از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

knives out

بلاخره پس از یه عالمه فیلم غیرقابل تحمل ، امشب یه فیلم قابل تحمل دیدم.

فقط در این حد ،نه بیشتر، قابل تحمل و مناسب برای وقت گذرونی ، همین!

نکته ی جالب ابتدایی شاید مهندسی شدن نشانه هاست. البته که در این نوع فیلم ها که کاراگاهی دنبال قاتل میگرده این قضیه کامل روال معمولی داره

ولی دقیقا به همین دلایل این فیلما کلا جز اینکه هدف گیشه داشته باشن ، معمولا خیلی مهم نیستن.

نمی دونم چقدر  برای بقیه قابل فهم بود ، ولی خیلی از غافلگیری های فیلم برای من خیلی روو بود.

به دو دلیل ، طبیعتا دلیل اولش اینه که مخاطب فیلم بین انقدر فیلمای این شکلی دیده که براش عادیه و می دونه چه چیزی رو باید اون وسط ببینه

دلیل دوم اینکه فیلم داشت به درستی نشانه گذاری می کرد.

اما مشکلم اینجا نیست.

مشکلم از زاویه ی عمدتا لو انگل ، خوشگل و سیگار دود کننده و پر ابهت کارآگاه شروع میشه و به رابطه ی عامه پسندش با دختر خدمتکار ختم میشه.

به لحاظ فنی ، دختر نماینده ی مخطبانه ، مخاطب با اون همذات پنداری می کنه و احتمالا مخاطب های کند ذهن ، همون سوال هایی رو از کارآگاه می پرسن که دختر آخر فیلم پرسید!

مشکل همینجاست

انگار فیلم رو برای یه مشت کند ذهن ساختن

حتی نوع تعلیق فیلم هم از همین جنسه.

خلاصه ، به عنوان فیلم گیشه

اگر به شعورتون توهین نکنه ، می تونه فیلم بدی نباشه

البته به شرطی که از همین الان با این قضیه کنار بیاید که فیلمنامه نویس برای اینکه بتونه یه بهونه برای راستگویی خدمتکار درست کنه ، دست به دامن بیماری نادر! تگری زدن خدمتکار وقت دروغ گفتن اش شده.

تخیل عه فیلمسازه

درست

ولی آدم نباید ضعف های تکنیکی اش رو انقد بد ماله بکشه!

نه واقعا؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

محمد رضا شجریان، حنجره ی جامعه ی ایرانی در دوره ای پر فراز و نشیب

پیش نوشت ۱: حقیقت اینکه چند باری در طی یک ماه گذشته آمدم این یادداشت را بنویسم ، اما در نهایت نیمه کاره ماند. هنوز هم اصلا از این یادداشت راضی نیستم و اکیدا توصیه دارم اگر به زمانتان اهمیت می دهید فورا اینجا را ترک کنید.

پیش نوشت ۲: لازم می دانم تاکید کنم، نمی خواستم متنی احساسات برانگیز بنویسم . وگرنه در این شرایط که استاد شجریان در قید حیات هستند نمی نوشتم ، اما ماجرای بیماری ایشان بهانه ای شد تا مساله ای در ذهنم شکل بگیرد. مساله ای که گفتم شاید احیانا برای شما هم جالب توجه باشد.

اولین برخورد من با صدای محمد رضا شجریان به دوران کودکی ام باز می گردد. به زمانی که پدرم در ماشین نوار شجریان می گذاشت و من باید در تمام طول راه چه چه های او را تحمل می کردم!

بله  ، دقیقا تحمل می کردم. چرا که در تمام طول دوران کودکی ام متنفر بودم از سبک آهنگ های او . همیشه دوست داشتم در ماشین اقوام و دوستانی بنشینم که جوانتر بودند ، چون آن ها معمولا از ترانه های لیلا فروهر، اندی ، سندی و "استاد شماعی زاده" استفاده می کردند و انصافا شور و وجدی مثال زدنی در رگ های بچه ها تزریق می کردند.

ولی در ماشین ما به  جز شجریان ، ناظری، اصفهانی و افتخاری و افرادی از این دست ، کمتر آهنگی شنیده می شد.

این داستان تا نوجوانی من ادامه داشت تا اینکه کم کم و با ورودم به دانشگاه ، عصر همایون شجریان آغاز شد. علی الخصوص آلبوم نه فرشته ام نه شیطان تا مدت ها در بین دوستان نزدیکم محبوب بود و شاید بزرگترین اتفاق موسیقیایی عید 93  برای ما بود.

این البته به این معنی نیست که در تمام آن سال ها زندگی من خالی بود از شجریان ، ولی انس و علاقه ای بینمان شکل نگرفته بود هنوز.

اما داستان به همین روال باقی نماند و خصوصا در چند سال اخیر ، نگاهم به محمد رضا شجریان و آثار او خیلی متفاوت شده است.

نکته ی اول اینکه هرچند که همایون شجریان توانست در عرصه ی موسیقی تلفیقی آثار درخوری تولید کند و انصافا باعث نزدیک شدن سلیقه ی جوانان امروزی به موسیقی سنتی ایرانی شد (من خودم هم از همین دسته آدم ها بودم) ولی به تعبیر حسین علیزاده ، آثار متاخر همایون شجریان در دسته بندی پاپ قرار می گیرند و قرابت زیادی با آثار کلاسیک موسیقی ایران ندارند.

مسیری که امروز همایون میرود با مسیری که سال ها پدرش رفته یکی نیست. هرچند که نباید این مساله را از نظر انداخت که همانگونه که سلیقه ی پاپ آن روزها خیلی از سلیقه ی  آثار محمد رضا شجریان دور نبوده ، سلیقه ی جریان اصلی پاپ این روزها هم نزدیک به آثار همایون شجریان است.

به نوعی می توان گفت پدر و پسر شانه به شانه ی سلیقه ی مردم حرکت می کنند.

اما اگر بخواهیم آثار این پدر و پسر را امروز با هم مقایسه کنیم ،‌شاید بهترین مثال ، تفاوت آن ها در خواندن یک شعر واحد باشد.

روو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن ، ترک من خرابه ، شب گرد مبتلا کن

همایون شجریان

محمد رضا شجریان

تفاوتی که انقدر مشهود است که من همیشه از خود می پرسم: آیا همایون شجریان ادامه ی محمد رضا شجریان است؟

احساسی که شجریان پدر به من از این شعر می دهد ، حجم غمی که شجریان تحمل می کند ، گویی انقدر بزرگ است که شاید جز حضرت حافظ هیچکس این غم را  تحمل نکرده!

و خوانش همایون شجریان ،‌ سرشار از شور جوانی و زندگی است.

گویی از دو دنیای متفاوت به شعر نگاه می کنند.

همین چند ماه پیش ، شب یلدا بود که بخشی تقطیع شده از مصاحبه ی مسعود بهنود با هوشنگ ابتهاج در شبکه های اجتماعی جا به جا می شد و حتی ایرنا هم گزارشی از این فایل جالب پخش کرد. (هرچه قدر گشتم ، فایل ایرنا رو پیدا نکردم)

بهنود از ابتهاج می پرسید راضی اید از زندگی و ابتهاج با قطعیتی مثال زدنی می گفت: معلومه

و بعد به آواز محمد رضا شجریان اشاره کرد و اینکه اون آواز چقدر باورنکردنیه و کم چیزی نیست که آدم بتونه همچین چیزی گوش کنه. (در نقل حرف های استاد ابتهاج به دلیل اختصار تغییراتی دادم)

در نظر بازی ما بیخبران حیرانند

شاید جالب باشه بدونید ، این سنت حافظ خوانی که ایرانیا دارن ، بخش زیادی اش مرهون توجه محمد رضا شجریان به اشعار حافظ هست. تا پیش از او اشعار حافظ کمتر برای آواز انتخاب می شدن.

از انقلاب 57 تا اتفاقات 88

استاد شجریان صدای ملت ماست.

او بعد از کشتار میدان ژاله صدای ملت بود

شب است و چهره میهن سیاهه

زمان پیروزی انقلاب ، صدای مردم بود.

ایران ای سرای امید

او در زمان جنگ ، صدای مردم است

همراه شو عزیز ، همراه شو عزیز

حتی در مخاطب قرار دادن جانبازان صدای مردم است.

بشنوید ای گروه جانبازان

 چنانچه در سال 88 صدای مردم بود.

تفنگت را زمین بگذار

او به واقع هنرمندی است که علاوه بر صدای خوش ، تکنیک فوق العاده ، پژوهش و احاطه ی بی نظیر در حیطه ی خودش و فراتر از خلاقیت مثال زدنیش ، صاحب حرف و نظر منحصر بفرد خودش است. او یک موجود حیرت انگیز و ماندگار در تاریخ ایران است.

فارغ از اینکه آیا مردم می توانند حرف نادرست بزنند یا نه ، ولی او حنجره ی ملت  ایران از دهه ی پنجاه تا هشتاد شمسی بود.

دیگر نه فقط به دلیل اینکه استاد شجریان حال مناسبی ندارند و نمی تواند  مثل قدیم ما را از شنیدن صدایشان محسور کند ، که  اصلا به دلیل تکثر صدا و راه های مختلف انتشار آن، احتمالا دیگر هرگز کسی نمی تواند چنین لقبی را یدک بکشد.

او در دوره ای زندگی می کرد پس از قمر الملوک وزیری و پیش از همایون شجریان

در زمان قمر سیستم ضبط صدا و انتشار آن نبود و در زمان همایون انقدر زیاد هست که هرگز یک نفر نمی تواند ادعا کند اکثر سلیقه ها او را می پسندند.

این اتفاق فقط در آن دوره ی خاص می توانست رخ دهد.

استاد محمد رضا شجریان را دوست داشته باشیم یا نه، او بخشی از تاریخ ملت ماست. صمیمانه و از تمام وجود  آرزو دارم هرچه زودتر سلامتی شان حاصل شود ، چرا که با رفتن او ، حنجره ی مردم ایران خاموش می شود.

پی نوشت ۱: شدیدا بهتون توصیه می کنم پادکست رادیو فلسفیدن درباره ی محمد رضا شجریان رو از دست ندید.

پی نوشت ۲: هرچند که در این پست اشاره کردم ،‌ولی اگر توو این ایام کرونایی وقت آزاد بیشتری دارید ، ازتون دعوت می کنم مستند بزم رزم که درباره ی موسیقی ایام انقلاب و جنگه رو از دست ندید.

پی نوشت ۳: در طی این چند باری که اومدم بنویسم و نشد ، چند بار هم خبر فوت استاد منتشر شد ، یه بار که یادمه شب با بغض خوابیدم . ولی صب دیدم خبر تکذیب شده. ایشالا سایه شون مستدام باشه و سلامتی شون رو هرچه زودتر بدست بیارن.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

از عوام فریبی تا عوام فریبی

از به رنگ نارنجی تا احمد آقا

هر دوی این فیلم ها ، درباره ی رفتگری به اسم احمد آقاست که چند سال پیش ، کیفی که حاوی محتویاتی میلیاردی بوده را پیدا می کند و آن را به صاحبش باز می گرداند.

اما نکته ی مناقشه برانگیز که تمرکز مستند احمد آقا روی آن است ، این است که آیا انگونه که در خبر ها آمده ، دسته چک امضاشده و کارت های اعتباری و پول نقد به ارزش یک میلیارد تومن در کیف بوده یا صرفا اسناد و مدارکی به ارزش یک میلیارد به همراه تعدادی دسته چک بدون امضا (آخه چرا باید یکی دسته چک رو با امضا بزاره توو کیف آخه!)  در کیف وجود داشته است؟

داستان وقتی جالب می شود که این احمد آقا به برنامه ی ماه عسل می رود و علیخانی می پرسد:

خب صاحاب کیف چقد بهت داد؟

و احمد آقا میگوید:

فقط 200 هزارتومن

 و علیخانی کلی تیکه بار صاحب کیف کرد. تمرکز مستند احمد آقا روی این مساله و ناراحتی صاحب کیف از حرف های احسان علیخانی از یک طرف و وارد شدن داستان رفتگر میلیاردی در کتب درسی است.

داستانی که به دلیل همزمانی اش با تخلفات بانکی معروف به "اختلاس سه هزار میلیاردی" ، توجه زیادی به آن صورت گرفت تا بتواند منادی اخلاق از دست رفته در جامعه باشد.

جالب اینکه در مستند احمد آقا ، درنمایی مضحک (دوربین لو انگل ، سیم هاش اف کامل توو قاب و نوع پوز آدم ها در نازیباترین شکل ممکن) به مصاحبه با احمد آقا ، مدیر و احتمالا معاون مدرسه می پردازد و مدیر یا معاون دفاع می کند از داستان رفتگری که در کتاب ها آمده.

اما با رفتن احمد آقا به یکی از کلاس ها و پرسیدن اینکه کیا بعد از خواندن این درس اگر با چنین شرایطی مواجه شوند ، پول را پس می دهند؟

به یکباره می بینیم اکثربچه ها پول را پس نمی دهند

و در یک قاب کاملا حساب شده ، از بچه ها خواسته می شود کنار احمد آقا یک عکس یادگاری بگیرند.

فارغ از اینکه این شوی رسانه ای تا چه اندازه ای درست است (تصورم این است که هر پسری که در دبیرستان های ایران درس خوانده می داند که در این شرایط "اگر" زور مدیر و معلم نباشد ، حرفی مخالف اخلاق رسمی زده می شود.چون در بین بچه ها حال میدهد و در جو به وجود آمده به آدم حسابی خوش میگذرد و میخندد) و قابل استناد که این تعداد از بچه ها تنها پول را برمی گردانند ، اما به ذات اقدامی قابل توجه است که نشان می دهد آن هایی که در آموزش وپروش کتب درسی را تدوین می کنند چقدر از جامعه و دنیای امروز بچه ها فاصله دارند و در باقالی ها سیر می کنند!

البته باید به این نکته هم اشاره کرد که چندی پیش شبکه ی مستند صدا و سیما در ادامه رویکرد ماه عسل و واحد مرکزی خبر مبنی بر اینکه این آدم کیف یک میلیاردی پیدا کرده و چرا قدرش رو نمی دونید و این ها و این آدم یک بیمه ساده هم چرا نداره ، اقدام به ساخت مستندی به نام به رنگ نارنجی کرد.

جالب اینکه فیلم نارنجی پوش مهرجویی هم بی ارتباط با احمد آقا نیست و به نوعی همه ی این آتیش ها از احمد آقا بلند می شود.

اما همه ی این مقدمات را گفتم تا بگویم

جرا به اعتقاد بنده

از به رنگ نارنجی تا احمد آقا

چرخیدن از پوپولیسمی به پوپولیسم دیگر است؟

منظور من از عوام فریبی در این متن، بیشتر به نوع فاعلیت عوام فریبانه ی کارگردان ها و برنامه سازان باز می گردد.

نخست ، طیف ماه عسل ، به رنگ نارنجی ، واحد مرکزی خبر ، روزنامه ی شرق و ... که با خبری که مخابره ی آن به این شکل اگر هم از روی شارلاتانسیم نبوده ، از روی بلاهت بوده ، این ماجرا را پوشش رسانه ای دادند.

شاید بتوان ساده دلی بیشتری را به خبرنگار واحد مرکزی خبر خراسان شمالی نسبت داد ، اما آیا واقعا برنامه ای مثل ماه عسل که پس از ماه ها این آدم را به تلویزیون دعوت می کند ، نباید کمی تحقیق بکند که ماجرا چیست؟

یا از آن جالب تر، فیلم به رنگ نارنجی ، مستندی که سال 98 از شبکه ی مستند پخش می شود ، این یعنی فیلم سال ها پس از پخش فیلم احمد آقا پخش می شود. من از سال تولید واقعی این مستند خبری ندارم ، اما حتی به فرض که پیش از سال ساخت احمد آقا بوده نباید با این حجم از اطلاعات غلط هرگز پخش می شد. اگر هم که پس از مستند احمد آقا بوده که وامصیبتا

شاید عوامل به رنگ نارنجی بگویند تمرکز این فیلم درباره ی وضعیت فعلی او و عدم استخدام اوست. ولی به عقیده ی اینجانب این حرف ها شاید صرفا به درد عمه ی دکتر احمدی نژاد بخورد. (چون به شخص دیگه ای نمیشه توو این مملکت حرف زد ، با اجازه از دکتر احمدی نژاد مجبوریم از ایشون خرج کنیم)

 اگر اسم این کم کاری نیست ، پس چیست؟ 

بنظر من این طیف از ماجرا خیلی نیازی به صحبت کردن ندارد.

عوام فریب بودن آن ها مثل روز روشن است.

اما شاید نکته ی اصلی ، جایی باشد که من قویا اصرار دارم که خود مستند احمد آقا هم دست کمی از طیف دیگر ندارد.

دقت کنید به نوع قاب بندی ها ، به نوع برخوردش با احمد آقا ، به پوز نشستن و سیگار کشیدنش جلوی دخترا در پارک شهر ،بنظر می آید که انگار فیلمساز همچین هم بدش نمی آید احمد آقا را دست بندازد!

اینکه آمدن این داستان در کتب درسی هیچ تاثیر مثبتی نداشته برای مخاطبی که توانای ذهنی ای بالاتر از فیتوپلانکتون ها داشته باشد واضح است ، اما این نوع مضحکه کردن احمد آقا که شاید تا پیش از آن در برخی آثار بهمن کیارستمی ، تهران انار ندارد مسعود بخشی و فیلم های دیگری هم دیده می شد قابل بحث است.

شاید باید اقدامات احسان علیخانی ، خبرنگار تلویزیون و شورای تالیف کتب درسی آموزش و پرورش رو به مضحکه گرفت. ولی قطعا این وسط احمد آقای ساده دل کم تقصیر ترین آدم ماجراست.

حتی در کات هایی که در فیلم استفاده شده هم می توان این شیطنت را دید. شاید اگر درباره ی یک فیلم داستانی حرف می زدیم ، تمام نکات گفته شده در بالا نه تنها منفی ، که اصلا مثبت بود. چرا که باعث خنده گرفتن از مخاطب و احتمالا فروش بیشتر اثر می شد. اما در این اثر مستند که ما با یک آدم سر و کار داریم ، حداقل من این نوع فاعلیت را نسبت به احمد آقا نمی پسندم و معتقدم ، زمانی که کارگردان مشتش خالی است ، اگر کمی کاربلد باشد و کمی هم شیطون باشد! (خیلی سعی کردم لغت لطیفی پیدا کنم ) دست به عوام فریبی از این نوع می زند.

پی نوشت 1: من دفعه ی اول که مستند احمد آقا رو دو سه سال پیش در جشن خانه سینما دیدم ، از فیلم خوشم اومد ، ولی با دوباره دیدنش بنظرم رسید که فیلم خوبی نبوده! خدا می دونه فردا نظرم چی بشه!؟

پی نوشت2 : با وجود تمام این انتقادات ، این نوشته به هیچ عنوان قصد ندارد صداقت ، سادگی و صفای احمد آقا را زیر سوال ببرد. از طرفی باید به کارگردان مستند به رنگ نارنجی هم دست مریزاد گفت که دنبال حل کردن مشکل استخدامی و کارهای احمد آقا رفته است. یک خداقوت جانانه هم باید به عوامل مستند احمد آقا گفت که داستان واقعی را با ذکاوت بسیار شرح دادند ، اما موضوع انتقادات چیز دیگری است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

گم و گور و گفتگو در مه

پدیدار ، نشریه ای از گروه سینما تاتر دانشگاه هنره که در این شماره اش ، به شکل ویژه ای به فیلم های مستند پرداخته و تعدادی از فعالان سینمای مستند پیشنهاد دیدن فیلم هایی که ازشون خوششون اومده رو دادن.

این قرنطینه ی یک هفته ای رو بهترین زمان برای این دیدم که این فیلم ها رو تماشا کنم. هرچند که اکثرشون رو متاسفانه نتوستم روی اینترنت پیدا کنم ، اما دو فیلم گفتگو در مه ، ساخته ی مرحوم محمد رضا مقدسیان و گم و گور ، ساخته ی محمد رضا فرزاد رو موفق شدم پیدا کنم.

 گفتگو در مه

گفتگو در مه ،‌تقابل سنت است و مدرنیته. داستان دوران پرشور تشکیل شوراهای شهر و روستاست و اینکه این کار انقدر هم که به نظر می آید ساده نبوده و نیست! اینکه به پیرمردی که کدخدای ده بوده ، بگوییم مدیریت ده زین پس با شورا است و بنا به رای مردم  ، تو باید با اعضای دیگر شورا (که شامل یک زن است) همکاری کنی. اما او سرسختانه حرف خودش را می زند! می گوید با شیران! نشست و برخواست داشته ام و هرگز تن به ذلت نشستن با یک زن نمی دهم!

او حتی گروه مستندسازی را هم به بازی می گیرد!

این مستند سندی است منحصر بفرد از سطح بالای مناقشه در چنین مسایل پیش پا افتاده ای در ایران

گم و گور

سابقه ای که من از کارگردان اثر داشتم صرفا به ترجمه ی کتابی برمی گشت که خیلی دوسش داشتم و در این پست بهش اشاره کردم ، راستش به جرات می تونم بگم ، اصلا انتظار نداشتم با چنین اثر خلاقانه ای رو به رو بشم.

فیلم درباره ی وقایع ۱۷ شهریور ۵۷ است و تمام بنیان اش روی تنها فیلم آن روز است. فیلمی بسیار بی کیفیت.

اما اشتباه نکنید ، روایتگر قصه جوری به بهانه ی این قطعه فیلم شما را با فضا و اتفاقات آن دوران و سرنوشت احتمالی چند تن از آدم های فیلم همراه می کند که متوجه گذر زمان نمی شوید.

اکیدا دیدن آن را توصیه میکنم.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

کلوزآپ

پیش از این و در این پست به سینمای عباس کیارستمی و مشق شب پرداخته بودم. اما حقیقتا هیچ انس و علاقه ای با فیلم های او برقرار نکرده بودم . این قضیه فقط مربوط به فیلم هایی که در وبلاگ درباره ی او نوشتم نمی شود. از مثل یک عاشق تا ده و طعم گیلاس ، فیلم های دیگرکیارستمی را هم هرگز نپسندیدم.

به جرات اعتراف میکنم در تمامی آن لحظات انگار اصلا متوجه جهان فیلم های او نشدم. البته که هنوز هم حاضر نیستم حتی برای یک لحظه بسیاری از فیلم های او را تحمل کنم ، اما حداقل می توانم بگویم امروز جهان فیلم های او را به اندازه ی خودم!‌ می فهمم و از یک فیلم کیارستمی بسیار خوشم می آید.

کلوزآپ

نخستین نکته ای که باید اشاره کنم ، جزییات در این اثر و سایر آثار کیارستمی است.هرچند که حرفم بسیار تند و خطرناک است و بعید نمی دانم روزی نظرم راجع به این حرف کاملا برعکس نشود ، اما امروز معتقدم جزییات در آثار کیارستمی ، از نبود ضبط صوت گرفته تا قوطی فلزی بیشتر قصد مهم جلوه دادن فیلم را دارند تا کارکرد معنایی داشته باشند.

به طور کلی بنظرم عباس کیارستمی و آثارش قصد مهم جلوه کردن دارند تا واقعا خیلی هم مهم باشند یا در نگاه خوشبینانه به لحاظ زبان سینمایی متفاوت با زبان جریان اصلی سینما عمل می کنند .(که البته اصلا بد نیست)

اما آیا کلوزآپ فیلم بدی است؟

به هیچ وجه

کلوزآپ و چند فیلم دیگر که به جایش درباره ی آن ها خواهم نوشت ،به عقیده ی من از معدود آثار عالی کیارستمی اند.

چرا معتقدم کلوزآپ عالی است؟

نکته ی اول را شاید باید در نوع بازی گرفتن های کیارستمی دانست. همینجا اعتراف میکنم که سینمای کیارستمی سینمای منحصر به خودش است و تا سایر آثار کیارستمی را ندیده باشید ، متوجه خلاقیت های او و نوع خاص نگاهش به دنیا و سینما نمی شوید و اصلا دلیل اهمیت او هم همین است.

به عنوان مثال ، عموما بازیگران آثار کیارستمی نابازیگرند و اتفاقا خوب هم بازی نمی کنند ، اما به عنوان مثال این اصرار کیارستمی برای اینکه خود افراد واقعی نقششان در فیلم را بازی کنند یا اینکه در این فیلم ، اصرار به اینکه در لحظاتی به تماشاگر نشان دهیم داریم فیلم می بینیم برای زمان خودش اقدامی کاملا نوگرایانه است.

حتی آن بخشی که مخملباف به سبزیان می رسد و سیم هاش اف ظاهرا مشکل دارد (از کیارستمی بعید نیست حتی خودش اینکار رو در مرحله ی تدوین کرده باشه) اوج نمایش فردیت فیلمسازه ، هرگز یک فیلمساز کوچیک جرات انجام چنین کاری رو نداره.

و از همه ی این ها مهمتر ،  داستان حیرت انگیز این فیلم است. یک متاسینمای هوشمندانه. به نظرم یک آدم رند با یک ته لبخند جذاب از لای شیشه ی عینک دودی اش تنها می توانسته آن را بسازد.

بازی ها کاملا از جنس کلیپ هایی است که این روزها در اینستاگرام مسخره می شود و مثلا طرف دارد با دوربین صدا و سیما مصاحبه می کند و حرف های شعاری می زند. حتی شاید رگه هایی از این نوع بازیگری را در آثار استاد!‌ ایرج ملکی هم ببینید.

اما این کجا و آن کجا ، با دیدن سایر آثار کیارستمی می توان مطمن بود که این آدم رند از لای شیشه ی عینک آفتابی اش ما مخاطبانش را هم حین دیدن آثارش برانداز می کند و احتمالا ته دلش به ما می خندند.

البته منظورم این نیست که او بدون هیچ دلیل منطقی ای این نوع بازیگری را برای آثارش انتخاب کرده اتفاقا کاملا معنا دارد ، اما شاید توضیح دادن این معنا ، تا زمانی که کلوزآپ و سایر آثار کیارستمی را به تازگی به دقت تماشا نکرده باشید ، خیلی درست نباشد. شاید در زمان مناسب تری به تفصیل درباره ی بازیگری در آثار کیارستمی صحبت کردیم.

اما تا آن روز

به نظر می آید عباس کیارستمی انقدر باهوش هست که همه ی ما را سرکار بگذارد

روحت شاد عالیجناب کیارستمی

پی نوشت: همانگونه که در متن نوشتم ، به وضوح و روشنی می بینم روزی را که شاید تمام گزافه گویی هایم در این متن را مهملاتی می دانم که توسط جوانکی خام در اوقات قرنطینه ی کرونا نوشته شده ،با این تفاسیر  امیدوارم هرکسی که این متن را می خواند و احیانا با نظر بنده در متن اصلی مخالف است ، خشمگین نشود و تمام متن بالا را به نشانه ی خامی اینجانب بگذارد و از آن بگذرد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

چارلی کافمن که بود و چه کرد؟

در دنیای فیلمنامه نویس ها ، آدم های زیادی نیستن که سلیبریتی باشن ، چارلی کافمن بین فیلمنامه نویس ها ، قطعا یه سلیبریتی محسوب میشه.

 

از همون فیلم اولش ، جان مالکوییچ بودن نشون داد که نبوغ و خلاقیتی داره که با بقیه ی آدما متفاوته. 


جان مالکویچ بودن هرچند مملو از باگ های فیلمنامه ای مختلفه (از اینکه چطور انقدر سریع و بدون هیچ مقدمه ای این مثلث عشقی شکل میگیره تا اینکه یکی توو اون شرکت خراب شده نیست که ببینه اینا در طول روز چیکار میکنن و اصلا ، جان مالکوییچ اصلی در اوخر فیلم چی میبینه و چی میکشه؟)
به نوعی بنظر میاد فیلمنامه نویس دچار ذوق زدگی شده و میخواسته با هرچه عجیب تر نشون دادن داستان ، بیشتر خودش رو به رخ بکشه و بگه:
من اینجاااام
یوهو
ولی با تمام این تفاسیر ، نمیشه گفت که فیلمنامه برای اون موقع خلاقانه نیست و با مدیوم سینما و تصویر شوخی نمی کنه
یکی از رموز کار کافمن ، علاوه بر بازی با زمان و تعریف داستان های ذهنی ، استفاده از قابلیت های خود مدیوم سینماست که منجر به گسترش بیشتر مرزهای خود سینما میشه. این یکی از مهمترین دلایلیه که آثار کافمن برای سینماگرا بسیار پر اهمیته.
فیلم اقتباس ، یکی دیگه از فیلم های مهمه کافمنه. فیلمساز اینبار به پارودی کردن تصویر خودش می پردازه و با کنایه به روش فیلمنامه نویسی مک کی، داستانی رو از خود و برادر دوقلوش (شاید اینجوری بشه تعبیر کرد که خودش و برادرش دو نیمه ی مختلف کافمن هستن) تعریف می کنه که بازهم سرشار از جنون و دیوانگیه. بازی نیکلاس کیج حیرت انگیزه و از اون مهمتر ، فیلمنامه کاملا در خدمت بازیگر این نقش نوشته شده. اما باز هم گسست های زمانی و باگ های فیلمنامه خودنمایی می کنه که شاید اگر زمانی خواستم مفصر تر درباره ی آداپتیشن بنویسم ، به اون ها اشاره کنم.

اگر عجالتا از درخشش ابدی یک ذهن پاک عبور کنیم ، انونیمسا و سینکداکی ، نیویورک ، دو اثر اخیر و مهم تر آقای کافمن هستن.
اثر اول یک انیمیشن که روایت مینیمال تری از سایر اثار کافمن داره ، نظر میاد به وضوح عطش اولیه در او نشست کرده و سعی میکنه به مفاهیمی که در ذهن داره ، این بار در مدیوم های دیگه ای مثل انیمیشن برسه. هرچند که در این اثر بنظرم همچین هم موفق نبوده ، اما نمیشه ناامید بود که با شناختی که از مدیوم انیمیشن بدست اورده ، اثر بعدیش یک اثر عالی نباشه.


سینکداکی نیویورک هم ، فیلم دیگه ایه که این بار علاوه بر اینکه کافمن فیلمنامه نویسی اش رو انجام داده ، کارگردان کار هم بوده.
این اثر که انصافا به خوانش فضایی نیاز داره و اثر مبهم و سنگینی بنظر میاد ، از جشنواره ی کن نخل طلا گرفته و تحسین منتقدانی نظیر راجر ایبرت رو بدست اورده.
هرچند که بنظر من ، بدلیل فقدان خلاقیت جدید از سوی کارگردان و فیلمنامه نویس ، کافمن داره فیلم هاش رو خیلی پیچیده میکنه. به حدی که دیگه مخاطب عام نمی تونه با فیلم ارتباط برقرار کنه (ارجاعتون میدم به هزینه ی ساخت و میزان فروش فیلم) فیلمی که ظاهرا بر علیه سینمای شعاری مرسومه ، آخر خودش در دیالوگ های پایانی خیلی به اون فیلم ها نزدیک میشه.هرچند که باز اگر کافمن باز باشید ، فکر می کنم که حتما از جنون دیوانه وار بسیار زیاد فیلم لذت خواهید برد.
اما بهترین فیلم کافمن با اختلاف که به شدت فیلمنامه ی پخته ای داره و معلومه نویسنده اش به بلوغ رسیده ، درخشش ابدی یک ذهنه پاکه. ساختار پیچیده ی این فیلم انقدر در قالب درام درست جا شده و انقدر داره از خود مدیوم سینما بهره می بره در روایت داستان که اگه از من بپرسید ، می گم بایکی از شاهکارهای تاریخ سینما ظرف هستیم. نکته ی مهمی که وجود داره اینه که اگه فیلم بین باشید و فیلم رو با دقت ببینید ، بعیده در فهم داستان دچار مشکل بشید. شاید یکی از مهمترین دلایل موفقیت این فیلم  در همین نکته نهفته است و شاید تفاوت فیلم های خوب و بد کافمن رو بشه جایی دید که آثارش انقد پیچ و تاب پیدا کردن که دیگه مخاطب نمی فهمتشون یا انقدر دارن یک مفهوم پیچیده رو ساده توضیح میدن که مخاطب می فهمتشون.


البته ، به طور کلی سینمای کافمن از جریان اصلی هالیوود خیلی هم دور نیست و به عنوان یک سینمای متفاوت ، اما درون همون سیستم تعریف میشه. چنانچه  که المان های عامه پسندی مثل ارزش خانواده (ارجاع میدم به تیکه ی آخر انونیمسا ) نوع پرداختی که نسبت به شخصیت های اصلی وجود داره ، پیرنگ و بسیاری چیزهای دیگه همه با جریان اصلی سینمای هالیوود یکیه.
سینمای کافمن ، یک جهان داره. یک جهان داری روایت غیرخطی ، شخصی و ذهنی که تلاش میکنه به بهترین نحو از مدیوم از مدیوم سینما برای روایت داستان هاش استفاده کنه. بعضی اوقات فیلماش خوب درمیاد و بعضی اوقات نه چندان دلچسب.
اما اگر دلتون می خواد یه فیلم درجه یک از کافمن ببینید
دیدن درخشش ابدی یک ذهن پاک رو حتما بهتون توصیه می کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

سینمای میرکریمی 2

پیش از این و در این پست درباره ی سینمای میرکریمی نوشتم ، اما بنظرم سید رضا میرکریمی انقدر سینماگر قابل اعتنایی هست که حرف های زیادی دربارش مغفول مونده باشه.

این پست رو پس از دیدن سه فیلم قصر شیرین ، زیر نور ماه و خیلی دور خیلی نزدیک در چند هفته ی اخیر می نویسم و قصد دارم ، از درون این سه فیلم ، به تعریف دقیق تری از مختصات سینمای میرکریمی برسم.

همین اول کار بگویم ، میرکریمی و سینمایش را دوست داشته باشیم یا نه ، از نظر بنده (که قطعا همچین هم مهم نیست) میرکریمی یکی از معدود کارگردانان ایرانی است که مدیوم سینما را می شناسد و با زبان تصویر صحبت می کند. دلیل علاقه ی برخی از فستیوال های خارجی به آثار او نشات گرفته از همین مساله است.

البته بدون شک یکی دیگر از مهمترین دلایل توجه فستیوال ها به آثار میرکریمی ، مضامین جهانی آثار او است. حتی در یکی از ایرانی ترین فیلم های او ، یعنی زیرنور ماه که داستان طلبه ای است مردد که آیا لباس روحانیت بپوشد یا نه؟طلبه در راه پاسخ دادن به این تردید ، درگیر یک سفر می شود که او را با نقاط دیگری از شهر و زندگی آشنا می کند.

تردید یکی از جهان شمول ترین معانی جهانی است و این فیلم ، یکی از مهمترین فیلم های میرکریمی است. البته منظورم از تم جهانی ، گرته برداری صرف از جهان بینی غربی نیست. اتفاقا این فیلم حول یک  تردید کاملا ایرانی  می گردد و این مساله ای است که این فیلم و به طور کلی سینمای میرکریمی را مهم می کند.

در فیلم خیلی دور خیلی نزدیک با استفاده از آنالوژی بین اتفاقاتی که در دنیای ستاره ها و اتفاقاتی که در دنیای انسان ها می افتد ، فیلم تلاش می کند به ما بگوید که چطور خدا به دکتر عالم کمک می کند.

مشکل فیلم دقیقا اینجاست.  منظورم نقدی است که برخی منتقدان به میرکریمی می کنند که رفته رفته آثار او از ایران دور می شوند و دیگر نقطه ی قوت ایرانی بودن  در فیلم های او کمتر دیده می شود نیست.

منظورم ، این نگاه معصومانه در آثار اوست. آثاری که شاید به دلیل زمان ساختشان ، انقدر ساده دلانه به دنیا نگاه می کنند. نگاهی که برای مخاطبی که امروز سینمای دنیا را نگاه می کند ، حتی  در فیلم های انیمیشن بچه ها هم پیچیده تر دنبال می شود.

هرچند که آثار اولیه ی میرکریمی امروز برای مخاطبان جوان لوس و بی مزه هستند ، اما قصر شیرین ، جدیدترین اثر میرکریمی ، کمتر این ضعف را در خود دارد. میرکریمی روز به روز از آن نگاه ساده ، به نگاه پیچیده تری رسیده است. اما راستش مشکل هنوز باقی است.

ریشه مشکل عمیق تر از این هاست.

میرکریمی درک درستی از تکنولوژی ندارد. نگاه کنید به کارکرد تبلت در فیلم قصر شیرین و کارکرد آیفون در یه حبه قند.

در فیلم خیلی دور خیلی نزدیک هم خود خودروی بنز چنین کارکردی دارد.

شاید میرکریمی در ظاهر مدرن شده و نگاه غربی تری به دنیا و زندگی دارد و حتی تصورم این است که اگر می خواست امروز زیرنور ماه را بسازد ، نشان نمی داد که قهرمانش در نهایت معمم می شود.

اما هنوز که هنوز است ، میرکریمی در برخورد با پدیده های مدرن ،در برخورد با تکنولوژی بی سوادی خود را نمایان می کند.

ایکاش این تاکید روی تکنولوژی را در فیلم هایش نداشت ، حتی با رنگ سبز هدفون در فیلم قصر شیرین ، می خواهد فوکوس نگاه را به سمت تکنولوژِی جلب کند و عجیب ، بی سوادی و عدم شناخت او و حتی بسیاری از منتقدان او در این مساله رخ می نماید.

قصر شیرین فیلم متوسطی است که فیلمنامه ی به لحاظ تکنیک ، بی نظیری دارد.اطلاعات کاملا قطره چکانی و عموما در کنش ها (نه در دیالوگ) داده می شود ، اما کارگردان به یک اصل مهم که خودش در ابتدای فیلمسازی اش خیلی به آن پایبند بود ، بی توجه است.

آیا ما به ازاهای شخصیت های فیلم در دنیای واقعی ، این گونه عمل می کنند؟ آن ها  انقدر رمز آلود حرف می زنند و سخت اطلاعات می دهند؟

در کل ، میرکریمی و آثارش را دوست داشته باشیم یا نه ، او صاحب سینمایی یکتاست که در ایران امروز ، همین هم غنیمت است.


این یادداشت رو بیشتر نوشتم تا بتونم کمی تمرکز کنم ، وگرنه این نوشته هیچ ارزش دیگری ندارد.

زیر فشار انواع و اقسام خبرها ، نه تنها دوستام  ، حتی خودم هم سخته برام تمرکز کردن. برای همین سعی کردم با این کار تمرین کنم که ذهنم رو مرتب کنم تا بتونم به باقی کارام برسم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

خسته شده

انقدری این روزها درگیر اخبار بد و تنش زا هستیم (و این دوستمون هست) که دیگه وااااقعا نمی دونه چیکار کنه.

بهم می گفت :

من سال هاست اخبار (به معنای سنتی اش از تلویزیون و رادیوگرفته تا کانال تلگرام و ... )  رو دنبال نمی کنم و به این مساله افتخار هم می کنم. چه بسا ترجیح میدم با عقب افتادگانی که هنوز تصور می کنند با دانستن اخبار چیزی به خودشون اضافه می کنند ، کوچکترین رابطه ای نداشته باشم و حتی المقدور پس از دیدن این جلبک های متکلم ، آداب پاکسازی رو پیشه بگیرم تا بتونم جهالت این افراد رو از خودم دور کنم (مودبانه و در لفاف ترین شکل ممکن دارم تلاش میکنم بگم ، دلیل این ادبیات عجیبم اینه)

ولی خلاصه که باز میرم دانشگاه ، روو در و دیوار این دری وری ها رو می بینم ، گروه های تلگرامی رو چک میکنم ، پر از این خزعبلاته و حتی کافه هم که میرم یا کافه من درباره ی این دری وری ها به حرفم می گیره یا در خوشبینانه ترین حالت بغل دستی هام در کافه مشغول این دری وری ها هستن .

توو خونه موندن هم برای من ، عین افسردگی و جنونه .

بدتر از همه اینه که در تاکسی بدلیل رانندگی بسیار خوب عزیزان احساس امنیت جانی ندارم و در مترو ، اگر از فشار و بوی بد سالم بمونم ، باید باز این خزعبلات رو تحمل کنم.

واقعا دیگه نمی دونم باید سر به کدوم بیابونی بزارم

 

بنظرتون باید به این دوستم چی بگم و چه پیشنهادی بدم؟ اگربراتون کمک کننده است باید بگم این دوستمون یه مدته گفته هدفون نزاره و کمی بیشتر با دنیا در ارتباط باشه .

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

داستان کوتاه

نصف یک بطری حاوی یک مایع سفید رنگ رو یک جا خورم و با دستم اطراف دهنم رو پاک کردم.
خیلی وقت بود که آروم و قرار نداشتم
یه کابوس دست از سرم برنمی داشت
داشتم تنها توی جنگل قدم میزدم 
با یه تفنگ روی دوشم
اما عجیب ترین بخش داستان حتی این نبود که من ، چرا پا تووی یکی از ناشناخته ترین جنگل های دنیا گذاشتم.
دلیلش معلومه
دلیلش اینه که اون چند کیلومتر راه اومده بود و نصف گله ی گوسفندام رو قلع و قمع کرد. 
عجیب ترین بخشش آینده بود.
آینده ای که یه بطری حاوی یک مایع سفید رنگ جلوی تلویزیون 14 اینچ کهنه ام در اتاق نشیمن لم داده و داره تلویزیون تماشا میکنه.
به پرسه زدنم ادامه میدم ، خوب میدونم  که چیزی که دنبال شکارشم باید یه جایی همون اطراف باشه.
اون قدرتمنده
همه ازش میترسن
همینه که باعث میشه نتونم تحملش کنم 
چنتا آهو ، از فاصله ی دور می بینن ام و پا به فرار میزارن. با وجود اینکه باید مطابق همیشه برم سراغ شکار اونا ، ولی انگار یه چیزی ، منو به سمت شکار اون می بره. 
از لابه لای شاخه ها سایه اش رومی بینم. آره خودشه ، با همون اعتماد به نفسی که همه ازش حرف میزدن، داره پرسه میزنه. می تونم صدای نفس کشیدنش رو هم بشنوم. 
داره آروم نفس می کشه. 
باید کمین کنم. به هیچ وجه نباید منو ببینه. 
داره نزدیک تر میشه ، دیگه تقریبا فاصله ای باهم نداریم. 
می تونم غرور رو تو چشاش ببینم. 
می تونم ببینم که اگه شکارش کنم ، می تونم  تنها پادشاه این جنگل باشم.
با یک جست از کمین خارج میشم
چشم توو چشم میشیم
ترس رو توو چشاش میخونم
نباید امونش بدم
یه لحظه تعلل کنم تمومه کارم
و
شکارش کردم
هیچی به جذابیت این نیست که داخل قلمرویی که فقط تو پادشاهشی پرسه بزنی و هرجایی دلت می خواد لم بدی.
خصوصا اگر روی زمین ، بطری نوشیدنی سفیدی ریخته شده باشه که متعلق به قربانی ات بوده.
من لیون ام.
در حوالی یک جنگل در حومه ی ژوهانسبورگ زندگی میکنم
و اون روز توسط یک شیر خورده شدم!

 

سعید مولایی

آذر 98

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

بزم رزم

بلاخره و پس از مدت زمانی نسبتا زیاد از زمان ساخت و نمایش مستند بزم رزم در گروه هنر و تجربه ، دی وی دی نمایش خانگی فیلم وارد بازار شد.

این مستند خوب که در زمان ساخت جوایز زیادی از جشنواره های داخلی گرفت و در اکران هم موفق بود ، داستان موسیقی از سال 57 تا 67 رو روایت می کنه. داستان سال هایی که کشور درگیر انقلاب و جنگ بود. تا به حال یادداشت های متعددی درباره ی این فیلم منتشر و از جنبه های مختلفی به فیلم پرداخته شده. اما در این یادداشت تلاشم رو می کنم که به نکات کمتر گفته شده درباره ی این مستند بپردازم:

خود موضوع ، موسیقی زمان جنگ است ، در نتیجه موسیقی پر ریتم در سرتاسر فیلم جاری است و یکی از دلایل ریتم خوب فیلم ، خود موضوع است. به این معنا که مصاحبه/ موسیقی ، مصاحبه /موسیقی و مصاحبه /موسیقی ساختار فیلم را شکل می دهد. اما موسیقی و به طور کلی آرشیو ، به قدری با مصاحبه در هم تنیده است که یک شاکله ی کاملا منسجم را پدید آورده است.

نکته ی بسیار مهم دیگر در خصوص این فیلم ، تصاویر ، فیلم ها و صداهای آرشیوی آن است که نشان دهنده ی حجم حیرت انگیز تحقیق و پژوهش مستند است. این آرشیو جذاب ، به دلیل اینکه دربسیاری از موارد برای افرادی که آن دوران را به چشم دیده اند نوستالوژیک است ، باعث اقبال هرچه بیشتر مخاطب می شود.

حربه ای که کارگردان برای پرکردن جاهای خالی فیلم استفاده کرده ، بهره بردن از یک راوی است که هرچند بنظر وجودش برای لحظاتی الزامی می رسد ، اما کلا شخصیتی پا در هواست که در برخی فصل ها هست و در برخی فصل ها نیست.

هرچند که فیلم ضربه ی اصلی اش را از نوع موضوعش می خورد که خب طبیعتا قرار نیست  در پایان به جای خیلی خاصی برسیم و یک مطلب غافلگیرانه را بفهمیم ، اما استفاده از طنز درونی بسیاری از پلان ها مشکل پیش  نرفتن  فیلم را تا اندازه ی زیادی قابل تحمل می کند.

نوع کات زدن ها که در بسیاری از موارد افراد جواب هم را می دهند یا استفاده خوب از تصاویر آرشیوی ، مثلا تصویر کنسرتی که پس از اتمام آن همه تکبیر سر می دهند ، همه طنز درونی جذابی ایجاد می کنند که برعکس بسیاری از مستند های ضعیف ، ناشی از زور زدن کارگردان برای گرفتن خنده از مخاطب نیست.

فیلم از فصل بندی برای جدا کردن بخش های مختلف به لحاظ موضوعی استفاده می کند و با استفاده از آن می تواند برخی فصل ها را به شادی و برخی فصل ها را به غم اختصاص دهد. یکی از مزیت های اصلی فیلم هم این است که بر خلاف فیلم هایی که برای رسانه های خارجی ساخته می شوند و فقط از غم ها و بدبختی های جنگ می گویند و تصویر سیاهی ارایه می دهند ، از شور مردم در آن سال ها برای دفاع از میهنشان می گوید. اما برخلاف رسانه های مجیز گوی (بخونید پاچه خوار) داخلی که فقط از خوبی های جنگ هشت ساله به شکل احمقانه ای می گویند ، فیلم راه میانه ای انتخاب می کند و سعی می کند از هر دو بگوید که شاید باید از دید بلند مدیران روایت فتح در زمان ساخت مستند تقدیر کرد.

در نهایت ، آخرین نکته ی گفته نشده درباره ی این مستند را در لوگو تایپ های ویژه ی آن می بینم.لوگو تایپ های جذابی که تا اندازه ای هم پیچیده طراحی شده اند ، به این معنا که در همان لحظه ی اول نمی توان آن ها را خواند و باید کمی فکر کرد و حروف را با دقت نگاه کرد تا اسم افراد خوانده شوند و لوگو تایپ ها کاملا فکر شده در زمان های معینی روی تصویر نقش می بندند و همین طوری الکی روی تصویر نمی آیند.

دیدن این مستند زیبا رو به همه ، علی الخصوص به متولدین پیش از دهه هفتاد پیشنهاد می کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی