از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دوستان» ثبت شده است

بی حرف مشترک

ما در طی دوره های مختلف در مدرسه، دانشگاه، سرکار، کلاس ها و سفرها و مهمونی هایی که میریم با آدم های مختلفی آشنا میشیم. بسته به اینکه دو طرف چقدر با هم جور میشن، اگر کمی خوش شانس باشیم می تونیم رفاقت هایی رو با آدم ها شکل بدیم. اکثر این رفاقت ها به مرور زمان از بین می رن. ولی بعضی هاشون هم هستن که می مونن.

حقیقت اینه که من آدم خوشبختی ام. چرا که تونستم در طی سال ها چنتا رفاقت اینجوری شکل بدم. رفاقت هایی که کلی ارزشمندن و انصافا، هیچ موقع نشده که به رفقام نیاز داشته باشم و اونا پشتم رو خالی کنن.

ولی راستش، بابت از دست رفتن یه سری رفاقت ها هم در طی زمان خیلی حرص خوردم. آدم ها خودشون رفته رفته محو میشن. شاید هنوزم اگه بعد از مدت ها اتفاقی همدیگه رو یه جا ببینیم یه عالمه با هم تعارف کنیم که برنامه بچینیم ببینیم همدیگه و از این حرفا. ولی میل و رغبتی برای برنامه چیدن وجود نداره. چرا که حرف مشترکی دیگه نداریم.

جز یه مشت خاطره، دو تا رفیق صمیمی سابق هرکدوم رفتن در مسیرهایی که انقدر با هم فاصله داره که جا برای هیچ حرف مشترکی باقی نمیزاره. این ذات زندگیه. آدما در هر دوره ای از زندگی، نیازها و سبک زندگی خودشون رو دارن. در اوایل دهه ی سوم زندگی، تایم رفیق بازی و سفر و دیوونه بازیه و در اواخر دهه ی سوم که من الان در اون قرار دارم، آدم ها کم کم می خوان زندگی تشکیل بدن و جدی بچسبن به کار و زندگی (به اصطلاح خودشون!)

گریزی هم مثل اینکه ازش نیست. چرا که از گذشت زمان گریزی نیست. یا باید باهاش کنار بیایم، یا خودمون رو خلاص کنیم! چون زورمون نمیرسه جلوی گذر زمان رو بگیریم.

نمی دونم واقعا، ولی این روزها که زندگی رو متوقف کردم و تایمم رو کاملا آزاد کردم تا ببینم توو زندگی ام دارم چه غلطی می کنم، بیشتر به این فکر می کنم که حیف شد، ایکاش حداقل جواب پیام آدم رو وقتی حال و احوال میکنی میدادن. بلاخره هر آدمی با کلی مشغله سالی یه بار می تونه وقت واسه دیدن رفقای قدیمی کنار بزاره. ولی مثله اینکه نمی تونن بعضیا دیگه. البته، بحث نتونستن نیست، بحث اینه که اولویت آدم ها تغییر می کنه.

نمی دونم والا. نمی دونم احساساتم طبیعی ان یا نه، ولی هرچی که هستن، احساس پیرمردی میکنم! مدام مشغول نق زدن ام و در حسرت گذشته ی پرشکوهی که هرگز وجود نداشته!

نمی دونم، این روزا آهنگ کین درد مشترک رو زیاد گوش میدم.

 

نمی دونم، فقط امیدوارم وقتی این متن شلخته و بی سروته رو میخونید خیلی فحشم نداده باشید!

 

با تشکر

یک پیرمرد

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید مولایی

زندگی متفاوت

چند وقتی هست که دارم فکر می کنم که چجوری میشه یه جور دیگه زندگی کرد؟!
چجوری میشه با وجود تمام مشکلات زندگی گند و گه شهری که توش هستیم، یه جور دیگه زندگی کرد و یه سری تغییرات رو رقم زد.

نمی دونم

تا حالا شده یه جای جدید رو کشف کنید! نه توی یه شهر یا منطقه ی عجیب!

توی شهر محل سکونتتون!  مثلا فک کنید ، اگر در تهران زندگی می کنید ، به روزی همینجوری بی کله بزنید به خیابون و بدون پرسیدن و نگاه کردن به گوگل ، فقط برید! نمی گم حتما ، ولی احتمالا یه جاهایی پیدا می کنید در پایان اون سفر که خیلی خاص و متفاوت از حال و هوای عمومی شهر هستن.

یا تا حالا شده دلتون بخواد تو هوای باز تهران ( نه توی آپارتمان ها و لونه هایی که واسه خودمون درست کردیم!!!) کمی بشینید و استراحتی بکنید و حتی بخوابید!

تا حالا شده دلتون بخواد  یه روز اول صبح، قبل از طلوع آفتاب بزنید به خیابون  و کوچه پس کوچه های شمرون رو با دوچرخه طی کنید و طلوع آفتاب رو کنار رودخونه ی دربند بگذرونید؟!

 

تا حالا شده اون شغلی رو داشته باشید که لحظه به لحظه اش براتون  جذاب بوده باشه و به خاطرش از خواب و زندگی تون بزنید تا اون کاری رو بکنید که دلتون می خواد؟

تا حالا شده دلتون بخواد ناهار رو یه جاهای باحال

نه تو سگ پزها و نه ته رستوران های لوکس

یه جای متفاوت بخورید؟

 

یه تا حالا شده بخواید با آدم های جدید و کاملا متفاوت از خودتون ارتباط برقرار کنید؟!

 تا حالا شده دوست داشته باشید برید یکی دو روز کار تو یه شغل عجیب رو تجربه کنید؟! مثلا یه روز برید و یه جا به عنوان نانوای نون تافتون کار کنید و با کلی آدم و کار جدید آشنا بشید؟!

تا حالا شده فکر کنید که محیط کارتون، عین این فلیما و صحبت هایی که راجع به شرکت های استارتاپی شبیه گوگل میشه ، باحال و سرشار از انرژی باشه؟!

 

یا هزار و یک کار دیگه که به مرور خودم به فهرست اضافه شون می کنم و اگر احیانا شما هم دلتون خواست ، می تونید پیشنهاد بدید تا به فهرست اضافه شون کنم.

راستش هم من میفهمم ، هم کاملا قبول دارم که ما بدلیل محیط نامناسبی که در ایران توش زندگی می کنیم، این کارها برامون خیلی سختن

و کاملا قبول دارم اونی که اون ور زندگی می کنه ، به راحتی خیلی از این چیزا در فرهنگشون و زیرساخت هاشون هست و دلیل اینکه اون آدم هم می تونه اینکار ها رو انجام بده،دقیقا همین مساله است!

 

البته تصور من اینه که دقیقا بدلیل لایف استایل اونهاست که موفق تر از ما هستن.

داشتم با خودم فکر می کردم، اگر کسی در ایران بتونه این کارها رو انجام بده و اینجوری زندگی کنه ، قطعا زنندگی باحالی خواهد داشت و قطعا آدم خاص و خفنی خواهد بود.

به این میگن قدرت تغییر شرایط

پس کم کم دارم برنامه میریزم که یکی یکی این کار ها رو خودم انجام بدم.

به شما هم توصیه می کنم یه جور دیگه زندگی کنید.

واقعا امیدوارم که بتونیم یه جور دیگه زندگی کنیم ، اینجوریه که می تونیم نتیجه و خروجی متفاوتی بدیم! خروجی ای متفاوت با خروجی آدم هایی که در سگ دونی! زندگی می کنن!


عکس هم مربوط به یکی از همین جاهای عجیب ( و شاید کمی ترسناک :دی) با دوستان گرامیه!

یه جای عجیب با دوستان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی