از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

امیدوار بود آدمى به خیر کسان مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان!

داشتم فکر می کردم که چی اتفاقی میوفته که آدم ها از چیزی نا امید میشن. چی میشه که دلسرد میشیم و دیگه از ریسمون سیاه و سفید هم ( به قول قدما ) می ترسیم. چی میشه که دیگه شور و انگیزه ای برای انجام دادن خیلی کارها نداریم.

در بین یادداشت هایی که این چند وقته دارم درباره ی مصائب مستند سازی می خوندم ، یادداشتی از ناصر صفاریان تو سایت رای بن مستند  دیدم که توجهم رو به خودش جلب کرد.

 

سال ۸۰، یک سالی که از بالا و پایین رفتن پله‌های وزارت ارشاد گذشت و مجوز «سرد سبز» را گرفتم، تازه آغاز روبه‌رو شدن با مدیران موسسه‌های ویدیویی بود برای پخش فیلم. از صدر تا ذیل‌شان، تفاوتی نداشتند با کاسب‌های تیمچه و سبزه‌میدان و هرجای پرپول دیگری. فرقی نمی‌کرد برای‌شان سه کامیون سیمان و دو صندوق سیب با یک فیلم مستند. کاسب بودند و ندید می‌گفتند نه. این شد که نوبت دوباره بالا و پایین رفتن شد و دوباره بالا و پایین شدن؛ تا آخر سر، توانستم اولین مجوز ویدیوییِ صادرشده به نامِ شخص (نه یک ویدیورسانه) را بگیرم. پاگذاشتنی بود به دنیای پر زدوبند پخش و باندبازی‌هایی که نه کار من بود و نه راه من. با پخش‌کننده معتبری قرار و مدار گذاشتم و در ازای ۵۰ درصد قیمت، پخش را به عهده گرفت؛ خوب پخش کرد و خوب پخش شد. بعد هم از همین مسیر و با کمک و نشان دادن راه، سه چهار دوست دیگر، خودشان فیلم‌شان را به بازار فرستادند.
ده سال بعد هم که مملکت هنوز همان بود و تاجران تیمچه و سبزه‌میدان حضورشان بر حوزه فرهنگ و موسسات ویدیویی پررنگ‌تر، هیچ ویدیورسانه‌ای حاضر به خرید و حتی پخش فیلم‌های مستند ارائه‌شده از سوی انجمن مستندسازان نشد. در نهایت، فکر کردم مسیر گشوده شده در ده سال قبل را که برای فیلم‌های بعدی خودم ادامه داده بودم، برای آثار دیگر دوستان هم ادامه دهم. این شد که حقوق ویدیویی ۱۰ فیلم مستند از سوی صاحبانش در اختیارم قرار گرفت. ۸ فیلم در مجموعه‌ای به نام «هوای تازه» به بازار آمد و ۲ فیلم بیرون از این مجموعه
این فیلم‌ها که از شاخص‌ترین مستندهای سینمای پس از انقلاب است، در کنار فیلم‌های خودم، در مراکزِ فروشی که عمده‌اش کتاب‌فروشی و فروش‌گاه‌های محصولات صوتی و تصویری بود به فروش گذاشته شد و تیراژ و فروشش هم مانند کتاب بود و استقبالی که این سال‌ها از کتاب می‌شود. لنگ‌لنگان و حضوری از سر علاقه فقط. نیازی هم به اثبات کم‌فروش بودنش نیست به گمانم؛ که اگر فروشی در کار بود، آن جماعت بازاری نشسته بر مسند ویدیورسانه‌ها مشتاقش بودند و خریدارش.
تا این که در بهمن‌ماه ۹۲، دکتر ایوبی، رییس جدید سازمان سینمایی، به مرکز گسترش سینمای مستند رفت و چنین گفت: «باید مجموعه آثار ارزشمند مستند را با هم‌کاری موسسه رسانه‌های تصویری و در قالب بسته‌های فرهنگی تهیه کنید و با دستگاه‌های مختلف در ارتباط باشید تا به‌جای هدایای مرسوم، این بسته‌ها هدیه داده شده و این کار فرهنگی نهادینه شود.» (خبرگزاری فارس- اول بهمن ۱۳۹۲)
بعد از این سخنان، با زحمت و مشقت و در نوبت ماندن و در نهایت به لطف یکی از مدیران ارشاد، ایشان را دیدم و با اشاره به حرفی که زده بود، دست کردم توی کیسه‌ای که آورده بودم و ۲۳ عنوان فیلم و ۲ مجموعه فیلم مستند را یکی‌یکی گذاشتم روی میز. تعجب ایشان هم با دیدن تک‌تک آن‌ها بیش‌تر و بیش‌تر شد و اولین واکنشش این بود: «همه را خودتان منتشر کرده‌اید؟! با سرمایه شخصی؟! بدون حمایت دولتی؟! حتی بدون اسپانسر بخش خصوصی؟! و تازه به صاحبان آثار دیگر هم پول‌شان را داده‌اید؟
از اتاق که آمدم بیرون، حال و روزم خیلی خوش بود. آقای دکتر گفته بود: «اصلاً وظیفه ما حمایت از همین چیزهاست. ما آمده‌ایم که همین کارها را بکنیم.» با خوش‌حالیِ ادامه‌دارِ برآمده از آمدنِ دولت جدید و مدیرانِ جدید، این خوش‌حالی واقعی‌تر به نظرم می‌رسید و حرف دکتر حجت‌الله ایوبی برایم حجت بود. می‌خواستم با این کمک، مجموعه را گسترش دهم و تعداد فیلم‌ها را بیش‌تر کنم. به درخواست ایشان نامه‌ای نوشتم به عنوان درخواست. نامه دادن همانا و بی‌جوابی همان. نزدیک یک سال که شد، نامه دیگری نوشتم و دوباره یادآوری و دوباره درخواست. این بار تماسی گرفته شد از وزارت‌خانه ارشاد و جلسه‌ای با یکی از مدیران و دادن نسخه‌های دیگری از همه عناوین برای بررسی محتواییِ فیلم‌هایی که همه‌شان مجوز داشت.
به بهمن ماه و سالگرد آن حرف‌های رییس سازمان سینمایی و آن دیدارمان رسیده بودیم که خبر خوش‌حال‌کننده از سوی یکی از مدیران ارشاد رسید: «آقای دکتر دستور خرید ۱۰۰۰ عدد مجموعه "۹ مستند" رو دادن.» بعد هم تماس (شخصِ) مدیر مالی سازمان سینمایی و صحبت از قیمت و عدد و رقم. راستش خوش‌حالی بسیاری داشت این اتفاق. چون همه ضررهای این مستندها را می‌پوشاند و مهم‌تر این که به‌جز رقم پرداختی اندکی در حد حق‌التحریر کتاب که به صاحبان مستندها داده بودم، این رقم دریافتی هم رقم قابل‌توجهی به هر یک از این فیلم‌سازان می‌رساند.
با خوش‌حالی به انتظار نشستم و... خبری نشد. پی‌گیری و پی‌گیری و... نه قراردادی، نه پرداختی. تا روزی که فهمیدم این فیلم‌ها قرار است هدیه جشنواره فجر باشد و تا شروع جشنواره فقط چند روز فاصله است. نگرانی‌ام هم این بود که شب جشنواره زنگ بزنند و بگویند فیلم‌ها را بیاور و هنوز فیلمی در کار نباشد. این بسته "۹ مستند" آماده‌سازی می‌خواست به هر حال؛ آن هم ۱۰۰۰ عدد. یعنی به‌جز خرید قاب ده‌تایی که به این تعداد در بازار پیدا نمی‌شد و به جز ماجراهای کاغذ و چاپ جلد و...، مساله اصلی این بود که باید ۹۰۰۰ دی‌وی‌دی تولید شود و کارخانه‌ها چنین سفارشی را زود تحویل نمی‌دهند.
یک هفته مانده به جشنواره فجر، و در شرایط ادامه‌دار دژ محکم و غیرقابل نفوذ دفتر آقایِ دکتر، آن‌قدر در راهرو ایستادم تا ایشان از راه برسد. مثل همیشه لبخند بر لب و خوش بر و رو. پرسیدم که واقعاً این سفارش قطعی است و من بروم سراغ تولید و آماده‌سازی‌اش یا منتفی شده به کلی. آقای دکتر با تعجب به من نگاه کرد و گفت: «آقای صفاریان شما به چی شک داری؟ مگه من دستور خرید ندادم و مگه نگفتن به شما؟ خب برید آماده کنید دیگه. مبلغش هم در همین چند روز یا در نهایت، روزهای اول جشنواره تسویه خواهد شد
از همان‌جا رفتم سراغ کارخانه تولیدکننده همیشگی و دیدن مدیر، تا لطف کند و این سفارش را جلو بیندازد و... خلاصه این که دی‌وی‌دی‌ها آماده شد و قاب‌ها به قیمت بالاتر خریده شد و... به خاطر این که قرار بود این بسته به دست سینماگران برسد و برای این که همه چیز زیباتر و شکیل‌تر باشد، طراحی جلد و نوع بسته‌بندی را هم تغییر دادیم و...
۱۰۰۰ عدد بسته "۹ مستند" آماده شد و کسی به من نگفت: «خرت به چند؟» تماس‌ها بی‌پاسخ ماند و آقای دکتر و دوستان، دود شدند و رفتند به هوا. نه ایمیل، نه اس‌ام‌اس، نه پیام فیس‌بوکی و نه... اهل پشت در نشستن و گردن کج کردن هم نبودم. ۲۱ بهمن ۹۳ نامه‌ای خطاب به ایشان نوشتم و به دبیرخانه سازمان سینمایی تحویل دادم. با گله از این که من داشتم زندگی‌ام را می‌کردم و شما بودید که دستور خرید دادید، نامه‌ام را این‌گونه تمام کردم: «امیدوارم این نامه، مانند ایمیل بنده و مانند پی‌گیری‌هایم از طریق دفترتان و آقای رییس دفترتان و خانم منشی‌تان بی‌پاسخ نماند؛ که اگر هم بی‌پاسخ ماند، دیگر باید این بی‌جوابی را جوابی دانست و مانند همه عجایب این سرزمین، گذر کرد و گذشت؛ کهشان آدمی به هر حال بالاتر از این‌هاست...» شماره ثبت آن نامه یادگار ماند و هیچ بنی‌بشری بنده را آدم حساب نکرد که نکرد که نکرد...
...و حالا در بهمنی دیگر، در دومین سالگرد آن امید و در اولین سالگرد آن ناامیدی، از سر ناچاری اقتصادی و بی‌حمایتِ مورد نیازِ چنین کارهایی، و از سر یاس و خستگی و ضرر و زیانی که بخش عمده‌اش متوجه حجت دانستنِ حرف آقای دکتر حجت‌الله ایوبی بود و چون بهمنی بر سرم آوار شد، نقطه‌ای می‌گذارم در انتهای این خط؛ و از تولید و پخش مجموعه مستند «هوای تازه» و فیلم‌های دیگر و احتمالاً فیلم‌های ساخته شده توسط خودم هم کنار می‌کشم.

در اولین قدم، فیلم‌های ساخته شده توسط دیگر دوستان را، با توافق و نظر مثبت خودشان، به دوست داناتر و تواناتری انتقال دادم تا حضور او مانع هرگونه خللی در عرضه این مستندهای خوب باشد. در هفته‌های آینده، چهار عنوان اول، با سر و شکلی بهتر و درست‌تر و حرفه‌ای‌تر، توسط این دوست عزیز به بازار خواهد آمد. در مورد پخش و عرضه فیلم‌های خودم هم راستش هنوز تصمیم قطعی نگرفته‌ام و نمی‌دانم چه کنم. خسته شده‌ام از کاری که کار من نبود و نیست. خسته.


لینک پست این متن در سایت اصلی

لینک پست در سایت رای بن مستند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

من نگهدار جمالی ، وسترن میسازم

فیلم " من نگهدار جمالی ، وسترن میسازم"  با یک ایده ی بی نظیر آغاز می شود.

فردی از طبقات پایین شیراز که خود را این گونه معرفی می کند:

من نگهدار جمالی ، وسترن میسازم

 

نگهدار جمالی نه در گرند کانیون معروف ، که در دشت ها و کوه های اطراف شیراز،وسترن می سازد.( یا فکر می کند وسترن می سازد)

فیلم به دلیل سوژه ی بی نظیر خود ،  مخاطب را از همان دقایق اول تا پایان داستان با خود همراه می کند. اما بنظرم فیلم به یک شاهکار تبدیل نمی شود. ( کما اینکه پتاسیلش را دارد)

دلیل آن را شاید باید در این مساله دید که حس تعلیق کار کم است. مخاطب در مسیر کشف با حس تعلیق پررنگی مواجه نیست و در پایان ، کشف بزرگی در کار نیست. فیلم ، داستان یک کشف آرام است. مخاطب با یک پایان فوق العاده مثل آغاز فیلم مواجه نیست.

به نوعی می توان گفت پایان کار خوب است. اصلا خود فیلم هم خوب است انصافا.

ولی فقط خوب است.

حیف شد که شاهکار نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

سایه بازی

سایه بازی ، یکی از قدیمی ترین گونه های تئاتره که به دلیل ساده بودن ظاهری اش، بسیار مورد توجهه و من هم ، این چند روز کمی وقت گذاشتم تا درباره ی این تئاتر بیشتر یاد بگیرم و احتمالا در جایی از این تکنیک استفاده کنم.

علاوه بر بسیاری سایت ها که آموزش چگونگی سایه بازی رو گذاشته بودن ، گروه VERBA  در لول فووووق العاده بالایی ( من جای دیگری رو از این لول بالاتر ندیدم) سایه بازی رو اجرا می کردن که ازتون دعوت می کنم ،یکی از کارهای این گروه رو در آدرس یوتیوب تماشا کنید.

در سلسله نکات زیر ، به تعدادی از ویژگی های این تکنیک تئاتری اشاره خواهم کرد که برای خودم جالبتر از بقیه به نظر می رسید.

1)    تغییر نور ها (رنگ و خاموش روشن شدن نور)

با توجه به رنگ نور، در بسیاری از صحنه ها حس و حال و فضای داستان ساخته می شود. با توجه به ریتم خاموش شدن نور ، خیلی از مواقع ریتم برای صحنه ها ساخته می شود.

نکته ی حائز اهمیت دیگر این مساله است که با توجه به نوری که پروژکتور به پرده می تاباند ، دکور داستان ایجاد می شود. در بسیاری از موارد ، این دکور آسمان است و با توجه به داستان و فضای آن ، رنگ آن تغییر می کند.

 

2)    تغییر اندازه ها

با توجه به دور یا نزدیک بودن آدم ها به منبع نوری ، اندازه ی آن ها بزرگ و کوچک می شود ، به این معنا که  با توجه به فاصله ی مناسب از منبع نور و پرده ، می توان انسان هایی غول آسا روی پرده ساخت.

 

3)    تار بودن یا فوکوس بودن

این مساله که البته خیلی نسبت به علل آن مطمئن نیستم ، تصور می کنم رابطه ای با فاصله از چشمه نور و پرده دارد که البته به عنوان یک افکت ، تاری  می تواند مورد استفاده قرار گیرد.

 

4)    لرزش قاب یا پرده

این تکنیک را که تنها در یکی از ویدیوها دیدم ، به هنگام زلزله نمی دانم دوربین می لرزید ، یا نور پروژکتوری که به پرده از جلو می خورد ، اما حس زمین لرزه به بهترین نحو به مخاطب انتقال می شد.

 

5)    نماهای لانگ شات

در نمای فیلم هایی که از این گونه تئاترها فیلمبرداری می شوند ، عموما همه چیز حرکت می کنند و دکور تغیر می کند ، اما اندازه نماها ثابت و همیشه لانگ شات است.

اما این سوال باقی است که اگر از نماهای متنوع به صورت دکوپاژ شده استفاده شود ، چه اتفاقی رخ می دهد؟

 

6)  از نمای بسته استفاده نمی شود ! مگر به شکل محدود.

در هیچکدوم از این فیلمهایی که این چند روزه دیدم ، حداقل من که نمای بسته ای ندیدم. اما تصور می کنم اگر نمای بسته ای ، مثلا کلوز آپ داده می شد، برای مدت طولانی و در تعداد زیاد قطعا اشتباه بود. چرا که اینجا هیچ ویژگی از صورت مشخص نیست و هیچ حس همذات پنداری ای نمی تونه ایجاد بشه و صرفا مخاطب تعدادی خط می بینه که دور صورت رو مشخص کردن ، هرچند که هنوز هم بنظرم برای تمرکز چند لحظه ای روی یک شخصیت و صحنه ، نمای بسته ، می تونه مفید و خوب باشه

در نهایت می توان گفت ، سایه بازی روشی مناسب برای ارایه ی اطلاعات به شکل مینیمال و با هزینه ای اندک به مخاطب است که در صورت مطالعه و تسلط کافی بر آن ، احتمالا نتایجی فراتر از انتظار دربر خواهد داشت.


پ.ن: راستش فعلا این تعداد نکته رو تونستم از ویدیوها بفهمم که براتون نوشتم ، بازم اگه چیزی فهمیدم ، دوست دارم باهاتون به اشتراک بزارمش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

خداحافظی از تدکس

 

تقریبا فک کنم سه سال پیش ، یه همچین روزایی بود که واسه حضور تو رویداد تدکس تهران داوطلب شدم. تو این مدت در سه رویداد شرکت کردم که البته با اختلاف شیرین ترینش ، همون سال اولی بود. یادمه اون موقع تازه داشتم کار کردن تو فضای مستند رو تجربه می کردم (البته هنوزم مشغول همین کارم) و واقعا ساخت فیلمی که اون رو تو تالار وحدت نشون بدن ، برام جذاب و هیجان انگیز بود.

اون سال ،تدکس تهران پروژه ای داشت تحت عنوان سیتیزن ایکس و شهروند نمونه ی تهران رو انتخاب می کرد ( پارسال آقای سلیمانی، مدیرعامل کاله انتخاب شده بود) و من ، قرار شد فیلم مستندی درباره ی شهروندان نمونه ی تهران در سال 2016 ، یعنی رفتگران زحمتکش شهرداری بسازم.

سر این پروژه خیلی جاها رفتم و با زندگی رفتگرای بخش های شمالی تهران تا اندازه ای آشنا شدم.

 یادگرفتم که فیلمساز سرشو میندازه پایین و فیلمشو میسازه ، کار نداره کی چی میگه!

یادگرفتم فیلمساز باید حرف خودش رو به کرسی بنشونه ، وگرنه ، بقیه به کرسی می نشوننت!

خلاصه علی رقم اینکه زحمت زیادی سر این فیلم کشیدم ، اما به دلیل کم تجربگی خودم و خوش قولی و لطف بی حد تدوینگر، کار پخش شده در رویداد با محصول مورد نظر من ، زمین تا زیرزمین فاصله داشت

(در همین حد بگم که فیلمی که تدوینگر با حجم کم داخل تلگرام برای چک کردن من فرستاده بود روی اون پرده ی عریض و طویل پخش شد!)

هرچند که کار دوباره تدوین شد و اثر جدید رو قرار بود دوباره منتشر کنن ( نمی دونم اینکار انجام شد یا نه) اما همیشه حسرت می خورم که ایکاش فیلم بهتری خروجی این تلاش می شد.

بعد از 2016 ، 2017 تو تیم اجرایی بودم 

 سال 2018 ، دایرکتور مدیای تدکس جوانان تهران که البته ، اون خودش داستان جداییه که به اندازه ی یه مثنوی هفتاد من ، غر داره! 

گالری سام سنتر ، ساعاتی قبل از آغاز رویداد تدکس جوانان تهران


علی الحساب حداقل متنایی که واسه وبلاگ تدکس جوانان نوشتم رو بخونید ، ثواب داره بخدا ، متنا اصن دیده نشده ، کلی زحمت کشیدم سرشون

القصه ، امروز که روز استعفاست و آخرین روزیه که من جزو تیم تدکس تهران هستم رو سعی کردم با یه کار  جالب و مثبت تموم کنم.

 

آیا شده که ته برنامه احساس کنید کار شما یه نفر یا نفراتی رو اذیت کرده و احتمالا خاطره ی بدی از این آدم ها و از این رویداد تو ذهنش موندگار شده؟

اگه اینطوره ، پس حتما به شما هم توصیه می کنم تا دیر نشده ، بجنبید و از دلش دربیارید.

 


پ.ن: ولی هنوز هم ، شیرینی تجربه ی آودینس تدکس تهران 2014 بودن رو با هیچکدوم از اینا عوض نمی کنم. اصن شیرینی همون روز باعث شد من برای کار در تدکس داوطلب بشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

سمفونی ناتمام ایران

مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی جلسات هفتگی نمایش و نقد فیلم دارد و این هفته ، این برنامه به فیلم "سمفونی ایران" اختصاص داشت که درباره ی سیر و سفرهای فریدون شهبازیان به نقاط مختلف ایران و پیدا کردن ریشه های موسیقی مقامی ایران پرداخت.

دوربین مستند ساز با فریدون شهبازیان همراه می شود و به نقاط مختلف ایران سرک می کشد. از عاشیق ها برای ما می گوید و از دَدَگورگور . از کمانچه زدن کمانچه زن با تجربه ی لری تصاویر زیبایی می بینم و از نی انبان زدن هنرمند با استعداد بوشهری. نماهای فوق العاده ای از جنگل های ایران گرفته تا صخره های سیستان می بینیم و به اختصار، درباره ی هرکدام از موسیقی ها می شنویم.

فریدون شهبازیان سوال می پرسد و از دیدن این هنرمندان محلی به وجد می آید ، اما نتیجه ی کار ...

نتیجه ی کار یک مستند متوسط است. هرچند که من درباره ی مسایل و اشکالات موسیقیایی کار اصلا وارد نیستم و نمی توانم در این حیطه ها اظهار نظر کنم ( کما اینکه در جلسه ی امروز ، بسیاری از نقد ها حول اشتباهات موسیقیایی اثر شکل می گرفت) اما بنظرم به عنوان مخاطب جدی سینمای مستند اشاره به چند نکته خالی از لطف نباشد:

1_ نبود حس تعلیق

در این فیلم عملا هیچ حس تعلیقی وجود ندارد. به این معنا که دلیلی وجود ندارد تا شما فیلم را پیگیری کنید . منتظر اتفاق یا آدم عجیب غریبی نیستید.

2_ فرصت هیچ کشفی به مخاطب داده نمی شود

این فیلم در لحظات زیادی بیشتر شبیه یک مستند آموزشی است که تعدادی نما و دیتا در اختیار بیننده قرار می دهد ، نه فرصت کشفی به مخاطب داده می شود و نه اصلا ریتم فیلم چنین اجازه ای می دهد ، چرا که ما یا درگیر مصاحبه ایم ، یا نریشن فیلم ( که بنظرم یکی از ضعیف ترین نریشن های ممکن است و از متن بسیار ضعیفی برخوردار است) را می شنویم ، یعنی حتی برای مدت طولانی هم درگیر دیدن فضا و شنیدن موسیقی نمی شویم

3_ فیلمی بدون پایان

در جلسه ی نقد و بررسی فیلم و پس از صحبت های کارگردان مشخص شد که واقعا هم فیلم پایان ندارد ، چرا که قرار بود در پایان فیلم تمام نوازنده های نقاط مختلف ایران در کنسرتی به رهبری شهبازیان به روی سن بروند و اینگونه سمفونی ایران ساخته شود.کاری که مثل اکثر کارهای آدم های این مملکت ، ابتر می ماند و در نهایت ، هیچ ارگانی حاضر به حمایت از برگزاری چنین رویدادی نمی شود. در نتیجه پایان این فیلم ، ما فقط  تعدادی نما از تعدادی نوازنده می بینیم که مشغول جمع کردن بار و بنه هستند و انگار به جایی می روند؟!

حال سوال اینجاست که چرا مستند ساز از به نتیجه نرسیدن برگزاری کنسرت فیلم نگرفته و نشان نداده و این گونه بی  منطق فیلم را به پایان برده؟ بدون کنسرت سمفونی ایران، حتی حضور شهبازیان هم در این فیلم بی منطق جلوه می کند ، چرا که حتی راوی داستان هم شهبازیان نیست و فیلم ، با صدای مسعود رایگان روایت می شود.

در نهایت می توان گفت "سمفونی ایران" فیلمی است که می توانست خیلی بهتر ساخته شود و جا داشت ، به یک فیلم عالی تبدیل شود ، اما به دلیل تحقیق و پرداخت سطحی فیلم ، صرفا به نشان دادن کلکسیونی از آدم ها و مکان ها بسنده می کند. کاری که البته باز هم خالی از لطف نبوده و حرکتی است در خور توجه ، چرا که همین الان هم بخش زیادی از نوازندگان این فیلم فوت کرده اند و این نماها ، از معدود نماهایی است که از آن ها گرفته شده است.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

چرا ناپدید مستند بدی است؟

هرچند که پیش از آغاز انتقادات جا دارد از تلاش های کارگردان این اثر برای ساخت اثری متفاوت و تجربی تقدیر کنم و اذعان کنم که واقعا برای ساخت این فیلم زحمت زیادی کشیده شده و دکور ها ، گریم و فکر کردن به این جهان تخیلی زمان بر است و برای آن زحمت کشیده شده ، اما متاسفانه نتیجه ی کار محصولی انقدر سطح پایین است که ترجیح می دهم ، درباره ی نقص های فیلم ناپدید که این روزها در گروه هنر و تجربه در حال اکران است ، صحبت کنم.

1)    مورد اولی که باید حتما به آن اشاره کرد این است که در این اثر ، شما اصولا با تفکرات شخصی کارگردان مواجه هستید ، نه یک فیلم مستند! هنوز هم که هنوز است ، معنای میان نویس های فیلم را نمی فهمم! فیلم بیشتر به کابوس های شخصی کارگردان شبیه است تا یک فیلم مستند متفاوت!

2)    هیج خط مشخصی در این فیلم وجود ندارد. به این معنا که نمی توانی از نقطه ی الف شروع کنی و داستان را تا نقطه ی ب تعریف کنی. یعنی حداقل من که نمی توانم بعد از دیدن فیلم اینکار را بکنم

3)    فیلم حداقل به معنای کلاسیک کلمه ، داستان ندارد. تماشاگران  داستان را ، هرچقدر هم بد و ناقص، می توانند پیگیری کنند. اما تصاویر هر چقدر هم خوب و فریبنده باشند ، اگر داستانی نداشته باشند، نمی توانند مخاطب را نگه دارند.

4)    شاید بتوان برای پرداخت این داستان از دو روش استفاده کرد ، یکی شخصیت محور و دیگری اتفاق محور . در روش اول ، تمرکز را به صورت مشخص روی چند سوژه بگذاریم که ناپدید شده اند و داستان آن ها را تعریف کنیم. این گونه می توان احساسات مخاطب را برانگیخت. چرا که دیگر چند شخصیت وجود دارند ، نه صرفا تعدادی تیپ که هیچ سرانجام مشخصی هم ندارند!

در روش دیگر که به نظر می آمد کارگردان ترجیحش بر آن بوده ، اتفاق ناپدید شدن در مرکز توجه ما قرار می گیرد. اما نکته ی عجیب اینجاست که در یک سوم پایانی فیلم،داستان به سمت یک اثر شخصیت محور رفته و درباره ی یکی دو نفر ، گزافه گویی می کند!

5)    در لحظات زیادی ، کار دچار شعارزدگی های عجیب و غریب ، در حد برنامه های نازل صدا و سیما ( دقت کنید ، حتی نه در حد برنامه های متوسط صدا و سیما) می شود. واقعا هنوز هم متوجه دیالوگ های پایانی خوانواده ی ژوبین نمی شوم!

6)    بنظرم مهمترین دلیلی که این تعداد مشکل در فیلم وجود دارد این است که طراح ، کارگردان و تدوینگر این اثر همگی یک نفر هستند. اگر طراح  مجبور شود  تلاش کند نظراتش را در قالب کلمات یا از آن بهتر ، متن به کارگردان منتقل کند و کارگردان هم در قالب کلمات یا متن ایده هایش را به تدوینگر منتقل کند، احتمالا در طی این مسیر یا این ایده ها پرورش پیدا می کردند و بهتر می شدند یا کلا این ایده ها کنار گذاشته می شدند.


از فرحناز شریفی ، مستند بسیار خوب "ایران در اعلان" موجود است که از همه دعوت می کنم وقت خود را صرف دیدن آن کنند و امیدوارم ، فرحناز شریفی که نشان داده می تواند مستند های عالی بسازد ، بازهم مستند عالی بسازد، نه ناپدید!

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

معضلی به نام زبان انگلیسی

تقریبا 15 ساله داره زبان انگلیسی یاد می گیره!

 

بزارید جمله ام رو کمی اصلاح کنم ، تقریبا 15 ساله داره جسته گریخته کلاس زبان میره، چه در سیستم رسمی آموزش و پرورش و چه بعدها در دانشگاه

بیش از15 ساله داره انواع و اقسام آموزشگاه های زبان رو تست می کنه

اما تقریبا خروجی اش چی بوده؟

Nothing  ( واقعا بعد از این همه سال در سطح همین ناتینگ زبان یادگرفته)

انواع و اقسام روش های خودآموز رو استفاده کرده

کتاب انگلیسی سعی کرده بخونه ( البته ، در حد همون سعی باقی موند خداییش)

تا دلتون بخواد فیلم به زبان انگلیسی دیده

کلی آهنگ با تکست انگلیسی گوش داده

اما باز هم nothing

سعی کردعلایقش رو به زبان انگلیسی پیگیری کنه

سعی کرد در اون حیطه هایی که دوست داره به زبان انگلیسی بخونه

ولی بازهم موفقیتی حاصل نشد!

اون الان به آدمی تبدیل شده که بیش از نیمی از عمرش رو در تلاش برای یادگرفتن زبانی صرف کرده که هنوز هم تسلط کافی روش نداره!

اینجوری نمیشه ادامه داد دیگه واقعا

اون به زبان انگلیسی نیاز داره و هیچ راهی به جز آموختن زبان انگلیسی پیش رو نداره

 

اما اون معتقده که آدم سختیه

یعنی به این راحتی میدون رو خالی نمی کنه

حتی اگر بیش از نیمی از زندگی اش رو شکست خورده باشه

اون فک می کنه می تونه با تلاش و پشتکارش همه  ی مشکلاتش رو حل کنه

پس از همین امروز شروع می کنه تا روزی سه ساعت  ( بجز دو روز در هفته)  برای یادگیری زبان وقت بزاره

اول از همین واژگانی شروع می کنه که یک ساله به دیوار اتاقش زده و به جز اون دفعه که نوشتتشون ، هرگز به اون ها سر نزده!

یک روز درمیون یه متن انگلیسی می نویسه و بسته به شرایط ، یه جایی منتشرش می کنه ( منم قول میدم حتی اگه ایراد گرامری و ... متناش داشته باشن، اینجا منتشرشون کنم)

یک روز درمیون یه متن انگلیسی می خونه و سعی می کنه به سوالاتش پاسخ بده

شروع می کنه به خوندن بخش زبان متمم

و در نهایت ، از ابتدای تیر ، کلاس آیلتس میره

ولی این تمرینات هم رها نمی کنه

این بار دیگه قرار نیست ببازه


پا نوشت:رایتینگ های انگلیسی با هشتگ English practice  منتشر می شن و احتمالا غلط غلوط  زیاد دارن ، به بزرگی خودتون ببخشید دیگه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

لذت بردن از لحظه

لذت بردن از مسیر

برای اکثر آدم ها آسون نیست

حتی اگر چنین مسیر زیبایی پیش روت باشه

 

البته که مرور خاطره ی این مسیر فوق العاده برای اکثریت آدم ها لذت بخشه

 

ولی اگه زمانی که در مسیریم ، بتونیم در لحظه لذت ببریم

شیرینی ای رو حس می کنیم که فقط دیوانگان حسش می کنن

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
سعید مولایی

ناصر صفاریان

این چند روزه که حسابی مشغول دیدن فیلم های مستند بودم ، با چهره ای جدید و جذابی آشنا شدم که هرچند پیش از این او را به عنوان مجری برنامه ی نمایش هفتگی مرکز گسترش می شناختم ، اما هرگز به عمق نگاه و فعالیت های او پی نبرده بودم.

ناصر صفاریان ، دوستی  ای قدیمی هم با روبرت صافاریان دارد ( خودم تا قبل از این چند روزه خیلی وقتا این دو عزیز رو با هم اشتباه می گرفتم ، البته ، الان هم خیلی مطمئن نیستم موفق شده باشم) و احتمالا برای فعالان حوزه ی سینما و علی الخصوص مستند ، هر دو اسامی شناخته شده ای هستند.

اما همان طور که از اسم این پست مشخص است ، در این پست قصد دارم از ناصرصفاریان برایتان بگویم. ( هرچند عجالتا روبرت صافاریان را از این طریق می توانید دنبال کنید)

جرقه ی شناخت جدید من از ناصر صفاریان هم برمی گردد به گشتن من برای فیلم های مستند ایرانی که از موسیقی ساخته شده است.  "شب شیدایی " فیلم قابل احترامی است که با محور قرار دادن مصاحبه با افراد صاحب نام و استفاده از اطلاعات آرشیوی ، نگاهی گذرا به تاریخ موسیقی پاپ ایران دارد. هرچند که به شخصه دیدن این مستند را به همه توصیه می کنم وبنظرم تلاشی است در خور ستایش ، اما نمی توانم از مشکلاتی که به عنوان یک مخاطب فیلم های مستند در این فیلم می بینم عبور کنم. هرچند که داستان طبق منطق زمانی ساختارمندی جلو می رود ( راستش چند روز پیش فیلمو دیدم ، امیدوارم درست تو خاطرم مونده باشه) اما از شلختگی رنج می برد و بعضی وقت ها پشت سرهم گذاشتن برخی مصاحبه ها ، مکانیکی از آب درآمده. دلیل دیگری که باعث بروز شلختگی در فیلم شده ، افراد متعددی است که با کارشناسان مصاحبه می کنند و هر مصاحبه ، به نحو متفاوتی فیلمبرداری شده و خیلی یک دست نیست.

یکی دیگر از مهمترین نکاتی که درباره ی این فیلم می توانم اشاره کنم ، فضای سیاسی پایان فیلم است. شاید اگر کارگردان خلاقیت بیشتری به خرج می داد و حتی همین اعتراض سیاسی را در لایه های زیرین تری انجام می داد ،  نتیجه دلپذیر تر بود.

احتمالا از همین راش ها ، فیلم دیگری هم ساخته شده به نام خاطره های خط  خطی که درباره ی ترانه های ضد عاشقانه است و هرچند که من بهره بردن از باران کوثری با آن نماها را خلاقانه می دانم ، اما این خلاقیت را به شکل درست و درمونی نمی بینم و اصلا خیلی مفهوم نبود واقعا؟!

 

اما فارغ از تمامی این مسائل ، در حد فهم و دانش من ، ناصر صفاریان یکی از آدم های واقعا باسواد و صاحب اندیشه است و کار ستودنی او در نوشتن و آرشیو یادداشت هایش را ، خدمتی بزرگ می دانم به تاریخ

او با اینکار ، اوضاع هر روزه ی ایران از منظر خود را ثبت و ضبط کرده

حتما و اکیدا خواندن نوشته های ناصر صفاریان را توصیه می کنم.

هرچند که تا به حال افتخار دیدار و مصاحبت با او را نداشته ام ، اما از نوشته هایش مطمئنم که آدم وابسته ای نیست و نون بازوی خودش را می خورد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

سالسوس

بسیار خوشحال شدم و انرژی گرفتم از دیدن مستندی که آریان عطارپور ، پسری هم سن و سال خودم  درباره ی سوسیس ساخته بود! هرچند که فیلم از خط  داستانی ای بهره می برد که از بیرون بهش تزریق  شده و برخلاف مستند های غیرتلویزیونی که خط داستانی از درون خود نماها و داستان تصاویر ساخته می شه ، اینجا داستان توسط شخصیت اول ماجرا که خود آریان عطار پور باشه ساخته می شه که البته ، برای یک مستند تلویزیونی کاملا طبیعی  و استاندارده و نمیشه به اثر خورده ای گرفت.

البته جز ضعف روایی داستان که تا اندازه ای دچار شلختگی و سردرگمی و نداشتن خط مشخصی برای ادامه دادن داستان و ایجاد حس تعلیق و ....است، به نظر من دیگه نمیشه از کار ایراد دیگه ای گرفت.

کارگردان به خوبی تونسته فضای فانتزی کار رو دربیاره و با بازی کردن نقش آدمی که عاشق سوسیسه ، فیلمی درباره ی عوارض سوسیس ساخته که به دلیل همین هوشمندی ، کار به هیچ عنوان جنبه ی شعاری به خودش نگرفته و اتفاقا کاملا با آدم هایی که عاشق فست فود ها هستن ، همذات پنداری می کنه

کارگردان هم از مصاحبه استفاده کرده ،هم از موشن گرافیک بهره می بره و هم با تمهید جالبی صدای خود عطاردپور که کمی تیپ گرفته ( همین مساله به بار طنز داستان کمک زیادی می کنه) نقش دکتر رو بازی میکنه و هم از اطلاعات آرشیوی بسیار جذابی استفاده می کنه

 

البته ، خلاقیت کارگردان به همین  جا ختم نمیشه و می تونید اوج خلاقیت و توانایی فیلمساز رو در سکانس تبلیغ سوسیس مشاهده کنید که اگر نگم یکی از  بی نظیر ترین سکانس هایی است که در فیلم های مستند ایرانی دیده ام ، بی راه نگفته ام! پارودی گزنده ای درباره ی کلیپ های تبلیغاتی سوسیس

 

اما داستان خلاقیت های فیلمساز و گروهش به همین جا ختم نمی شود. اولین نمای فیلم ، نمای دولپی ساندویچ خوردن عطار پور است که انقدر این کار را به شکل فجیعی انجام می دهد که مخاطب را میخکوب می کند!

 

در همان حین ، صدای ذهنی عطاردپور را می شنویم که به تعریف کردن داستان مریضی و پیش دکتر رفتنش می پردازد.

از دیگر صحنه های بسیار جذاب فیلم می توان به نحوه ی نقل قول کردن از حرف های اورسن ولز پرداخت که کارگردان با گذاشتن ماسک ولز بر سر ، به خوبی و به طنازی از عهده ی اینکار بر میاد.

 

یا صحنه ی که به وسیله ی چند ماکت ، کار به زیباترین و خلاقانه ترین شکل ممکن برای مخاطب نمایش داده می شود.

 

نمای فوق العاده جذابه فیلمبردار فیلم که یک سوسیس را می گذارد تا سرخ شود و شروع به شمردن می کند ، قطعا انقدر تاثیر گذار هست که هر بیننده ای را به تحسین وادار کند.

 

اما کارگردان به همین جا هم بسنده نمی کند و کار را به انجام آزمایشی جذاب در یکی از مدارس تهران می کشاند تا ثابت کند ، اکثریت بچه مدرسه ای ها به چه نوع  غذایی علاقه دارند.

 

 

در پایان با یک پایان حساب شده و باز ، قضاوت را به عهده ی مخاطب می گذارد.

 

نهایتا اینگونه می توان نتیجه گیری کرد که ما با یک پدیده مواجهیم.

با آریان عطار پور

هرچند که هنوز کمی با پختگی فاصله دارد و البته این مساله با توجه به سن و سالش کاملا طبیعی است ، اما من بی صبرانه منتظر اثر بعدی این کارگردان با استعداد هستم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی