از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حافظ» ثبت شده است

آیا هنر از غریزه ی انسان سواستفاده می کند؟

پیش نوشت۱: اصلا بعید نیست که چند وقت دیگه نظرم راجع به کل این چیزهایی که در ادامه می نویسم تغییر کنه. آدمه دیگه. نظرش تغییر می کنه. شما هم زیاد سخت نگیرید لطفا.

پیش نوشت۲: راستش خیلی وقته قراره این یادداشت رو بنویسم، اما نتونستم درست ذهنم رو منظم کنم. این یادداشت هم متاسفانه در نهایت بسیار شلخته و بعضا غیرقابل فهم از آب دراومد. صرفا خواستم افکارم رو یه جایی بنویسم. وگرنه، فکر نمی کنم متنی باشه که ارزش خوندن داشته باشه.

فکر می کنم کمتر ایرانی هست که معتقد نباشه که اشعار حافظ، مصداق اثر هنری هستند. حقیقت هم اینه که اشعار حافظ هرچند نزدیک به ۷۰۰ سال از زمان ثبتشون می گذره، اما ما هنوز در کوچکترین مسایل زندگی مون می تونیم به اون ها مراجعه و به اصطلاح از اون ها "استفاده" کنیم. (مصداقش هم همین فال گرفتن گاه و بیگاه ما ایرانی ها می تونه باشه)

 

خوش است خلوت اگر یار یار من باشد

نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد

 

من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم

که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد

 

روا مدار خدایا که در حریم وصال

رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد

 

همای گو مفکن سایه شرف هرگز

در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد

 

بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل

توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

 

هوای کوی تو از سر نمی‌رود آری

غریب را دل سرگشته با وطن باشد

 

بعیده حافظ فکر کرده باشه که 700 سال بعد، پسری با فاصله از کافه ای که پاتوق معشوقه ی سابقشه، نشسته و در حالی که داره این شعر حافظ رو زیرلب زمزمه می کنه، با فاصله ی زیاد معشوقه اش رو میبینه که با دوستان پسرش غرق در صحبت و خنده است.

اما حقیقت اینه که من به چشم خودم دیدم که برای یکی از دوستانم چنین اتفاقی افتاد و خب، شعر حافظ در اون لحظات حکم حدیث نفس دوست من رو داشت.

نمی دونم نظر شما راجع به عشق به اصطلاح "زمینی" چیه، نمی گم که الزاما همه اش هم همینه، ولی امروز معتقدم بخش زیادی از چیزی که ما تحت عنوان عشق زمینی می شناسیم، غریزه ی انسان برای مالکیت داشتن بر جفت و تولید مثله.

زمانی هم که این مالکیت از بین میره (رابطه تموم میشه) این غریزه ی بسیار قدرتمند انسانه که بهش خدشه وارد میشه. به نظر من، بخش زیادی از این درد هجران هم که احتمالا خیلی از آدم ها، در طول قرون مختلف تجربه کردن به دلیل همین غریزه است. (چون غریزه ی انسان در طول هفت قرن تغییرات کمی پیدا کرده)

اما آیا این درد هجران و حرمان برای انسان مفیده؟ نظرم رو بعد از خاطره ی بعدی میگم.

چند روز قبل یکی از دوستان قدیمی ام رو دیدم که خیلی توو فکر بود. ازش پرسیدم چی شده؟ بهم گفت استادم رو یادته؟ گفتم استاد فلانی؟ گفت آره.

گفت همه روی زندگی خانوادگی اش قسم می خوردن، اما حالا استاد عاشق یه دختر شده و می خواد زنش رو طلاق بده. دوستم تعریف می کرد که چقدر با استادش صحبت کرده که این دختره، همه ی زندگیش رو به باد میده. اما استاده در جواب شعر حافظ رو برای دوست من میخونه که:

 

بالابلند عشوه گر نقش باز من

کوتاه کرد قصه زهد دراز من

 

دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم

با من چه کرد دیده معشوقه باز من

 

می‌ترسم از خرابی ایمان که می‌برد

محراب ابروی تو حضور نماز من

می دونم نتیجه گیری که دارم میکنم، ممکنه خیلی منطقی نباشه و از این داده های من نشه به چنین نتیجه گیری ای رسید، راستش الزاما خودم هم با این نتیجه گیری خیلی موافق نیستم، صرفا این مساله تبدیل به دغدغه ی ذهنی ام شده.

به هر حال، ذات یک اثر هنری اینه که در طول زمان می مونه و مثلا بعد از هفتصد سال، میتونه عواطف و احساسات ما رو تحریک کنه.

خیلی از روان شناسان معتقدن که آدم به سوگواری کردن نیاز داره و بعد باید از اون عبور کنه (راستش حوصله نداشتم رفرنس پیدا کنم، از من بپذیرید عجالتا) اما چیزی که دغدغه ی ذهنی من شده اینه که بنظر میاد، سوگواری در فرهنگ ما مقداری متفاوته و اصلا، اگر کسی تا سال ها برای فوت عزیزانش سوگواری نکنه، بده. این اشعار و به طور کلی آثار هنری هم حال اشخاص رو بدتر می کنن و کمک می کنن که بیشتر در این حالت بمونه.

اگر این ادعا رو بپذیریم که ما می تونیم بخشی از ناخودآگاه جمعی ایرانیان رو در اشعار شاعرانی که امروز به اون ها اقبال وجود داره (مثل حافظ) ببینیم، آیا یک هنرمند، اگر امروز راجع به این مفاهیم اثری تولید کنه، (با توجه به اینکه حدس می زنه اقبال به این آثار بیشتره) آیا داره به جامعه و مصرف کنندگان این آثار ضربه می زنه و با غریزه ی انسان تجارت می کنه؟ یا نه؟

بلاخره، این کاری که استاد دوست من داره میکنه درسته یا باید بشینه سر خونه زندگیش و زندگی زن و بچه اش رو به مخاطره نندازه؟ اصن از قصه ی شیخ صنعان گرفته تا اشعار حافظ، چرا شاعران بزرگ ما اینگونه این داستان ها رو روایت کردن؟

اصلا درست یا غلطی وجود داره آیا؟

هنرمند آیا مقصره یا فقط خواسته احساسات و افکارش رو در اثر هنری بروز بده و اینکه چه تاثیری میذاره، اهمیتی نداره؟

بلاخره، آیا هنر از غریزه ی انسان سواستفاده می کنه؟ یا نه؟

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید مولایی

فهم انسان ایرانی از عشق

کمتر ایرانی ای رو میشه پیدا کرد که در محل زندگیش کتاب شعر نداشته باشه. حتی اگر اهل شاملو و ابتهاج نباشه، بلاخره در خونه ی هر ایرانی یک دیوان حافظ پیدا میشه.

حافظ حافظه ی ماست و بسیاری از ما ایرانی ها در سخت ترین لحظات زندگیمون تفعلی بر دیوان حافظ می زنیم تا نظر حافظ رو درباره ی اون مساله بدونیم. (همین قدر احمقانه واقعا) من یادمه از بچگی هم، چه در خانواده و چه در مدرسه توو سرمون می زدن که حافظ بخونید آدم شید و از این جور حرفا.

راستش منم مثل همه ی ایرانی ها، شعر دوست دارم و بنظرم نیاکان ما در این سرزمین بهترین اندیشه هاشون رو در قالب شعر برای ما به یادگار گذاشتن. هرچند هیچ راه مقایسه ای وجود نداره، ولی من هم از اون دسته افرادی هستم که بنظرم ما بزرگترین شاعران جهان رو داریم.

هرچند کم و بیش در آثار سایر شاعران مهم هم همین مساله وجود داره، اما من می خوام به طور مشخص درباره ی غزلیات حافظ نکته ای رو مطرح کنم.

نمی دونم، شاید من خوب نگشتم یا خوب اشعار حافظ رو نفهمیدم (عجالتا بیاید از اینکه معشوق در اشعار حافظ مرد بوده یا زن و مسائل اینجوری گذر کنیم) ولی آنچه که من از معشوق در غزلیات حافظ دیدم، موجودیه با این مشخصات:

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا

سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

در حقیقت در تمام این اشعار، معشوق یه فم فاتله femme fatale، یه افسونگره، یه شهرآشوبه. نمی دونم، ولی اگر امروز مردی ویژگی های عاشق های این کتاب ها و زنی ویژگی معشوق های این کتاب ها رو داشته باشه، حتما به عنوان یک اختلال معرفی می شن به روان شناس و روان پزشک.

البته که خود حافظ هم به صراحت میگه:

صلاح کار کجا و من خراب کجا

ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

در حقیقت حافظ در ابیات متعددی، عقل مداری و عافیت سنجی رو نفی میکنه و حداقل میگه خودش اهل این چیزا نیست. این نشون میده که همون موقع هم کارایی که عاشق ما می کرده مطلوب جامعه نبوده.

حالا یک مساله به وجود میاد. اشعاری که به طور کلی حول یک کاراکتر و رفتارهای نابهنجارش(به این معنا نابهنجار که اصن همون موقع هم رفتارهای عاشق مزبور از طرف جامعه مورد پذیرش قرار نمی گرفته) وقتی در زمانه ی حال تبدیل به کتاب مهم و کاملا بهنجار (در خونه ی هر ایرانی یک دیوان حافظ هست، اگه بنظرشون دیوان حافظ نابهنجاره پس چرا نگهش می دارن!) میشه، طبیعیه که میتونه مخاطب رو دچار مشکل بکنه. (حداقل می تونم بگم من یکی رو که کرده)

میدونم، احتمالا خیلی از شما می خواید بگید برداشتم از اشعار غلط و سطحیه و این اشعار مفاهیم عرفانی و ... دارن. کما اینکه این حرف ها می تونن درست باشن و حتما دیوان حافظ اجازه ی این قرائت از خودش رو می ده، ولی راستش من خیلی این حرف ها رو قبول ندارم. بنظرم بخش مهمی از فهم انسان ایرانی از عشق در طول تاریخ، دقیقا همون معنای ظاهری اشعار حافظه، وگرنه دیوان حافظ مثل یک عالمه کتاب معمولی دیگه که از گذشته باقی مونده، می رفت و اگر شانس می آورد گوشه ای از مرکز اسناد کتابخانه ی ملی خاک می خورد.

اصلا این روایت از عشق صرفا مختص ایران نیست و نقاط دیگر جهان با تفاوت هایی روایت هایی نزدیک به این رو از عشق دارن.

حالا می رسیم به نکته ای که تمام این یادداشت رو نوشتم تا بهش برسم:.

آدمی که وقتی بچه بوده بهش گفتن حافظ بخون آدم شی، حالا چجوری باید عاشقی کنه؟

(امیدوارم تهش کسی نگه اینا همش داستان و قصه و  شعره. چون او وقت این سوال پیش میاد که اگر اینا صرفا شعره، چرا انقدر جایگاه حافظ در زندگی ما ایرانی ها پر رنگه و هنوز فال میگیریم؟ راستش به نظر من مساله فراتر از این حرفاست). 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید مولایی

داستان حافظ

داستان حافظ،

حکایت زیبای ایستادن انسان است در برابر ملک،

رند است در برابر زاهد

عصیان است در برابر اطاعت.

که خلیفه‌ی خداوند، جز در هنگام عصیان،

اراده‌ی فراتر از چارچوب  را

که میراث الهی است

نمایان نمی‌کند.

متن بولد نوشته ی داریوش آشوری در کتاب  "عرفان و رندی در شعر حافظ" است و متن غیر بولد ، نوشته ی محمد رضا شعبانعلی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو

مرا چشمیست خون افشان زدست آن کمان ابرو

جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو


غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی

نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو


تو کافر دل نمی بندی نقاب زلف و می ترسم

که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو


اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری

به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو


ما ایرانی ها ، احتمالا بهترین شاعران دنیا رو داریم.از زمان اجدادمون هرزمان که نمی تونستیم حرفی رو رک بزنیم یا انقدر تکرارش کرده بودیم که بنظرمون گفتن دوباره اش ابتذاله کلامه ، از شعر استفاده می کردیم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

اعلامیه ی ترحیم

پیش نوشت : با توجه به رسم مرده پرستی ما ایرانی ها ، همیشه به وقت مرگ هرکدام از بزرگان ، همه ی اهل قلم دست می جنبانند و در وصف استاد به "به به" و "چه چه " می پردازند و ازعمق کشفیات مریم میرزاخانی تا سواد بالای موسیقیاییه مرتضی پاشایی؟! نظر می دن و مطلب می نویسن. منم دیدم چه کاریه خب!

یه متن بنویسیم که واسه مرگ همه ی آدم های واااقعا بزرگ قابل استناد باشه

( حقیقتش اینه که تصور من اینه که تمام آدم های بزرگ ، زندگی مشابه با همدیگه ای دارن ، به همین دلیل هم به شکل کاملا جدی ای معتقدم که میشه برای همه ی بزرگان ، اعلامیه ی مرگ یکسانی صادر کرد! )

خدا بیامرز

بعضی وقتا ،

 خیلی احساس تنهایی می کرد. خیییلی

ماها که فقط از دور راجع بهش شنیدیم ، ولی آدمای نزدیک بهش همیشه می گفتن ، آدم تنهاییه ، هیشکی نیست که بتونه حرف دلش رو بفهمه ، هیشکی نیست که بتونه باهاش حرف بزنه، هیشکی نیست که بتونه حرفش رو  بخونه.

میگن گاهی تو خلوتش با خودش زمزمه می کرده:

"گه ملحد و گه دهری و کافر باشد

گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد

باید بکشد عذاب تنهایی را

مردی که ز عصر خود فراتر باشد"

 

هرچند که همیشه به ختده و دورهمی بود و اصلا آدم منزوی به نظر نمی رسید، ولی می گن شاید حتی وسط مهمونی هم گاهی با خودش زمزمه می کرده:

"در غلغله ی جمعی و «تنها» شده ای باز
آنقدر که در پیرهنت نیز غریبی"

 

مرحوم همیشه اهل دویدن و حرکت بود.

همیشه به ما جوون تر ها می گفت: "آدمی یک مهاجر ابدی در کالبد خویش است . اگر ایستاد دیگر نیست. رنجها ، ناهنجاریها و حتی بدبختیها در رفتن ، قابل تحملند و حتی خوش بختی اند و تمام خوش بختیها در ماندن ، هولناک و مرگ انگیز. شما که در جوانی معنی ماندن را چشیده اید، نباید در این راه باز بمانید . زیرا نیمهء راه ماندن خیلی سخت تر است از راه را آغاز نکردن."

می دونید جریان زندگی مرحوم چی بود ، جریان این بود که با بعضی آدم ها میشه مخالف بود . میشه اونها را تقدیس یا تحقیر کرد. اما نمیشه اون ها رو نادیده گرفت. چرا که  اونها همه چیز رو تغییر می‌دهند. اونها نژاد بشر را به جلو می‌رانند. با وجودی که برخی اونها رو دیوانه می‌دانند،اما  ما اونها  رو نابغه می‌دانیم.

زیرا تنها دیوانگانی که باور کنند «می‌توان دنیا را تغییر داد» در نهایت «دنیا را تغییر خواهند داد».

 کلیپ "خطاب به دیوانه ها" با صدای استیو جابز

 

فرقی نمی کنه شریعتی باشی یا شفیعی کدکنی یا استیو جابز یا داریوش آشوری یا هزار و یک آدم بزرگ دیگه

داستان زندگی تمامی این بزرگان، داستان زندگی حافظ است.

داستان حافظ،

حکایت زیبای ایستادن انسان است در برابر ملک،

رند است در برابر زاهد

عصیان است در برابر اطاعت.

که خلیفه‌ی خداوند، جز در هنگام عصیان،

اراده‌ی فراتر از چارچوب  را

که میراث الهی است

نمایان نمی‌کند."

 

 

 

عنوان اعلامیه های ترحیم تمام  بزرگان یک چیز است:

خدایش بیامرزد!

عصیان گری بود ، دیوانه!


پا نوشت: از این به بعد ، دیگر به مناسب پست بزرگان از این پست به صورت پیشفرض استفاده می کنم و پست جدیدی منتشر نمی کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

بهترین کاری که میشه کرد

مصلحت دیدن من آنست که یاران همه کار

بگذارند و خم طره ی یاری گیرند


حافظ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

حافظ

جدیدا دارم کاری میکنم که بنظر خودم حداقل کار جالبیه

دارم اون شعر هایی که خیلی دوسشون دارم رو از روی کتاب تایپ می کنم ( کپی ، پست نمی کنم) .

دیشب فال زدم و این اومد :



صلاح کار کجا و من خراب کجا

ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا

 

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

 

چه نسبتست به رندی صلاح و تقوی  را

سماع وعظ کجا نغمه ی رباب کجا

 

ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد

چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا

 

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست

کجا رویم بفرما از این جناب کجا

 

مبین بسیب زنخدان که چاه در راهست

کجا همی روی ایدل بدین شتاب کجا

 

بشد که یاد  خوشش باد روزگار وصال

خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

 

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ایدوست

قرار چیست صبوری کدام خواب کجا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی