از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

محرومان از تحصیل

خیلی وقته که چیزی ننوشتم در این وبلاگ

 

این مساله البته دلایل متعددی داشت که از تنبلی من گرفته ، تا هزار و یک جور درگیری فکری این چند وقته هم بی تاثیر نبود.اما دیروز اتفاقی افتاد که بلاخره بحرفم اورد و واجب شد که راجع بهش حرف بزنم.

دیروز تو بازار تهران با یه سری پسر افغانی روبه رو شدم که سواد نداشتن و اصلا تاجایی که من فهمیدم ، حتی جای درستی هم برای خوابیدن ندارن،چرا که پدرمادرهاشون همه افغانستان بودن و اون ها رو فرستادن ایران تا کار کنن و احتمالا زندگی بهتری داشته باشن.ولی اونا حتی مدرسه نمی رن ، چرا که مهاجر غیرقانونی هستن  و اجازه ی درس خوندن ندارن .

بعضی اوقات از حرفای عجیب غریبی که بعضی از دوستان میزنن خندم میگیره وااقعا!

قطعا برای مردم و کشوری که هنوز تعداد قابل توجهی از آدم هایی که توش زندگی می کنن خوندن و نوشتن بلد نیستن!!!

بحث راجع به هوش مصنوعی و لزوم آینده پژوهی و هزار و یک چیز دیگه بیشتر یه جوک و شوخیه تا هرچی!

 این جا همین که ما وضعمون اینه خودش شاهکاره!

خلاصه که

هرچند جاهای خیلی زیادی مثل جمعیت امام علی خیلی خوب کار می کنن و تلاش میکنن شرایط بهتری رو برای این آدم ها رقم بزنن ، اما قطعا هنوز فاصله ی معنا داری تا رفع تبعیض داریم.

هنوز فاصله ی زیادی داریم تا بفهمیم ما مرکز عالم و برترین نژاد تاریخ بشریت نیستم!

همه ی دنیا هم لنگ ما ننشستن تا ما یه کاری بکنیم.

این هم وییس اون روز مزبور

محرومان از تحصیل

همینجا هم بگم داستانی که شنیدید کاملا واقعیه! 

داستان پسر بچه هاییه که تو همین دوران

تو پایتخت ایران

تهران ، حتی سواد خوندن و نوشتن هم ندارن و راستش رو بخواید ، فک می کنن بعیده کلا فرصت یادگرفتنش رو پیدا کنن هرگز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

گم شدن کیف پول

کیف پول

در رساله ی دلگشای عبید زاکانی آمده است که :

شخصی خری گم کرده  بود ،گرد شهر می گشت و شکر می کرد. گفتند شکر چرا می کنی؟ گفت از بهر آن که من بر خر ننشسته بودم! وگرنه من نیز امروز چهار روز بودی که گم شده بودمی!

 

منم خوشحالم!

خیییییلی!

خوشحال از اینکه خودم همراه کیف پولم و تمام مدارک شناسایی و اعتباری ام نبودم! و امروز،چهارمین روزی نیست که گم شده ام!

خوشحالم!

چون گم نشدم! گم شدن خیلی سخته! خیلی درد داره! ولی من نه تنها گم نشدم! که اتفاقا پیدا شدم!

خوشحالم!

مثل آدمی که هرجایی که میره!  ازش می پرسن اسمت چیه؟! کمی فکر می کنه و سعی می کنه خودش رو پیدا کنه ! مثلا  یه بار خودش رو به اسم سپهر پیدا می کنه ، یا یه بار به اسم سهراب و حتی یه بار هم گفت : مجنونم!

خوشحالم!

چون برای اولین بار میتونم خودم باشم! میتونم خودم رو تو شهر پیدا کنم ، هرکاری رو بکنم که دوست دارم.میتونم بی هوا تو خیابون برقصم! به یه نفر تو خیابون بگم: دوست دارم!

خوشحالم!

چون من هیچکسی نیستم! بی هویت! بدون تعلق به هیچ حزب و گروه و دسته ای ! آزاد آزاد!

خوشحالم!

چون من الان یکی از معدود آدم های آزاد این کره ی خاکی ام!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

علی احمد زاده

دیروز فرصتی دست داد تا بلاخره دو فیلم علی احمد زاده که جنجال زیادی هم در رسانه های سینمایی و حتی سیاسی! مختلف به پا کرده بود رو ببینم و دلم نیومد راستش نظرم رو

صرفا به عنوان کسی که سینما رو به شکل جدی دنبال میکنه  اینجا ننویسم. وگرنه حقیقتا نه ادعای منتقد بودن دارن و نه ادعای صاحب نظر بودن در این زمینه

مادر قلب اتمی

مادر قلب اتمی

اولین نکته ای که باید بهش اشاره کنم اینه که با یک فیلم عادی سر و کار ندارید! اصلا و به هیچ وجه!

اما به این معنی نیست که این فیلم، حتی برای طبقه ی عادی شهری جذاب نخواهد بود! خصوصا برای بچه های طبقه ی متوسط و بالاتر شهر های بزرگ!

داستان  معلومه  از اون جنس داستان هاییه که خود علی احمد زاده باهاش حسابی تجربه ی زیستی داره!

 

داستان یه تعداد بچه پولداره مست و چته! تو یه شب تهران!

البته ، هیچ کدوم از حرفایی که زدم اصلا منظور منفی نداشتم دربارشون ، اتفاقا بنظرم فیلم خوبیه و تونسته این داستان را تا حد قابل قبولی دربیاره

داستان اشاره به آلبوم و آهنگ مادر قلب اتمی پینک فلوید داره  و کلا خیلی شبیه فیلم کم خرج های آمریکاییه ، البته ، ورژن ایرانیش

فیلم خیلی جاها روی خطوط قرمز میره و بنظر میومد یه جاهایی کاملا دیگه خط قرمزها رو رد می کنه که البته در بخش هایی بنظر میرسید که سانسور شده و فیلم دچار تغییراتی شده

خصوصا فیلم نیمه س اول درخشانی داره که واقعا خیلی می توجه نمیشم  چرا و بنا به چه  علتی اون ریتم ادامه پیدا نمی کنه و تبدیل میشه به یه فیلم شعاری؟

احمد زاده ی نیمه ی اول رو از وسط همون کارکتر های گیج و منگش میشه گفت که از بعضی نماها و .. اش معنا داشته! اما ناتوان از گفتنشونه!

بنظرم فیلم یه جای خیییلی بزرگی ضربه ی خییییلی مهمی می خوره!

دقیقا همون جایی که من خودم مشکل دارم و حل کردن این مشکل اگه متوجه اش باشی خیلی سخته ، اگه نباشی که کلات پس معرکه است!

این مشکل در وصله پینه ای بودن فیلمه!

یه حس نبودن و یه دست نبودن فیلم!

انگار که کارگردان هم موقع نویسندگی اش و کارگردانی اش مثل کارکترهاش چت بوده و یه سری اوهام  باحال و بعضا خیلی سینمایی داشته فقط که توهم ربط دار بودن و منسجم بودنشون رو داشته!

حتی اگر اندک امیدی هم به اشتباه بودن حدس هاتون ممکنه داشته باشید می تونید مصاحبه ها و فیلم قبلی این کارگردان ، یعنی مهمونی کامی رو تماشا کنید.

از مصاحبه ها که معلومه واقعا کاگردان پرته و علی رقم اینکه میگه کارکتر های فیلمش رو از رییس جمهور سابق وام گرفته!

من خودم که یاد دیالوگ های شعاری علی احمد زاده می افتم ، حسی که میگیرم کاملا با احساساتم از رییس جمهور قبلی یکیه

خلاصه ، این مصاحبه ها و دیدن فیلم قبلی تمامی امیدهام رو در رابطه با ظهور یک کارگردان جوان مولف رو نقش برآب کرد.

 مهمونی کامی

مهمونی کامی

مهمونی کامی یکی از اون معدود فیلم هایی بود که بعد از اینکه محمد شیروانی فیلم هاش رو بدون مجوز ارشاد ، بر روی سایتش بارگذاری کرد ، این فیلم هم که سال ها بود نتونسته بود رنگ پرده رو ببینه و خب مشخصا با توجه به محتای فیلم ، هرگز رنگ پرده رو نمی دید، روی اینترنت بارگذاری شد و مردم می تونستن به راحتی فیلم رو ببینن.

ولی یه حقیقتی که وجود داره اینه که خیلی ها فیلم رو ندیدن یا وقتی دیدن خوششون نیومد. هیچ بحرانی هم رخ نداد و هیچ اتفاق بدی هم پیش نیومد ( قابل توجه مسولان ارشاد)

می دونید چرا؟

چون این فیلم آشغاله ! (قابل توجه آقای احمد زاده)

یه سری آدم که زندگی مزخرفی دارن و ما باید بزور باهاشون همراه بشیم .

نه چون داستان جذابه و نه چون فیلم خوبیه!

چون تهش می خوای ببینی چطور نیروی انتظامی حاضر شده با این آدم ها همکاری کنه؟

می خوای ببینی اینا با چه امیدی از ارشاد تقاضای مجوز کردن؟

می خوای بدونی این آدم های نزدیک به یه سری به اصلاح هنرمند؟! و بازگیر؟! چرا انقد تو هپروتن؟!

اصن چرا انقد  چت ان؟!

ینی واقعا بعضی اوقات و بعد از دیدن بعضی فیلما از خودم می پرسم: هدف بعضی آدم ها از ساخت فیلم چی می تونه باشه؟!   چیجوری میشه واقعا یه همچین آشغالی رو ساخت؟!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

Thank you God

On Saturday  I went to district 3 of Tehran municipality to get their shooting permission. 

When I was there 

I found out  

Wooooov 

Such wonderful guys 

Because they don’t have any work to do if someone like us  goes to them, 

they try to be really serious in their work and it's impossible for them to solve your problem quickly. 

They were really kind to me ( and definitely each other) and they sent me to each other lots of times! 

Because they wanted their friends to have something to do! 

Maybe they are mad at you 

But don’t worry, because most of the times they are laughing and joking! With each other! 

Ultimately  

After 4 hours walking between different floors from room to room of  district 3 Tehran municipality building  

I gave up and I preferred not to interrupt their laughing and joking plan! 

I’ve done my shooting plan without municipality permission. 

But unfortunately some nights I have a nightmare! 

If something bad (like earthquake or … ) happens in this city! 

How can we handle it with these employees!  ( maybe better to say, jackasses instead of employees) 

But I am pleased. Because if you want to die!  

You don’t need municipality permission. 

Thank you God.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

یه جای فوق العاده

پریروز بود که برای پیدا کردن یک لوکیشن فیلمبرداری  مجبور شدم مدت بسیار زیاد و مصافت بسیار طولانی رو پیدا گز کنم.

واقعا یه جاهایی

یه وقتایی

یه زمانایی خیلی خسته میشه

دیگه احساس می کنی وااااقعا نمی کشی!

واااااقعا نمی تونی

اون موقع هاست که اگه کم نیاری

تهش به چیزی میرسی که اصلا انتظارش هم نداری

احتمالا انقدر بزرگ و خوب که تا همیشه برات می مونه و فراموشش نمی کنی!

 

پریروز برای من اینجوری بود.

از یه جایی سردراوردم عجیب!

میشنوید؟

صداها رو می  شنوید؟



اینم فیلم کوتاهی از همون جای فوق العاده

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

زندگی متفاوت

چند وقتی هست که دارم فکر می کنم که چجوری میشه یه جور دیگه زندگی کرد؟!
چجوری میشه با وجود تمام مشکلات زندگی گند و گه شهری که توش هستیم، یه جور دیگه زندگی کرد و یه سری تغییرات رو رقم زد.

نمی دونم

تا حالا شده یه جای جدید رو کشف کنید! نه توی یه شهر یا منطقه ی عجیب!

توی شهر محل سکونتتون!  مثلا فک کنید ، اگر در تهران زندگی می کنید ، به روزی همینجوری بی کله بزنید به خیابون و بدون پرسیدن و نگاه کردن به گوگل ، فقط برید! نمی گم حتما ، ولی احتمالا یه جاهایی پیدا می کنید در پایان اون سفر که خیلی خاص و متفاوت از حال و هوای عمومی شهر هستن.

یا تا حالا شده دلتون بخواد تو هوای باز تهران ( نه توی آپارتمان ها و لونه هایی که واسه خودمون درست کردیم!!!) کمی بشینید و استراحتی بکنید و حتی بخوابید!

تا حالا شده دلتون بخواد  یه روز اول صبح، قبل از طلوع آفتاب بزنید به خیابون  و کوچه پس کوچه های شمرون رو با دوچرخه طی کنید و طلوع آفتاب رو کنار رودخونه ی دربند بگذرونید؟!

 

تا حالا شده اون شغلی رو داشته باشید که لحظه به لحظه اش براتون  جذاب بوده باشه و به خاطرش از خواب و زندگی تون بزنید تا اون کاری رو بکنید که دلتون می خواد؟

تا حالا شده دلتون بخواد ناهار رو یه جاهای باحال

نه تو سگ پزها و نه ته رستوران های لوکس

یه جای متفاوت بخورید؟

 

یه تا حالا شده بخواید با آدم های جدید و کاملا متفاوت از خودتون ارتباط برقرار کنید؟!

 تا حالا شده دوست داشته باشید برید یکی دو روز کار تو یه شغل عجیب رو تجربه کنید؟! مثلا یه روز برید و یه جا به عنوان نانوای نون تافتون کار کنید و با کلی آدم و کار جدید آشنا بشید؟!

تا حالا شده فکر کنید که محیط کارتون، عین این فلیما و صحبت هایی که راجع به شرکت های استارتاپی شبیه گوگل میشه ، باحال و سرشار از انرژی باشه؟!

 

یا هزار و یک کار دیگه که به مرور خودم به فهرست اضافه شون می کنم و اگر احیانا شما هم دلتون خواست ، می تونید پیشنهاد بدید تا به فهرست اضافه شون کنم.

راستش هم من میفهمم ، هم کاملا قبول دارم که ما بدلیل محیط نامناسبی که در ایران توش زندگی می کنیم، این کارها برامون خیلی سختن

و کاملا قبول دارم اونی که اون ور زندگی می کنه ، به راحتی خیلی از این چیزا در فرهنگشون و زیرساخت هاشون هست و دلیل اینکه اون آدم هم می تونه اینکار ها رو انجام بده،دقیقا همین مساله است!

 

البته تصور من اینه که دقیقا بدلیل لایف استایل اونهاست که موفق تر از ما هستن.

داشتم با خودم فکر می کردم، اگر کسی در ایران بتونه این کارها رو انجام بده و اینجوری زندگی کنه ، قطعا زنندگی باحالی خواهد داشت و قطعا آدم خاص و خفنی خواهد بود.

به این میگن قدرت تغییر شرایط

پس کم کم دارم برنامه میریزم که یکی یکی این کار ها رو خودم انجام بدم.

به شما هم توصیه می کنم یه جور دیگه زندگی کنید.

واقعا امیدوارم که بتونیم یه جور دیگه زندگی کنیم ، اینجوریه که می تونیم نتیجه و خروجی متفاوتی بدیم! خروجی ای متفاوت با خروجی آدم هایی که در سگ دونی! زندگی می کنن!


عکس هم مربوط به یکی از همین جاهای عجیب ( و شاید کمی ترسناک :دی) با دوستان گرامیه!

یه جای عجیب با دوستان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

آفساید و تهران من حراج

دیروز " آفساید " رو دیدم.

چند روز قبل تر از اون  هم " تهران من حراج " .

هر دو فیلم نکات مثبتی داشتن که نمی شد از  اون ها گذشت.

به عنوان مثال ، فیلم تهران من حراج فیلمنامه ی فوق العاده ای داشت که بنظرم به عنوان یک کار سیاسی و تبلیغاتی بسیار قابل احترام بود و حداقل به ضن من ، احتمالا کمک های استاد بلامنازع سینما ، ناصر تقوایی هم در ساخت چنین فیلمی ، خصوصا تصحیح احتمالی فیلمنامه ی این فیلم توسط ایشون نقش بزرگی در فوق العاده بودن این فیلمنامه  داشته.

آفساید هم کم نداره صحنه هایی که آدم بدش نیاد!

البته ، واقعا تهران من حراج حداقل به زعم من ، فیلم بسیار بهتری بود از آفساید.

تهران من حراج ، فیلم واقعا سیاه نمایی بود که تونسته بود با استفاده از فرم سینما ، سیاه نمایی کند راجع به ایران!

اما حداقل یک فیلم بود! یک فیلم که بنظر من و با توجه به امکانات و شرایط اتفاقا فیلم خوبی هم بود!

اما آفساید تنها چیزی که نبود ، یک فیلم بود!

یک چرک نویس سیاسی صرف!مملو از نماها و دیالوگ های شعاری صرف که به زعم من ، تنها نشان دهنده ی توهمات فیلمساز و بغض کینه ی او نسبت به حکومت است!

من هیچ وقت موافق سانسور و توقیف هیچ فیلمی نبودم ، اما علی رغم این مسائل ، به جرات می تونم بگم علی رقم ادعای فیلم و فیلمساز و موسیقی پایان فیلم! این فیلم یک اثر ضد ملی است!

یک اثر شعاری (  احتمالا کارگردان بدلیل استفاده از نماهای استعاری اش کلی هم ذوق کرده!!!) که از نظر ارزش هنری ، پشیزی هم نمی ارزه!

البته ، بخش زیادی از توده ی مردم رو که تنها کاری که بلدن ، فحش دادن به مسئولان است رو به خوبی با خود همراه خواهد کرد و به قولی ، از اون فیلماست که بخش زیادی از مخاطب ایران دوست دارد!

همونایی که بزنی به پهلوی بغلی ات و بگی : ببین از این پلان ، این منظور سیاسی رو داشت!

یاد نامه ی کیارستمی به  قبادی می افتم . نامه ای که حال و روز امثال قبادی و پناهی رو به خوبی نشون میده!

متن نامه ی قبادی به کیارستمی

جواب کیارستمی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

رگ خواب

برای منی که لیلا حاتمی رو ، خیلی وقتا بدلایل غیر سینمایی حال و هوای فیلم هاش رو دوست داشتم ، نوشتن درباره ی رگ خواب کمی سخته و احساس میکنیم خصوصا به این دلیل که لیلا حاتمی برای این فیلم جوایز زیادی گرفت ، کمی ممکنه حرف هام دچار جهت گیری باشه

اما دقیقا به همین دلیل از همین جای داستان شروع میکنم .

لیلی حاتمی مثل باقی فیلم هاش بود!!! 

بدون اندکی تغییر!!!!!!!!!

یک سوم اول فیلم بنظر من یکی شاهکار بود ، اینکه با توجه به شرایط و محدودیت های ایران بتونی داستان عاشقانه ای انقدر واقعی و ناب خلق کنی وااااقعا هنر می خواد که از همین جا میشه به نویسنده و کارگردان این فیلم جدا تبریک گفت.

جدا که اون لحظه ی خوردن خاک و اون متن که کارکتر کوروش تهامی روی دستمال کاغذی نوشت چقد دیدنی بود.

یا اون لحظاتی که تو فست فود یا داخل تی شرت کوروش تهامی درست شد!!!

تمام اینها نشون دهنده ی تجربه ی زیستی  واقعی شخصیت های فیلم با این لحظات ناب بود.

واقعا که چقد حس خوبی داشت یک سوم اول فیلم.

اما از اون به بعد ، داستان خود فیلم هم  نمی خواد خیلی به آدم حس خوبی بده ( برای اینکه داستان رو اسپویل کنم هیچی از جزییات نمی گم) این قبول ، ولی خود فیلم هم اصلا فیلم رو به جلویی نیست! بنظرم زیادی منفعل و اعصاب خورد کنه ، هر چند فیلم هنوز لحظات تحسین کننده و حس های درست داره ، ولی اون چیزی که اول بود کجا و این کجا؟!!!!! 

راستش من آلبوم موسیقی رگ خواب رو خیلی دوست دارم . اما بنظرم اون قدری که دستشون در انتخاب موسیقی و صداها باز بوده ، به درستی از اون ها استفاده نشده و نتیجه اش

شروعی بی نظیر و ادامه ای قابل تحمل بود!!!

نه یک فیلم رو به جلوی تاثیر گذار ( چیزی که بنظرم واقعا پتانسیلش رو داشت )

البته بخش زیادی از مشکلات به خود فیلمنامه برمی گرده و بعضی بخش ها کلا هیچ کارکردی در داستان نداشتن!

انگار صرفا بودن تا ظاهر پیچیده ای به فیلم بدن!

 پوستر رگ خواب

ولی در کل

رگ خواب ارزش یکبار دیدن رو داره

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

حافظ

جدیدا دارم کاری میکنم که بنظر خودم حداقل کار جالبیه

دارم اون شعر هایی که خیلی دوسشون دارم رو از روی کتاب تایپ می کنم ( کپی ، پست نمی کنم) .

دیشب فال زدم و این اومد :



صلاح کار کجا و من خراب کجا

ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا

 

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

 

چه نسبتست به رندی صلاح و تقوی  را

سماع وعظ کجا نغمه ی رباب کجا

 

ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد

چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا

 

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست

کجا رویم بفرما از این جناب کجا

 

مبین بسیب زنخدان که چاه در راهست

کجا همی روی ایدل بدین شتاب کجا

 

بشد که یاد  خوشش باد روزگار وصال

خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

 

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ایدوست

قرار چیست صبوری کدام خواب کجا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

پروژه ی بی نام

ترجیح می دم هیچی نگم و هیچ دست کاری تو این فایل انجام ندم


002



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی