اگه بخوام صادق باشم، مشکل اصلی من، خود گزارشنویسی روزانه نبود؛ مشکل، نوع نگاه و شیوهای بود که برای این کار انتخاب کرده بودم. روشی که قرار بود کمکم کنه در زندگی پیشرفت کنم، اما عملاً باعث شد درگیر مشکلاتی عمیق و بسیار پیچیده بشم.
برای اینکه قصهی من و گزارشنویسی رو شروع کنم، باید برگردم به سال ۹۵. اون موقع یه وبلاگ شخصی راه انداختم که فقط یکی از دوستای قدیمیم بهش دسترسی داشت. شروع کردم به نوشتن دربارهی روزمرهام. از اون موقع تا الان، حدود ۱۵۰۰ یادداشت تو اون وبلاگ نوشته شده. یعنی تقریباً هر دو روز یک بار یه چیزی نوشتم.
چند سال اول این کار خیلی هیجانانگیز بود برام. احساس افتخار هم میکردم که چقدر منظمم. ولی رفتهرفته، قضیه کمی تغییر کرد. انگار این گزارشها باید یه تحلیل دقیق از زندگی «سعید» میبودن. یهجور ابزار برای بهبود دادن خودم.
در کنار این جریان، داشتم روی سوادم توی حوزهی سینما هم کار میکردم. نقد میخوندم، نقد مینوشتم و کمکم متوجه شدم که دارم همون نگاه منتقدانه رو روی خودم پیاده میکنم. دقیق، سختگیر و بیرحم.
وقتی با خودت تعارف نداشته باشی، طبیعتاً سختگیر میشی و چون نمیخواستم در گزارشی که خودم برای خودم نوشتم خودستایی کنم، ترجیح میدادم فقط ضعفهام رو بنویسم و به زعم خودم روی بهبود اونها کار کنم. ولی از یه جایی متوجه شدم که دارم توی یه چرخهی خطرناک میافتم:
...→ نوشتن بیشتر از ضعفها→ حس بد نسبت به خود→ تلاش برای اصلاح ضعفها→ نوشتن از ضعفها
و این چرخه ادامه داشت.
این گزارشنویسی از یه جایی خیلی عجیب شد. انقدر که مثلاً حتی برای سالگرد رابطه گزارش تهیه میکردم از ریسکهایی که رابطهمون رو تهدید میکرد! فک میکردم دارم تلاش میکنم ریسکها رو کاهش بدم، ولی وقتی نتونی روی نکات مثبت تمرکز کنی، حتی بهترین تلاشها هم میتونن نتیجه برعکس بدن.
الان که به اون سالها نگاه میکنم، میفهمم که نگاهکردن صرف به نقاط منفی، واقعاً کمکی نمیکنه. گزارش منفیِ محض حتی اگر خطاب به خودمون باشه، گزارش صادقانهای نیست و در طولانی مدت، تو یادت میره چه مفروضات مثبتی رو تعمدا کنار گذاشتی و در تلقین خودت گیر میافتی. من با دیدن گزارشهای خودم فقط یه سعید پر از ضعف میدیدم. من یادم نمیاومد، انقدری که توو این گزارشا نوشتم، آدم بدردنخوری نیستم (تعمدا انقدر فعل منفی ردیف کردم در این جمله. اون وضعیت همینقدر گیج کننده بود).
اگه بخوام یه نتیجه از حرفام بگیرم اینه که:
ذات گزارش نویسی تا اندازهای گیر دادن به خودمونه. گاهی وقتا باید بیخیال خودت بشی و دربارهی خودت گزارش ننویسی!
میدونم این حرفم خیلی زرد بنظر میاد، ولی بنظرم باید یاد بگیریم از خودمون تعریف کنیم، حتی توی خلوت خودمون.
اگه بتونی پیش خودت مهربون باشی، کمکم میتونی با بقیه هم مهربون باشی و کمکم، بقیه هم با تو مهربون خواهند بود.
الان فکر می کنم در طولانی مدت حتی یک گزارش شعاری و سراسر مثبت دربارهی خودمون مفیدتر از گزارشی سراسر منفی درباره خودمون خواهد بود.

