از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدرسه ملی سینما» ثبت شده است

خسرو سینایی

می دونی دو تا زن داره؟

این اولین چیزی بود که در حرف های درگوشی ما شاگرداش رد و بدل می شد!

حتی یکی از بچه ها اصرار داشت که نه، استاد سه تا زن داره!

جالب اینکه به هرکس هم که می گفتم شاگرد فلانی ام، چشماش برق می زد و می گفت:

می دونی دو تا زن داره؟ می دونی زن هاش با هم زندگی می کنن؟

انگار تمام تلقی ما از اون آدم و جهان بینی اش در همین مساله خلاصه می شد.

یادمه آخرین روز کلاس، یک فیلم اتوبیوگرافی از خودش نشونمون داد.

فیلمی درباره ی یک آکاردیونیست خوشحال

یادمه در اون بخشی که درباره ی روابطش بود، ما فهمیدیم داستان به این سادگی ها هم نیست. اون عمیقا عاشق گیزلا بود. فرح اصولی هم عمیقا عاشق گیزلا و خسرو بود و ....

من از ریز جزییات رابطه شون خبر ندارم. به من هم ربطی نداره و اصلا برام مهم هم نیست.

فقط می خوام بگم، ما بعضی وقتا دوست داریم همه چیز رو تا سطح فهم خودمون پایین بکشیم تا سر میز ناهار و شام، یه سوژه ای واسه حرف زدن پیدا کنیم.

در تمام اون شیش ماهی که شاگردیش رو کردم، از نه صبح تا پنج عصر که کلاس داشتیم، اولین چیزی که دربارش فهمیدم اینه که: این آدم یه هنرمند واقعیه

دومین چیزی که ازش فهمیدم این بود که: این آدم فوق العاده با اخلاقه

هرگز ندیدم غیبت و بدگویی هیچ کدوم از همکاراش رو جلوی ما بکنه. ما همه می دونستیم جریان اصلی تولید و اکران سینما اون رو کنار گذاشته و تمام منابع رو، به نزدیکان خودش می ده. ولی استاد هرگز جلوی ما نام نبرد از اون آدما.

سال ها خسرو سینایی رو بردن و اوردن و خون به دلش کردن تا قطار زمستانی رو بسازه. همین الان اسم قطار زمستانی رو سرچ کنید تا ببینید چند بار خبر تولید این فیلم رفته روی خبرگزاری ها، ولی آخرش هم باهاش همکاری نکردن و استاد با کار ناتموم رفت.

در تمام طول دوره، یکبار نشد استاد دیر بیاد. حتی یک دقیقه. ولی بین بچه های کلاس، درصد قابل توجهی بودن که یا نمی اومدن، یا یک خط درمیون می اومدن یا بعضا همیشه دیر می اومدن.

نمی دونم چی باید بگم، نمی خوام هم بگم خیلی با استاد درباره ی نوع نگاه به سینما هم نظر بودم و هستم، ولی یک چیزی رو خوب می دونم. خسرو سینایی عاشق گونه ی منحصر بفردی از سینما بود و مهم بود براش که فیلم خودش رو بسازه. در تمام وجوه زندگی اش آرتیست بود، شعر می گفت، موسیقی می ساخت و فیلمبرداری می کرد.

درک عمیقی از هنرهای تجسمی داشت و به اتریش رفت تا معمار بشه، ولی از کنسرواتوار سر دراورد و در نهایت، به عنوان کارگردان شناخته شد.

یک عالمه شاگرد تربیت کرد و کافیه گذرتون تنها یک بار به یکی از به اصطلاح بزرگان سینمای ایران خورده باشه تا بفهمید، خسرو سینایی، حکم درختی رو داشت که انقدر پربار بود که هرگز غرور و تبختر اون ها رو نداشت. آروم و بی صدا کار خودش رو می کرد و به دور از جریان اصلی سینمای ایران بود. اصلا مرام، منش و پرنسیپ این آدم زمان تا آسمون با "بزرگان سینمای  ایران" تفاوت داشت.

نمی دونم، راستش حتی انقدر نمی دونم که بتونم یک متن چفت و بست دار بنویسم. دارم تلاش می کنم که هر آنچه از ذهنم می گذره رو بدون نظم و ترتیب بنویسم تا بتونم فراموش کنم.

ولی این چند ماهه به طرز غریبی در هر لحظه با خودم زمزمه می کنم:

اگر هنر نبود، حقیقت ما رو نابود می کرد.

نیچه

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

ملاقات با استاد

آخرین باری که استاد رو دیدم آذر ۹۸، داخل یکی از راهروهای پردیس سینمایی چارسو، زمان جشنواره سینما حقیقت بود.

با وجود اینکه به قول خود استاد بعد از اون تصادفی که سال ها پیش سر صحنه ی فیلمبرداری داشتن، ستون فقرات و کمرشون دیگه هرگز مثل اون روز اول نشد، ولی استاد مثل همیشه لبخند به لب داشتن و تلاش می کردن با عصا و احتمالا کمک یکی از شاگردانشون، از پله ها پایین بیان و به تماشای فیلم بعدی بنشینن.

پاییز ۹۴ بود که مدرسه ملی سینما راه اندازی شد و ده نفر با فاند مدرسه برای دوره ی کارگردانی سینما زیر نظر خسرو سینایی انتخاب شدن.

ده نفری که ظاهرا قرار بود فیلم سازای آینده مملکت بشن!

جدا قرار بود چی بشیم و چی شدیم؟!

خیلی هامون (از جمله من) دقیقا هر آنچیزی شدیم که به همه می گفتیم: نه، ما با همه فرق می کنیم. ما اینجوری نمیشیم!

یادمه اون سال استاد سینایی امید داشت. خیلی. سر کلاس همیشه از اینکه قراره به زودی فیلم قطار زمستانی که سال ها با لهستان و ایران دربارش مذاکره کرده بود رو بلاخره بسازه میگفت. میگفت شرایط داره خوب میشه. میگفت انقدر قول های مثبتی این ور اون ور برای پروژه های دیگش بهش دادن که نمی دونه اگه همشون بشه، چجوری می خواد این همه فیلم رو بسازه!

همیشه هم در این سال ها هرجایی شاگردانش رو می دید، کلی تحویلمون می گرفت و اگر بهش می گفتیم که داریم فیلم های خودمون رو میسازیم و از خواسته هامون کوتاه نیومدیم ، گل از گلش شکفته میشد.

ولی چی شد؟ نه هیچ کدوم از اون قول ها جدی بود (و استاد این اواخر عمیقا دیگه از فیلمسازی نا امید شده بودن)

و نه ما شاگردانش هرگز اثری با معیارها و استاندارد هایی که استاد کار میکردن ساختیم.

حتی دیگه اثری از مدرسه ملی سینمای ایران نیست!‌

بنظرم از حمید فرخ نژاد گرفته تا مهدی احمدی و یه عالمه شاگرد کوچیک و بزرگ دیگه باید از خودشون این سوال رو بپرسن که:

آیا من شاگرد خوبی بودم؟

دروغ چرا

من از بالای پله های چارسو دیدم دارن می رن پایین

ولی نتونستم برم جلو

می ترسیدم منو یادش نیاد

می ترسیدم که ازم بپرسه بلاخره مستندی که شونصد ساله داری میسازیش تموم شد؟

می ترسیدم ازم بپرسه خب مگه نمی گی تلویزیون برنامه دارید، بگو کی و کدوم شبکه است ببینم شاگرد سابقم چقدر سینما بیشتر یادگرفته؟

می ترسیدم که شاگرد خوبی نبوده باشم

او رفت

و ما ماندیم

 

روحش شاد

عکس متعلق به تولد استاد سینایی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

محرومان از تحصیل

خیلی وقته که چیزی ننوشتم در این وبلاگ

 

این مساله البته دلایل متعددی داشت که از تنبلی من گرفته ، تا هزار و یک جور درگیری فکری این چند وقته هم بی تاثیر نبود.اما دیروز اتفاقی افتاد که بلاخره بحرفم اورد و واجب شد که راجع بهش حرف بزنم.

دیروز تو بازار تهران با یه سری پسر افغانی روبه رو شدم که سواد نداشتن و اصلا تاجایی که من فهمیدم ، حتی جای درستی هم برای خوابیدن ندارن،چرا که پدرمادرهاشون همه افغانستان بودن و اون ها رو فرستادن ایران تا کار کنن و احتمالا زندگی بهتری داشته باشن.ولی اونا حتی مدرسه نمی رن ، چرا که مهاجر غیرقانونی هستن  و اجازه ی درس خوندن ندارن .

بعضی اوقات از حرفای عجیب غریبی که بعضی از دوستان میزنن خندم میگیره وااقعا!

قطعا برای مردم و کشوری که هنوز تعداد قابل توجهی از آدم هایی که توش زندگی می کنن خوندن و نوشتن بلد نیستن!!!

بحث راجع به هوش مصنوعی و لزوم آینده پژوهی و هزار و یک چیز دیگه بیشتر یه جوک و شوخیه تا هرچی!

 این جا همین که ما وضعمون اینه خودش شاهکاره!

خلاصه که

هرچند جاهای خیلی زیادی مثل جمعیت امام علی خیلی خوب کار می کنن و تلاش میکنن شرایط بهتری رو برای این آدم ها رقم بزنن ، اما قطعا هنوز فاصله ی معنا داری تا رفع تبعیض داریم.

هنوز فاصله ی زیادی داریم تا بفهمیم ما مرکز عالم و برترین نژاد تاریخ بشریت نیستم!

همه ی دنیا هم لنگ ما ننشستن تا ما یه کاری بکنیم.

این هم وییس اون روز مزبور

محرومان از تحصیل

همینجا هم بگم داستانی که شنیدید کاملا واقعیه! 

داستان پسر بچه هاییه که تو همین دوران

تو پایتخت ایران

تهران ، حتی سواد خوندن و نوشتن هم ندارن و راستش رو بخواید ، فک می کنن بعیده کلا فرصت یادگرفتنش رو پیدا کنن هرگز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

3 میلیمتر فاصله! از معماری تا سینما

پنج شنبه ، فرصتی دست داد تا بعد از بیش از یک سال ، ما بچه های کلاس کارگردانی مدرسه ملی سینما ، دوباره استاد خسرو سینایی رو ببینیم .

کسی که در سینما بنظرم یکی از معدود افرادیه که میشه بهش لقب استاد داد.

استاد ، چه در سواد و دانش و چه در اخلاق!

اون روز فهمیدم که شاید ما نسبت به نسل های قبل این توهم رو داریم که خیلی متفاوت ایم و همه چی مون عوض شده!

ولی اصلا هم اینطوری نیست و دغدغه های آدم ها هیچ فرقی در طی تمام این مدت ها با هم نکرده!

استاد سینایی برای ما از خاطرات سفرهاش  به نقاط مختلف دنیا و گپ و گفتگوهاش با مردم گفت. بهمون گفت که برید جاهای جدید،سفر کنید . اما نه از جنس سفرهایی که مردم معمولا در ایران میرن!

با یه دوچرخه برید دنیا رو بگردید. اونجاست که پخته میشید.اونجاست که یاد می گیرید.

استاد سینایی برای ما از خاطراتش از آخرین درسی گفت که باید پاس می شد تا مدرک مهندسی معماری اش رو از دانشگاه وین می گرفت.

به ما می گفت طبق معمول که ما ایرانی ها سعی می کنیم همه چیز رو دور بزنیم،اونجا هم استاد یه سری سوال تستی  ثابت داشت که بچه های ایرانی جواب ها رو حفظ می کردن و نمره ی الف می گرفتن و استاد از اون هایی که الف میگرفتن دیگه سوال شفاهی نمی پرسید.اما چون من در رسم یکی از نقشه هام دچار سه میلیمتر خطا شدم ، استاد برخلاف عادت معهودش ازم سوال پرسید و فهمید که انگار خیلی از پایه مبانی رو بلد نیستم .

 در نتیجه بهم گفت باید تموم نقشه ها رو با  رعایت پرسپکتیو دوباره بکشی و بیای امتحان بدی،وگرنه من نمیزارم بهت لیسانس بدن(آخرین درس دوران لیسانس سینایی بود)

به خسرو سینایی هم که این حرفا حسسسابی برخورده بود، قهر می کنه و کلا برای همیشه  معماری رو ول می کنه و میره سینما! می خونه.

خلاصه که به خاطر 3میلیمتر اشتباه نشون دادن پرسپکتیو در آخرین طراحی که باید برای گرفتن مدرک کارشناسی معماری دانشگاه وین انجام می داد ، سینایی کلن بیخیال معماری شد و مسیر زندگی اش عوض شد.

پ.ن 1: استاد سینایی عادم عجیبیه ، الان خب طبیعتا دوست داره کاری که دلش می خواد رو بکنه و تو این سن و سال آدم دیگه خیلی دنبال بودن رو استیج و جلب توجه و ... نیست ، ولی خب سینایی هیچ موقع،چه اون وقتی که جوون بود چه حالا سعی می کرد بین سلیقه ی مخاطبان و خواسته های خودش پل بزنه (فارغ از اینکه چقد در این کار موثر بود) ولی هیچ موقع و در تمام زندگی اش به کسی باج نداد و وارد هیچ جریان مافیایی سینمایی نشد. تا ابد

پ.ن 2: مدرسه ی ملی سینما تقریبا تعطیل شده! تنها چیزی که میتونم راجع به خبر بگم یه چیزه:

بی تدبیری و ناامید کردن جوانان توسط  بخشی از کابینه ی تدبیرو امید!

پ.ن 3: هیچ موقع شور و شوق استاد رو زمانی که برای ما از نور هایی که به سالنی که استادش مشغول پرسیدن سوال های شفاهی امتحان بود رو فراموش نمی کنم. توصیفات یه آدم سینماگر و آرتیست با توصیفات یه آدم دیگه از یک صحنه ی یکسان زمین تا آسمون فرق می کنه!

پ.ن 4: دلم می خواد راجع به استاد سینایی یه چیز دیگه هم بگم که به نظرم تو این دوران و بین سینماگران کمتر دیده میشه ، سینایی هیچ وقت از طریق هنرش تجارت نکرد! کما اینکه خیلی ها ازطریق اسم و برندشون چه پول هایی که به جیب نمی زنن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی