از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رقص» ثبت شده است

خرامان

هفته ی گذشته ، اکران فیلم های منتخب بخش مستند جشن خانه ی سینما بود و به دلیل ماهیت این جشن و عدم دخالت ارشاد ، فیلم هایی پخش شد که احتمالا در حالت عادی هیچ جا قابل پخش نیستند. 

یکی از مهمترین این فیلم ها ، فیلم خرامان بود که برنده دیپلم افتخار بهترین فیلم شد و  سال گذشته به دلیل عدم رعایت خطوط قرمز از جشنواره سینما حقیقت کنار گذاشته شد.

فیلم داستان مرد رقصند ای است (به این دلیل از واژه ی رقاصه استفاده نکردم که احساس کردم شاید بار معنایی منفی داره ، وگرنه رقصنده شاید یه ذره واژه ی نامانوسی محسوب میشه واقعا) که این روزها دیگر هرچند جذابیت گذشته را ندارد ، اما گهگاهی در عروسی ها و بیشتر وقت ها برای دل خودش لباس می پوشد و می رقصد.

البته ، اشتباه نشود ، این شخصیت رقص مردانه نمی کند! او زن پوشی است که اتفاقا به ایفای رقص زنانه می پردازد و بسیاری از رفتارها و حرکاتش و حتی صدایش زنانه است! 

حتی تا اندازه ای شایبه ی خیلی مرد نبودن!!! شخصیت هم برای مخاطب پیش می آید که این مساله با توجه به ازدواج کردن و شش پسر داشتن او منتفی است.

رقص زنانه ی شخصیت اصلی در سطحی است که بقیه را هم به همین مشکل تشکیک جنسیتی گرفتار کرده.

به گونه ای که طبق صحبت های او ، در سفر گرگان که برای رقصیدن در یک عروسی به روی استیج می رود ، تعدادی از متعصبین با گرز و چماق به او حمله می کنند که تو زن هستی و جلوی این همه نامحرم میرقصی

او هرچه می گوید مرد است ، هیچکس باور نمی کند 

و می گوید، پیش نماز مسجد ، تا ندیده! رضایت نداده که او مرد است .

البته اگر ما هم با شخصی با آن آرایش (خط چشم و پنکیک و سایه و ...) و دکلته و موهای بلند افشون و آن سبک رقص زنانه مواجه شویم، بعید می دانم تصور( مگه این شاهد دیدن فیلمی با شرکت اکبر عبدی باشیم!) دیگری داشته باشیم. البته که رفتار زشت بسیاری از مردم با او ، یکی از زمینه های اصلی فیلم است.

شش پسر شخصیت اصلی هم هرکدام برای خود داستان های جالبی دارند. حرف هایی می زنند که به شدت مخاطب را به خنده (حتی قهقهه) می اندازد و انقدر بعضی حرف هایشان خط قرمزی است که حتی من جرات بازگو کردن آن ها را ندارم! ولی خب کارگردان به خوبی از آن ها استفاده کرده و مشخص است که کارگردان در نزدیک شدن به سوژه ها و ایجاد صمیمیت با آن ها به شدت موفق عمل کرده و توانسته حرف هایی از زیر زبان آن ها بکشد که هم بسیار مهم هستند و هم ، بسیار جذاب.

مرد رقصنده قبل از انقلاب گذشته ی موفقی داشته و هم بسیار جذاب و دلربا بوده ! هم در فیلم ها و گروه های بسیاری می رقصیده و بسیار پرطرفدار بوده ، اما این روزها و در آستانه ی 80 سالگی ، در یک روستای کوچک در شمال کشور و حوالی ساحل دریای خزر روزگار می گذراند و مجبور به شخم زدن زمین و گاو داری است!

فیلم شور و حال بسیار خوبی دارد و به دلیل موضوع جذاب و تا قسمتی سیاسی اش (به تعبیر شخصیت اصلی ، 40 سال است که در این کشور رقص ممنوع است ، طبیعتا زندگی کسی که به این شغل علاقه دارد ، داستان جذابی می شود) نظر مردم و حتی خود فیلمسازان و منتقدان را جلب می کند. 

در مجموع می توان گفت ، فیلم ، فیلم موفقی است و به خوبی از پس داستان زندگی این آدم برآمده ، اما مشکل داستان اینجاست که برای فیلم ، نقطه الف تا ب ای مشخص نشده. به این معنا که داستان قرار نیست جای خاصی شروع شود ، مسیر خاصی را طی کند و به نقطه ی خاصی برسد. یعنی شاید مثلا اگر ده دقیقه ، یک ربع زودتر هم فیلم تمام می شد هیچ اتفاقی نمی افتاد. 

در کتاب "قصه گویی در فیلم مستند" شیلا کوران برنارد آمده که یک داستان خوب نیازمند به شخصیت خوش پرداخت و پذیرفتنی ( این فیلم به حد اعلا دارد) ، تنش ناشی از تعارض (دارد، رقصنده ای که مرده ، ولی زنونه میرقصه و رفتار می کنه)و گره گشایی قابل باور (ندارد) است.

دلیل اینکه قصه گره گشایی ندارد این است که اصولا داستان ، سیر روایی اش برپایه ی تعریف کردن داستان زندگی رقصنده است ، نه یک اتفاق مشخص که از الف شروع شده و به ب می رسد.

در نهایت هم فیلم، با پیوستن آرش اسحاقی (کارگردان) به رقصنده به پلان پایانی می رسد و کارگردان هم شروع به رقصیدن می کند (انصافا هم خوب می رقصه ، اسحاقی اگر از مستند سازی پول درنیاورد ، حتما از این طریق می تواند درآمد بهتری کسب کند) و در آخرین لحظه ، فیلمبردار را هم دعوت به رقصیدن می کند و فیلم تمام می شود.

هرچند که انصافا آرش اسحاقی مراعات هیچ خط قرمزی را نکرده و طبیعتا نمی تواند انتظار اکران گسترده ای داشته باشد ، اما ایکاش این فیلم اجازه ی  بیشتری برای عرض اندام پیدا می کرد. شاید این فیلم بتواند همان طور که مخاطبانش را چهارشنبه شب در خانه سینما به وجد آورد و سر زنده کرد ، جامعه ی خسته و دلمرده ی ما را هم کمی سر زنده کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

یادداشتی بر دو فیلم

لحظاتی که فقط باید لمسشون کرد، بوشون رو استشمام کرد و در هواشون تنفس کرد تا حسشون کرد .

شیطنت ها و کشفی که یک جریان عاشقانه رو واقعی می کنه ، کشف همدیگه ،رقص و پایکوبی، بازی های بدون کلام که شمایل تئاتر های فیزیکال فوق العاده رو داره و تعدادی لحظه ی محصور کننده ی واقعی


مثل زمانی که یک زوج با خودرو میرم وسط بوفالوها ، ماشین رو خاموش می کنن و ساکت ، بالای سقف ماشین  میشینن تا بوفالو ها بیان نزدیک ، تا بتونن حسشون کنن

فیلم مملو از صحنه ها و نمایش های این شکلیه. طلوع و غروب چشم نواز خورشید ، مزارع گندم و دویدن و رقصیدن در مراتع مسحور کننده تنها بخشی از نماهای بسیار زیبای فیلمه

فیلم ، نماهای داخلی پرحرارت هم کم نداره و خانه ی شخصیت های فیلم یکی از یکی زیباترین و مناسب ترن ، نماهای ضدنور،قاب در قاب و حرکت های دوربین فیلم های ترنس مالیک هم که همیشه شاهکاره.

شاید اگر می خواستم طبق معمول نق بزنم میگفتم این که فیلم نیست! یه سری نمای خوشگل! با یه  سری نریشن! خب که چی مثلا ! آخه این چه نحوه ی داستان گوییه! چرا این ترنس مالیک انقد همه ی داستاناش استایل کلید اسراری دارن!!!( منظورم از این حرف این نیست که خدایی ناکرده سطح داستان هاش در سطح داستان های کلید اسراره!!! منظورم اینه که مضمونا خیلی آدم اخلاق گرا ، اون هم از نوع خیلی واضح و رو اش هه ) یا اصن چرا برخلاف فیلم های خارج از جریان اصلی اینجوری ، چرا بازیگرا ، نورها ، لباس ها ، عطرها ، خونه ها ، اصن همه چی انقد خوشگل لاکسچری و گرون و تجملاتیه! ( خودم میدونم الزاما خوشگل و لاکسچری هم معنی نیستن!!!)

ولی بیخیال همه ی اینا! استثنا نمی خوام غور اینجوری بزنم! 

میخوام تعریف کنم! جانانه و حسابی!

زندگی یعنی این! یعنی لمس تک تک همین لحظات عادی ، یعنی همین شناخت و کشف و شهود ، یعنی همین تک لحظه هایی که زندگی بعضی آدما حتی یه دونه اش رو نداره

زندگی ، یعنی فرصتی برای کشف همدیگه ، برای کشف خویشتن

زندگی ، تو اون تک لحظه هایی خلاصه میشه که انگار خیلی هم زمینی نیست! انگار یه چیزی فراتر از توعه که داره اون لحظه رو رقم می زنه

زندگی ، ینی هجوم آدرنالین در رگ هات ، وقتی می چرخی ، می دوی و می رقصی

ینی وقتی تو دست کسی رو که دوست داری گرفتی و نمی تونی هیجان و گرمای تک تک سلولات رو ساکت کنی! با خودت می گی: نکنه بفهمه!  اصن بفهمه! والا! چه ایرادی داره!

خلاصه ، به سوی شگفتی پر از شگفتیه

پر  از لحظاتی که از تجربه و لمس تک تک اون ها بعید می دونم که به راحتی سیراب شید ، انقدر که این لحظات خوبن و شگفتی ساز

اما در کمال شگفتی این فیلم اصلا فیلم خوبی نیست! 

 

 

 

پ.ن: امروز یه فیلم دیگه هم دیدم به نام "زیر آسمان برلین"

زیر آسمان برلین هم مثل داستان لمس لحظه ها بود. لمس لحظه هایی که خیلی ها ی دیگه ، حتی فرشته ها هم به داشتنشون غبطه می خورن! فقط کافیه یه جوره دیگه به قضیه نگاه کنیم. فقط کافیه لمس کنیم لذت این لحظات به ظاهر عادی زندگی رو . فقط کافیه یه جور دیگه به زنده بودنمون ، به تمام کارهای روزمره مون ، به داست داشتن و دوست داشته شدنمون ، به زیبایی پدر ، مادر و برادرمون ، به عاشق شدنمون ، به کارمون ، خونه مون ، کشورمون ، صدای خیابون ، مردم

فقط کافیه به زندگی یه جور دیگه نگاه کنیم.  هرچند که انقدر کار سختی هست که کمتر انسانی میتونه این کار رو انجام بده شاید سهراب سپهری و چند نفر دیگه فقط!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی