از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

یک سوال بزرگ

سوال

چند وقتیه که دارم از خودم این سوال رو می پرسم که تو این سن و سال که وقت سفر رفتن من و دیدن دنیا و حضور فیزیکی من در خیلی از جاهاست

چطور میشه  از طریق این سفرها و از طریق کارهایی که بلدم و دوست دارم

کسب درآمد کرد؟! (چون خودتون بهتر می دونید که بلاخره یه جوری باید هزینه های سفر تامین شده دیگه ، خصوصا اگر بخواید به سفر رفتن به عنوان یه کار نگاه کنید!)

یعنی خودمونیش اینکه چطور میتونم از طریق فیلم سازی برای خودم درآمد ایجاد کنم؟!

کاری هم که تا حالا و بیش از یک سال و نیم هست که دارم انجام میدم و توش به توفیقاتی هم رسیدم اینه که مستند بسازم.

اما مستند های من باید تفاوت ماهوی با تموم مستند  ها داشته باشه و اون تفاوت اینجا خواهد بود که من از مکان ها ی طبیعی و تاریخی معروف فیلم نمی سازم! 

از زیباترین جاها و تاریخی ترین نقاط برای آدم ها حرف نخواهم زد!

کاری که من می کنم اینه که با استفاده از یه سری گیمفیکشن و بازی، از مردم و روابط اون ها و داستان هاشون فیلم میسازم! از آدم ها و اتفاقات خیلی عادی می گم! ولی سعی می کنم از وجهی اش براتون بگم که جذاب باشه! که تا حالا کسی داستان رو از اون زاویه ندیده باشه!

که متفاوت باشه!

اما یه متفاوته قابل لمس و واقعی!


یه متفاوته دوست داشتنی!


بزودی چنتا از نمونه کارهام رو تو همین وبلاگ رونمایی می کنم.

منتظر باشید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

My friend

Dear my friend


How are you?

If you want to know about me and what I'm  doing here,I must say: I'm good. Most  of the times, I'm resting on my couch out of my home, infront of the lake and I'm watching birds flying.


What are you doing my friend? Are you still working dawn to dusk to have on average life? 

If you ask me,yes, I have a job here and I have to be there for 8 hours! But I don't have anything to do and most of the time, I read books or watch movies.


Oh,my friend,have you ever heard about hawaii island's interests?

I went there two weeks ago.

You know my friend,it was great.

Jungle and sea collaborate to make a fabulous view.

But,I want to tell you an important truth!

In hawaii,when I was walking in the jungle, I slid and I fell in to the valley!

To be honest! I died that day!

I think,just dead people can say:

I am resting on the couch and seeing lake and ... .

But I don't work and everything is happy and etc.


My dear friend


If you want to rest on the couch and see lake

Just call me

I'd like to see you again!

Saeed


P.s: here's my new address:

Hell, the couch infront of the melting lake!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مستند سازی رو دوست دارم

مستند سازی رو دوست دارم

نه به خاطر اینکه توش خوبم!

به خاطر اینکه وادارم میکنه با آدم های جدیدی آشنا بشم و بگردم که تا حالا هیچ شناختی ازشون نداشتم.

چون وادارم میکنه در موضع مفعول باشم و بزارم هرکاری اونا می خوان رو با فیلم بکنن!

چون باید وایسم یه طرف و ثبت کنم! حرفاشون رو!

حرکاتشون رو! کارهاشونو! 

مستند سازی رو دوست دارم

چون منو مجبور مبکنه بدون قضاوت تو دنیای آدم هایی سرک بکشم که احتمالا هیچ دیدی نسبت بهشون نداشتم و در تمام ابن مدت قضاوت های غلطی راجع بهشون میکردم

مستند سازی رو دوست دارم

چون از آدما واقعا چیز یاد میگیرم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

داستان یک کولر آبی

چند وقت قبل جایی صحبتی کردم در مورد پدیده های فرکتالی

درباره ی اشکالی که هر چه قدر در داخلشان دقیق میشوی و داخل تر بروی،باز هم همان اشکال قبلی را خواهی دید!

مثل مثلث سرپینسکی یا برف دانه ی کخ و ... .

چند روزی است که به دلیل عدم توجه کافی به هشدار کولر آبنی مبنی بر کار نکردن پمپ (برودتش بسیار کم شده بود!)  الان سراسیمه و با بوی سوختگی بسیار زیاد کولر از خواب برخواستم و متوجه شدم که ای دل غافل!

به احتمال زیاد موتور کولر کلا مرخص شده و باید موتور و پمپ دیگری برای آن خرید!

داشتم تصور می کردم که انگار تمام زندگی ام سرشار از چنین مشکلی است!

مشکل عدم رسیدگی به موقع به اتفاقات و تبدیل شدن آن ها به مشکلات عظیم!

من همیشه از این مشکل در حد اعلا رنج می برم!

این دقیقا مشکلی است که برای خرابی کوچک سخت افزاریه لپ تاپم هم افتاد

که موجب شد چند هفته هزینه ی بسیار زیادی بابت آن بکنم.

 

برای دندان هایم هم دقیقا همین اتفاق همیشه می افتد!

انقدر به خرابی های ریز آن ها بی توجهم تا در نهایت مجبور به عصب کشی آن های می شوم.

یا در خصوص درس های کلاس زبانم!

انقدر دیر به آن ها میرسم که همان بهتر که نرسم!

گاهی تصور می کنم خیلی از ما با زندگی مان هم همین کار را می کنیم!

برخی از ما سال های سال است نشسته ایم به انتظار تا بلاخره زندگی مان را درست کنیم و به آن شکلی درش بیاریم که دلمان می خواد!

خلاصه اینکه :

به مشکلاتتان رسیدگی کنید. قبل از اینکه آن ها به شما رسیدگی کنند!

چرا که وقت گذاشتن و هزینه کردن!!!! برای  یک مشکل کوچک بسیار بهتر و منطقی تر از وقت گذاشتن و هزینه کردن برای یک بحران بزرگ است!

 

پ.ن 1: به عنوان چنتا میکرو اکشن که باید در اولین گام ها صورت بگیره ، قطعا اولیش خرید یک موتور کولر جدیده! بعدیش می تونه خرید شارژ برای گوشی و لپ تاپ باشه،بعدیش نشون دادن ماشین به تعمیرکار و ....

پ.ن 2:بعضی وقتا فک می کنم انگار خیلی هم بد نشد که این اتفاق افتاد! حداقل باعث شد به خودم بیام! اصن بعضی وقتا این آلارم ها می تونن نجاتمون بدن! به آلارم های زندگی مون توجه کنیم! قبل از اینکه خیلی خیلی دیر بشه!

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

نی نامه

 آینت دانی چرا غماز نیست

زانک زنگار از رخش ممتاز نیست

                                                مولانا

پ.ن1: میخوام یه اعترافی بکنم!

تقریبا همیشه حق با تو بود! 

مشکل دقیقا همون جاییه که گفتی!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

بهشت اینجاست! تماشاخانه ی سنگلج!

بهشت

برخلاف عادت معهود که خیلی وقت ها چند روز از اتفاق می گذشت و بعد شروع به نوشتم می کردم ، امشب ترجیح دادم هرجه سریعتر از عصر دوشنبه،26 تیر برایتان بنویسم. عصری که قرار بود با معرفی من  به خانوم فرزانه کابلی ، طرح رقص و بازیگر صورت گیرد،اما در نهایت به نحوه ی دیگری رقم خورد و من در شرایطی که بلیط تهیه نکرده بود،در یکی از بهترین صندلی ها به تماشای تاتری نشستم که از چند هفته ی قبل باید بلیط آن را به بهای گزافی خریداری می کردم !

تازه تمام این مسایل در شرایطی است که من به واسطه ی اینکه از ساعت ها قبل از شروع نمایش در سالن حاضر بودم، شاهد بخش زیادی از رویداد های پشت صحنه ی نمایش هم بودم که به خودی خود برای من درس بود و کلی آموختم.

 

حیف که الان خیلی زمان ندارم تا شرح دهم

چقد نشستن و خجالت کشیدن و سر در گوشی فروکردن در زمان تمرین دیگران در سالن تاتر غلط و بد بود و ایکاش کمی پر رو بازی در می آوردم و خودی نشان می دادم.

حیف که زمان ندارم

وگرنه از اشعار پایانی نمایش برایتان می کفتم

حیف که زمان ندارم

وگرنه از شب های تهران و میدان حسن آباد و تماشاخانه ی سنگلج بیشتر برایتان می گفتم.

 

پ.ن1 : متن رو دارم با یکی دو روز تاخیر منتشر می کنم.

پ.ن 2: بنگاه تئاترال،تئاتر طنز و در لحظاتی مسحور کننده بود که توش کارهایی عجیب و غریبی که نیازمندجرات زیاده کم نبود! از لحظه ی ورود تماشاگران و استقبال گرم بنگاه تئاترالی ها گرفته تا ... کار هادی مرزبان به عنوان کارگردان قابل ستایش بود. میرطاهر مظلومی میون بازیگران عالی بود و از ادب و متانت ایرج راد در پشت صحنه خیلی یاد گرفتم. در کل اگه میخواید بخندید، برید تئاتر بنگاه تئاترال رو که نوشته ی علی نصیریان هست رو در تماشاخانه ی سنگلج تماشا کنید!

بنگاه تئاترال

پ.ن3: بهشت واقعی جاییه که سالیان سال سمندریان و سایر بزرگان تئاتر ایران اونجا اجرا می رفتن! بهشت اون جاییه که بهرام بیضایی اون جا کار بالای صحنه می برده! بهشت اینجاست! تماشاخانه ی سنگلج! با تاریخ غریبش! با یک دنیا خاطره برای تئاتری ها!

طالب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

Maryam, don't care about us

مریم میرزاخانی

Yesterday, strange news spread all over the media world.

Maryam Mirzakhani  

who was the first woman to win the coveted Fields Medal 

died! 

In my opinion, it's normal to be shocked! Because she was just 40!  

She was young and I think everyone all over the world after they heard this news was shocked and depressed. 

But 

I'm going to tell you some unrelated points 

 

One of my teachers , Mohammad Reza Shabanali , was Mirzakhani's classmate when they were in summer Olympiad center campus. Mohammad Reza said: "she was really different with us! Boys talked about her and made polite jokes about her and laughed at her!" 

Because she was ugly those days! But we heard, she was talented and she could solve questions faster and better than others! 

Mohammad Reza said: "one day, when she wasn't in the yard (I guess she was reading book) and most of the students (like me!) were in the yard, suddenly a truck came in (blue Nissan) and if Mr.Tavala (gardener) hadn't pushed us away, we would have had an accident with blue Nissan. 

Then, Mr.Tavala said to us:" protect yourself ! you think, you are talent and important. But we don't care you! You will be part of achievement statistics! 

You must protect yourself." 

 

After Maryam Mirzakhani passed away, a large group of condolence messages came from everyone , politicians , artists , journalists and others people! 

But you know, they don't know anything about Marayam and her work! 

If you ask people what Maryam Mirzakhani's research was about, 

they can't say anything! Because they just say whatever most of the people talk about! What do you think about someone who talks about sth he/she doesn't know anything about!  Isn't she/he a fool?! 

Until two or three days ago , no one knew about her cancer problem . 

She didn't like her life to be shown on media! 

But these days! Every one, all over the country  is a talent supporter! 

But I want to talk with you ,Maryam! 

I want to say to your soul 

Don't care about us! 

If we knew you researched on Symmetry of Curved Surfaces,we couldn't even guess what it was! 

Don't care about us! 

Because no one (at least most of the people) in this country even understand how hard it could be to be a successful  person from a third-world country! And you weren't a typical third-world person! You were a woman and no one would imagine how hard it would be ! 

Don't care about us! 

Because nobody protects talented people! You're part of our statistics. 

Don't care about us! 

And don't think, if you were still alive, we would be happy! 

No, until now 

We have someone like Iman Eftekhari in mathematics, and you know better than me who he is. 

He is still in Iran and alive 

But no one supports him! 

He must protect himself. 

However, 

you would care about us 

because of the kids who you are a heroine for !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مفهوم برنامه ریزی در تهران

 

پیش نوشت1:امروز دو تا کلاس داشتم و به این دلیل که متاسفانه چند ساعت قبل و بعضا چند دقیقه بعد از شروع کلاس!!! متوجه شدم که کلاس هام تشکیل میشم! عملا روزم به فنا رفت و نتونستم به کارهام برسم!

پیش نوشت2: بحثم بیشتر برای آدم هایی که برای خودشون کار می کنن مصداق داره

 

برنامه ریزی برای یک روز،قطعا مساله ی خیلی مهمی برای تقریبا اکثر(خب طبیعتا هرسیستمی استثناهایی داره) آدم هایی است که کار حرفه ای انجام می دن (منظورم از کار حرفه ای،آدم هاییه که کارشون براشون مهمه و هر روز پا نمی شن برن اداره تا یه کارت بزنن و چرت بزنن و چای بخورن و بحث سیاسی کنن و تهش هم با کلی غرولند برگردن خونه)

آدم هایی که با هزار و یک بدبختی هرشب برنامه شون رو فیکس می کنن و سعی می کنن برای خودشون یک روز مفید رو برنامه ریزی کنن،اما اون روز متوجه می شن که نههههههههه خیییییییییییییییییییییییر!

شاید شما آدم آن تایم و به موقعی باشید و زمان و کارتون براتون مهم باشه! اما بقیه احتمالا خیلی تو ایران به این چیزا اهمیت نمی دن و حالا هر موقع اومدن،اومدن دیگه!

شاید یکی دوتا جابجایی کوچیک زمانی در طول روز رو بشه پیش بینی و براش برنامه ریزی کرد

اما قطعا تمام برنامه های روز رو با یکی دو ساعت تاخیر

حداقل تا جایی که من می دونم غیرممکنه!

بعدش که بهشون میگی چرا دیر اومدید و فلان!

میگن ترافیک بود و ...

دیشب دیر خوابیدم! صب خواب موندم و ....

یکی نیست بهشون بگه

طبیعتا من هم پرواز نمی کنم تا برسم اینجا!

ترافیک وحشتناک تهران دیگه یه چیزیه که برامون عادی شده و من اگه نبینم ترافیکه یه ذره برام عجیبه!

نمیگم و حتی نمی گم کنار اومدن با ترافیک راحته

حتی بد نمی بینم اینجا،عبارتی رو از دن اریلی ( از مشهور ترین روانشناسان دنیا خصوصا در رشته ی اقتصاد رفتاری ) رو نقل کنم که میگه:

فرض کن من بدانم که هر روز ساعت هفت و سی دقیقه از خانه بیرون می‌آیم و پنج دقیقه به نُه صبح به محل کارم می‌رسم.

زمان رفت و آمد، به یک مسئله‌ی قابل پیش بینی و مورد انتظار تبدیل می‌شود و خیلی سریع به آن عادت می‌کنم.

اما مشکل اینجاست که ما هیچ‌وقت نمی‌توانیم زمان دقیق رفت و آمد را پیش‌بینی کنیم. نمی‌توانیم ترافیک را حدس بزنیم و نمی‌دانیم که زودتر از موعد مقرر به محل کار (یا منزل) می‌رسیم یا دیرتر.

این ابهام باعث می‌شود که عادت کردن برای ما دشوار شود و باعث می‌شود که هر روز، دوباره از اول، نگران باشیم که کی می‌رسیم و چقدر در راه می‌مانیم.

به عبارتی:

مسئله‌ی ترافیک، هر روز یک مسئله‌ی تازه است و هر روز نگرانی آن برایمان تکرار می‌شود.

ترافیک تهران

 

این بخش رو از سایت متمم نقل کردم.


برگردیم به بحث اصلی

همه ی این ها در این شهر وجود داره  و همه ی ما هم با اون ها درگیریم!

اما من واقعا نمی فهمم چرا بعضی آدم ها عوض اینکه با  دیدن بعد مسافت و ترافیک  به اهمیت وقت پی ببرن!

اینجوری استنباط می کنن که همه که این همه ساعت در طول روز وقتشون جاهای دیگه تلف میشه،خب یه ذره هم بخاطر من تلف بشه!

این میشه که وضع ما اینجوری میشه!

این میشه که من امروز عوض اینکه به هزار و یک کار مهم و غیر مهم ام برسم،باید بشینم خونه او The Wizard of Oz (1939 film) تماشا کنم!

جادوگر شهر از

تمام این اتفاقات باعث میشه که هیچی تواین مملکت درست پیش نره! بدون شک هم تنها مقصرش خود ما مردمیم و بیشترین آسیب رو از این وضعیت هم خودمون می بینیم.

ایکاش کمی به فکر بیافتیم! ایکاش!

برنامه ریزی

پی نوشت: اصن شرایط این شهر به حدی عجیبه که من فکر می کنم طلسم شده!

چند روز قبل من وچند دوست ایرانی ام که هر کدوم از یک طرف می اومدیم و با هم نبودیم و یک دوست هلندی قرار گذاشتیم ساعت 11 صبح پارک ملت باشیم! خود من که زودتر از همه رسیدم،حدودا یه رب به 12 اونجام بودم!

دوست های ایرانی ام هم حدودا 12 و نیم رسیدن و از همه جالب تر دوست هلندی مون بود که ساعت 13 رسید!

ینی من واقعا به خودمون افتخار می کنم که تونستیم در عرض کمتر از یک هفته ای که این دوستمون اومده ایران، ایرانی ایرانیش کنیم!!!!!!!!!!!!

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

درد و دلی درباره ی کار بخش زیادی از ما

خیلی وقته یه ایده داره روی ذهنم سنگینی میکنه! اما شاید بیشتر به این دلیل که از تبعات صریح نوشتن درباره ی اون میترسم یا شاید واقعا نمی دانم کار درست در این باره چیه

ترجیح دادم نوشتنم رو به تاخیر بندازم تا بتونم در این باره بیشتر ببینم و فک کنم و احیانا بخونم!

نمی دونم ، آیا شما هم مثل من هرروز فروشنده های از خود راضی ای می بینید که  فک می کنن خودشون سازنده یا مخترع کالا هستن و با هزار  و یک افاده گوشی اپل رو بهتون میدن یا یه نرم افزار میریزن روش یا ...

در صورتی که در خوشبینانه ترین حالت،اون ها یوزر های خوبی هستن!  همین!

یا میری بقالی

تنها کار مفیدی که طرف میکنه اینه که پاش رو بندازه رو پاش و باقی پول تو رو بهت برگردونه  که قطعا این کار رو یه ماشین هم خیلی سریعتر و هم خیلی بهتر می تونه انجا بده!

نمی دونم! قطعا این حرفم خیلی ها رو می رنجونه ، ولی به نظرم اگه دوپارامتر عاطفه و احساس رو کنار بزاریم که باعث میشه وجود خیلی ها تو زندگی مون معنا پیدا کنه ، جز تعداد اندکی ، واقعا علت وجود بسیاری از انسان ها در این دنیا و کارکردشون رو درک نمی کنم!

ما الان ماشینمون خراب میشه ، ای سی یو می فهمه کجاش خرابه! میریم دیاگ میزنیم ! میگه کجاش رو عوض کن! تعمیر کار هم در نقش یک بازوی مکانیکی غرغرو و پر رو قطعه رو عوض میکنه!

دیگه این مسخره بازیا چیه آخه؟!!!

تو فقط ابزار دست ماشین هایی! کمکشونی!همییییین!

بقیه هم همین طوره! از پزشکش گرفته که ملزمه طبق پروتوکول ها از بیمار دیتا بگیره (چه به شکل شرح حال،چه معاینه و چه آزمایش) و بعد طبق پروتوکول ها اونو درمان کنه (یا با اشتباه پزشکی بکشدش! ) اتفاقا بحث خطای پزشکی هم زمانی مطرحه که پزشک به یکی از همون پروتوکول های ریز پزشکی پایبند نبوده باشه!

خب قطعا تا چند سال دیگه هوش مصنوعی به حدی میرسه که این کار های پیش پا افتاده رو ربات ها می تونن انجام بدن! (اگه حتی هنوز نتونن)

ببینید کارتون چیه و آیا ربات ها (منظور الزاما ربات های الان نیست! )می تونن انجامش بدن یا نه؟!

و بنظرم بیاید قبول کنیم! خصوصا در کشور های جهان سوم

خیلی از ما به هیچ عنوان ماندگار نخواهیم شد!

چون کار ماندگاری نمی کنیم!

کارهایی می کنیم که یه ربات هم می تونه انجام بده!

و بنظرم اگر تکنولوژیست ها می دونستن که با این همه نیروی کار انسانی چیکار کنن!

قطعا

قطعا

تکنولوژی حتی همین الان هم به جایی رسیده که خیلی به حضور خیلی ها ( از جمله خود بنده) احتیاجی نداشته باشه و امثال من جز رنج و زحمت برای دنیا و طبیعت

فک نمی کنم خیلی پوینت مثبت دیگه ای داشته باشیم.

پ.ن:بازهم بابت زبان احتمالا تندم عذرخواهی می کنم! و بنظرم کاملا طبیعیه اگر خیلی ها با حرفام موافق نباشن،خصوصا که برای حرف هام خیلی هم مبنای علمی نیاوردم و صرفا بخش زیادی شون درد و دل بودن!

انسان های ماشینی

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

دزد دوچرخه

راستش همیشه ایتالیا رو به دلایل متعددی دوست داشتم.چه فوتبالشون رو که برام همیشه خیلی جالب بوده که چطور تیمی که خیلی وقتا هیچ ستاره و بازیکن خارق العاده ای خصوصا در حمله نداره،میتونه انقد قدرتمند و پر افتخار ظاهر بشه!

و چه سینماشون که الزاما بهت ممکنه امید نده،ولی پرتت می کنه تو واقعیت های عمدتا تلخ زندگیامون!

ایتالیا از نظر اقتصادی خیلی وضعیت خوبی نداره،ینی اصن خیلی ها معتقدن که ایتالیا جهان سوم اروپاست! اما نباید یادمون بره که همین کشور به ظاهر جهان سومی اروپا ، درطی تمام تاریخ بستری برای رشد و شکوفایی چه نوابغ و جریانات فکری بوده!

ایتالیا رو دوست دارم ، چون برعکس بسیاری از مناطق مرفه تره اروپا! واقعا شبیه ما جهان سومی هاست! نه زیرساخت خیلی درست و حسابی داره! نه خیلی مردم قانون مدار و در موارد زیادی؟! درستکاری داره که همین مساله باعث میشه که در سفر به ایتالیا باید خیلی حواسمون رو جمع کنیم تا نکنن تو پاچمون!

دیشب،بلاخره فرصتی دست داد تا فیلم دزد دوچرخه ی ویتوریو دسیکا رو تماشا کنم.

این فیلم یکی از مهمترین فیلم های تاریخ سینماست و از فیلم های اولیه ی جریان ناتورالیستیه سینما محسوب میشه که در ایتالیا و با همین فیلم دزد دوچرخه آغاز شد.

سینمای ناتورالیستیه ایتالیا ، سینمایی برآمده از مردمه!

بظر من حتی خیلی واقعی تر و مردمی تر از سینمای ظاهرا متفاوت و سرشار از ژست های بی خود ! دفاع از توده ی مردم شوروی یه!

سینمایی که تماما تو لوکیشن های واقعی فیلم برداری میشده (برخلاف نظام استودیویی هالیوود که تو استودیو فیلم برداری میشده) و داستان های عادی مردم کاملا عادی رو تعریف میکنه!

(خطر لو رفتن داستان در این بخش به شدت وجود داره)

سینمایی که داستان پدری رو روایت میکنه که با هزار و یک بدبختی د.چرخه ای می خره تا بهش کار چسبوندن پوستر بر دیوار رو بدن،اما پدر روز اول و در حالیکه مشغول چسبوندن پوستر بود،دوچرخه اش رو می دزدن و پدر از اون به بعد مجبور میشه با پسر 6،7 ساله اش راه بیوفته دنبال دزد دوچرخه اش!

در پایان هم که ناکام مونده! درمونده از همه جا،اقدام به دزدی دوچرخه میکنه!

اما غافل از اینکه وقتی اون دوچرخه ای رو می دزده،تمام محله میوفتن دنبالش تا بگیرنش! و اون گیر میوفته!

اما صاحب دوچرخه که گریه های پسر رو می بینه،پدر رو با بدختی هاش رها میکنه و به پلیس تحویل نمیده!

این داستان،نه افسانه است،نه یه تراژدی!

این واقعیته!

دزد دوچرخه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی