پیش نوشت:محمود دولت آبادی قرار بود در تداکس جوانان تهران سخنرانی کند و حتی ما تا لحظه ی آخر هم انتظار داشتیم ایشان تشریف بیاورند،  اما بدلیل کسالتی که براشون پیش آمده بود ، متاسفانه این اتفاق نیافتاد و من ، به مناسبت سخنرانی ایشان ، متنی نوشته بودم که دلم نیامد، آن را با شما به اشتراک نگذارم.


"در آینده می خواهید چه کاره شوید؟"

احتمالا  یکی از کلاسیک ترین موضوعات انشا در مدارس ماست.

همیشه موضوع انتخاب شغل موضوع مهمی بوده است ،اما  قطار تکنولوژی  با سرعت بی سابقه ای در حال  حرکت است  و همه  چیز را دگرگون می کند . هرچند که این موضوع انشا در تمامی دوران ها ثابت باقی مانده، اما آیا باید پاسخ دانش آموزان هم به این موضوع ثابت باقی بماند؟

محمود دولت آبادی در کتاب" نون نوشتن" می نویسد:

کدام ضوابطی در دنیا هستند که تغییرناپذیر باشند؟

هیچ چارچوبی نمی توان شناخت که دچار دگرگونی نشده باشد، یا نشود.

و طبیعی ست که با دگرگونی هر چهارچوب، باور نسبت به آن هم دچار دگرگونی می شود.

پس تنها می توان به دگرگونی باور داشت: دگرگونی!

محمود دولت آبادی ، خالق کلیدر و جای خالی سلوچ ، مثل یک معلم انشای واقعی ، دلسوزانه  داستان  مسیر شغلی  خودش را تعریف می کند تا به شاگردان کلاسش کمک کند ، داستان های بی نظیر خودشان را بسازند.

دولت آبادی سرگذشت پر فراز و نشیبی داشته است .

او از سن 14 سالگی و در دوران دانش آموزی ، کارکردن را از یک کارخانه ی تولید پنبه آغاز کرد.

او تقریبا در تمام طول عمرش کار کرده و به راحتی نمی توان کار و شغل او را مجزا از هم دانست. محمود دولت آبادی ، نویسنده ی دقیق و بزرگی که ما می شناسیم ، تمام شخصیت های رمان هایش را از آدم های اطرافش ، علی الخصوص روستای زادگاهش ، یعنی دولت آباد برداشت کرده است.

دولت آبادی عاشق کارش است و حتی در زمانی که در دوران پهلوی چندبار به دلیل نوشته هایش به زندان افتاد ، در زندان دست از نوشتن و ممارست در کاری که عاشقش بود ، برنداشت.

دولت آبادی برای ما از موضوع کلاسیک " در آینده می خواهید چه کاره شوید "  نخواهد گفت . او از اهمیت " شغل برای حیات " به ما می گوید. از اینکه چطور عاشق شغلمان باشیم.

شاید هم خاطره ی آن شبی را تعریف کند که همسر آقای دولت آبادی، از صدای گریه ی ایشان از خواب بلند می شوند و سراسیمه رد صدا را دنبال می کند. همسر آقای دولت آبادی  در اتاقی دیگر ، محمود را غرق در اشک پیدا می کند.

دولت آبادی که  به پهنای صورت اشک می ریخت و کلیدر را می نوشت، با صدایی لرزان می گوید:

گل ممد رو کشتند. (گل محمد ، قهرمان داستان کلیدر، در نهایت  توسط  ماموران کشته می شود.)