پیش نوشت ۱: شاید بد نباشه پیش از توجه به متن اصلی یادداشت، یک نکته رو درباره ی نویسنده اش در نظر داشت. من به عنوان آدمی که سال ها کار و زندگیش رو باهم قاطی کرده و الان عمیقا احساس فرسودگی می کنه این یادداشت رو نوشتم. این یادداشت در درجه ی اول برای خودم ناظر بر این ایده است که چطوری می تونم تغییراتی در سبک زندگیم ایجاد کنم تا احتمالا بتونم (در واقع امیدوارم بتونم) لذت بیشتری از زندگیم ببرم.

پیش نوشت ۲: پیشاپیش از اینکه با متن شلخته ای رو به رو خواهید شد، صمیمانه عذرخواهی می کنم.

آنچه که من درباره ی مدرن شدن انسان می فهمم اینه که در زندگی انسان نقش سنت، دین، عرف و ... کم کم رنگ باخت و آدم تونست حالا خیلی چیزا رو خودش انتخاب کنه. دیگه اون قوانین از پیش تعیین شده براش هیچ معنایی نداشت. (یا بهتره بگم، خودش فکر می کرد به دردش نمی خوره اون ساختارها)

امیدوارم بتونم با مثال منظورم رو بهتر بیان کنم. طبیعتا اصلا منظورم این نیست اینا خیلی مثال های خوبی ان، اما صرفا فکر می کنم مثال های ملموسی باشن.

در گذشته روابط حد و حدود مشخص تری داشتن. یک نفر محرمه. یک نفر نامحرم. پوشش یک حریمی داره (جا داره تاکید کنم، اصلا منظور من این نیست که خصوصا در این شرایط! بیایم همون قوانین رو رعایت کنیم)

ذات حریم داشتن، ذات آیین داشتن، چیزی بوده که بسیار سفت و سخت وجود داشته و اصلا بخش زیادی از عرف و سنت و ... توضیح همین حریم ها و آیین ها بوده. هنوز هم خیلی از حریم ها وجود دارن و برای انسان امروز بدیهی ان. (بدیهی ترین شکلش اینه که یک زن و شوهر در عموم ازدواج ها، خودشون و شریک زندگی شون رو از داشتن سایر شریک های جنسی محروم میکنن. به عبارت دیگه، رابطه ی جنسی بخشی از حریمی هست که بین ازدواج اونا با سایر انسان هاست و قرار نیست بقیه ی آدم ها وارد حریم این دو نفر بشن)

در معماری ایرانی هم اندرونی و بیرونی دلالت بر حریم داشتن داشته. کما اینکه شاید اون مدل معماری امروز اصلا شدنی نباشه، اما مساله ام طبیعتا این بخش از ماجرا نیست، میگم به هر حال حتی امروز هم مثلا معمول نیست یک مردی که اومده مهمونی خونه ی یک زن و شوهر بره توو اتاق خوابشون! بدیهیه که نباید بره. بخشی از عرف و حریم رابطه هاست.

سعی کردم این مثال های نسبتا واضح و تثبیت شده رو بزنم که بتونم از مفهوم حریم و آیین در سطوح دیگری حرف بزنم.

بتونم از این بگم که چه حد و حریم هایی در گذشته بودن که سبک زندگی امروز بهمشون ریخته و حداقل من یکی حسابی غافل بودم از نقش این آیین و حریم ها در زندگیم.

به عبارت دیگه باید اعتراف کنم

من سال ها قیمه ها رو می ریختم توو ماستا.

البته که این کار شاید توو کوتاه مدت جالب باشه. اما تا جایی که من می فهمم این ماجرا در بلند مدت احتمالا مشکل ساز خواهد شد.

منظورم چیه؟

منظورم اینه من سال ها، محل کارم، میز مطالعه داخل اتاق خوابم بود. حتی یک ساعتایی که حال نداشتم، روی همون تخت خوابم پروژه هایی که باید تحویل می دادم رو می نوشتم.

مساله ام الان و در این لحظه صرفا راندمانم نیست (که اون هم حتما کاهش پیدا می کنه)

مساله ام اینه که کم کم تختم تبدیل شد به محل نبرد هر روزه ی من با زندگی!

دیگه شبا راحت روو اون تخت خوابم نمی برد. من تختم رو راحت فروختم. خیلی راحت و ارزون!

من کم کم فهمیدم با کار کردن به حریم تخت خوابم تجاوز کردم

با سریال دیدنم، وقتی دارم غذا می خورم (برای کسی که خیره سرش می خواد فیلمنامه نویس بشه سریال دیدن یه جور کار محسوب می شه) به بدنم، به غذایی که می خورم، اصلا به خودم توهین کردم (دوستان نزدیکم می دونن من عین وحشی ها غذا می خوردم، برام مهم بود در کوتاه ترین زمان ممکن بشقابی که جلوم هست رو بتونم خالی کنم و به باقی کارام برس) 

من تازه فهمیدم با انجام دادن کارای دیگه ام، وقتی با آدمی که دوستش دارم بیرونم، به رابطه ام تجاوز کردم.

من این روزها فکر می کنم

هر چیزی باید حریم داشته باشه

باید آیین داشته باشه

بیخود نبوده قدیمی ها برای هرچیزی حریم و آیین داشتن

علاوه بر افزایش راندمان و شرطی شدن آدم و هزار و یک چیز دیگه که قطعا خیلی بهتر از من می دونید

این کارا باعث می شد آدم کمتر فرسوده بشه.

باعث میشد یه کنجی واسه آدم بمونه (این کنج می تونه هم معنای یک مکان فیزیکی داشته باشه، هم می تونه معنای یک ساعت یا یک روز در هفته باشه)

اینکه آدم هفت روز هفته

روزی ۱۲ ساعت کار کنه شاید در نگاه اول جالب و غبطه برانگیز باشه

اما برای من خوشحالی نیاورد

موفقیت هم نیاورد

می دونم میگید مسیر رو حتما خودت اشتباه رفتی و درست مانیتور نکردی و ...

حتما یه بخشی اش هم همین بوده. من تسلیمم واقعا

اما بنظرم همش هم این مساله نبوده. من سال ها فریلنس کار کردم و خب ظاهرا خیلی منطقی نبود که ساعت ها توو ترافیک به جای دوری برم که یه جا بشینم و پروژه هایی که باید انجام می دادم رو انجام بدم. در نتیجه یا خونه می موندم یا به کافه ای در همون نزدیکی می رفتم. اما کم کم به این نتیجه رسیدم، میزان حال خوب و بازدهی ام نسبت مستقیمی با فاصله ام از خونه داره. شاید تجربه اش رو همه در دوره ی کرونا کم و بیش داشتن. وقتی آدما دورکار شدن، زمان کش می اومد. کارها تموم نمی شد و زندگی کاری و بخش های دیگه ی زندگی با هم قاطی شده بودن و هیچ کدوم به درستی انجام نمی شد.

راستش همیشه برام جالب بوده چرا این قدیمی ترها، انگار در خیلی از زمینه ها از من و هم نسل هام شاد ترن (می دونم حرفی که دارم می زنم خیلی عامیانه است و حاصل هیچ پیمایش آماری نیست و ... صرفا شهودیه. شاید هم قبولش نداشته باشید البته) بنظرم یکی از مهمترین دلایلش اینه که:

هر کاری ترتیب و آیین خودش رو داشته

این ترتیب و آیین یهویی به وجود نیومدن و کنار گذاشتن یهویی برخی از اون ها باعث شده ما دچار مشکلاتی بشیم (یا بهتره بگم من دچار یه مشکلاتی شدم)

وقتی در گذشته بنا بر یک آیین، سنت یا دستور دینی آدما مجبور بودن به هنگام طلوع خورشید پاشن و نماز بخونن

عملا بعد از نماز هم بیدار بودن و به باقی کارهاشون می رسیدن. این باعث نظم بخشیدن و مرتب کردن برنامه ی زندگی شون می شد. بنظر من همین آیین ها که شاید برای برخی از انسان های مدرن امروزی تهی از معنا شده، هنوز هم می تونه بخش هاییش کاملا معنا دار و کمک کننده باشه و به داشتن یک نظم در زندگی کمک کنه.

نظمی که تصور می کنم در بلند مدت شادی بیشتری فراهم می کنه (طبیعتا منظورم این نیست ما بیایم دقیقا همون نظم قدیمی رو پیاده کنیم، منظورم اینه اگر هرکس متناسب با علایق و نیازهاش یه نظمی طراحی کنه، احتمالا اگر اون نظم رو به درستی عملیاتی کنه، با ثمرات زیادی مواجه می شه)

یک استادی دارم که وقتی می خواد چیزی بنویسه (استادم فیلمنامه نویس شناخته شده ایه و شغلش نوشتنه) ساعت ها وقت صرف می کنه

خودنویسش رو آماده می کنه

آبی به دست و صورتش می زنه

محل کارش رو آماده می کنه

میز مخصوصش رو مرتب می کنه

موزیک گوش می ده

و بعد از شاید یک ساعت!

تازه شروع می کنه به کار

برای من و دوستام که هم سن و سال همدیگه ایم و یهو می ریم سر لپ تاپ میشینیم و کارمون رو می نویسیم، رفتارهای استادمون در ابتدا خیلی کهنه و بی معنا بود. اما الان تازه می فهمم که اون استادمون داره چیکار می کنه.

چطور برای خودش حریم و آیین می چینه

و چیکار کرده که نوشتن بیش از ۴۰ ساله منبع درآمدشه

فک می کنم این روزا یه سری ابزارها کمک کردن آدم خیلی راحت تر در این دام بی حریم شدن (یه جورایی شبیه فحشه) بیوفته

موبایل

احتمالا یکی از مهمترین وسایلی هست که موجب شده ما خیلی جاها و خیلی وقتا بتونیم قیمه ها رو بریزیم توو ماستا.

البته که نمیشه در این روزگار موبایل هم کلا نداشت که. ولی به هر حال، بازم بنظرم باید براش حریم و آیین داشت.

خلاصه اینکه

زندگی

هیچ میانبری نداره

نمی شه موقع انجام یه کاری

یه کار دیگه کرد

آدم مولتی تسکینگ و اینا هم بیشتر به درد سمینارهای عنگیزشی و چاپیدن ملت می خوره

من نمی گم از فردا خودمم موقع رانندگی توو ترافیک وامونده تهران پادکست گوش نمی دم

خل می شم اگه در طول روز این همه ساعت توو ترافیک بمونم و کاری نکنم

فقط می گم

این ماجرای حریم و آیین شاید موضوعیه که آدمایی مثل من فراموشش کرده باشن و اگه بدونن این ماجرا چه نقش حیرت انگیزی ممکنه در احساس فرسودگی امروزشون داشته باشه

ممکنه بتونن با تمهیداتی (برقراری حریم ها و آیین هایی برای خودشون) کمی اوضاع رو بهتر کنن