ظریف می شنوم. اما من چون متاسفانه بنظر میاد آدم بیکاری هستم و آدم توو بیکاری حوصله اش سر میره بلاخره، بهتر دیدم با گوش دادن به فایل کامل خودم رو سرگرم کنم. این نوشتار رو به بهانه ی مصاحبه ی جواد ظریف نوشتم. هرچند که در حقیقت موضوعش چیز دیگری است.

هایلایت من از صحبت های جواد ظریف:

فارغ از اینکه چقدر با استدلال های ظریف برای اثبات کردن ادعاهاش موافق باشیم یا نباشیم و اصلا چقدر نظرسنجی به اصطلاح "دانشگاه مریلند" منبع معتبری هست یا نیست، اما نمیشه از گزاره هایی که جواد ظریف در این بخش از صحبت هاش مطرح میکنه و من صرفا به سه تاش اشاره میکنم به سادگی گذشت:

آیا مردم ما قهرمان پرستن؟

آیا مردم ما اینگونه قهرمانی رو، یعنی قهرمانی در میدان رو می پسندن؟

آیا مردم در نسبت میان دیپلماسی و میدان، میدان رو می پسندن؟

حتی در مورد نکته ی سوم که مجری مصاحبه به شدت با اون مخالفت میکنه، من تصور نمی کنم که قضیه انقدر راحت قابل اثبات یا رد کردن باشه. حداقل با توجه به مهمترین و شناخته شده ترین قهرمانان تاریخی این سرزمین، به نظر میاد بخشی از ماجرا در ناخودآگاه جمعی جامعه نهفته باشه و من فکر نمی کنم، در حد دیده های کف خیابونی آقای لیلاز، این بحث بتونه به سرانجامی برسه.

من خیلی آدم اهل مطالعه ای نیستم، احتمالا مطالب زیادی هم در این حیطه  نوشته شده و من نتونستم پیدا کنم، ولی خب من الان مدتی هست که دارم میگردم به دنبال منابعی که در اون درباره ی ریخت شناسی و مطالعه ی قهرمان ایرانی بحث شده باشه و به شکل ساختارمند، بررسی کرده باشه که مردم چه افراد معاصر و تاریخی رو قهرمان میدونن و ویژگی های این قهرمانان چی هست، ولی خیلی موفق نشدم چیز بدرد بخوری پیدا کنم.

احتمالا من در زمینه ی مطالعات سینمایی، نادانسته هام کمی کمتر از سایر حیطه هاست. هرچند که حقیقتا در این زمینه هم بنظرم کار چندانی صورت نگرفته، ولی مثلا یکی از جالب ترین مقالاتی که وجود داره تصویر ستاره در سینمای ایران (مطالعه موردی ستاره زن نیمه دوم دهه 70) است. بحث مقاله هم اینه که هدیه تهرانی که ستاره ی نیمه دوم دهه ی هفتاده، چه ویژگی هایی داره و از رویکرد بازتاب اجتماعی استفاده میکنه و بحث میکنه که جامعه در اون دوره چه ویژگی هایی داشته که چنین کارکتری ستاره ی سینماش بوده.

من نه وزیر امور خارجه هستم و نه کسی باهام مصاحبه ای کرده که بخواد فایلش نشت بده! اما بلاخره میخوام از حقوق اولیه ی ایرانی بودن خودم استفاده کنم و همینجوری، یک ادعایی رو بدون منطق خاصی و صرفا از روی شهودم مطرح  کنم:

جواد ظریف، این همه سال رفت و اومد و مذاکره کرد، ولی شاید عموم ایرانی ها، هنوز اون رو با جمله ی " هیچ وقت یک ایرانی رو تهدید نکن" بخاطر میارن.

آیا با مقداری اغماض، این خودش نمودی از درست بودن ادعاهای جواد ظریف نیست؟

پانوشت: من عذرخواهی می کنم که مجبورید یه جاهایی سخنان به اصطلاح مجری!؟ این مصاحبه رو گوش بدید. اگر حرف های ظریف نامفهموم نمی شد، حتما لیلازش رو کامل حذف میکردم.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید مولایی

حقایقی که درون دروغ ها نهفته است

پیش نوشت: عملا خواندن این یادداشت بدون خواندن متن لینک ها معنای خاصی ندارد.

 من علی رغم اینکه دوست داشتم یه آدم خیلی با فهم و شعور و نخبه باشم و وقتم رو به کارای جدی و حرفای روشن فکرانه بگذرونم، ولی تا به امروز حداقل به این هدف نرسیدم.

راستش من دروغ ها رو خیلی دوست دارم. خیلی بیشتر از حقایق عمدتا تلخ زندگی. یکی از لذت بخش ترین تفریحات من هم، با جون و دل شنیدن روایت های غیر واقعی یا به اصطلاح دروغ هاییه که بسیار هم بازنشر میشه و افراد زیادی اون ها رو قبول دارن و تکرار می کنن.

این قضیه می تونه از ماجرای شعر سعدی (بنی آدم اعضای یکدیگرند) بر سردر سازمان ملل شروع بشه! و به جاهای جالب تری هم برسه (حالا جالب تر دو راهی اخلاقی زمانیه که به عنوان مجری مراسمی دارید با یه آدم شناخته شده و مسن صحبت می کنید و اون این ماجرای دروغی رو به عنوان یه شاهد! از میزان نفوذ و تاثیر گذاری فرهنگ ایرانی مطرح میکنه. یک مجری باید در این شرایط چیکار کنه واقعا؟) .

البته، این قضیه به نظر می رسه خیلی ساختار یافته تر از این حرفاست. استاد! حسام الدین آشنا به عنوان مشاور رسانه ای وقت حسن روحانی بعد از دیدار حسن روحانی با دیوید کامرون، نخست وزیر وقت انگلیس در حاشیه ی اجلاس سالانه ی سازمان ملل و انتقادات افرادی به این دیدار، در صفحه ی شخصی شون این عکس رو منتشر کردن:

و زیرش نوشتن:

«تقدیم به کسی که در نیویورک گل کاشت و در تهران برخی از بوی دستانش دلواپس شدند».

جالب اینکه این عضو هیات علمی دانشگاه و رییس مرکز بررسی های استراتژیک ریاست جمهوری و عضو شورای نظارت بر صدا و سیما و ... حتی حاضر نیست گوگل کنه و ببینه شاعر این اثر، یک ایرانی است. به تعبیر سینا بهمنش عزیز، تنها جایی که چگوارا در اون شاعره میهن عزیزمونه.

البته، منصوب کردن نوشته هایی به افرادی که اصن روحشون هم از این قضیه باخبر نبوده، در کشورمون اصلا کم سابقه نیست.

نمونه ی آن، نامه ی مرحوم چارلی چاپلین بیچاره (که ازتون دعوت می کنم حتما بخونیدش) به دخترش جرالدین است که بعید است حتی اگر چاپلین از قبر هم بیرون بیاد و قسم جلاله بخورد که این نامه از او نیست، ایرانی ها از بازنشر این نامه که انگار، با روح و روان مخاطب ایرانی بازی می کند، منصرف شوند.

بعضی وقت ها مساله از این هم بغرنج تر می شود و روز به روز بر حرفی که اصلا هرگز از سوی شخصی زده نشده، افزوده می شود (انگار که یه تعدادی یادشون میاد، عه، ایکاش اینا رو هم میگفت. بزار آپدیت جدید بدیم به حرفاش اینا رو هم اضافه کنیم).

نمونه ی بارز این مساله را میتوان در سخنان فوکویاما در کنفرانس اورشلیم پیدا کرد. کنفرانسی که بعدها با دقت بیشتر پژوهشگران مشخص شد حرف های بیشتری هم درباره ی ایران در آن زده شده است.

نکته ی جالب در جمله بندی متن این سخنرانی است. تصور می کنم کسی که کمی در زمینه ی نگارش تجربه داشته باشد (در این حد که انشاهای مدرسه اش رو مامانش ننوشته باشه!) می تواند متوجه شود که این متن نمی تواند ترجمه باشد و قاعدتا در خود مدیوم زبان فارسی نوشته شده است.

همان طور که در ابتدای یادداشت نوشتم، من آدم مهمی نیستم. سواد زیادی ندارم و افرادی هم وجود ندارند که حرف های من برایشان اهمیتی داشته باشد. وگرنه، شاید می گفتم که هر دروغی همه گیر نمی شود. هر روایتی علاوه بر داشتن شانس، باید پارامترهای دیگری نیز داشته باشد که همه گیر شود. بنظر می رسد که این روایت های غیرواقعی شاید هرگز حقیقت نداشته باشند، ولی حتما اطلاعات جالبی راجع به آرمان ها، ارزش ها و رویاهای جوامع در اختیار ما قرار می دهند.

پی نوشت 1: جا داره تاکید کنم، این مطلب قصد نتیجه گیری به نفع یا به ضرر جریان سیاسی خاصی ندارد. دروغ بودن بسیاری از مطالب گفته شده توسط جریانات اپوزیسیون خارج از کشور انقدر واضح است که ارزش اشاره کردن هم ندارد.

پی نوشت 2: شما هم اگر دروغ جالب و همه گیری شنیدید، خوشحال میشم با من به اشتراک بذارید.

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید مولایی

سرود ملی

خیلی از آدم حسابی ها (در این متن منظور از آدم حسابی ها افرادی است که که کتاب می خوانند و حرفای روشن فکرانه می زنند، ناگفته پیداست در این متن منظور از آدم حسابی ها افرادی که در تمام طول عمر خود مدارک تحصیلی متعدد میگیرند و زبان های مختلفی بلدند و به غلط، خود یا فرزندانشان آن ها را دانشمندان بزرگی می پندارند و آن ها را پدر یک چیزهایی در بعضی گوشه های دنیا می نامند، نیست) معتقدند، سرود ملی کشورها، نشان دهنده ی آرمان ها، آرزوها و تفکرات مردم اون کشور ها هستند.

منم چند روز پیش جوگیر شدم که من چی ام از این آدم حسابی ها کمتره؟!

خلاصه، واسه خودم قهوه درست کردم و خیلی باکلاس و فنجون قهوه بدست گفتم بزار ببینیم چی میخواستیم در تموم این سال ها:

سر زد از افق مهر خاوران

فروغ دیده‌ ی حق‌ باوران

بهمن فر ایمان ماست

پیامت ای امام، استقلال، آزادی، نقش جان ماست

شهیدان، پیچیده در گوش زمان فریادتان

پاینده مانی و جاودان

جمهوری اسلامی ایران

راستش من هم مثل خیلی ها در تمام دوران مدرسه با این سرود بزرگ شدم، ولی نه اون موقع فهمیدم اینا ینی چی و نه حتی الان خیلی میفهمم! ما چی میخواستیم بلاخره. حالا ولی به هرحال، کنجکاوی ام گل کرد که سرود قبل از این، یعنی اولین سرود بعد از انقلاب چی بوده. میدونستم که سرود در اوایل دهه هفتاد عوض شده، ولی هیچ موقع دقیق به سرود قبلی گوش نداده بودم.

خب این خیلی واضح تر بود. البته شاید انقدر هم نباید سرود ملی واضح باشه. طبیعتا شعری که ساعد باقری سروده خیلی باکلاس تره. اتفاقا ساعد باقری همین پارسال یه برنامه شبکه چهار داشت.

شانس آوردم که آدم حسابی نشدم. چون ممکن بود شبکه چهار ببینم یا حتی مثلا اسم ساعد باقری رو  سرچ کنم و با تیتر اخبار جالبی درباره ی شاعر سرود ملی و مجری صدا و سیمای جمهوری اسلامی مواجه بشم. (+ و + و +)

حتی شاید اگه میخواستم به عنوان یه آدم حسابی حرف حسابی هم بزنم، میگفتم سرود ملی کشورها قاعدتا باید نشان دهنده ی وحدت، همدلی و یکپارچگی یک ملت باشند.

شما داستان شاعر شعر رو ببین و حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

همون موقع خدا رو خیلی شکر کردم که من هرگز آدم حسابی نبوده و نیستم. وگرنه شاید بعد می نشستم سرود ملی کشورهای دیگه رو هم می شنیدم و به اینکه چقدر مردم اون کشورها تونستن یا نتونستن به آرمان ها و آرزوهاشون برسن، فکر میکردم. اون موقع یهو چشم وا میکردم می دیدم

اه! قهوه ام یخ کرد!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

کشور ابلوموف ها

چند وقتی است که بحث آب های ژرف و استفاده از این آب ها در مناطق کویری ، بحث جذاب به اصطلاح خبرگزاری هایی است که در ترویج شبه علم برای خود صاحب سبک هستند.

دستیابی به "آب‌های ژرف"؛ نقطه‌ای امیدبخش برای مردم سیستان

سرنوشت شناسایی آب های ژرف سیستان/ کار به بنیاد سپرده شد

دستیابی به آب‌های ژرف در سیستان و بلوچستان+ فیلم

نکته ی نگران کننده نه پیدا کردن آب های ژرف است و نه نوید محرومیت زدایی از استان سیستان و بلوچستان

نکته ی نگران کننده ، این تصور بچه گانه است که عوض اینکه زحمت بکشیم و تلاش کنیم تا مدیریتمان را روی منابع آبی موجود بهبود ببخشیم ، عوض اینکه هر ایرانی الگوی مصرف آب را درست به کار گیرد

عوض اینکه زحمت بکشیم

به خود سختی دهیم

دنبال پیدا کردن منابعی هستیم که  در طی سال ها زیرپایمان شکل گرفته.( آن هم به شرط صدق این ادعا که تازه بعید می دانم این ادعاها اصلا درست باشند.)

اگر وطن را بخشی از وجود خودمان بدانیم

با خوردن آبی که از اعماق زمین می آید، مشغول خود خوری هستیم

با فروش نفت آن ، مشغول خود فروشی هستیم!

من نمی دانم شما آدمی که سال هاست به خودفروشی و خودخوری اشتغال دارد را با چه واژه ی مودبانه یا غیر مودبانه ای خطاب می کنید.

ولی من ترجیح می دهم بدون اینکه از واژگان غیر مودبانه استفاده کنم ، بگویم:

اگر گنچاروف روزی از گور برمی خواست و بر حسب اتفاق ، قدم به این ناحیه ی نفرین شده ی جغرافیایی می گذاشت . ( همین هم جای بحث داره که چرا باید می اومد اینجا ، واقعا ما چه جذابیتی داریم که یکی دلش بخواد بیاد اینجا)

از ابولوموف نمی نوشت.

از کشور ابلوموف ها می نوشت.

ازتون دعوت می کنم این یادداشت محمد فاضلی رو درباره ی آب های ژرف بخونید.

صحبت های دکتر رضا مکنون درباره ی آب های ژرف

سخنرانی دکتر رضا مکنون در تدکس تهران درباره ی آب مجازی ( کمی نامربوط به پست)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

ابر چالش های ایران به روایت دستیار اقتصادی رییس جمهور

بازخوانی سخنرانی ای که دکتر مسعود نیلی، دستیار ویژه ی اقتصادی روحانی در آن دوران و  قبل از آغاز این بحران ها ، سال گذشته در چنین روزهایی داشت ، بنظرم برای بهتر دیدن شرایط این روزهای کشور بسیار مفید است. 


 

چگونگی پیدایش و رشد ابرچالش­های اقتصاد ایران

سخن از آینده اقتصاد در همه جا و در همۀ زمانها حائز اهمیت است. اما در مقطع کنونی، به دلایل متعدد، اهمیت این موضوع بسیار بیشتر است. شاید بتوان گفت مسیری که اقتصاد طی چند سال آینده طی می­کند به نوعی سرنوشت ساز خواهد بود. اقتصاد ایران در حال حاضر در مقابل سناریوهای مختلفی برای آیندۀ خود قرار گرفته که هر یک مقصدی متفاوت را برای آن رقم می­زند. آنچه این مقاصد را از یکدیگر متمایز می سازد، نحوه عبور از شش ابر چالش اقتصادی است که اکنون کشور در مواجهه با آنها قرار گرفته است؛ مسائل مربوط به بیکاری، مشکلات نظام بانکی، بودجه، صندوق­ های بازنشستگی، آب و محیط زیست. قبلاً مکرر این موضوع را مطرح کرده ­ام که عبور از این ابر چالش ها علاوه بر آنکه به عنوان یک پیش نیاز، به تجهیز توانمندی­ های کارشناسیِ فنی از نظر طراحی تحولات نیازمند است، اجماع در سطح عموم کنش گران موثر جامعه را نیز لازم دارد.

بطور کلی کنکاش در چرایی و چگونگی شکل­ گیری یک مشکل، گام نخست فرایند حل آن قلمداد می­شود. لذا اگر هریک از ابر چالش­ها را مانند یک موجود زندۀ رشد یابنده تلقی کنیم باید بدانیم شناسنامه هر کدام صادر شده در چه سالی است و مسیر رشد آن چگونه بوده است. از آنجا که دولت مهم ترین و موثرترین نهاد در عملکرد تاریخی اقتصاد ایران طی حداقل 70 سال گذشته بوده، به عنوان شروع فرایند آسیب­ شناسی می ­توانیم نقطه آغاز را دولت بگذاریم. لذا ریشه ­یابی مشکلات را از واکاوی تحولات دولت شروع می ­کنیم.

اقتصاد ایران سیر تحولات عمده خود را از دهه 1330 در شرایطی آغاز کرد که ماهیتی روستایی با نقش مسلط کشاورزی در بخش کالایی همراه با دولتی با توان بسیار محدود هم بلحاظ مالی و هم توان انسانی داشت. از مجموع جمعیت حدود  16 میلیونی، تقریباً 13 میلیون نفر روستایی بوده و تنها 3 میلیون نفر در شهرها سکونت داشتند و دولت نیز از توانمندی بسیار محدودی در تامین امنیت، ارائه خدمات آموزشی و تامین بهداشت و عرضه خدمات درمانی برخوردار بود.

با برقرار شدن امکان صدور مجدد نفت از سال­های اول دهه 1330،  درآمد صادراتی در حدود 16 تا 18 میلیارد دلار به قیمت­ های امروز، نصیب دولت شد که برای اقتصاد با تولید ناخالص داخلی حدود 40 میلیارد دلاری آن زمان رقم قابل توجهی بود. بواسطه این درآمدهای چشمگیر، شهر و شهرنشینی توسعه یافت، دولت به معنای ارائه دهنده خدمات عمومی نظیر آموزش و پرورش، بهداشت و درمان، آموزش عالی و نظیر آن شکل گرفت و بتدریج صنعت با محوریت دولت ایجاد شد. در نتیجه این تحولات، برخلاف دیگر کشورها، در اذهان عمومی تصویری از دولت و قدرت آن ایجاد شد مبنی بر اینکه دولت می­تواند میانبری باشد بر فرایند طولانی توسعه تدریجی. یعنی توسعه از دولت و با اراده و خواست دولتمردان آغاز می شود و با دولت نیز تداوم می­یابد. حال آنکه در اقتصادهای دیگر سه پدیده دولت، شهر و صنعت از دل اقتصاد بیرون می­ آید و شکل­ گیری آن ها نیز به زمان قابل توجهی نیاز دارد. به دنبال تسلط این ذهنیت در جامعه، دولتمردان با اتکای به درآمدهای سرشار نفتی و نظام سیاسی متمرکز، مسیر طولانی و موانع پرشمار توسعه را به کناری گذاشتند و این انگاره را در پیش گرفتند که توسعه به معنی اجرای پروژه هایی است که در ذهن آنها شکل می­گیرد و می ­تواند مسیری بسیار کوتاه داشته باشد. 

در ادامه تحولات اقتصادی دهه 1330، رشد اقتصادی و رشد سرمایه گذاری در دهه 1340 شتاب گرفت بگونه ­ای که این دهه را به عصر طلایی اقتصاد ایران تبدیل کرد. اما همزمان با این دستاوردها، در همین دوران بذر بزرگترین و مخرب ترین مشکل اقتصاد ایران یعنی کسری بودجه «مزمن» کاشته شد و پایه اساسی ­ترین بیماری اقتصاد ایران گذاشته شد. چرا که سیاست­مداران دیگر خود را مقید به قید بودجه نمی دیدند و تصور می­کردند که باید به هر قیمت کارهای بزرگی به انجام برسانند. نقل قولی از نیکیتا خروشچف وجود دارد که می­گوید «سیاست مداران پل می­سازند حتی اگر رودخانه ای وجود نداشته باشد». در آن سال­ها دولتمردان کشور به فکر کارهای بزرگ و پروژه های بزرگ بودند و به هشدارهای کارشناسان مبنی بر محدودیت منابع توجه نمی­ کردند. نکته جالب و مهم از نظر تبیین مبانی رفتاری سیاستمداران این است که حتی در نیمه اول دهه 1350 نیز که سال­های اوج درآمدهای تاریخ اقتصاد ناشی از صادرات نفت است، باز هم بیماری کسری بودجه همچنان ادامه داشته است.

با پیروزی انقلاب اسلامی، همان ذهنیتی که در سال­های قبل از انقلاب هم وجود داشت که شرط لازم و کافی برای تحولات کشور اراده دولت است ادامه یافت. اما تغییری که صورت گرفت اضافه شدن مفهومی بود به رفتار دولت به نام عدالت. در واقع نقصانی که به درستی عملکرد دولت­ های گذشته شناسایی می­ شد عدم توجه به عدالت بود. بدین معنا که تا پیش از انقلاب اسلامی، دولت فاقد کارکردی عادلانه بوده و نیاز بود که عدالت به مبانی رفتاری دولت اضافه شود. اما نکته اصلی تعریف خاصی بود که از این مفهوم مبنای کار قرار گرفت و بر اساس آن، عدالت نه به معنی باز توزیع بلکه به معنی فراگیرتر شدن توزیع تعریف شد. در نتیجه دولتی با رسالت­ ها و وظایف بسیار گسترده و هزینه بر ایجاد شد که اساساً توجهی به محدودیت منابع نداشت. از سویی، این تحولات در حالی رخ می­داد که تولید نفت هم بصورت ارادی از 6 میلیون به کمتر از 3 میلیون بشکه تقلیل داده شد و طبیعتاً این کاهش به بزرگتر شدن ابعاد کسری بودجه منجر شد.

از طرف دیگر، در سال­های اول دهه 1360 جمعیت کشور رشد خیره کننده ­ای پیدا کرد و همزمان جنگ تحمیلی 8 ساله هم به وقوع پیوست که هر دو به افزایش قابل توجه مخارج دولت انجامید. لذا مشاهده می­کنیم که درآمدهای دولت از محل صادرات نفت در سال 1367 حدوداً یک ششم مقدار آن در سال 1357 بوده در حالیکه مخارج دولت نسبت به همین سال حدوداً نصف شده است. این یعنی کسری بودجه بسیار بزرگ و فاجعه بار. در سال 1367 کسری بودجه 53 درصدی به وجود آمد که از این 53 درصد، حدود 50 واحد درصد آن از طریق استقراض از بانک مرکزی تامین شد؛ استقراضی که پیامدها و آثار متعددی در سال­ های بعد از خود برجا گذاشت. در نتیجه کسری بودجه که از دهه 1340 در اقتصاد ایران ظاهر شده بود، به زخم کهنه و عمیقی تبدیل شد که تا به امروز ادامه پیدا کرده است.

فشار سنگین مالی در آن سال­ها باعث شد که دولت به فکر تامین منابع از محل­ های دیگر هم برود. که در راس آنها صندوق­ های بازنشستگی و بانک­ ها بودند. در صندوق­های بازنشستگی به دلیل کثرت کارمندان جوان دولت و قلت تعداد بازنشستگان، منابع قابل توجهی وجود داشت و دولت که با کسری بودجه مواجه بود، از منابع صندوق ­ها برای تامین هزینه ­های خود استفاده کرد و اینگونه فرایند بدهکاری دولت به صندوق­ های بازنشستگی آغاز شد. از طرفی به بانک ­ها نیز تکلیف شد که سپرده­ها و منابع خود را در جهت تشخیص و مصلحت دولت به مصرف برسانند. در نتیجه بیماری بودجه ای دولت رفته رفته به صندوق بازنشستگی و بانک نیز سرایت کرد و این دو نهاد مالی مهم در اقتصاد نیز دچار مشکلات مالی شدند. افزون بر این، قواعد حاکم بر مبادله حامل­ های انرژی نیز مشمول مفهوم یاد شده از عدالت شد و بر این اساس دولت وظیفه پیدا کرد این کالاها را با قیمت نازل و مستقل از تورم در اختیار مصرف کننده قرار دهد. نتیجتا در شرایطی که میزان تولید نفت ثابت بود، مصرف انرژی به میزان قابل توجهی شدت گرفت و بر این اساس خالص صادرات نفت نیز کاهش پیدا کرد. (اکنون ایران از جمله پرمصرف­ ترین ­ها در انرژی به شمار می­آید و بر اساس گزارش ­های موجود، حدود 80 درصد آلودگی در کلان شهرهای کشور، ناشی از این مصرف بی ­رویه در انرژی است.)

در مورد آب نیز چنین رویکردی وجود داشت. چنانکه با تصویب قانونی در سال 1361، دسترسی همگان به منابع آبی آزاد شد و به یکباره حجم بزرگی از ذخایر آب­های زیرزمینی استخراج و مصرف شد. در این باب، اصل ساده ­ای وجود دارد؛ چنانچه در یک مخزن، میزان خروجی بیش از ورودی باشد، دیر یا زود ذخایر آن به اتمام می­رسد. اتفاقی که اکنون به یک چالش اساسی تبدیل شده و در صورت عدم تدبیر می­تواند به بحران منجر شود؛ حالتی شبیه به آب در صندوق­ های بازنشستگی نیز وجود دارد؛ با این تفاوت که استخدام­ های جدید ورودی صندوق هستند و بازنشستگان را تامین مالی می­کنند. حال اگر فرایند استخدام در دولت قطع شود و انبوه استخدام شدگان طی دهه­ های قبل به سن بازنشستگی برسند که همین طور هم شده، مانند ذخایر آبی کشور، خروجی از ورودی پیشی می­گیرد. به عنوان نتیجه اکنون ملاحظه می­ شود که در صندوق بازنشستگی کشوری، در حالیکه به ازای هر بازنشسته باید 6 نفر شاغل وجود داشته باشد این نسبت الان حدود 0.9 است!

با تداوم مسیر طی شده ظرف چند دهه، ملاحظه می­شود رفاهی که در کشور وجود داشته، عمدتاً ناشی از مصرف بی­ ملاحظه منابع طبیعی (آب، انرژی و ...) و منابع مالی (بانک­ ها و صندوق­ های بازنشستگی) بوده است. به عبارت دیگر بخش قابل توجهی از رفاه ایجاد شده در گذشته و حال، متعلق به نسل ­های آینده و شاید مردم چند سال نزدیک آینده باشد و نه رفاه حاصل از درآمدهای جاری اقتصاد. به بیان کمّی، اکنون تولید ناخالص داخلی سرانه کشور حدود 70 درصد این میزان در سال 1355 است در حالیکه، مصرف سرانه ما اکنون حدود 1.7 برابر آن سال است! شکافی که از محل مصرف دارایی­ های مالی و طبیعی کشور جبران شده است. از آنجایی که این منابع پایان پذیرند، هنگامی که مصرف شدت می­گیرد خطر اتمام آن نزدیک و نزدیک­ تر می­شود و چنانچه مهاری بر این مصارف اعمال نشود، بروز فاجعه قابل انتظار خواهد بود.

 مسیری که باید تغییر کند

پنج ابرچالش بودجه، صندوق ­های بازنشستگی، نظام بانکی، محیط زیست و منابع آبی که به شکل مختصر نحوه پیدایش آن­ها مورد بررسی قرار گرفت، مسائلی هستند که به تدریج تبدیل به موانع رشد و سرمایه ­گذاری می­شوند و درست در تقابل با ضرورت مهمی قرار می گیرند که اقتصاد ایران در مواجهه با آن است؛ ضرورتی به نام اشتغال زایی در مقیاس گسترده. به منظور تامین سالانه یک میلیون شغل برای جمعیت در سن کار که عمده آن­ها متولدین انبوه دهه 1360 هستند، و برای حل آن، احتیاج به سرمایه ­گذاری قابل توجهی است، در حالی که منابع مالی و طبیعی هدررفته به عنوان مانع بر سر راه سرمایه­ گذاری عمل می­کنند. در نتیجه معضل بیکاری به عنوان ابرچالش ششم اقتصاد کشور نام می­ گیرد.

نتیجه مهمی که می­ گیریم آن است که این ابر چالش­ها، نتیجه و حاصل سیاست­ هایی بوده ­اند که در طول زمان خودمان اتخاذ کرده­ ایم و کسی از بیرون نظام تصمیم­ گیری بر ما تحمیل نکرده است. در نتیجه گام نخست به منظور اعمال سیاست­های صحیح در جهت حل مسائل، پذیرفتن اشتباهات گذشته بوده و نیاز است در یک فضای مسالمت­ آمیز و به دور از خط کشی­ های سیاسی، این پرسش مورد واکاوی قرار گیرد که ما چگونه خودمان به دست خودمان این ابرچالش ­ها را به وجود آورده ­ایم. هیچیک از این مشکلات بزرگ دفعتاً اتفاق نیفتاده ­اند و برعکس همگی بسیار آرام و بتدریج رشد کرده­ اند.

چنانچه بدون ارزیابی آسیب شناسانه و پذیرفتن اشتباهات گذشته سراغِ به اصطلاح «راهکار» برای حل مشکلات برویم، خطاهای استراتژیک مجدداً تکرار خواهند شد. به عنوان نمونه در موضوع چالش منابع آبی اگر تنها به سمت تامین عرضه توجه شود و تقاضا مورد مدیریت قرار نگیرد، طی سال­های آتی باز هم این مشکل با شدت بیشتری ادامه خواهد یافت. یا در مساله صندوق­ های بازنشستگی اگر تنها تامین منابع مورد نیاز از بودجه مدنظر سیاست گذار قرار گیرد و از مواردی همچون اصلاح قواعد حاکم بر صندوق ­ها اجتناب کنیم فشار بیشتری بر بودجه وارد می­آید و عملاً گره­ ای باز نخواهد شد.

آنچه این ابر چالش­ ها را بوجود آورده، مبتنی بر یک تعریف ناپایدار از رابطه میان دولت و مردم بوده که حلقه واسط آن را تعریفی بدون اتکا به مسلّم­ترین اصل علم اقتصاد یعنی کمیابی منابع تشکیل می­دهد. تغییر این تعریف از یک طرف به سادگی و به سرعت امکان پذیر نیست و از طرف دیگر سرعت به اتمام رسیدن منابع بسیار بالا است. سال هایی را که پیش رو داریم زمان هایی طلایی است برای شکل دادن به تغییر مسیری بزرگ که البته بدون گفتگوی اجتماعی و اقناع جامعه اساساً امکان پذیر نخواهد بود.

به عبارت دیگر مسیری که تاکنون در نظام تصمیم ­گیری اقتصاد کشور دنبال شده اکنون به مقصدی رسیده که مملو از چالش­ های کوچک و بزرگ است و به منظور برون رفت از این چالش­ها، نیاز به تجدید نظرهای اساسی احساس می شود. هر چند که چرخش یکباره می­تواند به بروز مشکلات اجتماعی و سیاسی منجر شود اما گام نخست کنکاش در چرایی شکل­ گیری چالش ­های کنونی اقتصاد ایران است. چنانکه امروز اقتصاد کشور یک چهره زیبا مزین به رشد اقتصادی قابل قبول، تورم تک رقمی و اشتغال سالانه بیش از 600 هزار نفر است و در عین حال دارای چهره دیگر نگران کننده از ابرچالش­ های موجود است. این دو چهره متضاد یکدیگر نیستند و حتی با هم سازگارند.

دستاوردهای ارزشمندی را که امروز از نظر رشد اقتصادی و تورم و اشتغال در اختیار داریم حاصل برداشتن قدم­هایی در مسیر عقلانیت، اما «در چارچوب ساختارهای موجود» بوده است. آنچه عمیقاً به آن نیاز داریم تداوم عقلانیت اما با اراده قوی برای «تغییر ساختارهای موجود» اقتصاد کشور است. دستیابی به نتایج ارزشمند موجود نوید آن را می­دهد که می­توان از زمان باقیمانده حسن استفاده کرد و آینده بهتر را رقم زد و کاری کرد که سال 1400 آغازی مبارک بر قرنی جدید با خطاهای کمتر برای اقتصاد ایران باشد.


منبع: خبرگزاری ایلنا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

من از اینجا چه می خواهم ، نمی دانم

تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد

و اشک من ترا بدرود خواهد گفت

نگاهت تلخ و افسرده است

دشت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است

غم این نابسامانی همه توش و توانت را ز تن برده است


تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی 

تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن درافتادی

تو را کوچیدن از این خاک ، دل برکندن از جان است. تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است

تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران

تو را این خشکسالی های پی در پی 

تو را از نیمه ره برگشتن یاران

تو را تزویر غمخواران ز پا افکند

تو را هنگامه ی شوم شغالان 

بانگ بی تعطیل زاغان

در ستوه آورد


تو با پیشانی پاک نجیب خویش

که از آن سوی گندم زار 

طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است

تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت

تو با آن چهره ی افروخته از آتش غیرت

که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است

تو با چشمان غمباری

که روزی چشمه جوشان شادی بود

و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکنده است

خواهی رفت

و اشک من تو را بدرود خواهد گفت


من اینجا ریشه در خاکم 

من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم

من اینجا تا نفس باقیست ، می مانم

من از اینجا چه می خواهم ، نمی دانم؟!


امید روشنایی گرچه در این تیره گیهانیست

من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم

من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی

گل برمی افشانم

من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید

سرود فتح می خوانم

و می دانم

تو روزی بازخواهی گشت


فریدون مشیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

افسانه ی پیل و پراید

این آخر سالی ( الان حدودا دو ساعت مونده به لحظه ی تحویل سال 96) یه فایل صوتی خیلی خوب بدستم رسید که دلم نیومد ، اون رو با بقیه به اشتراک نگذارم.

بنظرم واقعا همه ی مواردی که در این فایل مطرح شده بود ، قابل تامل و " گفت و گو" بود.

به شدت امیدوارم که در سال جدید ،بتونیم کمی بیشتر از گذشته با هم گفت و گو کنیم.

قطعا تنها راهی که می شه فاصله ی بین اندیشه ها رو کم کرد ، گفت و گو کردنه.

ژیژک معتقده " هر خشونتی ناشی از عدم شناخته."

بدون شک ، گفت و گو ، راهیه که باعث میشه خشونت به حداقلش برسه.

سال 1397 مبارک

 

 

افسانه ی پیل و پراید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی