پیش نوشت:

استاد: هی! شما دو تا که اون عقب هرهر و کرکرتون به راهه! بیرون!

 

آدم شاید از دوره هایی از زندگی اش خیلی آورده ی خاصی نداشته باشه. ینی دقیق تر بگم این چند روزه که داشتم اتاقم رو خونه تکونی می کردم، اگر می خواستم واقعا درست کار رو انجام بدم، باید پنج شیش سال از زندگیم رو می ریختم دور. ولی خب، ترجیح دادم عجالتا همین قدری که می بیند رو دور بریزم.

ولی وسط این جمع کردنا یه عالمه چیز میز جالب پیدا کردم. از کتاب ترمودینامیکی که به طرز غریبی دو برابر حالت عادی بود و سیمی شده بود (وسطش یه پاسخنامه جاساز شده بود. احتمالا می تونید حدس بزنید به چه دلیل!)

تا یه عالمه کاغذ و دفتری که هرچه قدر بالا پایینشون کردم، نفهمیدم اینا به چه کار زندگی ما می خوردن.

نمی دونم واقعا، ولی خیلی از دوستام رو مثله خودم دیدم که معتقد بودن اگر عوض اینا یه چیزای دیگه ای در مدرسه و دانشگاه یادمون داده بودن، الان آدم های خیلی موفق تری بودیم.

بگذریم.

هدفم از این یادداشت نق زدن نبود.

حقیقتش اینه که اگر بخوام صادق باشم یادم نمیاد سرکلاس های مدرسه و دانشگاه هرگز به حرف های معلم یا استاد گوش داده باشم. همیشه مشغول کار و زندگی خودم بودم. اگه استاد گیر نمی داد، کتاب و مجله می خوندم و اگر گیر می داد، همینجوری که خیره شده بودم به صورتش، در رویاها و خیالات خودم غوطه ور می شدم.

اما بعضی اوقات اگر مخاطب خاصی بغل دستم بود! و البته حال و حوصله ای هم باقی مونده بود، با بغل دستی هام شروع می کردم به بازی کردن. این یکی از اون بازی هاست! سر کلاس توربو ماشین، من یه کلمه می نوشتم و بغل دستی ام هم یه کلمه می نوشت.

استاد درس مزبور یکی از شناخته شده ترین و معروف ترین چهره های توربوماشین ایران بود و هست و انصافا هرچند خوش اخلاق محسوب نمی شد، ولی خیلی هم آدم بد اخلاقی نبود.  اما اون روز ما رو از کلاس انداخت بیرون و البته از پچ پچ های داخل کلاس هم بنظر میاد بازار شایعه درباره ی من و مخاطب خاص! حسابی به راه شده. راستش فک کنم مخاطب خاص ناراحت شد. ولی به من که خیلی چسبید.

از اون روز سال ها می گذره، ولی هنوز یه سوالی برای من باقیه.

بلاخره خر کی بود؟ ما؟ اونا؟ کی؟

بنظرم اگر آدمی جواب این سوال رو برای خودش داشته باشه، حداقل می دونه توو زندگیش چی نمی خواد.

پانوشت ۱: مخاطب خاص این یادداشت با مخاطب خاص یادداشت قبلی فرق می کنه ها! گفتم که یه موقع قاطی نشن با هم :دی

پانوشت ۲: راستش خیلی وقته می خوام متن "درباره ی من" رو کلا تغییر بدم. اون موقع که این متن رو نوشتم، اونجوری خودم رو توضیح می دادم، امروز حاضر نیستم با آدمی که اونجا نوشتم سلام علیک هم داشته باشم. ظرف چند روز آینده اون متن به کلی عوض میشه.

پانوشت ۳: خیلی معلومه این متن رو نوشتم، صرفا برای اینکه وبلاگم به روز بشه؟!