از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

نامه ای به یک بهرام توکلی

آقای توکلی سلام

ابتدا می خواستم برایتان نامه بنویسم و بگویم

من دلیل اینکه چطور کارگردانی از فیلم عالی پرسه در مه به فیلم  بد تختی می رسد را فهمیدم

می فهمم که چرا آدمی ته می کشد و دیگر چیزی برای گفتن ندارد

می فهمم چطور نابغه ای آینده دار ، تبدیل به آدمی می شود که فیلم های هدر رفته ای میسازند. هرچند که هنوز تلاش و برخی سکانس های تختی شاهکارند.

ولی فیلم کار نمی کند ، چرا که در خلق جهان ناموفق عمل کرده. چرا که فیلمساز جهان ندارد. چرا که فیلمساز ته کشیده است!

حتی می خواستم بگویم من هم ته کشیده ام

می خواستم بگویم بهرام توکلی در اواسط دهه ی چهارم زندگی اش خسته شد ، اما من در اواسط دهه سوم خسته ام

دیگر نه توان دویدن برای رسیدن به خواسته دارم و نه از آن مهمتر

اصلا علاقه ای به انجامش دارم

آقای توکلی ، من هم به این نتیجه رسیدم که باید زندگی کرد

باید شل گرفت و از زندگی لذت برد

مگر تا کی می توان مثل یک چریک بود؟تا کی 24 ساعت در استرس کار بود؟ چقدر می خواهیم زندگی کنیم مگر؟

می خواستم بگویم باید عین شما ، از این ور و اون ور پول گرفت و چیزهایی ساخت که احتمالا مردم و مسئولین بیشتر دوستشان داشته باشند.

من می خواستم همه ی این ها را بنویسم ، اما انقدری خسته بودم که حتی حال نوشتن این ها را هم نداشتم!

بین دیدن تختی (دیروز)  و نوشتن این نامه (امروز) فیلمی دیدم که نظرم را برگرداند.

متحیرکننده بود

یک شاهکار تمام عیار

و من در تمامی لحظات نمایش فیلم تنها به یک چیز فکر می کردم

من جا نمی زنم

حداقل امروز

هرچند که بالاجبار تغییراتی اساسی در سبک زندگی کردنم خواهم داد  و سعی می کنم زندگی کنم واقعا

ولی جا نمی زنم

هرچند بلاخره به قول نامجو ، آدما توی بیست و پنج سالگی پخته میشن.

  ینی دیگه دنبال جایزه ای از روزگار نیستن.

هرچند که خیلی چیزها را پذیرفتم و این را هم پذیرفته ام که زندگی ام در طلاتم بین این خسته شدن ها و ادامه دادن ها در جریان باشد

نمی دانم در آینده به چه فکر کنم

ولی آخر 97 که این گونه فکر می کردم

سال  نو پیشاپیش مبارک

26 اسفند 97


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

پرسه در مه

بعضی وقتا

خصوصا تو روزای بارونی فک می کنم شخصیت امین توی پرسه در مه بهرام توکلی زبان حال خیلی هاست

داستان وقتی جالب می شه که بهتون بگم

سرانجام خود بهرام توکلی هم ، خیلی بهتر از شخصیت امین نبود

 

 دیدن پرسه در مه  بهرام توکلی رو شدیدا توصیه می کنم

 خصوصا تو دورانی که ممکنه  فک کنید بهرام توکلی همیشه همین مزخرفاتی میساخته که امروز میسازه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

شارلاتانیسم آغشته به ریاکاری یا معصومانه و صادقانه

استفاده از کودک در سینمای ایران

شارلاتانیسمی آغشته به ریاکاری یا سینمای معصومانه صادقانه

سینمای دهه ی هفتاد را (بعلاوه ی  چند سال بعد و چند سال قبل از این دهه را) می توان اوج  استفاده از بچه ها (علی الخصوص پسر بچه ها) در سینمای ایران نامگذاری کرد.

پیش از این دهه و در فیلم های سال ها قبل ،علاوه بر آثار کیارستمی ، عموسیبیلوی بیضایی و ... از آثار امیر نادری می توان بعنوان نمونه ی اعلای آثاری که در آن ها از بچه ها استفاده شده ، نام برد . اما اوج این سینما را می توان دردهه هفتاد وآثار کیارستمی ، رنگ خدا و بچه های آسمان مجیدی ، باشو غریبه ی کوچک بیضایی و نیاز داوودنژاد مشاهده کرد. (احتمالا شما اسم های دیگه ای هم به ذهنتون میرسه)

مشخصه ی تمام این فیلم ها یک چیز است. استفاده از کودک به عنوان مظهر صداقت و پاکی

عموما جنس این سینما شاعرانه تر از سایر فیلم های سینمایی است و مخاطب به علت وجود بچه ، راحت تر همذات پنداری می کند.

اما بازتماشای این آثار در این روزگار ، حداقل در قبال پاره ای از این آثار یک سوال بزرگ در ذهن من ایجاد کرد:

این فیلم ها صادقانه هستند ، یا شارلاتانه؟

شاید تقصیر روزگار است که آدم را نسبت به همه کس و همه چیز بدبین می کند ، اما یک حقیقت غیرقابل کتمان در خصوص آن دوران وجود دارد که نمی توان انکار کرد.

اکثر این کارگردان ها (که اتفاقا بسیار هم آدم های بزرگ و دوست داشتنی ای هستند) به واسطه ی این فیلم ها موفقیت های بزرگی کسب کردند ، اما بازیگران خردسالشان را نابود کردند.

کودکی که به یکبار سوپراستار می شود و به یکباره هم فراموش می شود ، احتمالا به اندازه ی داستان موفقیت این کارگردان ها  داستان جذابی نیست ، اما حقیقت است.

او نابود می شود و تا آخر عمر، در توهم اینکه بلاخره دوباره سوپراستار می شود ، به سر می برد.

نظر شما چیست ؟

آیا سینمای کودکانه ی دهه هفتاد ، سینمایی معصومانه بود یا ریاکار؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

کاشکی من دایناسورت بودم

دلم برای دنیای کلاه قرمزی و پسرخاله تنگ شده

برای دنیایی که تلخ ترین شخصیتش ، یه دایناسور فانتزی بود!

واسه حمیده خیرآبادی با اون خبه خبه گفتناش

واسه فاطمه معتمد آریای خندون و مهربون

واسه آقای مجری ای که دلش اندازه ی یه گنجیشکه

کلاه قرمزی خرابکاری می کنه و اون زودی می بخشتش

دلم واسه تمام شیرینی ها دوران بچگی تنگ شده

متنفرم از دنیای آدم بزرگا

از سینمای به اصطلاح واقع گرا

سینمایی که من می فهمم

رویاست

فانتزیه

می تونه یه عروسک باشه که هرجایی میره و هرکاری می کنه

هیچکس هم بهش نمی گه : آقا شما که عروسکید!

با خودم بعضی وقتا فک می کنم ، اگه امروز ، یه نفر بیاد در صدا و سیما   و بگه مجری تون بیست سال پیش گفت پاشید بیاید اینجا تا باهم برنامه اجرا کنیم، از در گیت صدا و سیما  می تونه رد بشه یا نه؟

آقای مجری ، انقد مهربون بود که نگفت فلانی و فلانی بیان و فلانی نیاد. اون همه رو دعوت کرد.

ینی یه روزی میشه که یه پسر یا دختر دیگه هم به آقای مجری بگه: کاشکی من دایناسورت بودم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

پله آخر

بعضی وقت ها فکر می کنم

پله ی آخر

بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

غروب

بهش گفتم دو ساعت این وسط تایم اضافه داریم. چه کنیم؟

خندید

خیلی می خنده ، هر موقع می دونه باید چی بگه ، می خنده ، هرموقع نمی دونه باید چی بگه هم می خنده. کلا زیاد می خنده ، بهش می گم اینکه تو به هرچیزی می خندی ، زیادی شیرینه ، زیادی خوبه ، بازم می خنده

بهش می گم : می خوای بریم یه طرفی؟

بازم غش غش می خنده

بهش می گم: چرا فقط می خندی؟ آدم احساس می کنه داری ایسگاش می کنی. نکنه چیزی کشیدی؟

بازم می خنده. می گه : غروب قشنگیه .

میگم: خیلی ، خیلی قشنگه.

میگه تا حالا شده بری سمت غروب ؟ یا حتی طلوع ؟

میگم ینی چی؟

میگه ینی یه غروب ، بزنی به دل خیابون و بدون اینکه توجه کنی کجا داری میری ، بری سمت غروب

انقد بری تا شب بشه

بعد یهو چشاتو واکنی و ببینی که یه جوری خودتو تو دل کوچه پس کوچه ها گم کردی  که اگه از کسی نپرسی ،  دیگه پیدا نمیشی

اینبار من می خندم

و با خودم می گم: بریم گم شیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

ترانه‌ای از حسن زیرک

نوشته‌‌ی بهزاد وفاخواه

بدون زمان و مکانش معنی ندارد. سال‌های انتهای دهه شصت است و یکی از خیابان‌های بانه. سه تا بچه نه ده ساله یک بلندگوی دستی، احتمالا از همان‌ها که وانت‌ها داشتند، دست‌شان گرفته‌اند و آهنگ‌های درخواستی اجرا می‌کنند. راهپیمایی سیزده آبان تمام شده و بلندگو را دست یکی از بچه‌ها داده‌اند که «پسرجان اینو ببر مدرسه تحویل بده» و حالا خیابانی در بانه در اواخر سال‌های شصت موسیقی متن پیدا کرده. گزارشی از این که سه تا بچه چه می‌خوانده‌اند در دست نیست اما احتمالا از مغازه‌دارها و مردم عادی نظر می‌خواستند و آهنگ‌های ناصر رزازی و حسن زیرک می‌خوانده‌اند.
به جای «خونه‌دار و بچه‌دار، زنبیل...» سه تا خواننده کودک در راه تحویل دادن بلندگوی مدرسه داریم که پشت بلندگو می‌گویند: «شنوندگان محترم آقای احمدی صاحب مغازه شیرفروشی از ما تقاضای ترانه‌ای از حسن زیرک رو کردن که تقدیم می‌کنن به...» و بعد می‌خوانند!

به نقل از زندگی خرد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مورد عجیب بنجامین باتن


بنجامین باتن ، یادگار اول دبیرستانمه، اولین فیلمیه که سی دی بدون سانسورش رو گرفتم، یادمه تمام مدت می ترسیدم پلیس بگیردم و حواسم بود، موقع خریدن کسی نبینتم تا آبروم بره!😂 یا خونه کسی نفهنه (نشون به اون نشون هنوزم که هنوزه ، سی دی های اون دوران رو تو جعبه و یه جایی که عقل جن هم بهش نمیرسه نگه داری میکنم) یادمه مامانم خونه روضه داشت و من به همین دلیل! بنجامین باتن رو به پیشنهاد یکی از همکلاسی های مدرسه، خریدم تا تایم رو بگذرونم.

دفعه اپلی که دیدمش، خیلی ازش خوشم نیومد.

ولی امروز دوباره بعد از مدت ها دیدمش

بی نظیر بود

فضاسازی 

استان

فیلم داستان آدمیه که با بقیه فرق می کنه ، برعکس زندگی می کنه

هیچ کدوم از ما ، پیر بدنیا نمیایم و نوزاد از دنیا نمیریم ، ولی من عجیب با داستان همذات پنداری کردم. خودم رو توش دیدم و این یعنی سینما

سینما هنر هیپنوتیزم کردنه

من هیپنپتیزم شده بودم واقعا 

کارگردان با track in و نماهای کرین متعدد ،استفاده ی به جا از نماهای سوبجکتیو،میزانسن درست و یه قاب بندی با زاویه ی کمی لو انگل در نماهای اوبجکتیو، قاب های مینیمال ، اما پر و استفاده ی درست از عمق میدان، هیپنوتیزم می کرد آدم رو واقعا

تدوین کار با شناخت درست از ریتم ، مخاطب رو به خوبی با خودش همراه می کرد و با دیزالو های زیادی که اتفاقا معمولا خوب از آب دراومده بودن ، غوفا کرد.

صدا و موسیقی فیلم هم که نگم براتون ، بنظرم مهمترین دلیل موفقیت فیلم های هالیوودی در فضاسازی نسبت به فیلم های ایرانی، صدا است. 

بازی ها ، علی الخصوص بازی کیت بلانشت بی نظیر بود. حتی گریمش هم عالی بود. گریم بنجامین باتن و بازی برد پیت هم که حرفی برای گفتن باقی نمیذاشت واقعا

بنجامین باتن فیلم خوبیه

حتی اگه از من بپرسید ، میگم خیلی خوبه

خیلی خیلی خوبه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی