داستان، مثل خیلی دیگه از داستان ها راجع به عشقه،عشقی که برخلاف اکثر داستان های شهرام رحیمیان اصلا هم عشق ممنوعی نیست! عشق بین یک زن و شوهره،عشق بین   دکتر نون و زنش!

اما یه جایی باید دکتر نون بین زنش و دکتر مصدق یکی رو انتخاب کنه و اون زنش رو انتخاب می کنه و به دکتر مصدق بعد از کودتا خیانت می کنه و حاضر میشه در رادیو مصاحبه کنه و بگه مصدق می خواست کشور رو به دست اجنبی ها بده!

دکتر نون،معاون اول و از اقوام دکتر مصدقه(البته شخصیت دکتر نون کاملا خیالیه) و در کابینه ی قبل از کودتای دکتر مصدق قرار داره، اما بعد از کودتا و زمانی که دستگیر و شکنجه میشه و ازش خواسته میشه تا برعلیه مصدق صحبت کنه،به خاطر قولی که به دکتر مصدق داده بود(او و دکتر امینی که از اقوام دکتر مصدق بودن قول داده بودن که هیچ وقت به او خیانت نکنن) حاضر به صحبت نمیشه، اما وقتی که صدای زنش رو از بیرون میشنوه که ظاهرا! داره بهش تعدی میشه،نمی تونه تحمل کنه و قبول میکنه که با سرلشکر زاهدی همکاری کنه و هر چی بگن رو تو رادیو اعلام کنه.

آخه می دونید،دکتر نون زنش رو خیلی دوست داره،اون ها از همون دوران بچه گی عاشق هم بودن،بعدش هم که دکتر نون برای دکترا رفت پاریس با زنش هر شب می رفتن می رقصیدن،اصلا عشق بین دکتر نون و زنش شهره ی خاص و عام بود. هرچند که اون دوتا هرگز بچشون نشد و دو نفره،سال های سال بود که عاشقانه با هم زندگی می کردن،اما بعد از کودتا بود که یهو همه چیز خراب شد. دکتر نون،بعد از شنیدن صدایی که فکر می کرد متعلق  به زنشه ( اما نبود)  به دکتر مصدق خیانت کرد.بعد هم که به خونه برگشت و دید زنش سر و مر و گنده تو خونه نشسته،خیلی دلش شکست و عذاب وجدان گرفت. دکتر نون، مصدق رو می  پرستید،خیلی ها مثل دکتر فاطمی حاضر نشدن خیانت کنن و به خاطر همین کشته شدن (البته خیلی ها هم مثل دکتر امینی از همون اول خیانت کردن و رفتن تو کابینه دولت کودتا)

از بعد از خیانت دکتر نون، دکتر نون حال و روز خوشی نداشت،دائم مست بود و بوی استفراغ می داد،با زنش که این همه دوسش داشت بدرفتاری می کرد و اون رو از خودش می روند،دکتر نون،از اون روز به بعد دیگه پاش رو از تو خونه اش نذاشت بیرون،اون هرجای می رفت و هرکاری می کرد،دکتر مصدق رو می دید که اونم اونجاست و از دست دکتر نون ناراحته که چرا بهش خیانت کرده و بهش می گه حالا باید عذاب بکشی!

زن دکتر نون هم بهش همین رو میگه،انقد دکتر نون اذیتش کرده که قبل از مرگ به دکتر نون میگه،عذابت می دم!

داستان از تو کلانتری شروع میشه که می فهمیم دکتر نون جسد زنش رو بی اجازه اورده خونش تا با هم بخوابن! تا اونم کنار زنش بمیره!

بنظر من،هرچند که شهرام رحیمیان نویسنده ی کم کار و متاسفانه کمتر شناخته شده ایه،ولی یکی از بهترین جریان سیال نویس های ایرانه و در تنها کاری که به شکل رسمی از او در ایران چاپ شده،واقعا گل کاشته!

عوض شدن به موقع روایت ها،پرش های متعدد زمانی،شخصیت پردازی های به جا در کنار یک داستان واقعا منسجم،باعث شده فضای ذهنی شخصیت دکتر نون،به بهترین شکل ممکن تداعی بشه،شخصیتی مغبون و عاشق،نمی دونم، ولی هرچه قدر که با خودم فکر می کنم،نمی فهمم ،اگر که دکتر نون،زنش رو از دکتر مصدق بیشتر دوست داشت،چرا بعد از کودتا زندگی رو به زنش زهر کرد؟!!!!!!!!!!!

به خاطر خیانت به مصدق!

نچ! به نظر من شاید دکتر نون بیشتر از اینکه عاشق زنش باشه،عاشق مصدق بود!

می دونم اظهار نظرم عجیبه و شاید احتمالا درست هم نباشه!

فقط یه ذره فکر کنید به اینکه اگر دکتر نون مصدق رو بیشتر از زنش دوست داشت،چه اتفاقی 

می افتاد؟!



(چون متن رو یه هفته بعد از خوندن داستان نوشتم،ممکنه یه جاهاییش رو غلط نوشته باشم،سخت نگیرید خیلی، تازه شاید اینجوری بهتر هم باشه،لذت خوندن متن رو براتون باقی )