از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند

پیش نوشت۱: در این چند ماهه چند پست پر و پیمان نوشتم. اما در لحظات آخر ترجیح دادم هر کدام را به دلایلی منتشر نکنم و به جایش از فلان فیلم و فلان تاتر بگویم. به طرز غریبی احساس می کنم حرف های قدیمی خودم را نمی توانم تحمل کنم و از این به بعد تصمیم دارم دست به عصا تر حرف بزنم یا حداقل هر حرفی را که میزنم، این نکته را در نظر بگیرم که احتمالا نظرم روزی عوض خواهد شد.

پش نوشت ۲: قبلا و اینجا قول دادم درباره ی بچه مهندس بنویسم. این پست یکی از آن پست هایی است که نوشتم، اما ترجیح دادم در شرایط فعلی منتشر نکنم. شاید زمانی دیگر

با این تفاسیر و صرفا برای به روز شدن وبلاگ، کمی کیارستمی بازی درمی آورم و تلاش می کنم بخش هایی از دیوان حافظ  که بیشتر دوست دارم را به اشتراک بگذارم:

در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند

من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

 

 

مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم

 

 

گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان

بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

به احترام جواد ظریف (در ستایش عملگرایی)

پیش نوشت ۱: مطابق با رویه ی این وبلاگ، قصد نوشتن درباره ی مسایل سیاسی ندارم. این روزها تلاش می کنم تا روی خودم کار کنم و به جای توجه به مسایل گذرای سیاسی و اجتماعی، مسیرهای کلی تر تاریخی و اجتماعی را ببینم و افق دیدم را به بلند مدت محدود کنم. بلاخره همیشه و در هر دوره ای اتفاقاتی افتاده! روح و ذهن آدم بیشتر از این چیزها ارزش دارد که بیخودی مشغول شود. کم کم دارم لمس میکنم که ما قرار نیست کار خاصی در دنیا بکنیم. در نتیجه سعی میکنم خودم را به گونه ای سرگرم کنم تا قبل از مرگ، حس بهتری به خودم داشته باشم و احساس کنم کار مفیدی کرده ام. نوشتن این پست درباره ی آقای سفیر هم چیزی خارج از این سرگرمی ها نیست .

پیش نوشت ۲: این متن کاملا از یک اعتقاد شخصی می آید و بر پایه ی شهود من از چند سال کار کردن در یک سیستم بروکراتیک دولتی است. بنابراین کاملا متوجه ام که افرادی که تمام عمر در بخش خصوصی حضور داشته اند یا هنوز طعم کار کردن جدی را (منظورم بازی بازی هایی که خیلی وقت ها آدم ها انجام میدن نیست) نچشیده اند، اعتقادی به این حد از عملگرایی نداشته باشند.

پیش نوشت ۳: به طور کلی تمام سیاستمدارن جهان را نمی فهمم. یعنی نمی فهمم که چرا یک آدم خوب باید شغلی را انتخاب کند که مجبور باشد به همه درباره ی کارهایش پاسخ دهد. در نتیجه در تمام طول زندگی ام از درک اینکه چرا ممکن است یک انسان خوب سیاستمدار شود، ناتوان بوده ام. به تعبیری دیگر، بنظرم صرفا یک آدم باید بخواهد از قدرت سو استفاده کند تا سیاستمدار شود. وگرنه آن آدم فردی منطقی نیست و احتمالا دیوانه است. طبیعتا ترجیح میدهم افسار کشور در اختیار یک دزد باهوش قدرت طلب باشد تا یک دیوانه ی احمق.

چرا که بلاخره یک دزد باهوش قدرت طلب می داند که دزدی مادام اش نیازمند حرکت اتوبوس در جاده است و یک دیوانه ی احمق اتوبوس را به ته دره هدایت می کند.همه ی این روضه ها را خواندم که بگویم: این متن با تمام این پاردوکس های ذهنی نوشته شده، اما تلاش کرده ام در ادامه برای لحظاتی این تناقضات را به فراموشی بسپارم.

هنوز پنج سال از زمانی که مردم در اینستاگرام عکس ظریف را می گذاشتند و او را قهرمان می دانستند ،نمی گذرد. افرادی نظیر دکتر سریع القلم همان موقع بارها و بارها از ضعیف بودن یک توافق سیاسی، آن هم نه سر بزرگترین اختلاف ما با آمریکا (مساله ی اسراییل)، بلکه صرفا توافق بر سر یک مساله ی جزیی (مسایل هسته ای) نوشتند. توافقی که هم به دلیل بی برنامگی دولت و هم به دلیل دلواپسان همیشه در صحنه کار به جایی نبرد و نتوانست سرمایه ی خارجی زیادی وارد کشور کند. با آمدن ترامپ همان شکل کار هم ملغی شد و همه چیز از بین رفت.

هرچه قدر که بنظرم آن روزها آن حد از تعریف و تمجید از ظریف اشتباه بود، بنظرم امروز تعریف و تمجید از ظریف مهم و بجاست.

این مساله شاید هیچ مبنای درستی هم نداشته باشد و صرفا به نگاه دراماتیک من به قهرمان برمی گردد. ظریف امروز تنهاتر از همیشه است. نه طبیعتا چهره ی مورد علاقه ی اپوزیسیون است و نه در بخش مهمی از جمهوری اسلامی جایگاهی دارد. حتی گر تا پایان دوره اش هم استیضاح نشود و استعفا ندهد، از سال دیگر باید اوقات فراغت و بازنشستگی اش را بگذراند.

اگر می خواستم یک فیلم بسازم، بنظرم تنها چنین شخصی می توانست پروتاگونیست فیلم در این روزگار باشد. او هرگز پیروز نبود و نیست. حتی پس از به نتیجه رساندن برجام، مورد هجوم سخت ترین انتقادات بود. امروز که دیگر هیچ.

چند ماه قبل از دوستی که از نزدیک با او رفت و آمد دارد شنیدم، جواد ظریف خسته است. خیلی خسته.

خسته از اینکه نه به او اجازه می دهند با آمریکا مذاکره کند و نه هم می تواند بیخیال شود و شکست را بپذیرد. سیزیفی است که بی کار نمی نشیند. حتی اگر هزاران بار سنگ فرو بغلتد.

زندگی فیلم  هالیوودی نیست. قرار هم نیست ته داستان سیزیف سنگ را سرجایش بنشاند. بعد در یک نمای لانگ شات سیزیف با عینک آفتابی و در شرایطی که باد به پالتویش می خورد، با لبخند و سیگار برگی بر لب در ضد نور از پشت کوه پدیدار شود!

سیزیف عریان است و هرگز هم موفق نمی شود سنگ را بالای کوه بگذارد. اما بیخیال هم نمی شود. او یک پراگماتیسم است.

کامو خودش هم می گوید سیزیف قهرمان این دوران است. بنظرم آدمهای سیزیف گونه، همه قهرمانان عصر حاضرند.

ظریف دستاورهای بزرگی داشت. خیلی بزرگ. حداقل می توانیم بگوییم تلاش های بزرگی داشت.

او هرجایی می توانست می رفت. مذاکره می کرد و سعی می کرد با فهم درستی که دو طرف از هم پیدا می کردند، مشکل را حل کند. این کارکرد را در تد تاک دانشگاه امیرکبیر هم توضیح داد.

او اولین چهره ی سیاسی مهم ایران بود که به واقع از شبکه های اجتماعی استفاده می کرد. (تا پیش از این سیاسیون یکی از کارمنداشون رو مسئول می کردن تا افاضاتشون رو در شبکه های اجتماعی منتشر کنه) او یک چهره ی رسانه ای بود. رسانه ی بزرگی در جهان نبود که با او مذاکره نکرده باشد. او هر آنچه داشت و نداشت گذاشت تا ما به اینجا نرسیم. (که رسیدیم البته)

او حتی با استعفایش از شان و جایگاه وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی دفاع کرد. او نمی خواست مثل بخش زیادی از نظام سیاسی، صرفا فرمایشی باشد. (متاسفانه هرچه قدر گشتم نتونستم مصاحبه ی خیلی جالبی که بعد از این جریان انجام دادن رو پیدا کنم.)

ظریف یکشنبه هم درست و اصولی از مواضعش در مجلس  دفاع کرد، برای اینکه بفهمیم او این روزها مجبور است به چه افرادی توضیح دهد بد نیست نگاهی به اینجا بیندازید.

هرکسی که امروز شناختی از ساختار سیاسی و اداری ایران داشته باشد، یک چیز را میداند. در ایران تصمیمات را افرادی میگیرند و افرادی دیگر فحشش را می خورند. (شاید اگر می خواید دید کاملتری نسبت به این مساله داشته باشید بد نباشه به بحث هایی که دکتر جواد طباطبایی درباره ی تاریخ حاکمیت دوگانه در ایران انجام داده، نگاهی بیندازید.)

جواد ظریف در جایگاهی است که مورد هجوم انواع توهین ها قرار می گیرد. او امروز حتی به اندازه ی چهار پست اینستاگرام هم مورد تمجمید هیچ کس، حتی افراد به قول معروف فرهیخته تر جامعه هم نیست. جامعه ی اجتماعی امروز ما توانایی تشخیص اینکه باید روی چه چیزی تمرکز کند را ندارد. (البته اگر از فرض هدایت شدن فشار اجتماعی صرف نظر کنیم)

گزارش ملی پلاسکو ، گزارش ملی سیلاب، گزارش تحقیق و تفحص مجلس از صندوق های بازنشستگی و گزارش مجلس از صنایع خودروسازی  چقدر خوانده و مورد بحث در فضای عمومی قرار گرفته اند؟

چقدر توسط جامعه ی اجتماعی فرهیخته تر مورد بحث و اصلا  نقد قرار گرفته اند؟

وقتی فشار اجتماعی عوض این چیزها به سمت بدنیا آمدن بچه ی رامبد جوان در کانادا و سن ازدواج ۲۸ سال می رود، طبیعی است که نباید انتظار اتفاق مثبتی داشته باشیم.

درباره ی لزوم خوانده شدن این گزارش ها با یکی از دوستانم حرف میزدم که متنی که برای استادش فرستاده بود را برایم ارسال کرد. استاد برای اینکه نظر دانشجویش را بداند، گزارش ملی سیلاب را برای او فرستاده بود. دوستم هم البته حسابی از خجالت گزارش درآمده بود و آن را یک گزارش عوامانه دانست که یک عالمه غلط در اصطلاحات و املا و ... دارد. حالا اینکه چقدر آمار چنین گزارشی می تواند درست باشد، خودتان قضاوت کنید.

هرچند که ظاهرا تمام انتقادات دوست من درست بود و اتفاقا استادش هم با متانت تمام همه را قبول کرده بود، اما یک نکته وجود داشت که من هرچه تلاش کردم نتوانستم به این دوستم بفهمانم.

استادش برای اینکه کمکی به کیفیت نظام حکمرانی کرده باشد، بخش هایی از آن گزارش را نوشته بود. با وجود اینکه خیلی از بخش های دیگر گزارش را هم قبول نداشت. ولی تلاش کرده بود در چارچوبی که اجازه داشت، کاری بکند.

با نق زدن که کاری پیش نمی رود. اگر فکر می کنید می توانید زیر میز بازی بزنید و بازی جدید بچینید، بسم الله. ولی اگر بخواهم بخشی از آن چیزی که از مطالعه ی تاریخ معاصر ایران (برای تکمیل یک پروژه نزدیک به چهار سال هست که مشغول مطالعه ی تاریخ ایران از سال ۱۳۰۰ تا ۱۳۵۷ هستم) فهمیدم را خلاصه کنم، باید بگویم:

آدم هایی که چنین حرف هایی میزنند، یک سری آدم بی سواد و غیرواقع بین اند که اگر هم موفق شوند، در نهایت به یکی از دو سناریوی پیش نوشت ۳ میرسند.

راستش از ادامه دادن بحث با آن دوست منصرف شدم. چون گزارش هم محرمانه است، نمی توانیم هیچ بحث و نظری درباره ی آن داشته باشیم. چون حتی نمی توانیم گزارش را بخوانیم! (بنظرم اسم گزارش ملی سیلاب رو بهتره به گزارش غیرملی سیلاب تغییر بدن. این چه جور گزارش ملی ایه که حتی ملت حق خوندنش رو ندارن!)

دو راه داریم.

 یا کلا بیخیال شویم و عوض حرص و جوش خوردن، زندگی خودمان را بکنیم.

یا اینکه در سیستم بمانیم و تلاش کنیم مثل سیزیف، کاری کنیم. آن هم در شرایطی که عالم و آدم بهمان سنگ میزنند.

این پست را به احترام جواد ظریف، در نامتناسب ترین زمان ممکن منتشر می کنم. در زمانی که اتفاقا جامعه برخلاف ۹۲ که به سمت تماسح می رفت، به سمت چند قطبی شدن و رادیکال شدن قطب های مختلف پیش میرود. (البته این واکنش جامعه کاملا طبیعی و به دلیل جواب نگرفتن از مساحمه است)

 

پانوشت: قصد بت ساختن از جواد ظریف ندارم. قطعا به هر آدمی، خصوصا فردی که در قدرت حضور دارد نقد هست. ولی من در تمام طول تاریخ جمهوری اسلامی، کمتر کسی را سراغ دارم که انقدر درست و اصولی دفاع کرده باشد.

توهین به جواد ظریف در مجلس شورای اسلامی

توهین به یک شخص نیست

توهین به آخرین بازمانده های تفکر منطقی در جمهوری اسلامی است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

ماندگاری گوزن ها، ماندگاری چپ در ایران

انتخاب مجدد گوزن ها درسال ۹۸ از سوی منتقدان (پیش از این در سال ۸۸ هم در نظرسنجی مجله فیلم از منتقدان سینمای ایران به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران انتخاب شده بود) بحث های زیادی ایجاد شد. (اگر کمی می خواید از حاشیه ها بدونید شاید این قسمت از پادکست ابدیت و یک روز براتون جالب باشه.)

حقیقتا دوباره دیدن این فیلم برای من این سوال رو ایجاد کرد چه طوری چنین فیلم شعاری (یه لحظاتی احساس می کردم نویسنده و کارگردان اثر استاد ایرج ملکیه!) عنوان بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران رو، اون هم نه توسط مخاطبین و افرادی که شناختی از سینما ندارن، بلکه توسط افرادی که حرفه شون نوشتن و نقد سینماییه بدست اورده؟

این یادداشت در ادامه داستان فیلم را لو خواهد داد. پس اگر تا بحال فیلم را ندیده اید حتما از شما دعوت می کنم پیش از خواندن ادامه ی متن گوزن ها را تماشا کنید.

داستان فیلم درباره ی قدرت، جوانی با عینک (به مثابه چریک های چپ) و کیف بدست است که به نظر می آید در جریان دزدی از یک بانک زخمی شده. او به سید، دوست دوران دبیرستانش پناه می آورد. سید که در گذشته پسری لوتی بوده، امروز به مردی بنگی بدل شده که برای مردن لحظه شماری می کند. بعد از کنار هم قرار گرفتن قدرت و سید (اسامی همین قدر شعاری و نمادین انتخاب شدن) سید دچار تغییر می شود، او در برابر نظمی که در آن زندگی می کند، دست به عصیان می زند. مواد فروش را می کشد، صاحب خانه را در اتحاد با سایر همسایه ها زیربار کتک می گیرند و در پایان، تیر می خورد و در کنار قدرت، با هم می میرند.

بنظرم پیش از طرح بحث بهتر است لحظاتی از داستان را هایلایت کنیم.

فاطی، نامزد سید به قدرت می گوید ایکاش یه یخچال داشتیم. قدرت می گوید چرا با همسایه ها پول نمیزارید روی هم و یه یخچال مشترک نمی خرید؟

ظلم و ستم صاحب خانه بر مردم فقیر و نحوه ی برخورد قشر بورژوا در تقسیم گوشت بین مردم به تحقیر آمیز کننده ترین شکل ممکن به نمایش درمی آید.

متحد نبودن مردم در برخورد با صاحب خانه (یکی بنگیه، یکی افسره و می گه به من مربوط نیست، زن یکی ارتباط پنهانی داره با صاحب خونه و ازش طرفداری می کنه و ...)

خود داستان ظاهرا حرف خاصی برای گفتن ندارد، ولی کلی فرامتن دارد. در زمان اکران فیلم معروف بود که گوزن ها اشاره به طرح مشهور گوزن های بیژن جزنی به مناسبت واقعه ی سیاهکل دارد. از طرفی چریک های فدایی معروف بودن به رابین هود بازی، یعنی اینکه پول می دزدیدن و بین مردم پخش می کردن. پایان فیلم هم با دستور ساواک به کلی عوض میشه و اصلا سینما رکس آبادان در جریان این فیلم آتیش میگیره.خلاصه، برای اینکه بفهمیم گوزن ها چرا در زمان خود انقدر فیلم مهمی بوده شاید بد نباشه این یادداشت مجله فیلم رو بخونیم:

گوزنها یکی از فیلمهای جنجالی و بحث انگیز زمان خود است. جنجال به سبب محتوای سیاسی منتسب به آن، و تغییر و حذف چند قسمت از فیلم، از جمله پایان آن، به هنگام نمایش عمومی در زمان رژیم گذشته پدید آمد و بحث انگیزی از ویژگیهای همیشگی فیلمهای کیمیایی بوده است. نسخه اصلی فیلم، در سومین جشنواره جهانی فیلم تهران به نمایش در آمده بود (و بهروز وثوقی جایزه نخست بازیگری جشنواره را گرفت) بنابراین وقتی نسخه تغییر یافته گوزنها به نمایش درآمد، مثل همیشه این موضوع دهان به دهان گشت و بیننده در نمایش عمومی، با گوزنها به عنوان فیلمی روبرو شد که معنای اصلی نه در آنچه می بیند، بلکه در آن قسمتهایی است که ندیده است! میوه ممنوعه نیز، همیشه جاذبه داشته و کیمیایی هم هیچگاه بدش نیامده که تماشاگرش در مواجهه با هر فیلم او بداند که چند صحنه از فیلمش سانسور شده و یا موضوعی در آن، به اجبار تغییر یافته است. فیلم، می تواند با تمثیلهایش، علاوه بر آنچه در ظاهر می گذرد، معنای دوم هم داشته باشد. قدرت زخمی که پس از نگاه به بی تفاوتی شاگردهای مدرسه سابق خودش، خونش را به دیوار مدرسه می مالد. سید، جوان برومند دیروز که امروز مرد ضعیف و درمانده ای شده. قدرت آگاه (با آن عینکش)، سید را نسبت به موقعیتش و منجلابی که در آن غرق شده آگاه می کند و او را علیه مسبب بدبختی های خود و دیگران (اصغر قاچاقچی) می شوراند. اما همه این تمثیلها در تن دادن کیمیایی به تغییر پایان فیلمش به آن صورت، رنگ می بازد. اگر در معنای آن تمثیلها تعهدی نهفته است، آن "پایان خوش" چیست؟ همینجا باید یادآور شد که انتساب هرگونه "به تمسخر گرفتن پایان خوش با آن صحنه پایان فیلم"، مردود است. گوزنها در شکل کنونیش، که همان فصل پایان نخستین نسخه را نیز در انتها دارد، نوشداروی پس از مرگ سهراب است اما به سبب بار عاطفی قوی فیلم و احاطه ای که کیمیایی بر تکنیک دارد، فیلمی گرم و دلنشین است. این جذابیت نه به جهت بار سیاسی فیلم، که هم چنان که گفته شد، به دلیل غلبه ایست که فیلم بر عاطفه تماشاگر می کند

اما مشکل اینجاست که چرا گوزن ها هنوز هم فیلم مهمی است؟

چند وقت قبل برای یک ارایه مجبور بودم راجع به نقد مارکسیستی بخونم و تحقیق کنم. حقیقتا نقد به اصطلاح مارکسیستی ما، صرفا یک نقد عقب افتاده و سطحی از بخشی از تفکرات مارکسه.

در صورتی که خود منتقدان چپ اروپایی هم دیگه اونجوری نگاه نمیکردن. (مکتب فرانکفورتی ها، آلتوسر و جرج لوکاچ رو به عنوان آدم های مختلفی از جریان نقد مارکسیستی ببینید و مقایسه شون کنید با مهمترین تئوریسین تفکرات مارکسیستی در ایران، یعنی احسان طبری)

جالب اینه که شما هنوز رگه های واضحی از اون تفکرات رو حتی در انتخاب کلمات جریان نقد امروز سینمای ایران می بینید. (به حرف های جواد طوسی در تحلیل گوزن ها در خانه سینما دقت کنید)

هر آن چیزی که امثال شریعتی و آل احمد برای جامعه ی ما توضیح می دادن، صرفا روایتی دم دستی از تفکرات مارکسیستی بود. متاسفانه شما امروز از نظرات اقتصادی مردم تا نوع نظر دادنشون درباره ی هنر، هنوز نفوذ این تفکرات رو می بینید.

اما مساله و دغدغه ی این یادداشت هیچ کدوم از این ها نبوده و نیست.

مساله اینجاست که اگر جامعه و حتی طبقه ی روشنفکری ایران امروز، پذیرای این حرف ها نبود، آیا این حرف ها می تونست انقدر امروز قدرتمند و ریشه دار باشه؟

دغدغه اینجاست که کمونیست حداقل از دهه ی نود میلادی در بخش بزرگی از جهان نابود شده، ولی در ذهنیت بسیاری از مردم و به اصطلاح روشنفکران ایرانی هنوز باقی است.

آیا این مساله خطرناک نیست؟

پی نوشت: حواسم هست که در این پست نوشته بودم که درباره ی دلایل موفقیت سریال بچه مهندس خواهم نوشت. به محض اینکه سرم کمی خلوت بشه حتما اینکار رو خواهم کرد. اما نکته این یادداشت هم کاملا در راستای یادداشت بچه مهندس قابل دسته بندیه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مستند فالگوش

کرونا هر خیر و برکتی که نداشت، باعث شد یه عالمه کتاب و فیلم و تور مجازی موزه ها به رایگان در دسترس مردم قرار بگیره. (صدقه سری این قضیه قبلا درباره ی تاتر سالگشتگی نوشتم)

جشنواره فیلم برلین هم به همین مناسب، ده روز رو به مرور سینمای ایران اختصاص داده. بسیاری از فیلم هایی که نشون دادن رو از هرجایی میشه دانلود کرد و دید.

ولی چندتاشون تا حالا در دسترس عموم نبوده. مثلا مستند فریاد رو به باد که در این پست هم یادداشتی دربارش نوشته بودم.

یکی از بهترین فیلم هایی که در این چند وقته دیدم، بدون شک مستند فالگوشه. آرشیو بی نظیر با یک تدوین خوب و یک روایت درست تونسته خوانشی از انقلاب و از قاب سینما، دوربین ها و راش ها برامون تعریف کنه که بسیار جالبه.

فالگوش یک مستند مستقله و انصافا جهت گیری آشکار سیاسی نداره، چیزی که در دنیای فیلم مستند کمتر پیدا میشه.

 اگر  علاقه ای به دیدن روایت های کمتر گفته شده از انقلاب ۵۷ دارید، فالگوش رو به هیچ وجه از دست ندید. محمد رضا فرزاد که اینجا درباره ی مستند گو و گور ازش نوشته بودم، در پژوهش و گسترش روایت های آرشیوی از اون دوره ی ایران، بی نظیره و از متن و فیلمنامه ی چفت و بست دارش، می شه فهمید که چرا برلین این فیلم رو انتخاب کرده.

پانوشت: برای دیدن فیلم ها به قند شکن! مجهز باشیدwink

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

سریال سرباز

در سال های اخیر، معمولا سریال شبکه سه پرمخاطب ترین یا حداقل دومین سریال پرمخاطب تلویزیون در ایام ماه رمضان میشد. اما امسال نشد! این مساله و یه عالمه انتقادی که به سریال سربازوجود داشت باعث شد، دو قسمت این سریال رو ببینم.

ناگفته پیداست که تمام این نوشته روی دیدن صرفا دو قسمت از یک سریال بنا شده و بنظرم اگر برای وقت خودتون ارزش قایلید، بیخیال ادامه ی متن بشید.

هادی مقدم دوست، نویسنده ی شناخته شده ایه و در کنار حمید نعمت الله  آثار زیادی ساخته. جالبه که در این ایام، بازپخش سریال وضعیت سفید که اثر دیگه ای از این دونفره ، موفق تر از سریال سرباز عمل کرده.

البته، برای اولین بار مقدم دوست کارگردانی رو در این سریال تجربه کرده و تا پیش از این همیشه برعکس بوده. نعمت الله کارگردانی میکرده و به همراه مقدم دوست فیلمنامه رو می نوشتن.

ولی الان مقدم دوست کارگردانی کرده و به همراه نعمت الله فیلمنامه نوشته شده. (البته فیلم سر به مهر و یه سری کار اپیزودیک جمع و جور هم مقدم دوست در این ایام کارگردانی کرد)

نکته ای که پیش از هرچیزی باید بگم اینه که آرایش غلیط بنظرم پایین تر از متوسط و شعله ور خیلی بد بود. 

ولی در قحط الرجال سینمای ایران تیم خوبی ان. بی پولی فیلم خوبیه. من وضعیت سفید رو کم دیدم و بخش هاییش رو که دیدم دوست نداشتم. ولی خیلی ها سریال وضعیت سفید رو دوست داشتن.

با گفتن این مقدمه ها، برسیم به سرباز

بزرگترین مشکل سریال

عدم وجود تنش مناسب  در طول داستانه

البته یک عالمه مشکلات ریزتر وجود داره مثله:

این پادگانه یا هتل؟

داستان پزشک عمومی که قلمبه سلنبه حرف میزنه و رانندگی بلد نیست و با زنش مشکل داره! چه جذابیتی ممکنه داشته باشه؟

مقدم دوست برای استفاده از فرم جدید روایی و استفاده از نریشن طهماسب به این شکل ریسک کرده، ریسکی که جواب نداده.

اصلا کلا اینکه ما صدای ذهن شخصیت ها رو انقد می شنویم کار رو خراب کرده

تصاویر کارت پستالی هم خیلی کمکی به کار نکرده

در حقیقت کاملا مشخصه مقدم دوست برای ساخت اثرش خیلی تلاش کرده

قاب بندی های زیبا

شوخی های موقعیت و کلامی (عموما ناموفق)

حتی سعی کرده به اصطلاح! امروزی باشه و از پیام های شبکه های اجتماعی در ساختار داستان استفاده کنه.

ولی اثر ضربه ی اصلی اش رو از فیلمنامه و پیرنگ های اون میخوره.

فیلمنامه ای فاقد فراز و فرود و در خوش بینانه ترین حالت فیلمنامه ای به سبک جریان های هنری سینمای اروپا

چنین سریالی سنخیتی با پخش از  شبکه سوم تلویزیون ایران بعد از افطار می تونه داشته باشه آیا؟

حقیقتی که شاید نخواهیم بپذیریم اینه که، سریال ستایش بسیار پربیننده بود.

در همه ی فصل ها

هرچند از دیدگاه منتقدان سطح بسیار نازل و مبتذلی داشت. ولی به شدت دیده میشد و همین کافیه.

ستایش مملو از فراز و فرود های خانوادگی، انتقام، تعلیق (معمولا یک فصل سریال طول میکشه تا فلانی بفهمه بهمانی چه بلایی سرش اورده) و از همه مهمتر، خورده شدن حق شخصیت اوله داستانه.

به طرز غریبی ما مردمی هستیم که خودمون رو در وجود شخصیتی می بینیم که حق اش خورده شده!‌

آدم ساده و مظومی که با تلاش و پشتکار توطه ها رو شکست میده و به جایی که میخواد میرسه. در نهایت هم اون بچه ی بدی که در تمام این سال ها اذیتش کرده بود رو می بخشه. (هرچند که هممون می دونیم در دنیای واقعی چنین اتفاقاتی نمی افته)

فیلمفارسی ها هم همین بودن. نشون به اون نشون که نویسنده ی ستایش، سعید مطلبی، قبل از انقلاب نویسنده ی فیلمفارسی ها بوده.

خیلی پوپولیستیه که فکر کنیم بعد از یک اتفاق بن مایه های فکری یک ملت عوض میشه. هیچ چیز جز گذر زمان اصول فکری ملت ها رو عوض نمی کنه و سلیقه ی مخاطب قبل از انقلاب با مخاطب بعد از انقلاب هیچ تفاوتی نکرده (طبیعتا داریم درباره ی طبقه ی متوسط و پایین به لحاظ فکری میگیم)

نکته ی دیگه ای که وجود داره اینه که خب زندگی واقعی ما، چه ربطی به یک فیلم و سریال روشنفکرانه داره؟چقدر از زندگی آدم دهه چهل رو میشه در خشت و آینه ی ابراهیم گلستان دید؟

مخاطب اون روز، روشنفکرانه ترین فیلمی که می فهمید، قیصر بود. قیصری که می خواد بره انتقام بگیره و یکی رو بکشه! شاید چنین روایتی در یک جامعه ی مدرن که در اون قانون برقراره شوخیه.

ولی در جوامعی مثل ما، شاید التزام به قانون شوخی باشه.

این چیزیه که دکتر هوشنگ کاووسی نفهمید.

زندگی ما خودش فیلمفارسیه. خودمون رو رووی صحنه می بینیم که خوشمون میاد. خودمون رو جای جومونگ یا یانگوم می بینیم. پس خوشمون میاد و طرفدارش میشیم.

هرچند که یک نکته رو نباید فراموش کرد. جامعه ی ایران، خصوصا نسل های جدید به سرعت در حال تغییرند. اون ها ستایش نمی بینند. سرباز هم نمی بینند.

نسل جدید با فرندز و بیگ بنگ توری بزرگ شده.

نسی که داستان های متفاوتی شنیده، قطعا متفاوت فکر می کنه و به زودی

متفاوت عمل می کنه

انقدر متفاوت که از وسط شکاف نسلی میشه رود کارون جاری کرد!

پانوشت 1: یکی از بزرگترین مشکلاتی که دارم، اضافه نویسیه. باید یادبگیرم خلاصه بنویسم.

ایشالا به مرور تمرین های کوتاه نویسی ام رو سخت تر می کنم.

پانوشت 2: در یادداشت بعدی خواهم نوشت که چرا فکر میکنم، مخاطب سنتی خود کارکتر بچه مهندس رو دوست داره و مخاطب مدرن تر، ازش متنفره.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

حوالی رادیونیست

حوالی رادیونیست یا تجربه ی کشف های ریزه میزه

سال هاست که به واسطه کارم، رسانه ها و محصولات فرهنگی مختلف رو به عنوان مخاطب دنبال می کنم و خصوصا در سال های اخیر، سعی کردم هیچ اثر درخوری که در کشور تولید می شه رو از دست ندم. (به این معنی نیست که همیشه موفق شدم البته)

این ایام کرونا هم، فرصت خوبی بود تا کمی بیشتر ببینم، گوش کنم و بخونم.

قبل از اینکه از خوب ها بگم می خوام یه نکته ای رو توضیح بدم.

به واسطه ی شبکه های اجتماعی حجم ترسناکی از احمق های بی سواد داره شکل میگیره که به طرز مضحکی شارلاتان هستن.

اون ها به عنوان استاد، مشاور، معلم یا هر مهملاتی نظیر این ها، اون چیزهایی که بلد نیستن رو میخوان یاد بدن.

طرف بلد نیست فیلمنامه بنویسه، اصن درکی از مختصات سینما نداره، آموزش فیلمنامه نویسی گذاشته.

طرف نمی دونه داستان نویسی چیه، حتی بعید می دونم توو جمع دوستاش تونسته باشه یه تعلیق درست ایجاد کنه، ولی دوره ی آموزش داستان نویسی گذاشته.

هرموقع اینستاگرام رو باز می کنم، می خوام شکوفه بزنم!‌ (واسه همین هفته ای یه بار میرم، چون بلاخره شکوفه زدن هم برای عوض شدن حال و هوای آدم نیازه!)

از مجموعه های خوب صدا و سیما هم که نگم بهتره!

خب، حالا که نق هام رو زدم، وقتشه از دو تا مجموعه که به نظر من پدیده های سال ۹۸ ایران در عرصه ی فرهنگ و هنر هستن نام ببرم.

پیش از اینکه شروع کنم، برای اینکه شایبه ی رپورتاژ بودن متن وجود نداشته باشه، بگم که من هیچ رابطه ای، تاکید می کنم هیچ رابطه ای با این دو تیم ندارم و صرفا مخاطبشون هستم.

حتی یکبار هم اعضای این دو تیم رو ملاقات نکردم.

رادیونیست

فضای پادسکت های ایرانی، مملو از دوگونه پادکسته

یکی پادکست هایی که ساخت خوبی دارن، ولی پرت و پلان

یکی پادکست هایی که حجم تحقیق زیاد و درستی دارن، ولی ساخت خوبی ندارن

البته حالت سومی هم داره که تلفیق این دوتاست (که متاسفانه حتی اکثر پادکست های پرشنونده هم جزو همین دسته به حساب میان)

این وسط تک و توک پادکست های خوبی هم هست که عموما هم برای همه شناخته شده هستن.

ولی شاید هنوز، تعداد زیادی از آدما با رادیونیست آشنا نشده باشن

رادیو نیست هم ساخت فوق العاده حرفه ای داره  

و هم از جهت حجم تحقیق، ادم رو انگشت به دهن میزاره

اگر سال هاست تهران زندگی می کنید یا کلا به روایت های جذاب از مکان های شهری علاقه دارید، به هیچ عنوان رادیونیست رو از دست ندید.

رادیو نیست یه عالمه داستان کمتر شنیده شده از تهران داره براتون

آخرین قسمت مجموعه تا به امروز، درباره ی شهربازی لوناپارکه اوینه.

من جز اینکه از نادر تکمیل همایون مستند ایران یک انقلاب سینمایی رو دیده باشم، هیچ آشنایی ندارم. اما روایتش از ۱۰ ماه بیخبری از پدرش و اینکه بلاخره تونستن ببیننش و جریان بیم و امیدهاش از اعدام پدرش، اون هم در یک شهربازی! بینظیره

چند سال پیش، افتخار اینو داشتم تا با پدر نادر تکمیل همایون، یعنی دکتر ناصر تکمیل همایون مصاحبه ای داشته باشم. نشد تا دراین باره حرف بزنیم، ولی ایشون رو بعد از جریانات کمکشون به فرار بنی صدر، به اعدام محکوم میکنن. اما لحظه ی آخر، منصرف میشن و در نهایت و پس از چند سال آزاد میشن. (خوندن این مصاحبه شاید براتون جالب باشه)

البته طبق شنیده ها بعد از چند وقت  دکتر تکمیل خودش داوطلبانه میره زندان! چون هیچ جا حاضر نبوده استخدامش کنه. در نهایت و با مساعدت دادستان، دکتر تکمیل همایون رو جایی میفرستن که با دانشجو ارتباط نداشته باشه و صرفا به تحقیق و پژوهش بپردازه. (عکس رو ما در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی گرفتیم)

خوشحالم که بلاخره داره زمان انتشار بخش هایی از مصاحبه های اون پروژه فرا میرسه. از لا به لای حرف های دکتر تکمیل،هنوز هم می شد آرمان های زیباش برای کشورش رو متوجه شد. (دکتر تکمیل از اعضای جبهه ملی هم بودن، البته طبیعتا این متن در له یا علیه تفکرات دکتر تکمیل نوشته نشده و صرفا هدفش ادای احترامی به بزرگانی چون اوست)

حوالی

راستش اسم مجله ی قبلی این گروه، یعنی شّهرت به گوشم خورده بود، ولی هرگز نخونده بودمش. نشریه ای که بچه های گروه معماری هنرهای زیبای دانشگاه تهران در می اوردن و رویکرد متفاوتی با مجله های عادی معماری داشت. شهر رو از قاب آدم ها می دید.

به مکان ها، به اشیای شهر، به کوچه ها، خیابون ها و حتی پدیده هایی مثل تجمل گرایی، خیلی انسانی نگاه می کرد.

در قالب داستان یا با واژه ی درست تری، جستار

سعی می کرد روایتگاری کنه.

همون جمع در سال ۹۸ مجله ای به نام حوالی رو خارج از دانشگاه منتشر کردن. دو ماه نامه ای که در هر شماره، جستار هایی درباره ی یک مکان منتشر می کنه.

مثلا حوالی پادگان (شماره ای که هرگز منتشر نشد!)

حوالی ترمینال

حوالی خوابگاه

حوالی پل یا ...

کارشون در سایر مدیوم ها هم ستودنیه، چه ویدیوهایی که برای کارشون میسازن و چه پادکست هایی که از جستار ها ضبط می کنن.

این روزا هم پروژه ای رو شروع کردن از صداهای جامانده ی ۹۸.

فک کنم تجربه ی جالبی باشه اگر دوست دارید باهاشون همکاری کنید.

بنظرم اگر شما هم سلیقه تون به این چیزا نزدیکه، حتما به شبکه های اجتماعی شون سربزنید. شاید حتی دوست داشته باشید یکی دو شماره ازشون بخرید. مجموعه های خوب فرهنگی به کمک همه ی ما برای روپا موندن در این شرایط نیاز دارن.

در پایان میخوام یه اعترافی بکنم.

حال میکنم وقتی چیزای اینجوری رو کشف میکنم. اصلا انگار روزم ساخته میشه وقتی فیلم، سریال، کتاب، مجله، موزیک، پادکست، یه گوشه از شهر، یه جایی که شیرینی خوشمزه ای داره یا اصن هرچیزی رو پیدا می کنم که هنوز خیلی دیده نشده.

فک نکنم کریستف کلمب هم بعد از کشف امریکا، حسی به شدت من از کشف های ریزه میزه اش پیدا کرده باشه. (فک نکنم که، اصلا بنظر میاد با توجه به جریان نامگذاری بومیان آمریکایی به نام هندی، واقعا حس منو تجربه نکرده )

اگر شما هم تجربه ی کشف ریزه میزه ای دارید (طبیعتا منظورم اون چیزایی نیست که همه ی شهر می دونه، یه کشف جدید که کمتر کسی میدونه) خوشحال میشم با من به اشتراک بذارید.

پانوشت ۱: تیتر رو به تاسی از تیترهای لوس و بی معنی اکثر رسانه های ایرانی که فقط خوشگلی کنار هم گذاشتن واژه ها براشون مهمه، ترکیب دو پیشنهادم گذاشتم! همینی که هست!

پانوشت ۲: میدونم شاید خیلیا چون من هرچی فکر می کنم رو به همون زبون می نویسم، اذیت میشن موقع خوندنش و شاید بخوان بهم بگن، چرا مثه آدم نمی نویسی. ولی خب تا اطلاع ثانوی قصد مدل آدم نویسی ندارم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

بزرگانی که حرف غلط کم نمی زنند

پیش نوشت: این متن یک متن نسبتا شخصی است و احتمالا خوندن اون به هیچ آدم سعادتمندی کمک نمیکنه


همه چیز از پست تلگرامی شروع شد که برای فراز، دوستم فرستادم.

پست پرت و پلا زیاد داشت، ولی وسطاش به مصاحبه ی مرحوم شایگان که میگه:

ما گند زدیم

اشاره داشت. دلیلی هم که برای فراز فرستادم همین بود. می خواستم تاکید کنم کسی که در دوره ای از زندگیش آسیا در برابر غرب می نویسه، در سال های پایانی عمرش چه ارزیابی از تفکرات اون روزهای خودش و هم سنخ هاش داره. ولی فراز با این تلقی که من درگیر پوپولیستی از این طرف شدم، شروع کرد به نصیحت من.

من و فراز هرکدوم به یک طرف نزدیک تر هستیم. یکی مون تفکرات چپ تری داره و یکی راستی. ولی نکته ی جالبی که وجود داره اینه که بنظرم اخیرا جفتمون به خوبی می تونیم تشخیص بدیم چه نوشته ای پرت و پلاست و چه نوشته ای به نظر تحلیل نکته سنجانه ای میاد. (از عبارت تحلیل درست استفاده نمی کنم)

نکته ی جالب تری که وجود داره اینه که

این روزا احساس می کنم کم کم می تونم تشخیص بدم کی در چه زمینه ی صاحب نظره و میشه رو حرفاش حساب کرد و از طرفی این آدم توو چه زمینه هایی اصلا نمیشه روش حساب کرد.

بزارید اول یک مثال هنری بزنم.

چند روز پیش داشتم مستند فی فی از خوشحالی زوزه میکشه رو میدیدم که بنظرم رسید چقدر بهمن محصص پرت و پلا میگه.

من مجسمه ساز یا نقاش نیستم و کمترین شناخت رو نسبت به این مدیوم ها دارم. ولی واقعا داشت درباره ی زندگی و دنیا مطالبی در حد بحث های درون تاکسی میگفت!

همین چند مطلب قبل بود که درباره ی یکی از یادداشت دکتر سریع القلم نوشتم و اینکه به نظرم به چه نکته ی دقیق و هوشمندانه ای اشاره کردن.

ولی اگر مجموعا بخوام حساب کنم،حجم بیشتر نوشته های ایشون رو یا بدیهی میدونم (انقدر بدیهی که ارزش نوشتن نداره) یا پرت و پلا و دچار کج فهمی.

دکتر محسن رنانی را هرچه قدر که در بحث های توسعه، خصوصا بحث سنت و مدرنیته و مختصات و اشتباهات حاکمیت امروز ایران صاحب نگاهی نکته سنج می بینم، در فهم برخی از مشکلات اقتصادی ایران دچار اشتباهاتی بزرگ می بینم.

دکتر ناصر فکوهی را هرچند یکی از معدود افراد دارای تخصص و پرتلاش در حوزه ی علوم انسانی میدانم، اما نمی توانم نادیده بگیریم که جز موارد معدودی حرف هایش همه بوی سوسیالیسم می دهد و کاملا دچار سوگیری است.

به این فهرست می توانم ده ها نام دیگر را اضافه کنم.

بنظر شما چه آدمی در چه زمینه ای صاحب نظره؟


پی نوشت: مشخصا من همه ی این حرفا رو با سنجه ی دانش اندک خودم می گم و ممکنه من در مورد تمام این افراد دچار اشتباه شده باشم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

طلا

بزارید همین اول سلیقه ی خودم رو بگم تادر ادامه اگر جایی چیزی نوشتم، بتونیم فرق سلیقه ی شخصی و مشکلات روایی فیلم رو متوجه بشیم.

بیش از یکساله که منتظر اومدن فیلم هستم و به خاطر اینکه فیلمسازش رو کاربلد می دونم، برام یکی از کنجکاوی برانگیزترین فیلم های امسال بود. البته علی رغم اینکه معمولا خلاصه قصه ها رو چک میکنم، این بار چک نکردم که ایکاش میکردم!


شاید اگر چک میکردم، هرگز فیلم رو نمی دیدم یا حداقل لحظه شماری نمیکردم برای دیدنش.
فیلمساز داستان شخصیت هاش رو لید میکنه تا اوج بدبختی. من نمی گم زندگی واقعی گاهی، تازه گاهی، نه همیشه، اینجوری نیست.
ولی سلیقه ی من اینجور فیلم ها نیست. 
حتی خود شهبازی در اولین فیلمش نفس عمیق که به مراتب فیلمی مهمتر، اما با ساختی بسیار ضعیف تر بود، نگاهی به این شدت رو نداشت و رفته رفته در اثارش این مساله شدت پیدا کرد.
شاید بشه مهمترین نمونه ی این نوع نگاه در سینمای ایران رو اصغر فرهادی دونست
البته تنها ایرانی ها در این مسیر حرکت نمی کنن. امسال فیلم انگل، نمونه ی عالیه این نوع جهان بینی دز سینمای جهان بود.

حالا و بعد از گفتن این مقدمه، میشه به خود فیلم پرداخت. با ذکر این نکته که چون اسم کارکتر ها یادم نمی مونه، در ادامه از اسم بازیگرانشون بجای شخصیت ها استفاده میکنم.

این یادداشت در ادامه داستان فیلم را لو خواهد داد.
فیلم داستان چهار جوان را تعریف میکند که بنظر دو زوج دوس پسر، دوس دخترند. (برای این میگم بنظر، چون هیچ جا به نوع رابطه ی مهرداد صدیقیان و طناز طباطبایی نمیشه. البته این مساله تغییری هم در داستان نمی دهد)
این چند جوان تصمیم میگیرند مغازه ی سوپی بزنند. نگار جواهریان می گوید در این شراکت نخواهد بود، اما تمام تلاشش را می کند دوس پسرش که برای شراکت نیازمند پول است را کمک کند، چرا که هومن سیدی به تازگی کارش را از دست داده.
نکته ی مهم اینجاست که هومن سیدی در قیاث با سه نفر دیگر از سطح مالی بسیار پایین تری بخوردار است و با آن ها هم طبقه نیست.

ابتدایی ترین نکته ای که به عنوان مشکل فیلمنامه به آن برخورد می کنیم، این اصرار عجیب برای اجاره کردن دقیقا همین مغازه است. به اعتقادم بهتر است قبل از نوشتن فیلمنامه نویس دوری در بنگاه های معاملات املاک بزند.

تصور می کنم که متوجه می شود مرکز شهر تهران، تنها یک مغازه ی این اندازه ای ندارد! و سوژه ها اگر از حداقل دانایی برخورد باشند (بیاید تصور کنیم که برخوردار هستند، چرا که واقعا نمی تونم بپذیرم که یک ساعت و نیم وقتم رو تلف دیدن یک مشت احمق کردم) می گردند و جایی را پیدا می کنند که بتوانند با صاحب ملک کنار بیایند.

در کل بنظر میاد این ۴ نفر مجموعه ی بدبختی های عالم سرشان می آید. من می فهمم که در زندگی گاهی اوضاع شاید به همین بدی باشد. ولی اجازه بدهید این حد از مجموعه ی بدبیاری ها و تصمیمات غیر منطقی را به گردن ضعف فیلمنامه بیاندازم.

فیلمساز برای رسیدن به پایان اش، همه را مهندسی کرده. البته مشکل مهندسی شدنه نیست. هر فیلم خوبی مهندسی می شود. اما در فیلم های متوسط، این مهندسی شدنه خیلی روو اتفاق می افتد. انگار که چشمه ی خلاقیت فیلمساز خشکیده و صرفا سعی می کند با تکنیک مقهورمان کند.

نوع تقطیع پلان ها، کارگردانی و تصویر برداری عالی است و حکایت از حضور یک کارگردان با تجربه دارد.

فیلم در توضیح قصه با تصویر، به خوبی عمل می کند. از سکانس حرف زدن طناز طباطبایی و حضور هومن سیدی دردستشویی و کشیدن سیفون!‌ بگیرید تا هزار و یک جای دیگر.

 لحظه ای که نگار جواهریان می فهمد هومن سیدی به او دروغ گفته، فوق العاده است.

با دیدن این پلان تنش و حجم بالایی از احساسات متناقض در وجود آدم برانگیخته می شود.

اما کمی بعدش حال گیری بود! این چه واکنشی بود جواهریان به سیدی نشون داد! نمی گم باید داد و هورا می کرد یا هرچی، بحثم سر اینه که فیلم ساخته شده تا نگار جواهریان همه چیزش رو جز یه بچه ی به اصطلاح حروم زاده از دست بده!‌

تازه همون هم بی منطقه!‌ نگران جواهریانی که برای کورتاژ به طناز طباطبایی زنگ میزنه، چطور می خواد یه بابا واسه این بچه جور کنه؟ فامیل، دوست و آشنا، مادرش، پدربزرگش، چیزی نمی گن بهش؟

اون وقت جواهریان هم واسه خودش میره مغازه ی سوپی دوستاش.

اصن بابابزرگه مگه شکایت نکرد. هومن سیدی هم که متواریه، تکنیکالی پلیس باید پیگیر ماجرا بشه و خب با کمی تحقیق می فهمه که هومن سیدی و جواهریان با هم بودن. توو فیلم  دوربین پاساژ هم که تصویر هومن سیدی معلومه!‌

خب الان پلیس رو خنگ فرض کردن یا مخاطبا رو؟

بیشتر به نظر میاد کل داستان شکل گرفته تا در قالب یک پایان تمثیلی، به روایت فیلمساز از زندگی برسیم. این اصلا بد نیست که ما به همچین روایتی برسیم.

اونجایی اش بده که فیلمساز به ما توهین می کنه و از هر رابطه ی علی و معلولی  نادرستی برای رسیدن به پایان مورد نظرش استفاده کنه.

در نهایت میشه گفت طلا، خصوصا برای افرادی که به سینمای به اصطلاح اجتماعی این دو دهه ی اخیر ایران علاقه دارن، احتمالا فیلم خوب و قابل دیدنی خواهد بود.

فیلمی با کارگردانی عالی و فیلمنامه ی متوسط.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

تئاتر پاییز

پاییز نادر برهانی مرند، یکی دیگر از تاترهایی است که این چند ساله با اقبال خوب مخاطبان و جشنواره ها رو به رو شده و از متنی ایرانی بهره می بره.

داستان چند سال بعد از جنگ حول محور یک خانواده می گذره که شخصیت های متضادی دارن.

یکی از داداش ها مدام در حال دوره کردن خاطرات جنگ و دو کوهه است و دیگری اهل شیطونی های جاهلی!

اینبار تعمدا کاری با داستان تاتر ندارن و صرفا می خوام مولفه هایی که در تاترهای ایرانی و خصوصا این تاتر دیدم رو مشخص کنم.

در تاتر های ایرانی تکیه بر احساسات خیلی بیشتر از تکیه بر فلسفه و منطق عه.

تاتر های ایرانی کمتر دست به کارهای اکسپریمنتال و تجربی میزنن.

داستان های ایرانی (با توجه به مخاطب این تاترها) مزیت رقابتی این آثاره.

استفاده از لهجه ها و اشتباه های کلامی یکی از مرسوم ترین ویژگی های این این تاتر هاست.

از حضور مخاطب در تاتر تقریبا هیچ استفاده ای نمی کنن.

معمولا از داد و هوار بیشتری بهره میگیرن و مملو از صحنه های دعوا هستند.(شاید به تاسی از فرهنگمون، البته شاید)

عموما پایان بندی ضعیفی دارن و اصلا بلد نیستن پایان خوبی رو بسازن

با وجود اینکه در پرورش پیرنگ های فرعی موفق ان، ولی در ساختن یک پیرنگ اصلی چفت و بست دار و ایجاد پیرنگ های فرعی حول اون ناتوانن

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

سالگشتگی و شکلک

ایام کرونا هرخیر و برکتی که نداشته، این برکت رو داشته که محتوی بیشتری روی بستر وب قرار گرفته.

از تاتر هایی که تیوال شروع کرده به بلیت فروشی شون به صورت آنلاین تا اکران دومین فیلم، یعنی طلای پروزی شهبازی که خیلی وقت بود منتظرش بودم.

یکی از بهترین این اتفاقات این بود که فیلم تاتر سالگشتگی توسط یک کمپانی آلمانی به صورت رایگان برای بیست و چهار صورت، در دسترس مخاطبان قرار گرفت.

سالگشتگی، ارجاعات مهمی به یکی از تاترهای پیشین کارگردان، ینی رقص روی لیوان ها داره و طبیعتا برای منی که اون تاتر رو ندیدم، ارجاعات خیلی مفهوم نبود. اما سعی می کنم در ادامه یادداشت رو بدون دونستن معنای دقیق بسیاری از اون ارجاعات جلو ببرم.

سالگشتگی تاتر خوب و مهمیه. دلیل مهم بودن و اهمیتش هم اونجاست که می تونه داستانش رو حول محور خط اصلی و به درستی تعریف کنه، از خود مدیوم تاتر به شکل خلاقانه ای استفاده کنه تا روایتی منحصر بفرد و با ارجاع به گذشته بسازه.

چون نمی خوام داستان لو بره، چیز بیشتری درباره ی خط اصلی قصه نمی گم، جز اینکه داستان در یک استودیوی دوبله می گذره و دو پرسوناژ اصلی داستان، مشغول دوبله کردن فیلم تاتری هستند که سال ها پیش، خودشان بازی کرده اند.

تکرار دیالوگ های یکسان به تناوب و توسط افراد متفاوت، فلسفه حرف زدن جای خود و حرکت داستان به سمت تنش بیشتر (چه بیرونی و چه درونی) تنها از یک نمایشنامه و کارگردانی درست برمی آید.

از این نظر سالگشت یک اثر بسیار مهم در تاتر ایران به شمار می آد.

 

شکلک

این تاتر رو چند سال پیش هم یکبار دیده بودم و امروز هم دوباره فرصتی پیش اومد تا ببینمش. هرچند سری اولی که دیدمش، بنظرم تاتر مهمی نیومد و دوستش نداشتم، اما اینبار اتفاقا دوستش داشتم و بنظرم تاتر بسیار مهمی اومد.

داستان از جهت هایی خیلی شبیه به تاتر نیمه شب پاییزه که چند سال قبلش همین تیم به روی صحنه برده شده بود.

این تاتر تا اندازه ای دچار زمان پریشیه و به نوعی در بخش هایی از داستان، هم در خرداد ۸۸ هستیم و هم در مرداد ۳۲. داستان درباره ی شریف (با بازی نوید محمدزاده) و نرگس، دوست دختر نویده که از نوید حامله است و اونا به یک خونه ی قدیمی پناه میارن .خونه ای که در حقیقت محل زندگی حسن شکلک و عالیه است. حسن شکلکی که از نوچه های شعبون جعفری در کودتا ۲۸ مرداده.

هرچند اثر با هوشمندی سازندگانش از یک اثر شعاری سیاسی و اجتماعی فاصله داره، ولی اگر کمی اینکاره باشید، اشاره و و روایت سازندگان اثر از اتفاقات سیاسی و اجتماعی حیرت انگیزه و قطعا اگر داستان خیلی روو بیان می شد، اثر اجازه ی اجرا پیدا نمی کرد.

به طور کلی میشه گفت، نمایشنامه های ثمینی خوانشی از وضعیت امروز ایران هستن و سعی می کنن در این راه از مولفه های گونه های سنتی هنرنمایشی ایرانی نهایت استفاده رو ببرن. البته نباید از نقش کیومرث مرادی، کارگردان اثر و تمام گروه تاتری اش گذشت که انصافا به بهترین نحو این ایده ها رو اجرا می کنن.

اما در مقابل، نمایشنامه های کوهستانی خیلی بین المللی تر هستن و سعی می کنن از یک زبان و داستان جهانی در تاترهاشون استفاده کنن.

در هر صورت به نظر میرسه هر دو این عزیزان با وجود اینکه از ترفندهای متفاوتی در آثارشون استفاده می کنند، از نمایشنامه نویسان مهم ایران به حساب می آیند و باید در این کمبود نمایشنامه  نویس قابل توجه، قدر همین معدود نمایشنامه نویسان خوب کشور را دانست.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی