از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دوست» ثبت شده است

بی حرف مشترک

ما در طی دوره های مختلف در مدرسه، دانشگاه، سرکار، کلاس ها و سفرها و مهمونی هایی که میریم با آدم های مختلفی آشنا میشیم. بسته به اینکه دو طرف چقدر با هم جور میشن، اگر کمی خوش شانس باشیم می تونیم رفاقت هایی رو با آدم ها شکل بدیم. اکثر این رفاقت ها به مرور زمان از بین می رن. ولی بعضی هاشون هم هستن که می مونن.

حقیقت اینه که من آدم خوشبختی ام. چرا که تونستم در طی سال ها چنتا رفاقت اینجوری شکل بدم. رفاقت هایی که کلی ارزشمندن و انصافا، هیچ موقع نشده که به رفقام نیاز داشته باشم و اونا پشتم رو خالی کنن.

ولی راستش، بابت از دست رفتن یه سری رفاقت ها هم در طی زمان خیلی حرص خوردم. آدم ها خودشون رفته رفته محو میشن. شاید هنوزم اگه بعد از مدت ها اتفاقی همدیگه رو یه جا ببینیم یه عالمه با هم تعارف کنیم که برنامه بچینیم ببینیم همدیگه و از این حرفا. ولی میل و رغبتی برای برنامه چیدن وجود نداره. چرا که حرف مشترکی دیگه نداریم.

جز یه مشت خاطره، دو تا رفیق صمیمی سابق هرکدوم رفتن در مسیرهایی که انقدر با هم فاصله داره که جا برای هیچ حرف مشترکی باقی نمیزاره. این ذات زندگیه. آدما در هر دوره ای از زندگی، نیازها و سبک زندگی خودشون رو دارن. در اوایل دهه ی سوم زندگی، تایم رفیق بازی و سفر و دیوونه بازیه و در اواخر دهه ی سوم که من الان در اون قرار دارم، آدم ها کم کم می خوان زندگی تشکیل بدن و جدی بچسبن به کار و زندگی (به اصطلاح خودشون!)

گریزی هم مثل اینکه ازش نیست. چرا که از گذشت زمان گریزی نیست. یا باید باهاش کنار بیایم، یا خودمون رو خلاص کنیم! چون زورمون نمیرسه جلوی گذر زمان رو بگیریم.

نمی دونم واقعا، ولی این روزها که زندگی رو متوقف کردم و تایمم رو کاملا آزاد کردم تا ببینم توو زندگی ام دارم چه غلطی می کنم، بیشتر به این فکر می کنم که حیف شد، ایکاش حداقل جواب پیام آدم رو وقتی حال و احوال میکنی میدادن. بلاخره هر آدمی با کلی مشغله سالی یه بار می تونه وقت واسه دیدن رفقای قدیمی کنار بزاره. ولی مثله اینکه نمی تونن بعضیا دیگه. البته، بحث نتونستن نیست، بحث اینه که اولویت آدم ها تغییر می کنه.

نمی دونم والا. نمی دونم احساساتم طبیعی ان یا نه، ولی هرچی که هستن، احساس پیرمردی میکنم! مدام مشغول نق زدن ام و در حسرت گذشته ی پرشکوهی که هرگز وجود نداشته!

نمی دونم، این روزا آهنگ کین درد مشترک رو زیاد گوش میدم.

 

نمی دونم، فقط امیدوارم وقتی این متن شلخته و بی سروته رو میخونید خیلی فحشم نداده باشید!

 

با تشکر

یک پیرمرد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید مولایی

فراموشی

آقا ما یه دوستی داریم که خیلی اوضاعش خرابه!

بعد از اینکه چند هفته پیش کیف پولش رو گم کرد (هنوز درگیر زنده کردن کارت های شناسایی داخلشه)

 چند روز پیش میره تا در نشستی در یکی از ساختمان های ارشاد شرکت کنه و بر دانش خودش بیافزاید. غافل از اینکه بعد از نشست نه تنها چیزی بر اون افزوده نشده بوده! که یه چیزی هم ازش کم شده بوده!

این دوستمون خیلی نایس سوار مترو میشه و دقیقا میره اون ور تهران و وسط شلوغی ها و بیکاری مترو بوده که با خودش میگه چیکار کنم که حوصله ام سر نره!

یه بشگن میزنه و میگه آهاااا

فهمیدم

بزار صدای ویس نشستی که توش شرکت کردم و گوش بدم و اونجاست که دست در کیف مبارک میکنه و میبینه ای دل غافل! جا تره و رکوردر نیست!

آنجاست که نعره ای سر می دهد ( در دل البته! ) و سعی می کند راهی به بیرون پیدا کند. اما ایدل غافل که این مترو، استوار مترویی بود و نمی شد وسط حرکت از توش پرید بیرون!

خلاصه این رفیق ما تو حرکت از توش نمی پره و بعدش می پره! بعدم کلی وایمیسته تا مترو جهت مقابل بیاد و بتونه تمام مسیر رو برگرده، غافل از اینکه ساعت هشت شب دیگه همه رفتن خونشون و هیشکی ، جز نگهبان حضور نداره ( البته باز خدا رو شکر که نگهبان حضور داره) خلاصه این دوستمون برمیگرده و به نگهبان میگه ، ولی نگهبان علی رغم  قول مساعدش برای همکاری در رو باز نمی کنه و میگه نگاه می کنم،اگه بود میزارم ، فردا صب بیا بگیر!

این دوست فلک زده ی ما تمام شب از استرس کلللی فایل حساس و مهم ( اصن بیخیال رکوردر یک میلیونی)درست خوابش نمی بره تا بلاخره فرداش میره و به نگهبانی میگه : آقا شما رکوردر ندیدید؟!

اول می برنش محل سالن جلسات که احتمالا اونجا جاش گذاشته بود رو بگرده. نبود! بعد یکی یکی از مسئول جلسه بگیر تا آبدارچی و ... رو باهاشون صحبت می کنه. اونا هم می گن همچین چیزی رو ندیدن.

ولی خدایی یه چیزی که رفیقم می گفت این بود که، کارمندان اونجا واقعا خیلی همکاری کردن و علی رغم تمام چیزی که از ادارات دولتی می شنویم، همه بسیج شدن تا کمک کنن این رکوردر رفیق ما پیدا بشه و حتی کار به دیدن دوربین ها هم رسید تا اینکه بلاخره تونستن اون دوستی که دیشب شیفت بود رو پیدا کننن و اون پرده از این راز بزرگ برداره! نگهبان دیشب رکوردر رو پیدا کرده و تو کمد نگه داشته!

جدا دمه همشون گرم

حالا همه ی اینا رو بزارید کنار و تصور کنید این داستان بلند بالا رو  این دوستمون داره بیرون از خانه ی هنرمندان تعریف می کنه که یهو یادش میاد

گوشی اش نیست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بعله، این دوست مزبور یهو می پره میره و بعد از چند دقیقه متوجه میشیم ، ایشون گوشی شون رو در سالن سینمای خانه ی هنرمندان جا گذاشتن!

میخوام بگم ، خدا به جوونای این دور و زمونه رحم کنه واقعا!

می خوام بگم واقعا مراقب مصرف بیش از اندازه باشید!

اصن چی می زنید خدایی؟!!!!!!!!!!!!!

 

پ.ن1: رکوردر این دوستمون در تمام طول اون مدت باز بوده و صداها رو ضبط کرده، به همین مناسبت صدای پیدا شدن رکوردر رو براتون می زارم.


صدای پیدا شدن


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

Reminiscing

I was watching my pictures with my university friends.

I think

We don’t have country for old men!

I don’t have enough passion as much as I had.

These days , I can’t even run!

I think

In past

At least

We were motivated , we used to run , we did lots of stupid things

 but today

no , nothing!

every day

While I was doing my bacholar science

If you asked my opinion about university and major

I would answer: they are bullshit!

But if you are confident

I will tell you a big secret

)Some nights (like tonight

I missed those days

When I was a university student and we were playing lots of games with friends and cheating in exams and so on.

You know

I think In every period of time

We should enjoy our life

If you don’t do this , you would be like me!

Although

If I could go back , I think again I would hate those situations

But some nights

At least

I missed my university friends!

I missed you guys!

Saeed / Amir Hossein / Farid / Morteza and I

We were members of oloum tahghighat's gangs!

Saeed was goat

Amir Hossein was gaurd dog

Farid was wolf

Morteza was shepherd

And I

I was donkey

We were the strangest best gang that the earth has ever seen in it's history


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی