از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

فاصله ی سپاسگذاری تا سپاسگزاری ،فاصله ی بین خامی و بی تجربگی تا چشیدن سرد و گرم بازی

شاید شما هم از خیل نسبتا زیاد افرادی باشید که متوجه اشتباه املایی سپاسگذار شده و هرگز این خطا را انجام نداده باشید.

اما باید اعتراف کنم من تا همین چند ماه پیش همیشه این اشتباه را انجام می دادم

(البته دقیق تر که نگاه کردم متوجه شدم دوستانم هم قبل از این به بنده تذکر داده بودند که طبق معمول خیلی به حرف کسی اهمیت نداده بودم😂)

تا اینکه در یک ایمیل خیلی جدی ، یکی از کارگردانان سینمای مستند که اتفاقا در چند پست همین وبلاگ ، حسابی ! از خجالت فیلم هایشان درآمده بودم و به شکل تندی انتقاد کرده بودم ، آن پست ها را خوانده بودند و در ایمیل و در نهایت ادب از بنده تشکر کرده و نوشته بودند بسیاری از انتقاداتی را که بر آثارش نوشتم وارد می داند و ...

من هم که از این پاسخ شوکه شده بودم ، تمام تلاشم را کردم که خیلی باکلاس (الکی! حالا هرکی منو ببینه دفعه ی اول میفهمه که اصن آدم باکلاسی نیستم😂) پاسخ لطف کارگردان عزیز را بدهم که در متن نامه غلط املایی "سپاسگذار" رخ داد. 

(تا من باشم دیگه ادای آدمای باکلاس رو درنیارم! )

نکته ی جالب توجه آنجا بود که در پاسخ ، کارگردان عزیز به شکل رندانه ای ، از واژه ی "سپاسگزار" استفاده کرد و تازه من آنجا متوجه اشتباه خودم شدم و راستش تا امروز و تا همین لحظه هم هرگز به روی خودم نیاوردم😌


اما چه شد که امروز بلاخره به روی خودم آوردم؟

در این چند ماهه که مشغول شات لیست برداشتن از نماهای فیلمم بودم ، کلللی حرص خوردم!

از دست خودم که چطور این همه اشتباه اولیه را در این فیلم انجام دادم و از اینکه چطور و با چه رویی از کار بقیه ایراد میگرفتم!

به عنوان مثال ، یکی از بزرگترین مشکلات فیلم ، خط نگاه مصاحبه شونده هاست! 

من با فاصله از دوربین قرار دارم و آن ها به من نگاه می کنند. نه به جایی نزدیک به دوربین!

(ایراد بزرگه اینکه من چرا میکروفون را وصل نکردم و دستم گرفتم که جای خود )

من واقعا تصور نمی کنم که در مصاحبه ای که قرار است در لاله زار و با یک بازیگر قدیمی لاله زاری انجام شود ، می توان از این بدتر میزانسن داد!

 بعد از دیدن این اشتباهات با خودم فکر کردم که تفاوت من و آن کارگردان عزیز و دوست داشتنی ، تفاوت بین خامی و بی تجربگی و چشیدن سرد و گرم ماجرا است.

احتمالا او از خود نپرسیده این پسره کی هست که بخواد از کار من ایراد می گیرد. او انتقاد ها و البته تعریف های زیادی در تمام این سال ها شنیده و بعید است دیگر از این حرف ها خیلی خوشحال یا ناراحت بشود. او یادگرفته کار خود را بکند و اثر به اثر بهتر شده و پیشرفت کند.

 ولی ما جوان ترها احتمالا در درجه ی اول ، مشغول ایراد گرفتن از بقیه هستیم و بعد اگر وسط ایراد گرفتن هایمان مجالی شد ، تازه شاید ، شاید خودمان اثری تولید کنیم .

اثری که احتمالا سرشار از غلط غلوط است.

چرا؟

چون عوض کار کردن ، به کار این و اون گیر دادیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

توپ

یه توپ هرگز لحظه ی بدنیا اومدنش رو از یاد نمی بره

منظورم همون لحظه ایه که احساس می کنی ، بعد از همه جور فشار و درد و تاریکی

بلاخره یه دست با محبتی داره تو رو از میون بقیه ی توپ ها جدا می کنه و میاره بیرون

این بهترین حس دنیاست

اینکه احساس کنی به نظر یکی تو با تموم توپ های دنیا فرق می کنی

تو یه توپ منحصر بفردی

حداقل برای اون آدم

اون آدم غماشو ، شادی هاشو باهات شریک میشه

وقتی شاده ، می زنتت زمین و تو تا هوا میری

تا جایی که اون ندونه کجا میری

و وقتی غمگینه

یه گوشه میشینه و زل میزنه بهت

البته ، همه ی توپ ها انقدر خوش شانس نیستن که همچین زندگی ای رو تجربه کنن

داخل بوفه ی پارک ،توی پلاستیک توپ هایی که ما توش قرار داریم ، یه توپ قدیمی هست که خیلی وقته منتظره. 

هیچکدوم از ماها اون روزو ندیدیم 

شنیدیم  سال ها پیش ، یه پسر بچه اومده و این توپو برداشته 

توپ بدنیا میاد

اونایی که اون روزو دیدن تعریف کردن که هرگز، در تمام این سال ها ، توپو دیگه انقد خوشحال ندیدن

همه چی داشته خوب پیش می رفته تا اینکه پسر لحظه ی آخر متوجه میشه که به اندازه ی کافی پول همراش نیست

اون میگه میره از خونه پول بیاره

و اون توپ منتظر پسر میمونه

ولی پسر هرگز نمیاد

ما توپا تا همیشه اون دستی که به دنیامون اورده رو فراموش نمی کنیم

از اون روز به بعد ، هرکی توپ رو از پلاستیک میاورد بیرون ، میگفت: کم باده!

ولی توپ کم باد نبود!

منتظر بود!

اون لحظه ای که یه دستی به منم خورد و داشت میاوردم بیرون ، با خودم فک میکردم: نکنه منم به سرنوشت اون دچار شم! 

نکنه پسره ولم کنه بره و تمام عمر با حسرت ، بیرون پلاستیکو نگاه کنم که آدما با شادی با توپ هاشون بازی می کنن.

ولی نه

پسر منو خرید.

خنیدید و پیش دوستاش رفت.

همون موقع بود که فهمیدم ، من یه توپ عادی نیستم

من یه توپ خوشبختم

همینجوری آدما بینمون جمع می شدن ، اول سه نفر بودیم ، بعد شیش نفر و الان هشتاییم.

هشتایی دارن با من والییال بازی می کنن و می خندن .

میگن این چه توپ عجیبیه

هرجا دلش می خواد میره

یکی میگه پرباده

اون یکی میگه نه ، کم باده

یکی میگه مدلشه

یکی میگه به خاطر باده

ولی راستش همه ی اونا در اشتباهن

من ذوق کردم

خیلی 

من خوشبخت ترین توپ زمین بودم

همه چیز داشت عالی پیش می رفت

همشون داشتن به من می خندیدن و لذت می بردن

همه چیز خوب بود

تا اینکه منو اشتباهی پرت کردن اون طرف تر

تا اینکه صاحب دو تا دستی که منو رو هوا گرفته بود گفت:

منم می تونم بازی کنم؟

و منو به هوا پرتاب کرد! 

اول سعی کردم دیگه به دستاش برنگردم

توپو اینوری میزدن و من از قصد اون وری می رفتم

باز اونا می خندیدن

می گفتن چرا توپه اینجوریه

اینبار توپو محکم تر اینوری میزدن و من با جدیت بیشتری اون وری میرفتم

با خنده میگفتن: فک کنن با تازه وارد لجه! 

و منو سمتش پرت میکردن

ولی من نمی خواستم برگردم اونجا!

دست های اون با دست های تمام هفت آدمی که قبلا منو لمس کرده بود فرق می کرد.

اون دست ها نرم ترین و لطیف ترین دست هایی بود که 

ممکن بود یه توپ حسشون کنه.

چشام رو که باز کردم ، دیدم دقیقا در آغوشش پرتاب شدم.

مقاومت هیچ فایده ای نداشت

در تمام طول زندگیم ، جایی به گرم و نرمی اونجا تجربه نکرده بودم!

میتونستم هزاران سال

همونجا بمونم و از جام جوم نخورم

می خواست پرتابم کنه اون طرف ، ولی من نمی خواستم جایی برم! 

هی از دستاش قل می خوردم میافتادم زمین

و اون مجبور می شد دوباره منو بلند کنه و پرتابم کنه

می فرستادم اون طرفی ، ولی من روی سر خودش فرود میومدم و همه بهش می خندیدن.

موهاش ، موهاش بلندترین و خوش بو ترین موهایی بودن که من در تمام عمر توپی ام تجربه کرده بودم ، اینو وقتی فهمیدم که محکم روی سرش فرود اومدم و شالش باز شد.

اون لحظه ی آخری که منو داشت آماده ی پرتاب می کرد و موهاش تا روی دستهاش ریخته بود رو هرگز فراموش نمی کنم 

یه نسیم خنک

موهای بافته شده اش رو روی صورتم نوازش می داد

انقد به آغوشش منو محکم فشار داده بود که می تونستم تعداد ضربان های قلب گنجیشکی اش رو بشمرم 

منو بین دو دستاش گذاشت

چشاش رو بست

سرشو اورد پایین

پیشونی اش رو روی من قرار داد

لب هاش رو نزدیکم اورد ، انقد نزدیک که حتی یه لحظه احساس کردم لمسم کرد و گفت: برو

من نه که نتونم ها

دلم نیومد که کار دیگه ای بکنم

دلم نمیومد بقیه بهش بخندن و مسخره اش کنن

بهم ضربه زد

و من رفتم

یه جوری رفتم که تمام پسرا انگشت به دهن نگاهم می کردن

یه جوری خوردم توی زمینشون که هرگز به عمرشون نخواهند دید

و یه جوری بعد از خوردنم به زمین بلند شدم و داخل سیم خاردار ها خودمو انداختم که دیگه هرگز ، هرگز ، هیچ کسی نمی تونه پنچری ام رو بگیره.

گاهی وقتا از خودم می پرسم

این زندگی توپی چیه

یکی سال ها توی پلاستیک توپا منتظره

و یکی دیگه هم عین ما ، به یک ساعت نرسیده عمرش تموم میشه!

بعضی روزا با خودم فک می کنم ارزششو داشت؟

اگه برگردم و بتونم انتخاب کنم ، بازم دلم می خواد یه توپ باشم ؟


سعید مولایی 

اردیبهشت 98

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

یادداشتی بر فعالیت های دکتر محمد فاضلی در کانال دغدغه ایران

محمد فاضلی و کانال تلگرامی دغدغه ی ایران را تقریبا یک سال و نیمی می شود که دنبال میکنم. نمی دانم به بهانه ی انتشار افسانه ی پیل و پراید و سخنرانی مرکز بررسی ها در خصوص اتفاقات دی ماه 96 بود یا کمی قبل تر از آن ،  ولی مطمئنم به واسطه ی یکی از نوشته های محسن رنانی به کانال تلگرامی او هدایت شدم.

هرچند که محسن رنانی را همیشه به عنوان آدمی دغدغه مند که پرسش های جالب توجهی مطرح می کند می شناسم ، اما خیلی با پاسخ های او موافق نیستم .

اما محمد فاضلی در کانال دغدغه ی ایران علاوه بر طرح مسائل و پرسش های درست ، به نظر من پاسخ های خوبی هم ارایه می کند.

محمد فاضلی در "دغدغه ی ایران" سعی می کند مشکلات ایران امروز را ، در قالب پست های تلگرامی منتشر کند. اینکار به شکلی که او انجام می دهد تنها یک معنا دارد، او به دنبال توضیح درست مسایل مردم برای مردم است. کاری که کمتر آکادمیسینی در تمام این سال ها حاضر به انجام آن است.  

او استاد جامع شناسی ای است که مدیریت یک کانال تلگرامی را برعهده دارد و همیشه نوشته هایش را به اندازه یک پست تلگرامی (و نه بیشتر) تنظیم می کند.

او همیشه سعی می کند در یک پاراگراف مقدمه بگوید ، در چند پاراگراف با گفتن موضوع و واکاوی ابعاد متفاوت آن ، مخاطب را آگاه تر کند و در پایان هم ، راه حل می گوید و نتیجه گیری می کند.

البته جنس راه حل های فاضلی ، نه به عجیب غریبی و پرهزینگی انتقال آب خزر به سمنان است و نه به بی تاثیری راه حل های دولت برای کنترل قیمت ارز.

راه فاضلی برای حل مشکلات در گام اول، گفتگو است. این گفتگو می تواند راجع به شفاف سازی حساب ها و نحوه ی هزینه کرد پول بیت المال باشد یا در خصوص موضع حاکمیت درباره ی ساز و موسیقی.

او از گفتگو دفاع می کند. گفتگویی که درچارچوب علمی انجام شود. به جای صفات کیفی از عدد و معیار سنجش در آن صحبت شود . او از گزارش دادن مسولین به مردم می گوید. اینکه هیات وزیران و مدیران کشور باید به مردم گزارش دهند که سازمان یا وزارتخانه های آن ها قرار است تا آخر سال، به چه اهدافی برسد.

او معتقد است که آخر سال هم باید در یک گزارش دقیق ، وزرا و مدیران به ما بگویند کجای راه هستیم ، چقدر اهداف محقق شده ، اگر نشده چرا و چند سال تا رسیدن به نقطه ی مطلوب فاصله داریم.

او از گزارش ملی سیل می گوید . گزارشی که در آن تمام جوانب بررسی شود و به ما بگوید چه کنیم که دیگر با چنین فجایعی مواجه نشویم.

البته که بروز  سوانح طبیعی از عهده ی انسان خارج است ، اما نحوه ی مدیریت به هنگام بروز بحران که دیگر از عهده ی انسان خارج نیست.

فاضلی می گوید ، در گزارش به ما بگویید که چرا فاجعه ی دروازه قرآن پیش آمد ، بگویید تا از خطاهایمان درس بگیریم.

به ما بگویید که آیا با احداث سد های جدید می توان جلوی سیل های آینده را گرفت یا تنها آورده ای که این سد ها دارند، پولدارتر شدن بخش خصولتی و حرام کردن پول بیت المال است.

گزارش دادن هم نوع مکتوب گفتگو است و فاضلی خوب می داند که دنبال انتظارات عجیب و آرمان خواهانه نباید بود . او می داند که اگر این گام اول ، یعنی گفتگو حل نشود ، برداشتن هرگام دیگری بیشتر به یک شوخی می ماند.

او از یک گفتگوی ملی حرف می زند.

گفتگویی در تمام سطوح

گفتگوی حاکمیت با مردم

مردم با حاکمیت

مردم با خودشان و حتی حاکمیت با حاکمیت

او می داند که تنها با برداشتن گام اول ، شاید بتوانیم جامعه را کمی از دام پوپولیستی که در آن فرورفته خارج کنیم .

او برای تمام ساده اندیشانی که نعره می زدند که: "رییس جمهور در صحنه ی اجرایی کمک به آسیب دیدگان سیل کجاست؟" به شکلی کاملا منطقی توضیح داد که اصلا قرار نیست رییس جمهور کشور در امور اجرایی مدیریت بحران دخالت کند. او تخصصی در این کار ندارد. چه بسا پروتکل های امنیتی رییس جمهور در محل حادثه مانع از خدمت رسانی مطلوب به مردم منطقه هم خواهد شد.

فاضلی کاملا به روز پست می گذارد. اگر امروز ، توجه تمام مقامات و مردم به مساله ی بسیار مهم جنتلمن ساسی مانکن معطوف است ، او هم دقیقا به همین مساله می پردازد و سعی می کند توجهات را به شکاف عظیم بین تفکر مسولین و مردم جلب کند.

شکافی که انقدر عظیم و عمیق شده که تقریبا تمام افرادی که در حوزه ی علوم انسانی هستند از آن ابراز نگرانی می کنند ، ولی بنظر اصلا اراده ای برای کم کردن این مشکلات وجود ندارد.

شکافی که تنها راه چاره اش گفتگو است.

این روزها هم که تا می خواهی از این چیزها حرف بزنی ، همه از گرانی و تحریم می گویند .

در صورتی که به اعتقاد بسیاری اگر ما با هم گفتگو می کردیم ، حتما کار به اینجا کشیده نمی شد و حتما اگر از همین فردا شروع به گفتگو کنیم ، بهتر از پس فرداست.

اما نکته ی جالب توجه اینجاست که چرا با وجود اینکه فاضلی مدام می نویسد ، مدام مصاحبه می کند و سعی می کند همه جا حضور داشته باشد ، این مطالبه گری ها به دغدغه ی جامعه ی ایرانی بدل نمی شود؟

چرا امروز جنتلمن ساسی مانکن دغدغه هست ، ولی گفتگوی محمد فاضلی ره به جایی نمی برد.

برای پاسخ به این سوال شاید بد نباشد نگاهی به مطالبه گری های مردمی در همین فضای تلگرام بیاندازیم.

در ماجرای لباس هیات اعزامی ایران به المپیک ، فشار  افکار عمومی انقدر زیاد شد که کمیته ملی المپیک ، اتفاقا از بین همان شرکت هایی که در تلگرام به انتشار لباس مناسب تیم ملی اقدام کرده بودند ، یکی را برگزید و ماجرا با پیروزی افکار عمومی به پایان رسید.

افکار عمومی در تلگرام همیشه هم در جهت مثبت عمل نمی کند ، همین جریان افزایش نرخ بنزین ، یکی از جدی ترین مخالفت ها در موردش در همین فضای دیجیتال رخ میدهد. مخالفت هایی که بازهم دولت را به عقب نشینی وادار کرد.

البته خیلی وقت ها هم حتی فشار بسیار زیاد مردمی در این فضاها موفق نبوده ، یعنی به عنوان مثال در جریانات مربوط به عادل فردوسی پور ، مردم موفق نشدند مانع کنار گذاشتن عادل فردوسی پور از نود شوند.

اما مشکلی که برای "گفتگوی محمد فاضلی" پیش آمده ، هیچ کدام از این ها نیست.

چرا که اصلا جریانی به وجود نیامده. اصلا انگار هیچ کدام از این حرف ها تبدیل به دغدغه نشده و اصلا انگار هیچ کدام از طرفین به این بلوغ فکری نرسیده اند که باید

باید گفتگو کنند.

اما پس باید چه کرد؟

اصلا آیا تضمینی وجود دارد که به مرور زمان این بلوغ  فکری رخ دهد؟

 اصلا مثلا جامعه ی ایرانی دغدغه و علاقه ای به خواندن گزارش احتمالا عریض و طویل سیل دارد؟

گزارش پلاسکو که خود دکتر فاضلی در یکی از کمیته های آن حضور داشت ، منتشر شد.

چه اتفاقی افتاد؟ آیا کسی خواند؟ همان افرادی که چند روز اول از غم آتشنشانان سینه جر می دادند و از لزوم ایمن سازی ساختمان ها می گفتند ، آیا ساختمان محل زندگی خود را ایمن سازی کردند؟

حتی دو صفحه خلاصه ی گزارش را خواندند؟

اگر بخواهم صریح تر بپرسم

 آیا از جامعه ی ایرانی به جز نق زدن ، می توان انتظاری داشت؟

اگر بخواهیم به تلگرام و شبکه های اجتماعی برگردیم که در این چند ساله حسابی پر نفوذ شده اند ،بخش اصلی محتوای پر بازدید این فضا به آثاری اختصاص دارد که عموما رنگ و بوی نق زدن به سیاستمداران و جامعه با چاشنی طنز دارند.

آیا اصلا همین که جامعه ی ایرانی به هرچیزی می خندد و خیلی علاقه ای به شنیدن حرف های جدی و منطقی ندارد ، به ضرر کشور تمام نشده؟

اصلا آیا می توان از همین عنصر طنز به نحو مثبت تری استفاده کرد؟

مثلا اگر افراد طنز پردازی داشته باشیم که علاوه بر خنداندن مردم ، بتوانند آهسته آهسته جهت مطالبات مردم را به سمت الزام کردن حاکمیت به گفتگو با مردم و دادن گزارش های دقیق تغییر دهند؟ آیا می توانیم در آینده شاهد تغییراتی مثبت باشیم؟

به بیانی دیگر ، اصلا آیا میتوان به آینده ی ایران امیدوار بود؟

آیا گامی که خود دکتر فاضلی به عنوان نماینده ی جامعه ی آکادمیک برای حرف زدن با مردم برداشته را می توان به گام های بلندتر و گفتگو های بزرگتری تبدیل کرد؟

 

سعید مولایی

اردیبهشت 98


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی