از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «برنامه ریزی» ثبت شده است

خطاهای من در برندینگ شخصی

پیش نوشت: این متن هم مطابق پست قبلی وبلاگ یک مطلب شخصی است. به عبارت دیگر در ادامه ی آن مطلب نوشته شده و هدفی جز ثبت نظرات خودم درباره ی اشتباهات خودم با عقل امروز خودم ندارد. در نتیجه، خواندن آن به هیچ فردی جز خودم توصیه نمی شود.

روزهاست که دارم اشتباهاتم رو با توجه به دانش امروزم (که مسلما خودش یک عالمه کمبود و اشتباه داره) مرور می کنم و به این فکر می کنم که چرا امروز به اینجا که از نظر خودم نامطلوبه رسیدم؟

به طور خلاصه تصور می کنم یکی از مهمترین اشتباهاتم، انجام ندادن هیچ فعالیتی در راستای برند کردن اسم خودم بوده.

حقیقت اینه که من از فعالیت در شبکه های اجتماعی، علی الخصوص اینستاگرام متنفر بودم. معتقد بودم آدم هایی که اونجا فعالیت می کنن و حتی آدم هایی که اون ها رو در اون فضا دنبال می کنن، یه مشت آدم بی سوادن که ارزش دهن به دهن گذاشتن هم ندارن (قسم می خورم با همین تبختر احمقانه درموردشون حرف  می زدم) معتقد بودم (و البته صادقانه هستم) که اونجا جای محتوای بدردبخور نیست و حرفی داری، جاش در وبلاگه، نه شبکه های اجتماعی (جایی که بتونی به تفصیل حرف بزنی و مدام لینک بدی).

اما من اشتباه کردم.

نه اینکه الان فهمیدم اینستاگرام خیلی جای خوبیه. نه اینکه از نوشتن در وبلاگم منصرف شدم.

فقط نکته اینجاست که من باید استقبال روزافزون مردم از شبکه های اجتماعی رو در نظر می گرفتم و تلاش می کردم اونجا برای خودم یک برند تثبیت شده درست کنم.

من نه ابراهیم گلستان بودم، نه محمد رضا شعبانعلی و نه هیچ آدم مهم و شناخته شده ی دیگه ای که بتونم با اتفاقاتی که در دنیای بیرون می افته مقابله کنم (تعمدا این افراد رو مثال زدم، چون احتمالا علی رغم خواست خودشون عملا هرکدوم در این مدت به روش های مختلف پاشون به شبکه های اجتماعی بازشد) اصرار من به دوری جستن از تمام شبکه های اجتماعی من رو به سمت انزوای کامل (با توجه به شرایط کرونا و از بین رفتن بخش اصلی روابط حضوری ام) پیش برد.

خطای دیگه در مخالفت من با ترند روزه. عموما سعی کردم، هر موقع مساله ای ترند روز هست، من اگر هم می خوام دربارش بنویسم، چند روزوایسم تا وقتی فضا آروم شد اینکار رو بکنم. شاید واسه کسی که برند تثبیت شده ای داره این استراتژی خیلی هم خوب باشه، اما صادقانه امروز (شاید فردا نظرم تغییر کنه) تصور نمی کنم برای کسی که داره از صفر شروع می کنه، روش مناسبی باشه. این روش زیادی ایده آلیستی و به دور از واقعیته.

خطای دیگه ای که شاید  بد نباشه بهش اشاره کنم اینه که، من همیشه در وبلاگ و شبکه های اجتماعی ام از شکست هام نوشتم. شاید در معدود مواردی از پیروزی هام هم نوشته باشم. البته که من اینجا از شکست هام نوشتم و می نویسم تا ثبتشون کنم و اون ها رو دوباره از دید خودم تکرار نکنم، اما این حجم از خود تخریبی بنظر میاد در بلند مدت باعث میشه وجه ی من پیش چشم بخش قابل توجهی از افراد خراب بشه و به من به چشم یک آدم شکست خورده نگاه کنن. (جالب ترین بخشش اینه که انتشار همین پست عملا نقض غرض همین نکته است و من بازم دارم از اشتباهاتم می نویسم، البته که برای انتشار این پست دلایل دیگه ای دارم)

خطای دیگه اینه که من در این سال ها عموما برای سیستم ها (برنامه های رادیویی و تلویزیونی) کار کردم. سعی کردم اون ها رو برند کنم، در شرایطی که بسیار از همکارانم از اون مکان ها برای برند کردن خودشون استفاده کردن، من فقط سعی کردم کارم رو درست انجام بدم و در سایه باشم.

سعید باید خودش رو مطابق با شرایط بهینه کنه و تطبیق بده. در این پست از اینکه خیلی وقته به این مفاهیم فکر می کنم نوشته بودم. ولی ننوشته بودم که از کتاب ایده ی خطرناک داروین تا درس کنترل اتوماتیکی که بچه های مهندسی در دانشگاه می خونن و هزار و یک جای دیگه، همه به نوعی به همین مساله اشاره داره.

خلاصه ی تمام این نکات و خطاها به اینجا می رسه که سعید باید به فکر پرسونال برندینگش باشه. بنظرم همه مون باید به فکر پرسونال برندینگمون باشیم. حتی اگر این برند می خواد در قالب همراه نبودن با بخش زیادی از جامعه شکل بگیره، اول باید طیف قابل توجهی از افراد بشناست که بعد بتونی اون کار رو بکنی.

آدم از یک سنی به بعد، کم کم می فهمه کلا انسان، آدم بزرگ و کوچیک هم نداره، نقش مهمی در برابر سیستم ها و جهان نداره و نه می تونه و نه قراره در مقابل اون ها بایسته. اگر هم دوست داره یه مدل خاصی زندگی کنه، اگر می تونه حداقل های زندگی اش رو فراهم کنه و توو این سبک زندگی حالش خوبه که عالیه، وگرنه باید از عاج فیلش بیاد پایین و مثل بقیه زندگی کنه.

خلاصه

دیوانگی خود زندگیه

اما تطبیق شرط بقاست

آدم مختاره بین چشیدن طعم زندگی و بقا یکی رو انتخاب کنه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید مولایی

معضلی به نام زبان انگلیسی

تقریبا 15 ساله داره زبان انگلیسی یاد می گیره!

 

بزارید جمله ام رو کمی اصلاح کنم ، تقریبا 15 ساله داره جسته گریخته کلاس زبان میره، چه در سیستم رسمی آموزش و پرورش و چه بعدها در دانشگاه

بیش از15 ساله داره انواع و اقسام آموزشگاه های زبان رو تست می کنه

اما تقریبا خروجی اش چی بوده؟

Nothing  ( واقعا بعد از این همه سال در سطح همین ناتینگ زبان یادگرفته)

انواع و اقسام روش های خودآموز رو استفاده کرده

کتاب انگلیسی سعی کرده بخونه ( البته ، در حد همون سعی باقی موند خداییش)

تا دلتون بخواد فیلم به زبان انگلیسی دیده

کلی آهنگ با تکست انگلیسی گوش داده

اما باز هم nothing

سعی کردعلایقش رو به زبان انگلیسی پیگیری کنه

سعی کرد در اون حیطه هایی که دوست داره به زبان انگلیسی بخونه

ولی بازهم موفقیتی حاصل نشد!

اون الان به آدمی تبدیل شده که بیش از نیمی از عمرش رو در تلاش برای یادگرفتن زبانی صرف کرده که هنوز هم تسلط کافی روش نداره!

اینجوری نمیشه ادامه داد دیگه واقعا

اون به زبان انگلیسی نیاز داره و هیچ راهی به جز آموختن زبان انگلیسی پیش رو نداره

 

اما اون معتقده که آدم سختیه

یعنی به این راحتی میدون رو خالی نمی کنه

حتی اگر بیش از نیمی از زندگی اش رو شکست خورده باشه

اون فک می کنه می تونه با تلاش و پشتکارش همه  ی مشکلاتش رو حل کنه

پس از همین امروز شروع می کنه تا روزی سه ساعت  ( بجز دو روز در هفته)  برای یادگیری زبان وقت بزاره

اول از همین واژگانی شروع می کنه که یک ساله به دیوار اتاقش زده و به جز اون دفعه که نوشتتشون ، هرگز به اون ها سر نزده!

یک روز درمیون یه متن انگلیسی می نویسه و بسته به شرایط ، یه جایی منتشرش می کنه ( منم قول میدم حتی اگه ایراد گرامری و ... متناش داشته باشن، اینجا منتشرشون کنم)

یک روز درمیون یه متن انگلیسی می خونه و سعی می کنه به سوالاتش پاسخ بده

شروع می کنه به خوندن بخش زبان متمم

و در نهایت ، از ابتدای تیر ، کلاس آیلتس میره

ولی این تمرینات هم رها نمی کنه

این بار دیگه قرار نیست ببازه


پا نوشت:رایتینگ های انگلیسی با هشتگ English practice  منتشر می شن و احتمالا غلط غلوط  زیاد دارن ، به بزرگی خودتون ببخشید دیگه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

ورزش

پیش نوشت:این متن صرفا یه برنامه ریزی ذهنی ، با صدای بلنده! که لطفا اگر وقتتون براتون مهمه ، از مطالعه ی اون به شدت بپرهیزید.


یکی از مهمترین مسایل و دلایلی که باعث میشه حالم خوب نباشه و از خودم رضایت نداشته باشم اینه که خیلی به خودم نمی رسم! یعنی احساس می کنم وضعیت آینده ی من ، به زودی عین لپ تاپم میشه!

 

گسسته !!!

تازه تا حالا نزدیک 500 هزارتومن ارز رایج مملکت خرجش کردم که وضعش اینه ، شما ببین وگرنه دیگه چه قیامتی بود.

خلاصه ، منو این لپ تاپ نزدیک چهار ساله که با هم رفیق صمیمی هستیم. به جرات می تونم تعداد روزهایی که این لپ تاپ روشن نشده به 100 روز نمی رسه و این به این معنیه که این لپ تاپ هر روز مشغول کار بوده. حتی بعضی روزا بیست و چهار ساعت ( شبا دانلود و ... ) حتی خیلی روزا مشغول گرفتن خروجی بسیار سنگین از فایل های ویدیویی

خلاصه

اینم باباش دراومده تو این مدت و بعد از کار شبانه روزی

کم کم داره پیر و فرسوده میشه.

حقیقتی که وجود داره اینه که منم شاید نه به اندازه ی لپ تاپم ،ولی به اندازه ی آدمی که پست این سیستم همیشه بشینه و کارکنه ،فرسوده شدم و تا قبل از اینکه دیر بشه و اینجوری گسسته بشم! باید به خودم برسم.

باید ورزش رو دوباره شروع کنم. از همین فردا شروع می کنم. هم شنبه است ، ، هم اول ماه و هم اول سال حتی! اول از دو شروع می کنم و به مرور زمان ، جوری برنامه ریزی می کنم که به طور مرتب در هفته ، چند روز تنیس بازی کنم . اصن حالم رو خوب می کنه تنیس بازی کردن

 

(این عکس راکتم لحظه ی پوست انداختنشه! متاسفانه از اون لحظه عکس بهتری ندارم!)


پ.ن: ولی بهترین کار این موقع یه شب ، اینه که آدم آهنگ گوش کنه!

یه آهنگ خوب! و استراحت کنه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مفهوم برنامه ریزی در تهران

 

پیش نوشت1:امروز دو تا کلاس داشتم و به این دلیل که متاسفانه چند ساعت قبل و بعضا چند دقیقه بعد از شروع کلاس!!! متوجه شدم که کلاس هام تشکیل میشم! عملا روزم به فنا رفت و نتونستم به کارهام برسم!

پیش نوشت2: بحثم بیشتر برای آدم هایی که برای خودشون کار می کنن مصداق داره

 

برنامه ریزی برای یک روز،قطعا مساله ی خیلی مهمی برای تقریبا اکثر(خب طبیعتا هرسیستمی استثناهایی داره) آدم هایی است که کار حرفه ای انجام می دن (منظورم از کار حرفه ای،آدم هاییه که کارشون براشون مهمه و هر روز پا نمی شن برن اداره تا یه کارت بزنن و چرت بزنن و چای بخورن و بحث سیاسی کنن و تهش هم با کلی غرولند برگردن خونه)

آدم هایی که با هزار و یک بدبختی هرشب برنامه شون رو فیکس می کنن و سعی می کنن برای خودشون یک روز مفید رو برنامه ریزی کنن،اما اون روز متوجه می شن که نههههههههه خیییییییییییییییییییییییر!

شاید شما آدم آن تایم و به موقعی باشید و زمان و کارتون براتون مهم باشه! اما بقیه احتمالا خیلی تو ایران به این چیزا اهمیت نمی دن و حالا هر موقع اومدن،اومدن دیگه!

شاید یکی دوتا جابجایی کوچیک زمانی در طول روز رو بشه پیش بینی و براش برنامه ریزی کرد

اما قطعا تمام برنامه های روز رو با یکی دو ساعت تاخیر

حداقل تا جایی که من می دونم غیرممکنه!

بعدش که بهشون میگی چرا دیر اومدید و فلان!

میگن ترافیک بود و ...

دیشب دیر خوابیدم! صب خواب موندم و ....

یکی نیست بهشون بگه

طبیعتا من هم پرواز نمی کنم تا برسم اینجا!

ترافیک وحشتناک تهران دیگه یه چیزیه که برامون عادی شده و من اگه نبینم ترافیکه یه ذره برام عجیبه!

نمیگم و حتی نمی گم کنار اومدن با ترافیک راحته

حتی بد نمی بینم اینجا،عبارتی رو از دن اریلی ( از مشهور ترین روانشناسان دنیا خصوصا در رشته ی اقتصاد رفتاری ) رو نقل کنم که میگه:

فرض کن من بدانم که هر روز ساعت هفت و سی دقیقه از خانه بیرون می‌آیم و پنج دقیقه به نُه صبح به محل کارم می‌رسم.

زمان رفت و آمد، به یک مسئله‌ی قابل پیش بینی و مورد انتظار تبدیل می‌شود و خیلی سریع به آن عادت می‌کنم.

اما مشکل اینجاست که ما هیچ‌وقت نمی‌توانیم زمان دقیق رفت و آمد را پیش‌بینی کنیم. نمی‌توانیم ترافیک را حدس بزنیم و نمی‌دانیم که زودتر از موعد مقرر به محل کار (یا منزل) می‌رسیم یا دیرتر.

این ابهام باعث می‌شود که عادت کردن برای ما دشوار شود و باعث می‌شود که هر روز، دوباره از اول، نگران باشیم که کی می‌رسیم و چقدر در راه می‌مانیم.

به عبارتی:

مسئله‌ی ترافیک، هر روز یک مسئله‌ی تازه است و هر روز نگرانی آن برایمان تکرار می‌شود.

ترافیک تهران

 

این بخش رو از سایت متمم نقل کردم.


برگردیم به بحث اصلی

همه ی این ها در این شهر وجود داره  و همه ی ما هم با اون ها درگیریم!

اما من واقعا نمی فهمم چرا بعضی آدم ها عوض اینکه با  دیدن بعد مسافت و ترافیک  به اهمیت وقت پی ببرن!

اینجوری استنباط می کنن که همه که این همه ساعت در طول روز وقتشون جاهای دیگه تلف میشه،خب یه ذره هم بخاطر من تلف بشه!

این میشه که وضع ما اینجوری میشه!

این میشه که من امروز عوض اینکه به هزار و یک کار مهم و غیر مهم ام برسم،باید بشینم خونه او The Wizard of Oz (1939 film) تماشا کنم!

جادوگر شهر از

تمام این اتفاقات باعث میشه که هیچی تواین مملکت درست پیش نره! بدون شک هم تنها مقصرش خود ما مردمیم و بیشترین آسیب رو از این وضعیت هم خودمون می بینیم.

ایکاش کمی به فکر بیافتیم! ایکاش!

برنامه ریزی

پی نوشت: اصن شرایط این شهر به حدی عجیبه که من فکر می کنم طلسم شده!

چند روز قبل من وچند دوست ایرانی ام که هر کدوم از یک طرف می اومدیم و با هم نبودیم و یک دوست هلندی قرار گذاشتیم ساعت 11 صبح پارک ملت باشیم! خود من که زودتر از همه رسیدم،حدودا یه رب به 12 اونجام بودم!

دوست های ایرانی ام هم حدودا 12 و نیم رسیدن و از همه جالب تر دوست هلندی مون بود که ساعت 13 رسید!

ینی من واقعا به خودمون افتخار می کنم که تونستیم در عرض کمتر از یک هفته ای که این دوستمون اومده ایران، ایرانی ایرانیش کنیم!!!!!!!!!!!!

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی