از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۴۹ مطلب با موضوع «ایران» ثبت شده است

آماده بودن مخاطب

شاید گفتن حرفی که می خوام بزنم خیلی ترسناک باشه ، ولی باید اعتراف کنم ، مدتی میشه که هیچ فیلمی ، تاکید می کنم هیچ فیلمی منو به شگفتی وا نمی داره و اگه بخوام کمی منطقی باشم ، اصلا فیلما برام خسته کننده و کسالت آورن.

بخش زیادی از فیلما بنظرم صرفا هدف گیشه دارن و هیچ روایت متفاوت و حتی جذابی؟! از زندگی ارایه نمی دن. اینکه بخوایم با دیدن فیلم ها زندگی رو بهتر بشناسیم که پیشکش.

سینمای به اصطلاح آوانگارد رو هم که نگم براتون ، یه مشت ایده ی پوسیده با جهان بینی پرت و پلا که تازه اگر بشه اسمش رو جهان بینی گذاشت!

خلاصه اینکه ، شاید این جمله ام حاوی غرور و تبختر یا حتی بعضا! توهم زیادی باشه ، ولی دلم می خواد بگم عجیب با اون نقل معروف کوبریک همذات پنداری می کنم که میگه:

فیلم هایی بدی که بقیه می ساختن به من اعتماد بنفس لازم برای فیلمسازی رو داد.

نکته ی خیلی مهم دیگه ای که این روزا بهش رسیدم ، فیلمسازی طبق سطح سواد مخاطبه. شب قوزی در دهه ی چهل با اقبال مواجه نشد ، چون اکثر تماشاگران اون روزهای سینما سطحشون خیلی پایین بود ،  سواد نداشتن ، چه برسه به اینکه شب قوزی ببینن و بفهمن. اشتباه نشه ، فیلم اصلا پیچیده نیست ، حتی فکر می کنم امروز اگر فیلم رو ببینید بگید چقدر ایده ی ساده و تکراری داشته (که البته برای اون موقع تکراری نبوده انقدر) اما مساله در تغییر سطح مخاطبه. دلیلش تربیت مخاطب در طی زمانه. دلیل اینکه نسل جوون حالشون از سریال های تلویزیون رسمی و شبکه های اون وری مثل جم تی وی بهم می خوره اینه که برای مخاطب با سطح سواد رسانه ای پایین تولید شدن.

مخاطب دهه شصت ، هفتاد و حتی دیگه تا اندازه ای هشتاد سینما ، چون فیلم های روز دنیا رو در اختیار داشته و داره ، سلیقه ی کاملا متفاوتی با نسل های پیش از خودش داره. چون از بچگی با فیلم و اینترنت بزرگ شده و سواد رسانه ای بسیار بالاتری به نسبت نسل های پیشینش داره.

اتفاقا امروز و حتی چند سال بعد بهتر ، مخاطب آماده ی فیلم های پیچیده تره و آدمی که بتونه مطابق با سلیقه ی مخاطبش فیلم بسازه ، برنده است.

آدمی که برای نسل دهه شصتی ها ، هفتادی ها و هشتادی ها ، در دهه ی اول قرن آینده فیلمسازی میکنه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مستند راه طی شده

به لطف مسئولین گرامی و در جهت گرمتر شدن روابط خانواده های ایرانی و با تصمیم حکیمانه ی مقامات، پای وزیر ارتباطات رفته روی سیم اینترنت (خودش میگه بزور هولش دادن روی سیم البته)   و ارتباطات ما با جامعه ی جهانی جهان خوار! (تعبیر از این غریب تر درست نکردم توو زندگیم) و مزدورانشان! کلا قطعه آقا. ما نمی تونیم حتی گوگل کنیم! ما عملا نمی تونیم فیلم ببینیم و حتی چیزی بخونیم. به همین دلیل و در راستای تبدیل تهدید ها به فرصت، زمان رو برای دیدن برنامه های بسیار مهیج تلویزیون غنیمت شمردم.

بعد ها شاید از اینکه در این مدت چطور حیرت زده برنامه های تلویزیون رو نگاه می کردم و حرص می خوردم بیشتر نوشتم. (قطعا انتشار پست مزبور، رابطه ی مستقیمی با تاریخ وصل شدن اینترنت داره و اگه به امید خدا اینترنتمون تا ابد و دهر ملی موند ، حتما فرصت میشه که در پستی مبسوط از جذابیت های تلویزیون براتون بنویسم.)

چند هفته ی پیش ، مستندی به نام راه طی شده از شبکه ی مستند و به تهیه کنندگی مرکز مستند  سوره (حوزه هنری) پخش شد که حسابی خبر ساز بود.

این مستند که ساخته ی یکی از جیمی جامپر های خوب کشو... ببخشید ، ساخته ی یکی از کارگردان ها خوب کشور ، یعنی آقای ملاقلی پور (پسر) هستن ، به زندگی دکتر محمد بازرگان ، رییس دولت موقت می پردازه و الحق و الانصاف چه پیش از پخشش ، چه پس از پخشش ، حسابی جارو جنجال به پا کرد و موافقان و مخالفان زیادی داشت.

مهمترین دلیل این صف کشی ها ، صف کشی نسبت به خود شخصیت بازرگان بود که چون نه بنده تخصصی در این زمینه دارم و نه سنم قد می ده که اون دوران رو دیده باشم ، تمام تلاشم رو خواهم کرد که در ادامه غیر جانبدارنه و به دور از جهت گیری ها سیاسی ، فقط به بحث های خود فیلم بپردازیم و از بحث های فرامتنی تعمدا فاصله بگیرم.

فیلم با تیتراژ متفاوتی  آغاز می شود. استفاده از موتیف آینه ، تقریبا در تمام فیلم وجود داره و هرچند میشه از اون به عنوان کاری به نسبه خلاقانه نام برد (همونجوری که قطبی زاده در نقد و بررسی فیلم می گفت) اما من یکی که هدف فیلمساز از اینکار رو نفهمیدم .(برعکس قطبی زاده که حالا نمی دونم به چه دلیلی از این ترفند ملاقلی پور دفاع کرد، بنظرم هر هدفی فیلمساز از اینکار داشته بهش نرسیده)

جهت نگاه مصاحبه شونده ها به طرف ملاقلی پوره . این ترفند به این عنوان که ملاقلی پور راوی داستانه قابل قبوله. قطعا هم در انتخاب فرم شخصی کارگردان مختاره. اما حداقل سلیقه ی من نیست که چنین فرمی رو انتخاب کنم و اگر از من بپرسید ، بخش زیادی از مناقشات حول این فیلم دقیقا به همین دلیله. ملاقلی پور در نقش پدر به جای فرزندش لقمه رو (بخونید اطلاعات تاریخی) رو می جوه و لقمه ی جویده شده رو (بخونید اطلاعات گزینش شده رو) در اختیار مخاطب قرار می ده. این مساله با توجه به نوع سوال هایی که از افراد می پرسه که دارای جهت گیری کاملا واضحی هستن ، پررنگ تر میشه و زمانی که از جواب های مصاحبه شونده ها نتیجه گیری می کنه و با استفاده از تصاویر سعی می کنه برای مستند رادیویی اش! (بدون اغراق اگر راه طی شده یک مستند رادیویی بود، خللی در روایتش وارد نمی شد) المان های تصویری بسازه ، به اوج خودش میرسه.

نمی دونم چقدر تعمدی بوده یا نه ،اما نتیجه ی دیگه ای که کارگردان با زاویه ی زیاد نگاه بین مصاحبه شونده و دوربین رقم زده اینه که مخاطب با شخصیت ها همذات پنداری نکنه ، ملاقلی پور با تعدد کات تا اندازه ای احساس عدم راحتی رو در مخاطب القا می کنه و با انتخاب کلاژگونه ی مصاحبه ها ، کاملا سوگیرانه ساختار فیلمش رو بنا می کنه.

به طور کلی میشه گفت این فیلم ، به هیچ عنوان مستند پرتره ی بازرگان به حساب نمیاد (البته از حق نگذریم ملاقلی پور هم هرگز چنین ادعایی نکرده) و در خوشبینانه ترین حالت ، یک خوانش و روایت شخصیه (راستش خیلی با روایت شخصی هم موافق نیستم ، بیشتر روایت تهیه کننده است تا آدمی که دارای تفکر و اندیشه ی شخصی منحصر بفردی باشه ) از بخش هایی از زندگی مهندس بازرگان.

مشکل بسیاری از افراد با این فیلم ، علی الخصوص در لحظاتی به اوج خودش می رسه که روای مطالبی رو راجع به لیبرالیسم و ... مطرح می کنه که مشخصا خیلی بزرگتر از دهن کارگردانه و نشون دهنده ی سواد بسیار پایینه ملاقلی پور. سطح سواد و دانش بسیار پایینی که عملا منجر به تولید اثری به اصطلاح مستند شده که به هارد تاک های پوپولیستی تلویزیونی که مجری می خواد بزور همه حرف هاش رو تایید کنن ، نزدیک تره .  

هرچند که بنا داشتم به هیچ عنوان وارد مسائل فرامتنی فیلم نشم و سعی کنم حتی اگر میشم ، بنا بر منطق نتیجه گیری داشته باشم، به گونه ای که نیاز به نقل مسائل تاریخی نداشته باشم، اما شاید بد نباشه کمی راجع به نتیجه گیری کوته نظرانه ی فیلم هم صحبت کنم. این نتیجه گیری انقدر ناشی از بی سوادیه که محمد قوچانی در برنامه ی نقد و بررسی فیلم به صراحت به ملاقلی پور تاخت که (کمی ادبیات حرف رو عوض کردم):

 

اگر شما می گید چون کتاب راه طی شده ی بازرگان (که اصلا اسم فیلم هم از همینجا  اومده) در دوره ای رفرنس مجاهدین خلق بوده ، پس بازرگان مقصره و به نوعی مجاهدین خلق  انشعابی از نهضت آزادی محسوب میشه.

مگر در صدر اسلام خوارج ، قرآن رو ملاک نمی گرفتند و به انحراف می رفتند؟

مگر امروز داعش و طالبان به ظاهر قرآن رو ملاک نمی گیرند و به انحراف می روند؟

 

تازه اعوذ بالله مهندس بازرگان که خدا نیست و قطعا کتاب راه طی شده پر از ایراد و غلط و اشتباه است. این چه تفسیر کودکستانه ای است که می کنید؟!

در نهایت ، بنده به آقای ملاقلی پور صمیمانه توصیه می کنم که عوض جار و جنجال بی خود برای فیلم های ضعیفشان و داد و فریادهای بی مزه زمان جشنواره ها که چرا فیلم هایش قبول نمی شوند یا مورد توجه قرار نمی گیرند ، به فعالیت های جیمی جامپانه ی خود ادامه دهند که تصور می کنم در آن مسیر استعداد بیشتری برای بروز داشته باشند.

هرچند که شاید بنا به سلیقه ی بسیاری و از جمله خودم ، ترجیح می دهم جیمی جامپ هایی از جنس فینال جام باشگاه های سال گذشته ببینم تا آقای ملاقلی پوری را با آن شمایل!


پی نوشت: این مطلب تا زمانی که آقای جهرمی  پاشون رو از روی سیم وردارن و من بتونم گوگل کنم ، بدون عکس خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

تازه نفس ها

در شرایطی که در این چند روزه همه جا پر شد اول از خبر اکران خانه ی پدری و بعد خبر توقیفش ، دوست داشتم کمی دربارش بنویسم.

نکته ی جالب اینه که هرچه قدر به عقیده ی بنده حداقل ، سکانس اول خانه ی پدری ،  خوب و مهمه ، باقی فیلم ضعیفه و نمی تونه درست پیش بره.

سکانسی که تمام این جار و جنجال های بی خود ، اتفاقا به خاطر اونه و کیانوش عیاری با ممارست درستی ، زیر بار حذف این سکانس نرفته.

 اما اینها باعث نمیشه که نگم به نظر من ، خانه ی پدری فیلمی کم مایه و ضعیفه که اگر به خاطر یک سری التهاب خارج از فیلم نبود قطعا دیده نمی شد.

حالا هم که انقدر مجوز اکران ارشاد بدرد نخور شده که یک نهاد دیگه می تونه بیاد بگه:

 "نه ، من با اون بخش از فیلم حال نکردم! بکشید پایین! "

و در شرایطی که آخرین فیلم عیاری ، یعنی "کاناپه" هم توسط همین دوستان ارشاد توقیفه ، زمان رو خیلی مناسب دیدم تا ازتون دعوت کنم ، اولین فیلم کیانوش عیاری که مستندی است درباره ی وقایع تابستان 58 رو تماشا کنید.

این فیلم بنظر من ، از جهاتی بهترین فیلم عیاریه و در لحظاتی انقدر اطلاعات دست اول و جذابی به مخاطبش می ده که می شه ازش پس از 40 سال ، به عنوان یک سند تصویری بسیار مهم یاد کرد. فیلمی که عیاری 28 ساله و دوستانش با کمترین امکانات و به شکل رفاقتی ساختن. اما میشه در اون ، از نوع پوشش زن ها تا عکس گرفتن مردم با مجسه ی یاسر عرفات رو تماشا کرد.

بیشتر توضیح نمی دم تا چیزی اسپویل نشه. ولی امیدوارم شما هم ببینید و لذت ببرید.


پانوشت: درباره ی فیلم تازه نفس ها یک سال و خورده ای پیش نوشتم و به شکل پیش نویس در وبلاگ قرار دادم ، اما بنا به دلایلی منتشرش نکردم. این روزها و با داستان های خانه پدری ، بهانه ی مناسبی برای بازنویسی و انتشار اون یادداشت پیدا کردم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

کنترل کلاس ها

دستش را دور ماژیک وایت برد گره می کند،با دست دیگرش ، گوشی تلفن همراهش را نگه داشته و مقابل در کلاس 609 ایستاده است.  در همان حین که مشغول سرتکان دادن است، به یکباره به حرکت ریتمیک پاهاش خاتمه میدهد و میگوید: وظیفه ی من نیست که دنبال کلاس بگردم. وظیفه ی من اینه که درسم رو درست به دانشجو بدم.

تعدادی دختر و پسر ، اطراف او حلقه زده اند و مشغول تماشای او هستند. یکی از دخترها ، به شانه ی دختر بغل دستی اش میزند و با چپ و راست کردن سر ، بی صدا میگه: او او

یکی از پسرها که زل زده بود به خانوم وایت برد به دست، پوزخندی ریز میزند و سرش را پایین می اندازد.

خانوم وایت برد به دست ، زل زده به در بسته ی اتاق 609 و پای تلفن میگوید: 
از یک مهر ، هر روز جای کلاس ما رو عوض می کنید. یه بار یه کلاس می دید یه بلوک دیگه ، بعد می ریم می بینیم کلاس قفله! ، بعد زنگ میزنیم میگید نه اون اشتباه بود ، یه کلاس می دیم بلوک خودتون ، بعد میایم کلاس اینجا می بینیم انباره! این چه وعضشه آخه؟

در طبقه ی همکف ، اتاق کنترل کلاس ها ، آقای خپل و پشمالویی که پشت میز قهوه ای رنگ بزرگش نشسته ،می گوید: 
خانوم دکتر به خدا ما داریم تمام تلاشمون رو میکنیم. من الان اینجا یه عالمه ارباب رجوع دارم که دارم کارشون رو انجام می دم. کار شما هم در اولویته. اصلا فعلا عجالتا تشریف ببرید اتاق 603 که این هفته کلاسش تشکیل نشده تا برای جلسه ی بعد یه فکری بکنم. قربان شما ، خدافظ
 تلفن را می گذارد و در حالی که با انگشت اشاره اش مشغول بازی کردن با پشم های روی دستش است، به آقای لاغر و کوتاه قدی که میز بغل دستی اش نشسته می گوید:
فک کردن نوکر باباشونو گیر اوردن 
نشونشون میدم.
مرد خپل ، صندلی اش را عقب می کشد و از جایش بلند می شود و در حالی که صدای خش خش دمپایی هایش ، تنها صدایی است که در اتاق به گوش می رسد ، به سمت دیگر اتاق می رود.
مرد خپل در حالی که گوی شیشه ای که در آن تعدادی کاغذ سفید قرار دارد را از روی قفسه برمی دارد ، نگاهی به پنجره ی اتاق می اندازد.
از پنجره ، بخش زیادی از شهر از بالا مشخص است. 
مرد خپل به سمت مرد لاغر نگاه می کند: 
چه ترافیکه اوایل مهریه هااا ، نگا ، همه جا قفله.
مرد لاغر اندام با بهت به پنجره خیره میشود.
مرد لاغر:اوخ ، اوخ ، دیرم شد 
و به سرعت مشغول بستن کیف دستی اش می شود و ادامه می دهد:
قرار بود واسه اینکه این چند روز اول مهر،توو ترافیک وحشتناک نمونم، من زودتر از سرکار برم و سرراه پسرم رو از مدرسه سوار کنم.
مرد خپل در حالی که به سمت میزش برمی گردد و یک دستش را در دماغش کرده می گوید:
اینا حتی عرضه ی مدیریت کردن ترافیک تهرانم ندارن به خدا، مملکتو میدادن به من ، میدیدن چجوری مدیریت می کردم.

مرد لاغر که تقریبا کیفش را جمع کرده با خنده می گوید:
تو اگه رییس جمهور میشدی ، من بهت رای میدادم بخدا.

مرد خپل دستش را از بینی اش خارج می کند و می گوید: 
اگه من رییس جمهور شم ، تو رو میکنم معاون اولم قبوله؟
سپس دستش را به سمت مرد لاغر پیش می کشد.
مرد لاغر اندام ، کمی خود را عقب می کشد و می گوید: 
آقا ما بدون دست هم قبولت داریم! 

مرد خپل ، ابرو در هم می کشد و با خنده می گوید:
ولی من بدون دست قبول ندارم! 
و دست آقای لاغر اندام را به زور در دست خودش می گذارد.
آقای لاغر اندام که در حال چشم غره رفتن به مرد خپل است می گوید:
خب دیگه ، من باید برم.
مرد لاغر به زور دستش را خارج می کند و با کیف از اتاق می رود.
مرد کپل که درون گوی شفاف اش کاغذ هایی شامل:
فنی
ابن سینا
علوم پایه
انسانی 
بلوک آموزشی
و پلاسما نوشته شده 
چشمانش را می بندد ، چیزی زیر لب زمزمه می کند ، دستش را داخل گوی می کند و کاغذی را در می آورد که روی آن نوشته پلاسما
سپس و در حالی که به مانیتور خیره شده و ابرو بالا می اندازد ، لبخندی می زند و در سیستم وارد می کند:
کلاس زبان تخصصی خانوم دکتر ، ساختون فیزیک پلاسما ، اتاق 206
و در حالی که یک پای اش را از دمپایی بیرون اورده و روی پای دیگرش قرار داده ، با یک دستش مشغول بازی کردن با پای عرق کرده اش است و با دست دیگرش گوشی را برمی دارد و شماره ای میگرد: 
سلام خانوم دکتر ، خوبید ؟ جای کلاس زبان تخصصی تون مشخص شد روو سایت (لحظاتی سکوت)
می دونم خانوم دکتر ، به خدا می دونم ، نیست ، خیییلی گشتم ، کلی هم رایزنی کردیم که همین پلاسما رو بهمون دادن. من بخاطر شما و بچه های ادبیات نمایشی کلللی به اینو اون روو زدم. (پس از لحظاتی سکوت و در حالی که لبخند می زند) معلومه خانوم دکتر ، اصن دانشگاه به ما هم سفارش کرده که حالا که بعد از چند سال ، دوباره ادبیات نمایشی اوردیم ، حسابی از این ورودی های جدید استقبال کنیم.  حالا یه ذره پیاده روی و کوه نوردی هم واسه بچه هاتون بد نیست
(لحظاتی سکوت)
چشم
چشم، من بازم مجدد تلاشم رو میکنم. با من امری نیست؟ خدا نگه دار

مرد خپلو گوشی را می گذارد و با ته لبخند از سرجایش بلند می شود و به کنار پنجره می رود.در همان حین که از روی قفسه چند دسته کلید را برمی دارد ، به پنجره ی اتاقش خیره می شود و سری تکان می دهد.
 وارد راهروی دانشگاه می شود و در حالی که صدای خش خش دمپایی و دیلینگ دیلنیگ کلید ها در تمامی راهرو شنیده می شود ، به جلوی آسانسور می رود. 
مرد خپل سینه سپر کرده و دیلینگ دیلینگ و خش خش کنان در راهرو ی طبقه شش راه می رود. یک به یک در های باز را قفل می کند و پشت در یکی از کلاس ها روی صندلی می نشیند.
از داخل کلاس صدای خانومی به گوش می رسد که می گوید:
برای جلسه ی بعد ، یک روایت مستند یا داستانی از تهران برام بنویسید. 
برید به سلامت
مرد خپلو کلید هایش را نگاه می کند وپس از لحظاتی ، یک کلید که روی آن نوشته: 603 را جدا می کند.
در کلاس باز می شود و خانوم ماژیک بدست به همراه حلقه ی پسرها و دخترهایی که در ابتدا اطرافش بودند ، از کلاس خارج می شوند و به سمت آسانسور می روند.
مرد خپلو درحالی که از لای پنجره به تصویر ترافیک تهران از بالا خیره شده، در را قفل می کند.

سعید مولایی    مهر 98


پی نوشت: عکس تزیینی است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مغول های پرویز کیمیاوی

پیش نوشت:این یادداشت نخستین یادداشت از مجموعه یادداشت هایی است که بنا دارم در خصوص سینمای جریان آلترنیتیو و تجربی سینمای ایران منتشر کنم.

پرویز کیمیاوی که اتفاقا قرابت اسمی جالب توجهی هم با مسعود کیمیایی داره (و سینماشون حسابی با هم فرق می کنه) به خاطر فیلم باغ سنگی در دهه ی پنجاه برلین جایزه می گیره و به قول خودش پیش از عباس کیارستمی ، اون نورچشمی جشنواره های خارجی بوده که بعد از انتقاداتی به اون ها ، این جایگاه رو کیارستمی میگیره.

کیمیاوی که فرانسه سینما خونده ، تا اندازه ای کارهای آوانگارد و ساختارشکنانه ای مثل موج نوی فرانسه انجام می ده . (البته همچین هم شاید ارتباط مشخصی نشه بینشون برقرار کرد.)

باغ سنگی ، مغول ها ، ایران سرای من است و ... ساختار رئالی ندارن ، شخصیت پردازی کلاسیکی ندارن ، حول یک تنش مشخص نمی گردن و به همین دلیل ، طبیعتا مخاطب عام استقبال چندانی از اون ها نمی کنه.

حتی بنظرم این شعارهایی که در فیلم مغول ها داده میشه که تلویزیون بده و همه چیز جوامع محلی رو نابود می کنه و ... بیشتر مناسب برنامه ی پرمحتوای صدا و سیماست تا یک سینمای روشنفکرانه ی واقعی

ولی خب فیلم گه گاهی عناصر طنز یا سوال های خوبی مطرح می کنه که خب بلاخره بدک نیست.

ولی به هیچ عنوان نمیشه یک اثر عمیق و ماندگار رو بهش داد.

کلا یه مشکلی که من با سینمای آلترنیتو ایران دارم اینه که چرا مثل برادران کوئن یا تیم برتون، دنیای عجیب خودشون رو با شخصیت پردازی و استفاده از مولفه های داستان گویی کلاسیک برای مخاطب قابل تحمل نمی کنن؟ 

نمی دونم ، شایدم "من" زیادی تفکراتم به جریان اصلی سینما نزدیکه!

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

وقتی فارسی بلد نیستیم

سکانس اول:

چند روز قبل که مطابق عادت این سال ها ،فرصتی دست داد تا دم غروب مشغول پرسه زدن در خیابان ها و کوچه باغ های این شهر بشم به اینجا رسیدم.

 

همون لحظه ای که داشتم وارد این کوچه می شدم ، کمی عقب تر از خودم، یه مرد چهل و خورده ای ساله با لباسی رسمی و پلاستیک شیر و نون و ماست بدست داشت وارد کوچه می شد.منم هدفون به گوش غرق در موزیک بودم و آروم آروم قدم می زدم تا به ته کوچه ی بن بست برسم و زودتر بتونم خودم رو غرق در منظره بکنم. ته کوچه ، یه دختر نوجوون به همراه سگش مشغول بازی کردن بود. با توجه به اینکه تمام آپارتمان های اون کوچه همه شبیه به هم بودن و سر کوچه ، یه کانکس متروک قرار داشت، احتمال می دادم که کوچه و تمام ساختمون های اون ، مربوط به یک نهاد یا شرکت خاص باشه.

مرد میانسال ، گام هاش رو سریعتر کرد. وسط کوچه بودم که فریاد زد: آقا این کوچه تهش بن بسته ها (انقدی بلند داد زد که از هدفون و موزیک بسیار بلندی که داشتم گوش می دادم تونستم بشنومش)

به رسم ادب برگشتم و گفتم مرسی و به راهم ادامه دادم.

مصر تر داشت پشتم می اومد. حواسم بود که به هیچ عنوان به دختر نزدیک نشم. حتی برای اینکه از هر نوع برخورد احتمالی جلوگیری کنم ، سرم رو انداختم پایین تا با دختر چشم تو چشم نشم.

یه گوشی هدفونم رو انداختم تا هوشیاری ام نسبت به محیط اطرافم بیشتر شه

به راحتی می تونستم خس خس سینه و نفس نفس زدن  مرد میانسالی که پلاستیک به دست ، تلاش می کرد از من عقب نیوفته رو حس کنم.

رفتم توی مسیر خاکی کنار کوچه تا بتونم بیشترین فاصله ی ممکن رو با دختری که وسط کوچه داشت با سگش بازی می کرد ایجاد کنم.

سرعتش رو بیشتر کرد ، می تونستم حس کنم یه گرگ آلفا ، داره برای نجات قلمرو اش حالت تهاجمی میگیره.  در همون حین که داشتم با بیشترین فاصله ی ممکن ، ینی چیزی نزدیک به 10 متر از کنار دختر می گذشتم ، سگش اومد کنار من تا باهام بازی کنه.

مرد میانسال دیگه داشت می دوید! یه لحظه احساس کردم داره سمت من میاد . سرعتم رو بیشتر کردم. رفت و کنار دختر وایساد.

منم با چند گام سریع ، خودم رو به انتهای کوچه و منظره رسوندم. به راحتی می تونستم نفس نفس زدن های مرد رو متوجه بشم که احتمالا با خودش فکر می کرد: هر لحظه ممکنه دخترم رو بخوره!

اون یکی گوشی هدفونم رو در گوشم گذاشتم و غرق  دیدن و شنیدن شدم.

سعی کردم ذهنم رو آزاد کنم از خودم

کمانچه ی سحر آمیز کیهان کلهر بلندم کرد از زمین

 همه چیز رو فراموش کردم

حالم که بهتر شد ، هردو گوشی رو دراوردم

حالا وقت دیدن و شنیدن اطراف بود

خیره شده بودم به رفله ی دنیای اطراف روی پنجره ی آپارتمان ها

گردن رو با حرکت پرنده ها می گردندوندم و با بال زدنشون منم پرواز می کردم

واقعا نبودم روی زمین

تا اینکه مرده یهو گفت: همه ی پنجره های اینجا حفاظ دارن!

از آسمون افتادم رووی زمین!

خیره شدم تووی چشماش و گفتم: جدا؟(با تعجب) وااااای ، مرسی که گفتید؟ (با خنده و طعنه)

حال و حوصله ی نداشتم مزاج خودم رو تباه کنم ، وگرنه اگه می خواستم یه ذره اذیتش کنم ، دوربینم رو در می اوردم ، شروع می کردم به عکس گرفتن از پرنده های (یه جوری ژست می گرفتم انگار دارم از پنجره ها عکس می گیرم ) و انقد تحریکش می کردم تا زنگ بزنه پلیس. بعدش هم با نشون دادم مجوزم به پلیس و گفتن اینکه این آقا مانع کار من شده ، بازی رو برمی گردوندم.

ولی ترجیح دادم جدی اش نگیرم و حال خوب خودم رو با کشف کردن جاهای عجیب این شهر در یک غروب تابستونی تکمیل کنم.

اما  گاهی با خودم می گفتم: با یه ادبیات دیگه هم طرف می تونست صحبت کنه ، اونجوری حتما من هم تلاشم رو می کردم تا نگرانی اش رو رفع کنم.

سکانس دوم:

برنامه بر این میشه که در یک جمع خانوادگی به روستایی در حاشیه ی جاده چالوس برن و زادروز فرخنده ی بدنیا اومدن دوست ما رو گرامی بدارن. پس دوستم به عمه اش مثل باقی فامیل زنگ میزنه تا دعوتشون کنه.

اما عمه جان می گه:

اگه جاده چالوسه ، من نمیام. 

و در نهایت ، این مهمونی به دلیل همین برخورد عمه جان کنسل میشه!

اون دوست به من گفت که من عمم رو درک می کنم که خب آخر هفته ها جاده چالوس ترافیکه و به هر دلیلی دلش نمی خواسته تووی این ترافیک قرار بگیره.ولی این رو نمی فهمم که چرا اینجوری این حرفو زد.

چرا نگفت مثلا: جاده چالوس یه ذره ترافیکه ، چطوره بریم فلان جا مثلا؟

چرا اینجوری؟ با این برخورد؟ با این ادبیات؟

سکانس سوم:

نمی دونم ، تا حالا واسه شما هم پیش اومده توی جمع های خانوادگی ازتون بپرسن: متاهلید؟ مجردید؟ چرا ازدواج نمی کنید یا ...

یکی از دوستان تعریف می کرد که چند روز پیش ، همینجوری که با یکی از اقوام شدیدا مذهبی (از همونایی که دربه در دنبال این هستن که شما رو با پارامتر های خودشون بسنجن و یه ایرادی در مدل زندگی شما پیدا کنن) مشغول صحبت درباره ی زندگی و اینجور جفنگیات بوده که یهو ازش پرسیده:

دوست دختر داری؟

دوست ما هم همینجوری زل زده بهش و مونده که به آدمی که خیلی براش عزیزه ، چه جواب مودبانه ای بده در این شرایط.

از استراتژی پروفسور دکتر استاد محمود احمدی نژاد استفاده کرده و سوالش رو با چند سوال جواب داده (باز بگید احمدی نژاد بده) و هرچند که اون فامیل عزیز به مراد دلش که جواب صریح ماجرا بود نرسید ، ولی خب قضیه ختم به خیر شد.

اما راستش هنوز گاهی وقتا با خودم فکر نمی کنم

اصلا ما چقدر حق داریم حتی به عنوان کنجکاوی چنین سوال های شخصی ای بکنیم؟

حالا بگذریم از اینکه حتی در فرم های استخدام این مملکت ، عنوان و اقسام سوالات کاملا شخصی که فقط به خوده آدم مربوطه ( و حتی بعضا به خود آدم هم مربوط نیست ) پرسیده می شه.

حتی اگر می خوایم محض کنجکاوی چنین سوالاتی بپرسیم ، آیا این ادبیات صحیحی برای این کار هست؟

(امیدوارم شخصی انقدر پرت نباشه از موضوع که متوجه نشه این سکانس، درباره ی دوست دختر داشتن یا نداشتن یا هر مساله ای شبیه به این نیست! و موضوع چیز دیگه ایه. امیدوارم موضوع اصلی به حاشیه رانده نشه)

شاید بشه با نگاهی ساده اندیشانه گفت که هیچ کدوم از این آدم ها  مقصر نیستن و فقط بلد نبودن درست از زبان فارسی استفاده کنن ، ولی اگه از من بپرسید ، بهتون می گم این آدم ها حتما مقصرن. چرا که زبان فارسی ، زبان مادری شون رو بلد نیستن. شاید بد نبود جای سیستم فشل و ناکارآمد آموزش و پرورش و به جای بسیاری از اون مزخرفاتی که در مدارس یاد می دن ، یه درسی هم میزاشتن که به دانش آموزا یاد بدن چطور حرف بزنن.

 

پی نوشت1: این نوشته اصلا به این معنا نیست که خود نگارنده بلده درست از زبان فارسی استفاده کنه.

پی نوشت2: تصویر مربوط به منظره ای است که برای دیدنش در سکانس اول به ته کوچه رفتم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

سینمای میرکریمی

همون سال هایی که تازه تب سینمای فرهادی داغ شده بود ، حداقل تلویحا در جواب به اون سینما میرکریمی فیلم "یه حبه قند " رو می سازه. این رو می تونید از نامه ی حاتمی کیا به میرکریمی متوجه بشید.

 

سید رضا میرکریمی بدون شک یکی از بهترین و داستانگوترین کارگردانان سینمای ایرانه. کارگردانی که از همون فیلم ها و سریال های اولش نشون داد که خیلی خوب بلده در قالب مدیوم سینما داستان بگه. چه برسه به فیلم های متاخرتر کار با جزییات در یک فیلم شلوغی مثل یه حبه قند می تونه یک کلاس درس باشه.

اگر از طراحی صحنه و حض بصری که آدم از بسیاری از پلان ها می بره صرف نظر کنید ، می تونید دقیق بشید توی اکت ها ، قاب ها ، تک تک رفتارها و به داستان تک تک کارکتر ها و شخصیت پردازی اون ها در طول داستان دقت کنید.

ریزه کاری ها رو می بینید؟

برخورد های پسند رو ، هر وقت اسم قاسم میاد متوجه می شید؟

اون آخر فیلم که گوشه ی چادر پسند لکه داره رو می بینید؟

یا در فیلم به همین سادگی که فیلم شخصیت محور و خلوت تریه ، جزییات رفتاری  و شخصیت هنگامه قاضیانی رو می بینید؟

می بینید چقدر خوب ، از داستان فرعی فیلمش ، یعنی داستان ازدواج دختر همسایه در لحظلات پایانی فیلم استفاده می کنه ؟

میرکریمی بدون شک کارگردان مولف و بزرگیه

اما این باعث نمیشه ازش انتقاد نکرد.

اگه از من بپرسید ، مشکل سینمای میرکریمی اینه که تخیلش انقدر قدرت پرواز نداره تا ما رو درگیر اتفاقات و لحظات ناب سینمایی بکنه. لحظاتی که شاید خیلی در زندگی عادی باهاشون مواجه نباشیم ، ولی چه اهمیتی داره .

در اون لحظاته که آدم از خیال

 از سینما لذت می بره.

آدم های سینمای میرکریمی آروم ان. یه جورایی حتی انگار تسلیم ان. خودش هم تووی فیلم هاش انگار زیادی تسلیمه. انقدر کنشگر و انقدر قدرتمند نیست که بتونه یه کاری بکنه.

تماشاگر ، کارکتر و حتی کارگردان انگار همه  تماشاگر هستن. همه دارن می بینن. همه دارن نظاره می کنن.

فرهادی شخصیت های قدرتمندتری داره. آدم هایی داره که کنشگر ان. می تونن موقعیت های بحرانی خلق کنن. یک نظاره گر صرف نیستن. بنظرم دلیل اینکه میرکریمی به شهرت فرهادی در دنیا نرسیده اینه که انقدر کنشگر نیستن فیلم هاش. اهل شلوغ کاری نیستن. فیلم هاش دقیقا نقطه ی مقابل هالیوود قرار می گیرن.

هنگامه قاضیانی در به همین سادگی ، نه به فکره خیانت می افته ، نه به فکر یک لج بازی حسابی با بچه هاش یا شوهرش.اوج کنشش اینه که برگرده پیش خانواده اش که آخرش هم برنمی گرده (منظورم این نیست که باید برمی گشت ، منظورم اینه که کارکتر هاش آدم های کله خری نیستن! البته که الزاما این نکته ی منفی ای نیست.)

یا بنظرم این ایده که پسند سر سفره ی عقد ، کنار یک لپ تاپ نشسته فوق العاده است.

ولی چرا این رو بیشتر گسترش نداد؟

شاید دلیلش سواد دیجیتال کم و غیر عمیق مولفان بوده؟

شاید دلیلش اینه که قدرت رویاپردازی بیشتری نداشتن؟

شاید چون پسند قرار نیست کنش "گل درشتی؟" در اون رابطه داشته باشه؟

نمی دونم و نمی تونم جوابی به خیلی از سوالام  بدم ، ولی این رو خوب می دونم که فیلم های میرکریمی ،"ظاهرا" ادعای زیادی ندارن ، ولی سعی می کنن حرف های گنده ای بزنن ،  فیلم هایی که شاید لغت "ایرانی" بهترین توصیف برای اون ها نباشه ، ولی ادعای اینکه فیلم ها از زنانگی شیرینی بهره می برن ، به عقیده ی من اصلا ادعای دور از واقعی نیست.


پی نوشت: ایشالا در این یکی دو هفته ، میرم "قصر شیرین" رو هم می بینم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

پوپولیست رسانه ای و یک پیشنهاد خوب

چند وقتی هست که از روی کنجکاوی فعالیت های رسانه ای مربوط به مبارزه با فساد را دنبال می کنم.

تنها کلید واژه ای که برای فعالیت های رسانه های جریان اصلی رسانه ای ایران می توانم درنظر بگیرم ، پوپولیست است.

فعالیت هایی که به طرق مختلف توسط رسانه های وابسته به حاکمیت یا ظاهرا رسانه های مستقل (و در باطن به گفته ی برخی متصل به یک گروه  قدرتمند و ثروتمند حاکمیتی ) صورت می گیرد و یا عامدانه یا جاهلانه ، تمام تلاش خود را در جهت رواج تفکرات چپ و سوسیالیستی و از آن ترسناکتر ، در مقابل هم قرار دادن مردم انجام می دهند.

به عنوان نمونه ، می توان به آثاری که میلاد گودرزی در خصوص باستی هیلز و مکان هایی مشابه که در لواسان انجام می شود اشاره کرد.

این آثار عوض اینکه به مشکل اصلی ، یعنی اقدام غیرقانونی این افراد و وجود انواع و  اقسام رانت ها اشاره کند و سعی کند مساله ای بزرگتر ، یعنی قوانین تولید کننده ی رانت را هدف قرار دهد ، روی خود اشخاص ثروتمند تمرکز می کند.

فوکوس گزارش ها روی این مساله است که چرا افرادی پول دارند و بقیه ندارند و ...

عوض اینکه ثروت اندوزی از راه سالم تشویق شود ، خود افراد ثروتمند مورد هجمه قرار می گیرند. البته که روش بدست آوردن ثروت در خصوص بسیاری از این افراد مورد شک است و در کشورهایی مثل ما که سفره ای پهن است! و افرادی که به قدرت وصلند ، بیشتر از سفره می خورند ،  احتمال وجود فساد در این ثروت ها  بسیار بالاست. اما نباید امر را بر این گذاشت که این افراد فاسدند ، مگر اینکه عکسش ثابت شود!

این مساله به این منجر می شود که افراد را در مقابل هم قرار دهیم.  مردم را در مقابل ثروتمندان و بعضا کارآفرینان بگذاریم و زمانی که این اتفاق بیوفتد ، قطعا باید فاتحه ی تولید و خلق ثروت را در این مملکت خواند.

رویه ی دیگر این سیاست رسانه ای ، به هجو کشیدن همه چیز است. همان کاری که سریال هیولا و مهران مدیری مشغول آن است.

سریال هیولا با توجه به پتانسیل بسیار بالایی که سازندگانش دارند به راحتی می توانست با ایجاد مطالبه ی اجتماعی درست بین مردم برای مقابله با روش های ایجاد فساد ، خدمتی بزرگ به این سرزمین بکند ، اما سازندگانش احتمالا از سرنادانی این فرصت مناسب را هم از این ملک دریغ کردند تا با مستعمل کردن این داستان ، اجازه ی بهره برداری درست از این داستان در جهت رسیدن به اهداف ملی را از  ایران دریغ کنند.

در میانه ی تمام این عوام  گرایی ها ، آشنایی من با شبکه ی اینترنتی اقتصاد ایران غنیمت بود.

حقیقتا نه کوچکترین ارتباطی بین من و سازندگان این شبکه ی اینترنتی وجود دارد و نه حتی می شناسمشان. اما لذت بردم از کاری که می کنند.

به شدت از همه دعوت می کنم ، مصاحبه هایی که با مسعود نیلی و موسی غنی نژاد در شبکه اینترنتی اقتصاد ایران انجام شده را تماشا کنند.

این شبکه حتی پا را از مصاحبه های عادی هم فراتر گذاشته و دست به ساخت مستند پرتره از کارآفرینان زده است. نمی توانم از نظر هنری بگویم مستند زندگی محسن جلال پور ارزش بالایی دارد. ولی قطعا به عنوان اولین کار از گروهی که صادقانه تلاشش می کنند مباحث جدی اقتصادی را به مخاطب عام عرضه کنند، کار در خور ستایشی است.

اثری که تلاش می کند  درد و دل ها و داستان زندگی فردی را تعریف کند که ظاهرا (به این دلیل از ظاهرا استفاده کردم ، چون در جایگاهی نیستم که درباره ی صداقت گفته های آدم ها قضاوت کنم ) یکی از ثروت آفرینان واقعی این سرزمین است که با وجود هزار و یک مشکل ، تلاش خود را برای ثروت آفرینی در این ملک رها نکرده است.

هرچند که اصلا هیچ دیدی ندارم که چه افرادی پشت این شبکه هستند و آیا واقعا این شبکه یک نهاد مستقل است یا از جایی پشتیبانی مالی می شود ، اما جا دارد به  تمامی افراد درگیر در این پروژه خسته نباشیدی جانانه عرض کنم.

خدا قوت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

داستان کوتاه های احسان عبدی پور

‍پیش نوشت :مدت زمان زیادی هست که کمتر می نویسم.

اگر بخوام بهونه بگیرم ، حتما می تونم به دندون درد وحشتناک این چند وقت اخیر ، آغاز برنامه ی تلویزیونی جدیدمون و مراحل آماده سازی اولیه اون و حتی داستان ادامه دار چالش های مستندی که نزدیک به سه سال هست درگیر ساختش هستم ، اشاره کنم.

شاید هم بد نباشه که بگم مدت زیادیه دارم صرف فهمیدن سینمای حیرت انگیز تجربی ایران و خواندن و دیدن آثار محمد رضا اصلانی می کنم. البته و صد البته تا وقتی خواندن ها ودیدن هایم به جای قابل قبولی نرسد ، قصد ندارم درباره ی آن ها بنویسم.

ولی شاید جز اینکه شدیدا درگیر استهلاک و فرسایش حاصل از روزمرگی شدم و گاه و بی گاه در تنها سرگرمی این روزهایم ، یعنی تصاویر دنیای اطرافم ، در سایه ها و رفله ها گم می شم و زمان را فراموش می کنم ، هیچ کدام از این دلایل ، منطقی به نظر نرسند.


اصل مطلب: به همین دلیل عجالتا تجربه ی شنیدن چند داستان کوتاه بی نظیر از احسان عبدی پور را به اشتراک می گزارم.

داستان هایی که تک تکشون ، سرشار از یک تجربه ی گرم ، اما تلخ از زندگی انسان ها هستند.

داستان هایی که هرچند در بوشهر گرم اتفاق می افتند و هرچند احسان عبدی پور ، انقدر باهوش هست که داستانش را خالی از شیرینی زبانی های بچه های جنوب نکند ، اما داستان های او مملو اند از تنهایی

از بی کسی

و از حقایق عمدتا تلخ زندگی انسانی

دوکو

رساله ی مومو سیاه

زینت و مک لوهان

کبریت

احسان عبدی پور، حتما نویسنده ی بی نظیریه  و اگه از من بپرسید ، مناسب ترین موجود دنیا برای خواندن داستان هاش هست.( مگر اینکه عکسش ثابت شه)

اما به عقیده ی من (که خب قطعا چندان مهم نیست) انقدرها که در عرصه ی نویسندگی و حتی فیلمنامه نویسی می تونه موفق بوده ، در عرصه ی کارگردانی موفق نبوده.

 

در پست بعدی ، حتما از فیلم تنهای تنهای تنها که چند سال پیش در جشنواره ی فجر درخشید خواهم نوشت. حتما خواهم گفت که چرا بنظر من انقدری که باشو غریبه ی کوچیک  بیضایی، نیاز داوود نژاد ، آثار کیارستمی و فیلم های دیگر دیده شدند ، تنهای تنهای تنها دیده نشد.

ولی عجالتا شاید بد نباشد به این نکته اشاره کرد که احسان عبدی پور، زمانی داره از روایت داستان با شخصیت محوری کودک استفاده می کنه که تاریخ مصرف اینکار ها گذشته، دیگه انقدر این داستان ها مستعمل و سانتی مانتال شده که قابلیت هاش رو از دست داده. از طرفی حقیقتا عبدی پور ، نویسنده ی بهتری است تا فیلمنامه نویسی عالی. بار اصلی بسیاری از لحظات تاثیرگذار فیلم رو نه سینما و کارگردانی ، که دیالوگ هایی با مفاهیم عمیق و البته در ظاهری بچه گانه (عبدی پور انقدر هوشمند و کاربلد بوده که برعکس بسیاری از همکارانش ، دیالوگ های قلمبه سلنبه رو نچپونده توو دهن بچه) به دوش می کشند.

البته که با تمام این تفاسیر ، تنهای تنهای تنها هنوز از جواهرات کمیاب این روزهای سینمای ایران است. پس اگر هنوز فیلم را ندیده اید ، شدیدا پیشنهاد می کنم فیلم را قبل از یادداشتم درباره ی فیلم تنهای تنهای تنها تماشا کنید. چرا که این یادداشت  داستان فیلم را لو می دهد و عملا خواندنش پیش از دیدن فیلم هیچ لطفی ندارد.

پی نوشت: خیلی معلومه که دارم با درمیون گذاشتن موضوع پست بعدی و زمان نقریبی انتشارش ، خودم رو مجبور می کنم که چند روز دیگه پست بعدی رو منتشر کنم؟

 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

یادداشتی بر فعالیت های دکتر محمد فاضلی در کانال دغدغه ایران

محمد فاضلی و کانال تلگرامی دغدغه ی ایران را تقریبا یک سال و نیمی می شود که دنبال میکنم. نمی دانم به بهانه ی انتشار افسانه ی پیل و پراید و سخنرانی مرکز بررسی ها در خصوص اتفاقات دی ماه 96 بود یا کمی قبل تر از آن ،  ولی مطمئنم به واسطه ی یکی از نوشته های محسن رنانی به کانال تلگرامی او هدایت شدم.

هرچند که محسن رنانی را همیشه به عنوان آدمی دغدغه مند که پرسش های جالب توجهی مطرح می کند می شناسم ، اما خیلی با پاسخ های او موافق نیستم .

اما محمد فاضلی در کانال دغدغه ی ایران علاوه بر طرح مسائل و پرسش های درست ، به نظر من پاسخ های خوبی هم ارایه می کند.

محمد فاضلی در "دغدغه ی ایران" سعی می کند مشکلات ایران امروز را ، در قالب پست های تلگرامی منتشر کند. اینکار به شکلی که او انجام می دهد تنها یک معنا دارد، او به دنبال توضیح درست مسایل مردم برای مردم است. کاری که کمتر آکادمیسینی در تمام این سال ها حاضر به انجام آن است.  

او استاد جامع شناسی ای است که مدیریت یک کانال تلگرامی را برعهده دارد و همیشه نوشته هایش را به اندازه یک پست تلگرامی (و نه بیشتر) تنظیم می کند.

او همیشه سعی می کند در یک پاراگراف مقدمه بگوید ، در چند پاراگراف با گفتن موضوع و واکاوی ابعاد متفاوت آن ، مخاطب را آگاه تر کند و در پایان هم ، راه حل می گوید و نتیجه گیری می کند.

البته جنس راه حل های فاضلی ، نه به عجیب غریبی و پرهزینگی انتقال آب خزر به سمنان است و نه به بی تاثیری راه حل های دولت برای کنترل قیمت ارز.

راه فاضلی برای حل مشکلات در گام اول، گفتگو است. این گفتگو می تواند راجع به شفاف سازی حساب ها و نحوه ی هزینه کرد پول بیت المال باشد یا در خصوص موضع حاکمیت درباره ی ساز و موسیقی.

او از گفتگو دفاع می کند. گفتگویی که درچارچوب علمی انجام شود. به جای صفات کیفی از عدد و معیار سنجش در آن صحبت شود . او از گزارش دادن مسولین به مردم می گوید. اینکه هیات وزیران و مدیران کشور باید به مردم گزارش دهند که سازمان یا وزارتخانه های آن ها قرار است تا آخر سال، به چه اهدافی برسد.

او معتقد است که آخر سال هم باید در یک گزارش دقیق ، وزرا و مدیران به ما بگویند کجای راه هستیم ، چقدر اهداف محقق شده ، اگر نشده چرا و چند سال تا رسیدن به نقطه ی مطلوب فاصله داریم.

او از گزارش ملی سیل می گوید . گزارشی که در آن تمام جوانب بررسی شود و به ما بگوید چه کنیم که دیگر با چنین فجایعی مواجه نشویم.

البته که بروز  سوانح طبیعی از عهده ی انسان خارج است ، اما نحوه ی مدیریت به هنگام بروز بحران که دیگر از عهده ی انسان خارج نیست.

فاضلی می گوید ، در گزارش به ما بگویید که چرا فاجعه ی دروازه قرآن پیش آمد ، بگویید تا از خطاهایمان درس بگیریم.

به ما بگویید که آیا با احداث سد های جدید می توان جلوی سیل های آینده را گرفت یا تنها آورده ای که این سد ها دارند، پولدارتر شدن بخش خصولتی و حرام کردن پول بیت المال است.

گزارش دادن هم نوع مکتوب گفتگو است و فاضلی خوب می داند که دنبال انتظارات عجیب و آرمان خواهانه نباید بود . او می داند که اگر این گام اول ، یعنی گفتگو حل نشود ، برداشتن هرگام دیگری بیشتر به یک شوخی می ماند.

او از یک گفتگوی ملی حرف می زند.

گفتگویی در تمام سطوح

گفتگوی حاکمیت با مردم

مردم با حاکمیت

مردم با خودشان و حتی حاکمیت با حاکمیت

او می داند که تنها با برداشتن گام اول ، شاید بتوانیم جامعه را کمی از دام پوپولیستی که در آن فرورفته خارج کنیم .

او برای تمام ساده اندیشانی که نعره می زدند که: "رییس جمهور در صحنه ی اجرایی کمک به آسیب دیدگان سیل کجاست؟" به شکلی کاملا منطقی توضیح داد که اصلا قرار نیست رییس جمهور کشور در امور اجرایی مدیریت بحران دخالت کند. او تخصصی در این کار ندارد. چه بسا پروتکل های امنیتی رییس جمهور در محل حادثه مانع از خدمت رسانی مطلوب به مردم منطقه هم خواهد شد.

فاضلی کاملا به روز پست می گذارد. اگر امروز ، توجه تمام مقامات و مردم به مساله ی بسیار مهم جنتلمن ساسی مانکن معطوف است ، او هم دقیقا به همین مساله می پردازد و سعی می کند توجهات را به شکاف عظیم بین تفکر مسولین و مردم جلب کند.

شکافی که انقدر عظیم و عمیق شده که تقریبا تمام افرادی که در حوزه ی علوم انسانی هستند از آن ابراز نگرانی می کنند ، ولی بنظر اصلا اراده ای برای کم کردن این مشکلات وجود ندارد.

شکافی که تنها راه چاره اش گفتگو است.

این روزها هم که تا می خواهی از این چیزها حرف بزنی ، همه از گرانی و تحریم می گویند .

در صورتی که به اعتقاد بسیاری اگر ما با هم گفتگو می کردیم ، حتما کار به اینجا کشیده نمی شد و حتما اگر از همین فردا شروع به گفتگو کنیم ، بهتر از پس فرداست.

اما نکته ی جالب توجه اینجاست که چرا با وجود اینکه فاضلی مدام می نویسد ، مدام مصاحبه می کند و سعی می کند همه جا حضور داشته باشد ، این مطالبه گری ها به دغدغه ی جامعه ی ایرانی بدل نمی شود؟

چرا امروز جنتلمن ساسی مانکن دغدغه هست ، ولی گفتگوی محمد فاضلی ره به جایی نمی برد.

برای پاسخ به این سوال شاید بد نباشد نگاهی به مطالبه گری های مردمی در همین فضای تلگرام بیاندازیم.

در ماجرای لباس هیات اعزامی ایران به المپیک ، فشار  افکار عمومی انقدر زیاد شد که کمیته ملی المپیک ، اتفاقا از بین همان شرکت هایی که در تلگرام به انتشار لباس مناسب تیم ملی اقدام کرده بودند ، یکی را برگزید و ماجرا با پیروزی افکار عمومی به پایان رسید.

افکار عمومی در تلگرام همیشه هم در جهت مثبت عمل نمی کند ، همین جریان افزایش نرخ بنزین ، یکی از جدی ترین مخالفت ها در موردش در همین فضای دیجیتال رخ میدهد. مخالفت هایی که بازهم دولت را به عقب نشینی وادار کرد.

البته خیلی وقت ها هم حتی فشار بسیار زیاد مردمی در این فضاها موفق نبوده ، یعنی به عنوان مثال در جریانات مربوط به عادل فردوسی پور ، مردم موفق نشدند مانع کنار گذاشتن عادل فردوسی پور از نود شوند.

اما مشکلی که برای "گفتگوی محمد فاضلی" پیش آمده ، هیچ کدام از این ها نیست.

چرا که اصلا جریانی به وجود نیامده. اصلا انگار هیچ کدام از این حرف ها تبدیل به دغدغه نشده و اصلا انگار هیچ کدام از طرفین به این بلوغ فکری نرسیده اند که باید

باید گفتگو کنند.

اما پس باید چه کرد؟

اصلا آیا تضمینی وجود دارد که به مرور زمان این بلوغ  فکری رخ دهد؟

 اصلا مثلا جامعه ی ایرانی دغدغه و علاقه ای به خواندن گزارش احتمالا عریض و طویل سیل دارد؟

گزارش پلاسکو که خود دکتر فاضلی در یکی از کمیته های آن حضور داشت ، منتشر شد.

چه اتفاقی افتاد؟ آیا کسی خواند؟ همان افرادی که چند روز اول از غم آتشنشانان سینه جر می دادند و از لزوم ایمن سازی ساختمان ها می گفتند ، آیا ساختمان محل زندگی خود را ایمن سازی کردند؟

حتی دو صفحه خلاصه ی گزارش را خواندند؟

اگر بخواهم صریح تر بپرسم

 آیا از جامعه ی ایرانی به جز نق زدن ، می توان انتظاری داشت؟

اگر بخواهیم به تلگرام و شبکه های اجتماعی برگردیم که در این چند ساله حسابی پر نفوذ شده اند ،بخش اصلی محتوای پر بازدید این فضا به آثاری اختصاص دارد که عموما رنگ و بوی نق زدن به سیاستمداران و جامعه با چاشنی طنز دارند.

آیا اصلا همین که جامعه ی ایرانی به هرچیزی می خندد و خیلی علاقه ای به شنیدن حرف های جدی و منطقی ندارد ، به ضرر کشور تمام نشده؟

اصلا آیا می توان از همین عنصر طنز به نحو مثبت تری استفاده کرد؟

مثلا اگر افراد طنز پردازی داشته باشیم که علاوه بر خنداندن مردم ، بتوانند آهسته آهسته جهت مطالبات مردم را به سمت الزام کردن حاکمیت به گفتگو با مردم و دادن گزارش های دقیق تغییر دهند؟ آیا می توانیم در آینده شاهد تغییراتی مثبت باشیم؟

به بیانی دیگر ، اصلا آیا میتوان به آینده ی ایران امیدوار بود؟

آیا گامی که خود دکتر فاضلی به عنوان نماینده ی جامعه ی آکادمیک برای حرف زدن با مردم برداشته را می توان به گام های بلندتر و گفتگو های بزرگتری تبدیل کرد؟

 

سعید مولایی

اردیبهشت 98


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی