از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهرداد اسکویی» ثبت شده است

رویاهای دم صبح

خطر لوث شدن بخشی از داستان

مهرداد اسکویی در آخرین روزهای زمستان به خوبی نشون داد که می تونه به عمق زندگی پسر های کانون اصلاح و تربیت نفوذ کنه و با استفاده از بازی و تئاتر(بازی متهم و قاضی) اطلاعاتی از زندگی و گذشته ی بچه ها بهمون بده که در هیچ فرمت و موقعیت دیگه ای نمی شد به این هوشمندی بیانشون کرد. 

بچه هایی که درطول فیلم اذعان کرده بودن دلشون نمی خواد راجع به این چیزا صحبت کنن ، اما اسکویی در آخرین روزهای زمستان ، بخش حیرت انگیزی از حرف های اون ها رو نشون داد.

از بچه ها سوال های خوبی می پرسید. مثلا در آخرین روزهای زمستان از پسر موتور دزد پرسید:

من شبیه چه موتوری ام؟

خودت شبیه چه موتوری هستی؟

دختر خالت (که پسر دوسش داره) شبیه چه موتوریه،

شاهکار بود سکانس تئاتر بازی کردن بچه ها در فیلم آخرین روز های زمستان

نی دونم اسکویی چقدر تعمدا اینکار رو با بچه ها کرده (اگه راستش رو بخواید مطمئنم تعمدا اینکار رو کرده) ولی در بیزنیس بحثی داریم به اسم گیمفیکشن ، اسکویی برای حرف کشیدن از بچه ها در رویاهای دم صبح به بهترین شکل از لیوان در حکم میکروفون برای بچه ها اسفتاده کرده که این مساله تسلط بسیار زیاد اسکویی در بداهه پردازی رو هم می رسونه.

اما مشکلی که فیلم آخرین روزهای زمستان داشت در اواخر فیلم رخ می داد که از ریتم می افتاد و ضربه نهایی ای به اون معنی وجود نداشت که فیلم رو در ذهن مخاطب ماندگار کنه.

اما رویاهای دم صبح، بسیار متحیر کننده تر از آخرین روزهای زمستان است. 

فیلم با آغازی کاملا روشنگر آغاز می شود. از اینکه کجاییم ، درباره ی چه موضوعی می خواهیم صحبت کنیم و زبان بصری فیلم را به خوبی معرفی می کند.

فیلم درباره ی دختران کانون اصلاح و تربیت است. دخترانی که عموما با جرایم سنگین قتل ، سرقت مسلحانه ، قاچاق مواد مخدر و مورد های مشابه دستگیر شده اند و چون هنوز به سن قانونی نرسیده اند ، در کانون نگه داری می شوند. 


فیلم از همون اول ، به بهترین نحو ممکن با صدا کار می کنه. 

اگر کمی دقت کنید،می تونید متوجه باند صدای به شدت فعال و البته درست فیلم بشید. 

صدای جیرجیرک (موتیف تکرار شونده ی فیلم ) ، در زندان ، کلاغ ، زیر صدای پایین باد  به وقت نماهای تلخ تر ، به درستی استفاده شده و از صدای بلبل و زنگ معابد ، در نماهای شیرین تر استفاده شده.

به واقع اسکویی در فیلمش فضا  ، اتمسفر و جفرافیا رو با صدا کاملا می سازه و وقتی هم می خواد مخاطبش رو احساساتی کنه یا عمیق کنه در صحنه ای ، آمبیانس رو کلا می بنده یا خیلی گزینشی از صداها روی یک پد صدایی استفاده می کنه و حتی یه لحظاتی، کلا هیچ صدایی نمی شنویم و در سکوت مطلق فرو می ریم.

حتی خیلی وقت ها نقطه کات هم همین صدا ها مشخص می کنند. به عنوان مثال ، بستن در و رفتن دختر در حین شنیدن صدای ویالون و جیرجیرک!

فیلم به خوبی هم از عنصر کشمکش استفاده کرده ، هم از عنصر تغییر

عنصر کشمکش بین بچه ها و خانواده هاشون

و عنصر تغییر ، به عنوان مثال آخرای فیلم که می بینیم اون دختره که مادرش دستش رو سوزونده بود ، دستش تقریبا خوب شده و مشکلاتش با خانواده هم نسبتا حل شده

فیلم به خوبی و در لحظات مختلف ، واکنش مخاطب رو بر می انگیزه ، یعنی به خوبی می دونه که مخاطب داره پیش خودش فکر می کنه که این چه مسول بدرد نخوریه ، ولی میذاره این جریان پیش بره و همینجوری احساسات و حواس مخاطب رو درگیر کنه.

اونقدری که من فهمیدم ، فیلم خوب از پاردوکس ها ساخته می شه و بزارید بهتون بگم ، رویاهای دم صبح سرشار از پاردوکس هاست.

مهرداد اسکویی ، بین لحظات خوشی و سرشار از زندگی دختر بچه هایی که داخل کانون اصلاح تربیت به عنوان یکی از تاریک ترین نقاط شهر زندگی می کنن

دقیقا وسط شوخی و بازی هاشون ، سراغشون رفته تا داستانشون رو برای ما تعریف کنه.

بزارید با خلاصه کردن چنتا سکانس اول فیلم دقیق تر توضیح بدم که از چی حرف میزنم.

 تصاویر پیش از بالا اومدن تیتراژ غمگینه و داره جواب سه تا سوال Where

ینی این داستان کجا میگذره (کانون اصلاح و تربیت)

What

یعنی این فیلم درباره ی چه چیزیه (دختران کانون اصلاح و تربیت)

و البته جواب سوال who

ینی این فیلم درباره ی چه کسیه رو می ده (بازم دختران کانون اصلاح و تربیت)

پس از بالا اومدن تیتراژ تصاویر شاد می بینم (بازی کردن بچه ها)

 صدا میاد پایین

ظاهرا خیلی یهویی وارد مصاحبه با دختری میشیم که دست هاش زخم شدن و پیش باقی دختر ها بازی نمی کنه

میگه پدرش معتاده/ مادرش مشکل اعصاب داره/خودش افسردگی داره/ مامانش اذیتش می کنه ، داغش می کنه (بک گراند دست سوخته)/ مامانش نذاشته بره مدرسه {کلیت سکانس به طرز غریبی غمگینه}

بعد صحنه ی کمی تا قسمتی شاد و فان جرات حقیقت بازی کردن دختر ها

نما از دختری که ناراحته یه گوشه

نمای کمی تا قسمتی فان از نماز خوندن (دختره داره خمیازه می کشه)

کتونی های مردانه (زیر صدای بلبل) (این نما بسیار غافلگیر کننده است ، چرا که تو می فهمی اینا کفش های این دختراست)

دختری رو که دارن می برن دادگاه (زیر صدای کلاغ)

 دختره  داره آدم برفی درست می کنه (زیر صدای بلبل)

دختره راجع به مصرف موادش حرف می زنه (صدای باد زیر صدا شدیدتر میشه)

و ....

راستش من هرچه قدر هم که سعی کردم از فیلم یک ساختار مکانیکی دربیارم و متوجه بشم اسکویی چطور این فیلم بی نظیر رو ساخته ، ناکام موندم.ینی از یه جایی به بعد ، آدم غرق میشه توی فیلم.

کارگردان اصولا به نظر میرسه چنتا شخصیت رو در طول زمان ، تعقیب کرده و بعد در مرحله ی تدوین ، تعدادی از اون ها رو برگزیده و داره به ما نشون میده.

عموما شخصیت ها اینترویی دارن که سرشار از اکت و حرکته و کمتر دیالوگ داره و فان و شاده ، خیلی وقتا این پلان لحظاتی هست که بچه ها روی تخت نشستن و مشغول گپ زدن و نشون دادن دفترچه نقاشی و دفتر یادداشت هاشون به همدیگه ان (چقد اسکویی در سرک کشیدن به خصوصی ترین بخش های زندگی این بچه ها زیرکانه عمل می کنه ،چه ایده ی بی نظیری، رفتن سراغ دفترچه نقاشی بچه ها که المان تصویری هم داره) و بعد وارد  body   مصاحبه با بچه ها میشیم که عموما از کمی خنده دار و فان ، سوال ها شروع میشن و لحظه به لحظه ، جدی تر ، غم انگیز تر و هولناک تر میشن.

البته ، الزاما خیلی وقت ها اینترو و بادی یک نفر دقیقا پشت سر هم نیست ، اما انقدر نشانه گذاری دقیقه که تازه آخر داستان می فهمی ، دلیل نشون دادن روحانی و نماز و دختر عاشق تن تن ، چی بوده

فیلمساز به درستی اطلاعات رو در تمام دقایق پخش کرده و اگر می خواد در پایان و اواسط فیلم هم چیزی بهمون نشون بده ، از قبلش یه سری نشونه بهمون داده

فیلمساز ، به خوبی می دونه که شاید مخاطب تحمل این حجم عظیم از غم رو نداشته باشه ، پس با قرار دادن لحظات شادی بچه ها ، این تلخی رو قابل هضم کرده ، اما انقدر کاربلد هم بوده که بدونه بین این دو سری نما ، به تعدادی نما نیاز داره که هم به ذهن مخاطبش استراحت بده ، هم به فضا سازی داستان کمک کنه و هم بتونه با استفاده از اون ها ، فیلم رو به پایانش نزدیک کنه

به عنوان مثال ، نماهای پرتعداد رفت و آمد دخترها در حیات کانون که با صدای دمپایی،بعضا جیرجیرک و گاهی زیرصدای بازی کردن بچه ها در داخل کانون ، فضای بسیار مناسبی رو برای روایت این داستان فراهم می کنه.

نمای برف اومدن یا سرباز یا سیم خاردار یا تغییر فصل و آب شدن قندیل ها که به تموم شدن فیلم تقریبا همزمان با سال جدید کمک می کنه و گذشت زمان رو نشون می ده.

زیر صدای جیرجیرک ، اون هم داخل ساختمون کانون قطعا محلی از اعراب نداره و بیشتر در فضاسازی کارکرد داره و اگه از من بپرسید ، صدای جیرجیرک عملا اعلام نظر خود کارگردان سر اون پلانه

هرچند که احتمالا اگر یک کارگردان آماتور بود ، به دلیل ماهیت موضوع باند موسیقی رو پر می کرد از نغمه های غمگین و سعی می کرد از مخاطب گریه بگیره ، ولی اسکویی اصلا اینکار رو نکرده و جز در سکانس پایانی، در طول فیلم فقط در لحظات کوتاهی از صدای آرشه استفاده کرده که انصافا هم کار افشین عزیزی بی نظیر بوده . نغمه ی پایانی فیلم انصافا بی نظیره و به خوبی می تونه احساس رو منتقل کنه.

هرچند تدوین کار شاهکار نیست ، فیلمبرداری کار شاهکار نیست ، اما نتیجه ی کار شاهکار است. به نظر می آید این مساله یک دلیل عمده داشته باشد  و آن ، حضور کارگردانی بزرگ است. کسی که داستان رو خوب می شناسد و هرکاری می کند تا داستانش را به بهترین نحو بیان کند.

 همین

کاربلدی کارگردان را می توان در داستانک هایی که برای فیلم انتخاب کرده به وضوح دید.

به عنوان مثال ، داستان دختری که خودش یک بچه ی کوچک دارد ، اما هفت ماه است او را ندیده است (چون در کانون است) زمانی که پسر کوچک یکی دیگر از دختر های کانون را می آورند ، او هم می خواهد بچه ی دوستش را در بغل بگیرد . بچه را که در بغل می گیرد ، اشک است که از گونه های او سرازیر می شود. دختر بچه را پس می دهد و در حالی که بی صدا گریه می کند ، آرام به تخت خود برمی گردد (و دوربین با نبوغ تمام واکنش دختر به دیدن این نوزاد را دنبال می کند).

همان گونه که در این پست اشاره کردم ، مهرداد اسکویی گفته بود :

"داستان اصلی ، در واکنش آدم هاست"

و انصافا چقدر خودش خوب از این مساله استفاده می کنه.

حتی فیلم با یکی دیگه از این واکنش ها تموم میشه

جایی که بچه ها به مناسبت آغاز سال جدید زدن زیر آواز و دارن می رقصن و تصویرشون فلو میشه و دخترهایی که روی تخت هاشون نشستن و هرکدوم یه جوری واکنش نشون می دن و با تنهایی هاشون طرفن و گریه می کنن.

هرچند فیلم پایان هالیوودی نداره

اما اگه از من بپرسید ، میگم پایانه سیاهی هم نداره

اتفاقا خیلی هم امید بخشه

اما امیدی از جنس واقعیت های عمدتا تلخ زندگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

فیلم کوتاه تهران ( ورک شاپ ساعت 2 و نیم بامداد!)

راستش اولش اومدم راجع به 35 امین دوره جشنواره فیلم کوتاه تهران بنویسم ، ولی دیدم ارزش نداره واسه انبوه فیلمای بد ، اهالی فرهنگی ( یا به ظاهر اهالی فرهنگی) که تو صف جلو می زدن ، فیلمسازانی که عوض فیلم دیدن ، پایین پردیس ملت سیگاری می کشن و راجع به ایده های منور الفکرانه ی سینمایی شون ابراز فضل می کنن صحبت کنم.

پس ترجیح دادم از ورک شاپ ساعت 12 تا 2:30 بامداد مهرداد اسکویی تعریف کنم.

قبلا و در این پست از ورک شاپ اول اسکویی نوشتم.

اما روز آخر جشنواره که مشغول گپ زدن با چنتا از بچه هایی بودم که ورک شاپ ها رو به طور کامل ثبت نام کرده بودن ( من فقط ورک شاپ اسکویی رو ثبت نام کردم) بچه ها گفتن، به این دلیل که خیلی از حرف ها در ورک شاپ اسکویی ناتموم مونده بود ، مهرداد اسکویی حاضر شد یک شب دیگر برای علاقه مندان صحبت کنه .

اول فک کردم بچه ها ایستگاه ام رو گرفتن  و حسابی دارن بهم می خندن! آخه ساعت 12 تا 2 و نیم بامداد تایم برگزاری ورک شاپه! (به قول آقای خیابانی ورک شاپ توو فردا بود)

اما برای اینکه اینکه خیالمان راحت شود ، از مسئول ورک شاپ ها جریان را پرسیدیم و در عین تعجب شنیدیم که :

بععععله، به دلیل برنامه ی فشرده ی کارگاه ها و اینکه به آخرین شب جشنواره رسیده بودیم ، زمان برگزاری کارگاه از 12 تا 2:30 بامداد تعیین شده است.

 

 

مهرداد اسکویی، مثل همیشه ، خستگی ناپذیر و پر انرژی در ورک شاپ حاضر شد و حاضران خسته را به شور و هیجان وا داشت.

این بار ، دکتر الستی ای هم در ورک شاپ حاضر نبود و اسکویی ، سعی کرد از خاطراتش کمتر صحبت کنه و بیشتر با هم فیلم ببینیم و گپ بزنیم.

چند فیلم ، از فیلم های امسال جشنواره پخش شد. فیلم اول که از همه بیشتر دوست داشتم ، فیلم کوتاه و ساده ای بود که از یک قبرستان شروع می شد و به زباله دان ختم می شد! ( متاسفانه اسم فیلم یادم نمیاد)

همین واقعا!

انقدر فیلم ، فیلم خوبی بود که واقعا داستان را در مدیوم نوشته نمیشه توضیح داد. فیلم بود واقعا

کارکرد درسته تصویر و صدا که به فضا سازی درستی بدل می شد.

یکی از مهمترین نکاتی که اسکویی درباره ی آن صحبت کرد ، ساخت لحظات از طریق صداگذاری درست بود.

در همین فیلم مزبور ، مخاطب با یک پد صدای مناسب که از ابتدای فیلم لحظه به لحظه صدایش بیشتر می شد ، به عمق لحظه نفوذ می کرد.

اسکویی سپس  به پخشی سکانسی از فیلم رویاهای دم صبح خود پرداخت. دختر 16 ساله ای که در کانون اصلاح و تربیت زندانی است ، بیش از یک سال است که بچه اش را ندیده است. امروز ، بچه ی یکی دیگر از دخترهای کانون را می آورند تا مادرش را ببیند. زمانی که بچه را می آورند ، در جمع دخترای کانون ولوله ای برای دیدن بچه برپا می شود ، دختری که بچه اش را برای یک سال ندیده ، بچه ی یک ساله ی هم بندی اش را در آغوش می کشد ، بغض می کند و بچه را پس می دهد و با گام هایی لرزان به سمت تختش می رود.

اسکویی همان طور که در جلسه ی قبل ورک شاپ گفته بود ، باز هم تکرار کرد که :

من لحظات رو میسازم. من همه ی صدا ها رو سر صحنه صدابرداری می کنم ، اما در جریان صدا گذاری ، صدا ها رو اونجوری که احساس می کنم نیاز قصه است استفاده می کنم.

اسکویی گفت:

داستان من توی واکنش انسان هاست که ساخته می شه ، نه کنش.

 واکنش این دختر به دیدن یه بچه ، مثل بچه ی خودش در زندانه که برای من مهمه. من از قبل خودم به فیلمبردارم گفتم که تمرکز روی دختره ، نه بچه! هرجا دختر رفت ، باهاش میری

به همین دلیله که دوربین ، بچه رو که همه دور و برشن و ظاهرا تمرکز صحنه ی روی اونه رها می کنه و دنبال دختر می ره.

به همین دلیله که با انتخاب یه قاب مناسب و یه زیر صدای خوب ، مخاطب هم حسی می کنه با این دختر ، خودشو جای این دختر و احساس اون قرار می ده و می تونه بفهمتش

یکی از مهمترین نکاتی که اسکویی بهش اشاره کرد ، خلاقیت از مسیر کاستن بود. 

ساعت ها راش و تصویر ، زمانی برای مخاطب قابل تحمل ان که همه چیز به موجز ترین شکلش تعریف بشه. اسکویی به اختصار توضیح داد که چطور با کم کردن خلاقانه ی نکات حشو و زاید روایت ، می تونیم به یک فیلم خوب برسیم.

در ادامه ، دو فیلم دیگه از فیلمای جشنواره  پخش شد. ( فیلم "تابستان چه می گوید " و "ایستگاه")

اسکویی راجع به خلاقیت این فیلم ها گفت و اینکه چگونه داوران جشنواره ها عاشق این فیلم ها میشن. بحث به تفاوت نگاه هالیوود و جشنواره ها رسید و این نکته که از نگاه جشنواره ای ها ، هالیوود ابتذال است و سینمای اصلی ، تقریبا 180 درجه مخالف هالیوود است.  

راستش نکته ای که همیشه می ترسیدم جلوی این اساتید بگویم این است که من عاشق!!! بسیاری از فیلم های جشنواره ای هستم.

 چرا که همیشه در سالن سینما با دیدن این فیلم ها خیلی خوب به خواب می روم!

راستش نه اصلا بلدم فیلم های اینجوری بسازم ( البته ، میشه به این نکته اشاره کرد که اون مدل سینما هم همچین بلد نیستم) و نه دلم می خواهد چنین فیلم هایی بسازم.

الگوی مناسب فیلمسازی برای من ، مستند های شبکه هایی نظیرHBO  وNETFLIX  است. فیلم هایی که قطعا از نظر بعد هنری و دقت علمی و خیلی پارامتر های دیگر ، شاید خیلی آثار عمیق و دقیقی نباشند ، اما همین همراه کردن مخاطب ، همین عمق حداقلی ، به نظر من ارزشمند تر است از فیلمی عمیق ، برای برای مخاطب حداقلی .

هرچند که  نباید نادیده گرفت که بسیاری از فیلم های تجاری ،انقدر بی ارزشند که حتی قابلیت بد و بیراه گفتن هم ندارند.

خلاصه که با تمام شدن ورک شاپ ، پرونده ی جشنواره هم تقریبا بسته شد و ما ماندیم و کلی سوال جدید که باید در فیلم های دنبالشان بگردیم.

مثلا من دیروز ، متوجه کارکرد بزرگ نمای واکنش و صدا گذاری در فیلم شوالیه ی تاریکی نولان شدم.

من این فیلم را بارها دیده ام ، ولی هرگز متوجه این پلان ها نشده بودم. هرچند که بلاخره فیلم محصول هالیوود است و این پلان ها را بدون عمیق شدن نشان می داد ، ولی حتی در فیلم های این چنینی هم در روایت داستان به این ریزه کاری های بسیار مهم توجه می شود و اصلا بنظرم دلیل اهمیت امثال نولان و فینچر در سینما توجه به همین جزییات است. به گونه ای که برای مخاطب عام هم جذاب باشد و حوصله ی او را سر نبرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

تماشاگرا نمیان فیلم ببینن ، اونا میان تا فیلمساز ببین

جمعه شب که برای ورک شاپ مهرداد اسکویی در حاشیه ی سی و پنجمین دوره جشنواره ی فیلم کوتاه تهران در زیرزمین پردیس ملت نشسته بودم و دکتر الستی ، پایان نشست رو اعلام کرد ، به خیلی چیزا فکر می کردم.

به اینکه مهرداد اسکویی ، مشهورترین و پرافتخار ترین مستند ساز کشورم ، وقتی که راجع به اتفاقاتی که درون خودش سر فیلمبرداری فیلم آخرش افتاده بود صحبت می کرد ، بغض کرد و گفت: " من درد دارم که این فیلما رو میسازم"

اسکویی گفت، فقط یه منتقد فرانسوی تا حالا بهش گفته تو درد داری.

فقط یه منتقد فرانسوی گفته: تو پدر و پدربزرگت زندانی سیاسی بوده ، پدرت سه بار ورشکست شده و تو در سن 15 سالگی می خواستی خودکشی کنی.

اسکویی گفت که هرشبی که از سر فیلمبرداری رویاهای دم صبح برمی گشته خونه ، دوش می گرفته و از زیر دوش شروع می کرده به گریه کردن تا وقتی که بره زیر پتو و بخوابه.

به این فکر می کنم که اسکویی گفت از شهر زیبا( کانون اصلاح تربیت دختران) تا الهیه (خونش) رو پیاده رفته تا بتونه با جایگزینی یک درد جسمی عوض یک درد روحی ، خودشو سرپا نگه داره.

به اینکه هر روز میرفته استخر و انقدر شنا می کرده تا ماهیچه هاش به سوزش دربیان.

به این فکر می کردم که مهرداد اسکویی گفت: " من تنهام ، خیلی تنها ، همه فکر می کنن برعکس اینه ، ولی خصوصا بعد از ساختن فیلم اولتون ، خصوصا اگه موفق بشه خیلی تنها میشید."

به اینا فکر می کنم و به یه حرف دیگه

اسکویی می گفت: مهم نیست موضوعت چیه

مهم اینه که پرداختت چیه

می گفت :

تماشاگرا نمیان فیلم ببینن

اونا میان تا فیلمساز ببین

اون اینو نپرسید

ولی من از اون لحظه مدام از خودم می پرسم:

من چقد آمادم که بقیه تماشام کنن؟

من چقد آدم خفن و جذابی هستم که بقیه حاضر باشن وقتشون رو بزارن و داستانی که من میگم رو گوش کنن؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی