پیش نوشت1:امروز دو تا کلاس داشتم و به این دلیل که متاسفانه چند ساعت
قبل و بعضا چند دقیقه بعد از شروع کلاس!!! متوجه شدم که کلاس هام تشکیل میشم! عملا
روزم به فنا رفت و نتونستم به کارهام برسم!
پیش نوشت2: بحثم بیشتر برای آدم هایی که برای خودشون کار می کنن مصداق
داره
برنامه ریزی برای یک روز،قطعا مساله ی خیلی مهمی برای تقریبا اکثر(خب
طبیعتا هرسیستمی استثناهایی داره) آدم هایی است که کار حرفه ای انجام می دن (منظورم
از کار حرفه ای،آدم هاییه که کارشون براشون مهمه و هر روز پا نمی شن برن اداره تا
یه کارت بزنن و چرت بزنن و چای بخورن و بحث سیاسی کنن و تهش هم با کلی غرولند
برگردن خونه)
آدم هایی که با هزار و یک بدبختی هرشب برنامه شون رو فیکس می کنن و
سعی می کنن برای خودشون یک روز مفید رو برنامه ریزی کنن،اما اون روز متوجه می شن
که نههههههههه خیییییییییییییییییییییییر!
شاید شما آدم آن تایم و به موقعی باشید و زمان و کارتون براتون مهم
باشه! اما بقیه احتمالا خیلی تو ایران به این چیزا اهمیت نمی دن و حالا هر موقع
اومدن،اومدن دیگه!
شاید یکی دوتا جابجایی کوچیک زمانی در طول روز رو بشه پیش بینی و براش
برنامه ریزی کرد
اما قطعا تمام برنامه های روز رو با یکی دو ساعت تاخیر
حداقل تا جایی که من می دونم غیرممکنه!
بعدش که بهشون میگی چرا دیر اومدید و فلان!
میگن ترافیک بود و ...
دیشب دیر خوابیدم! صب خواب موندم و ....
یکی نیست بهشون بگه
طبیعتا من هم پرواز نمی کنم تا برسم اینجا!
ترافیک وحشتناک تهران دیگه یه چیزیه که برامون عادی شده و من اگه
نبینم ترافیکه یه ذره برام عجیبه!
نمیگم و حتی نمی گم کنار اومدن با ترافیک راحته
حتی بد نمی بینم اینجا،عبارتی رو از دن اریلی ( از مشهور ترین
روانشناسان دنیا خصوصا در رشته ی اقتصاد رفتاری ) رو نقل کنم که میگه:
فرض کن من بدانم که هر روز ساعت هفت و سی دقیقه از خانه بیرون میآیم
و پنج دقیقه به نُه صبح به محل کارم میرسم.
زمان رفت و آمد، به یک مسئلهی قابل پیش
بینی و مورد انتظار تبدیل میشود
و خیلی سریع به آن عادت میکنم.
اما مشکل اینجاست که ما هیچوقت نمیتوانیم زمان دقیق رفت و آمد را
پیشبینی کنیم. نمیتوانیم ترافیک را حدس بزنیم و نمیدانیم که زودتر از موعد مقرر
به محل کار (یا منزل) میرسیم یا دیرتر.
این ابهام باعث میشود که عادت
کردن برای ما
دشوار شود و باعث میشود که هر روز،
دوباره از اول، نگران باشیم که کی میرسیم و چقدر در راه میمانیم.
به عبارتی:
مسئلهی ترافیک، هر روز
یک مسئلهی تازه است و هر روز
نگرانی آن برایمان تکرار میشود.
این بخش رو از سایت متمم نقل کردم.
برگردیم به بحث اصلی
همه ی این ها در این شهر وجود داره
و همه ی ما هم با اون ها درگیریم!
اما من واقعا نمی فهمم چرا بعضی آدم ها عوض اینکه با دیدن بعد مسافت و ترافیک به اهمیت وقت پی ببرن!
اینجوری استنباط می کنن که همه که این همه ساعت در طول روز وقتشون
جاهای دیگه تلف میشه،خب یه ذره هم بخاطر من تلف بشه!
این میشه که وضع ما اینجوری میشه!
این میشه که من امروز عوض اینکه به هزار و یک کار مهم و غیر مهم ام
برسم،باید بشینم خونه او The Wizard of Oz (1939 film) تماشا
کنم!
تمام این اتفاقات باعث میشه که هیچی تواین مملکت درست پیش نره! بدون
شک هم تنها مقصرش خود ما مردمیم و بیشترین آسیب رو از این وضعیت هم خودمون می
بینیم.
ایکاش کمی به فکر بیافتیم! ایکاش!
پی نوشت: اصن شرایط این شهر به حدی عجیبه که من فکر می کنم طلسم شده!
چند روز قبل من وچند دوست ایرانی ام که هر کدوم از یک طرف می اومدیم و
با هم نبودیم و یک دوست هلندی قرار گذاشتیم ساعت 11 صبح پارک ملت باشیم! خود من که
زودتر از همه رسیدم،حدودا یه رب به 12 اونجام بودم!
دوست های ایرانی ام هم حدودا 12 و نیم رسیدن و از همه جالب تر دوست
هلندی مون بود که ساعت 13 رسید!
ینی من واقعا به خودمون افتخار می کنم که تونستیم در عرض کمتر از یک
هفته ای که این دوستمون اومده ایران، ایرانی ایرانیش کنیم!!!!!!!!!!!!