از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۷۳ مطلب با موضوع «یادداشت فیلم» ثبت شده است

knives out

بلاخره پس از یه عالمه فیلم غیرقابل تحمل ، امشب یه فیلم قابل تحمل دیدم.

فقط در این حد ،نه بیشتر، قابل تحمل و مناسب برای وقت گذرونی ، همین!

نکته ی جالب ابتدایی شاید مهندسی شدن نشانه هاست. البته که در این نوع فیلم ها که کاراگاهی دنبال قاتل میگرده این قضیه کامل روال معمولی داره

ولی دقیقا به همین دلایل این فیلما کلا جز اینکه هدف گیشه داشته باشن ، معمولا خیلی مهم نیستن.

نمی دونم چقدر  برای بقیه قابل فهم بود ، ولی خیلی از غافلگیری های فیلم برای من خیلی روو بود.

به دو دلیل ، طبیعتا دلیل اولش اینه که مخاطب فیلم بین انقدر فیلمای این شکلی دیده که براش عادیه و می دونه چه چیزی رو باید اون وسط ببینه

دلیل دوم اینکه فیلم داشت به درستی نشانه گذاری می کرد.

اما مشکلم اینجا نیست.

مشکلم از زاویه ی عمدتا لو انگل ، خوشگل و سیگار دود کننده و پر ابهت کارآگاه شروع میشه و به رابطه ی عامه پسندش با دختر خدمتکار ختم میشه.

به لحاظ فنی ، دختر نماینده ی مخطبانه ، مخاطب با اون همذات پنداری می کنه و احتمالا مخاطب های کند ذهن ، همون سوال هایی رو از کارآگاه می پرسن که دختر آخر فیلم پرسید!

مشکل همینجاست

انگار فیلم رو برای یه مشت کند ذهن ساختن

حتی نوع تعلیق فیلم هم از همین جنسه.

خلاصه ، به عنوان فیلم گیشه

اگر به شعورتون توهین نکنه ، می تونه فیلم بدی نباشه

البته به شرطی که از همین الان با این قضیه کنار بیاید که فیلمنامه نویس برای اینکه بتونه یه بهونه برای راستگویی خدمتکار درست کنه ، دست به دامن بیماری نادر! تگری زدن خدمتکار وقت دروغ گفتن اش شده.

تخیل عه فیلمسازه

درست

ولی آدم نباید ضعف های تکنیکی اش رو انقد بد ماله بکشه!

نه واقعا؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

از عوام فریبی تا عوام فریبی

از به رنگ نارنجی تا احمد آقا

هر دوی این فیلم ها ، درباره ی رفتگری به اسم احمد آقاست که چند سال پیش ، کیفی که حاوی محتویاتی میلیاردی بوده را پیدا می کند و آن را به صاحبش باز می گرداند.

اما نکته ی مناقشه برانگیز که تمرکز مستند احمد آقا روی آن است ، این است که آیا انگونه که در خبر ها آمده ، دسته چک امضاشده و کارت های اعتباری و پول نقد به ارزش یک میلیارد تومن در کیف بوده یا صرفا اسناد و مدارکی به ارزش یک میلیارد به همراه تعدادی دسته چک بدون امضا (آخه چرا باید یکی دسته چک رو با امضا بزاره توو کیف آخه!)  در کیف وجود داشته است؟

داستان وقتی جالب می شود که این احمد آقا به برنامه ی ماه عسل می رود و علیخانی می پرسد:

خب صاحاب کیف چقد بهت داد؟

و احمد آقا میگوید:

فقط 200 هزارتومن

 و علیخانی کلی تیکه بار صاحب کیف کرد. تمرکز مستند احمد آقا روی این مساله و ناراحتی صاحب کیف از حرف های احسان علیخانی از یک طرف و وارد شدن داستان رفتگر میلیاردی در کتب درسی است.

داستانی که به دلیل همزمانی اش با تخلفات بانکی معروف به "اختلاس سه هزار میلیاردی" ، توجه زیادی به آن صورت گرفت تا بتواند منادی اخلاق از دست رفته در جامعه باشد.

جالب اینکه در مستند احمد آقا ، درنمایی مضحک (دوربین لو انگل ، سیم هاش اف کامل توو قاب و نوع پوز آدم ها در نازیباترین شکل ممکن) به مصاحبه با احمد آقا ، مدیر و احتمالا معاون مدرسه می پردازد و مدیر یا معاون دفاع می کند از داستان رفتگری که در کتاب ها آمده.

اما با رفتن احمد آقا به یکی از کلاس ها و پرسیدن اینکه کیا بعد از خواندن این درس اگر با چنین شرایطی مواجه شوند ، پول را پس می دهند؟

به یکباره می بینیم اکثربچه ها پول را پس نمی دهند

و در یک قاب کاملا حساب شده ، از بچه ها خواسته می شود کنار احمد آقا یک عکس یادگاری بگیرند.

فارغ از اینکه این شوی رسانه ای تا چه اندازه ای درست است (تصورم این است که هر پسری که در دبیرستان های ایران درس خوانده می داند که در این شرایط "اگر" زور مدیر و معلم نباشد ، حرفی مخالف اخلاق رسمی زده می شود.چون در بین بچه ها حال میدهد و در جو به وجود آمده به آدم حسابی خوش میگذرد و میخندد) و قابل استناد که این تعداد از بچه ها تنها پول را برمی گردانند ، اما به ذات اقدامی قابل توجه است که نشان می دهد آن هایی که در آموزش وپروش کتب درسی را تدوین می کنند چقدر از جامعه و دنیای امروز بچه ها فاصله دارند و در باقالی ها سیر می کنند!

البته باید به این نکته هم اشاره کرد که چندی پیش شبکه ی مستند صدا و سیما در ادامه رویکرد ماه عسل و واحد مرکزی خبر مبنی بر اینکه این آدم کیف یک میلیاردی پیدا کرده و چرا قدرش رو نمی دونید و این ها و این آدم یک بیمه ساده هم چرا نداره ، اقدام به ساخت مستندی به نام به رنگ نارنجی کرد.

جالب اینکه فیلم نارنجی پوش مهرجویی هم بی ارتباط با احمد آقا نیست و به نوعی همه ی این آتیش ها از احمد آقا بلند می شود.

اما همه ی این مقدمات را گفتم تا بگویم

جرا به اعتقاد بنده

از به رنگ نارنجی تا احمد آقا

چرخیدن از پوپولیسمی به پوپولیسم دیگر است؟

منظور من از عوام فریبی در این متن، بیشتر به نوع فاعلیت عوام فریبانه ی کارگردان ها و برنامه سازان باز می گردد.

نخست ، طیف ماه عسل ، به رنگ نارنجی ، واحد مرکزی خبر ، روزنامه ی شرق و ... که با خبری که مخابره ی آن به این شکل اگر هم از روی شارلاتانسیم نبوده ، از روی بلاهت بوده ، این ماجرا را پوشش رسانه ای دادند.

شاید بتوان ساده دلی بیشتری را به خبرنگار واحد مرکزی خبر خراسان شمالی نسبت داد ، اما آیا واقعا برنامه ای مثل ماه عسل که پس از ماه ها این آدم را به تلویزیون دعوت می کند ، نباید کمی تحقیق بکند که ماجرا چیست؟

یا از آن جالب تر، فیلم به رنگ نارنجی ، مستندی که سال 98 از شبکه ی مستند پخش می شود ، این یعنی فیلم سال ها پس از پخش فیلم احمد آقا پخش می شود. من از سال تولید واقعی این مستند خبری ندارم ، اما حتی به فرض که پیش از سال ساخت احمد آقا بوده نباید با این حجم از اطلاعات غلط هرگز پخش می شد. اگر هم که پس از مستند احمد آقا بوده که وامصیبتا

شاید عوامل به رنگ نارنجی بگویند تمرکز این فیلم درباره ی وضعیت فعلی او و عدم استخدام اوست. ولی به عقیده ی اینجانب این حرف ها شاید صرفا به درد عمه ی دکتر احمدی نژاد بخورد. (چون به شخص دیگه ای نمیشه توو این مملکت حرف زد ، با اجازه از دکتر احمدی نژاد مجبوریم از ایشون خرج کنیم)

 اگر اسم این کم کاری نیست ، پس چیست؟ 

بنظر من این طیف از ماجرا خیلی نیازی به صحبت کردن ندارد.

عوام فریب بودن آن ها مثل روز روشن است.

اما شاید نکته ی اصلی ، جایی باشد که من قویا اصرار دارم که خود مستند احمد آقا هم دست کمی از طیف دیگر ندارد.

دقت کنید به نوع قاب بندی ها ، به نوع برخوردش با احمد آقا ، به پوز نشستن و سیگار کشیدنش جلوی دخترا در پارک شهر ،بنظر می آید که انگار فیلمساز همچین هم بدش نمی آید احمد آقا را دست بندازد!

اینکه آمدن این داستان در کتب درسی هیچ تاثیر مثبتی نداشته برای مخاطبی که توانای ذهنی ای بالاتر از فیتوپلانکتون ها داشته باشد واضح است ، اما این نوع مضحکه کردن احمد آقا که شاید تا پیش از آن در برخی آثار بهمن کیارستمی ، تهران انار ندارد مسعود بخشی و فیلم های دیگری هم دیده می شد قابل بحث است.

شاید باید اقدامات احسان علیخانی ، خبرنگار تلویزیون و شورای تالیف کتب درسی آموزش و پرورش رو به مضحکه گرفت. ولی قطعا این وسط احمد آقای ساده دل کم تقصیر ترین آدم ماجراست.

حتی در کات هایی که در فیلم استفاده شده هم می توان این شیطنت را دید. شاید اگر درباره ی یک فیلم داستانی حرف می زدیم ، تمام نکات گفته شده در بالا نه تنها منفی ، که اصلا مثبت بود. چرا که باعث خنده گرفتن از مخاطب و احتمالا فروش بیشتر اثر می شد. اما در این اثر مستند که ما با یک آدم سر و کار داریم ، حداقل من این نوع فاعلیت را نسبت به احمد آقا نمی پسندم و معتقدم ، زمانی که کارگردان مشتش خالی است ، اگر کمی کاربلد باشد و کمی هم شیطون باشد! (خیلی سعی کردم لغت لطیفی پیدا کنم ) دست به عوام فریبی از این نوع می زند.

پی نوشت 1: من دفعه ی اول که مستند احمد آقا رو دو سه سال پیش در جشن خانه سینما دیدم ، از فیلم خوشم اومد ، ولی با دوباره دیدنش بنظرم رسید که فیلم خوبی نبوده! خدا می دونه فردا نظرم چی بشه!؟

پی نوشت2 : با وجود تمام این انتقادات ، این نوشته به هیچ عنوان قصد ندارد صداقت ، سادگی و صفای احمد آقا را زیر سوال ببرد. از طرفی باید به کارگردان مستند به رنگ نارنجی هم دست مریزاد گفت که دنبال حل کردن مشکل استخدامی و کارهای احمد آقا رفته است. یک خداقوت جانانه هم باید به عوامل مستند احمد آقا گفت که داستان واقعی را با ذکاوت بسیار شرح دادند ، اما موضوع انتقادات چیز دیگری است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

گم و گور و گفتگو در مه

پدیدار ، نشریه ای از گروه سینما تاتر دانشگاه هنره که در این شماره اش ، به شکل ویژه ای به فیلم های مستند پرداخته و تعدادی از فعالان سینمای مستند پیشنهاد دیدن فیلم هایی که ازشون خوششون اومده رو دادن.

این قرنطینه ی یک هفته ای رو بهترین زمان برای این دیدم که این فیلم ها رو تماشا کنم. هرچند که اکثرشون رو متاسفانه نتوستم روی اینترنت پیدا کنم ، اما دو فیلم گفتگو در مه ، ساخته ی مرحوم محمد رضا مقدسیان و گم و گور ، ساخته ی محمد رضا فرزاد رو موفق شدم پیدا کنم.

 گفتگو در مه

گفتگو در مه ،‌تقابل سنت است و مدرنیته. داستان دوران پرشور تشکیل شوراهای شهر و روستاست و اینکه این کار انقدر هم که به نظر می آید ساده نبوده و نیست! اینکه به پیرمردی که کدخدای ده بوده ، بگوییم مدیریت ده زین پس با شورا است و بنا به رای مردم  ، تو باید با اعضای دیگر شورا (که شامل یک زن است) همکاری کنی. اما او سرسختانه حرف خودش را می زند! می گوید با شیران! نشست و برخواست داشته ام و هرگز تن به ذلت نشستن با یک زن نمی دهم!

او حتی گروه مستندسازی را هم به بازی می گیرد!

این مستند سندی است منحصر بفرد از سطح بالای مناقشه در چنین مسایل پیش پا افتاده ای در ایران

گم و گور

سابقه ای که من از کارگردان اثر داشتم صرفا به ترجمه ی کتابی برمی گشت که خیلی دوسش داشتم و در این پست بهش اشاره کردم ، راستش به جرات می تونم بگم ، اصلا انتظار نداشتم با چنین اثر خلاقانه ای رو به رو بشم.

فیلم درباره ی وقایع ۱۷ شهریور ۵۷ است و تمام بنیان اش روی تنها فیلم آن روز است. فیلمی بسیار بی کیفیت.

اما اشتباه نکنید ، روایتگر قصه جوری به بهانه ی این قطعه فیلم شما را با فضا و اتفاقات آن دوران و سرنوشت احتمالی چند تن از آدم های فیلم همراه می کند که متوجه گذر زمان نمی شوید.

اکیدا دیدن آن را توصیه میکنم.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

کلوزآپ

پیش از این و در این پست به سینمای عباس کیارستمی و مشق شب پرداخته بودم. اما حقیقتا هیچ انس و علاقه ای با فیلم های او برقرار نکرده بودم . این قضیه فقط مربوط به فیلم هایی که در وبلاگ درباره ی او نوشتم نمی شود. از مثل یک عاشق تا ده و طعم گیلاس ، فیلم های دیگرکیارستمی را هم هرگز نپسندیدم.

به جرات اعتراف میکنم در تمامی آن لحظات انگار اصلا متوجه جهان فیلم های او نشدم. البته که هنوز هم حاضر نیستم حتی برای یک لحظه بسیاری از فیلم های او را تحمل کنم ، اما حداقل می توانم بگویم امروز جهان فیلم های او را به اندازه ی خودم!‌ می فهمم و از یک فیلم کیارستمی بسیار خوشم می آید.

کلوزآپ

نخستین نکته ای که باید اشاره کنم ، جزییات در این اثر و سایر آثار کیارستمی است.هرچند که حرفم بسیار تند و خطرناک است و بعید نمی دانم روزی نظرم راجع به این حرف کاملا برعکس نشود ، اما امروز معتقدم جزییات در آثار کیارستمی ، از نبود ضبط صوت گرفته تا قوطی فلزی بیشتر قصد مهم جلوه دادن فیلم را دارند تا کارکرد معنایی داشته باشند.

به طور کلی بنظرم عباس کیارستمی و آثارش قصد مهم جلوه کردن دارند تا واقعا خیلی هم مهم باشند یا در نگاه خوشبینانه به لحاظ زبان سینمایی متفاوت با زبان جریان اصلی سینما عمل می کنند .(که البته اصلا بد نیست)

اما آیا کلوزآپ فیلم بدی است؟

به هیچ وجه

کلوزآپ و چند فیلم دیگر که به جایش درباره ی آن ها خواهم نوشت ،به عقیده ی من از معدود آثار عالی کیارستمی اند.

چرا معتقدم کلوزآپ عالی است؟

نکته ی اول را شاید باید در نوع بازی گرفتن های کیارستمی دانست. همینجا اعتراف میکنم که سینمای کیارستمی سینمای منحصر به خودش است و تا سایر آثار کیارستمی را ندیده باشید ، متوجه خلاقیت های او و نوع خاص نگاهش به دنیا و سینما نمی شوید و اصلا دلیل اهمیت او هم همین است.

به عنوان مثال ، عموما بازیگران آثار کیارستمی نابازیگرند و اتفاقا خوب هم بازی نمی کنند ، اما به عنوان مثال این اصرار کیارستمی برای اینکه خود افراد واقعی نقششان در فیلم را بازی کنند یا اینکه در این فیلم ، اصرار به اینکه در لحظاتی به تماشاگر نشان دهیم داریم فیلم می بینیم برای زمان خودش اقدامی کاملا نوگرایانه است.

حتی آن بخشی که مخملباف به سبزیان می رسد و سیم هاش اف ظاهرا مشکل دارد (از کیارستمی بعید نیست حتی خودش اینکار رو در مرحله ی تدوین کرده باشه) اوج نمایش فردیت فیلمسازه ، هرگز یک فیلمساز کوچیک جرات انجام چنین کاری رو نداره.

و از همه ی این ها مهمتر ،  داستان حیرت انگیز این فیلم است. یک متاسینمای هوشمندانه. به نظرم یک آدم رند با یک ته لبخند جذاب از لای شیشه ی عینک دودی اش تنها می توانسته آن را بسازد.

بازی ها کاملا از جنس کلیپ هایی است که این روزها در اینستاگرام مسخره می شود و مثلا طرف دارد با دوربین صدا و سیما مصاحبه می کند و حرف های شعاری می زند. حتی شاید رگه هایی از این نوع بازیگری را در آثار استاد!‌ ایرج ملکی هم ببینید.

اما این کجا و آن کجا ، با دیدن سایر آثار کیارستمی می توان مطمن بود که این آدم رند از لای شیشه ی عینک آفتابی اش ما مخاطبانش را هم حین دیدن آثارش برانداز می کند و احتمالا ته دلش به ما می خندند.

البته منظورم این نیست که او بدون هیچ دلیل منطقی ای این نوع بازیگری را برای آثارش انتخاب کرده اتفاقا کاملا معنا دارد ، اما شاید توضیح دادن این معنا ، تا زمانی که کلوزآپ و سایر آثار کیارستمی را به تازگی به دقت تماشا نکرده باشید ، خیلی درست نباشد. شاید در زمان مناسب تری به تفصیل درباره ی بازیگری در آثار کیارستمی صحبت کردیم.

اما تا آن روز

به نظر می آید عباس کیارستمی انقدر باهوش هست که همه ی ما را سرکار بگذارد

روحت شاد عالیجناب کیارستمی

پی نوشت: همانگونه که در متن نوشتم ، به وضوح و روشنی می بینم روزی را که شاید تمام گزافه گویی هایم در این متن را مهملاتی می دانم که توسط جوانکی خام در اوقات قرنطینه ی کرونا نوشته شده ،با این تفاسیر  امیدوارم هرکسی که این متن را می خواند و احیانا با نظر بنده در متن اصلی مخالف است ، خشمگین نشود و تمام متن بالا را به نشانه ی خامی اینجانب بگذارد و از آن بگذرد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

چارلی کافمن که بود و چه کرد؟

در دنیای فیلمنامه نویس ها ، آدم های زیادی نیستن که سلیبریتی باشن ، چارلی کافمن بین فیلمنامه نویس ها ، قطعا یه سلیبریتی محسوب میشه.

 

از همون فیلم اولش ، جان مالکوییچ بودن نشون داد که نبوغ و خلاقیتی داره که با بقیه ی آدما متفاوته. 


جان مالکویچ بودن هرچند مملو از باگ های فیلمنامه ای مختلفه (از اینکه چطور انقدر سریع و بدون هیچ مقدمه ای این مثلث عشقی شکل میگیره تا اینکه یکی توو اون شرکت خراب شده نیست که ببینه اینا در طول روز چیکار میکنن و اصلا ، جان مالکوییچ اصلی در اوخر فیلم چی میبینه و چی میکشه؟)
به نوعی بنظر میاد فیلمنامه نویس دچار ذوق زدگی شده و میخواسته با هرچه عجیب تر نشون دادن داستان ، بیشتر خودش رو به رخ بکشه و بگه:
من اینجاااام
یوهو
ولی با تمام این تفاسیر ، نمیشه گفت که فیلمنامه برای اون موقع خلاقانه نیست و با مدیوم سینما و تصویر شوخی نمی کنه
یکی از رموز کار کافمن ، علاوه بر بازی با زمان و تعریف داستان های ذهنی ، استفاده از قابلیت های خود مدیوم سینماست که منجر به گسترش بیشتر مرزهای خود سینما میشه. این یکی از مهمترین دلایلیه که آثار کافمن برای سینماگرا بسیار پر اهمیته.
فیلم اقتباس ، یکی دیگه از فیلم های مهمه کافمنه. فیلمساز اینبار به پارودی کردن تصویر خودش می پردازه و با کنایه به روش فیلمنامه نویسی مک کی، داستانی رو از خود و برادر دوقلوش (شاید اینجوری بشه تعبیر کرد که خودش و برادرش دو نیمه ی مختلف کافمن هستن) تعریف می کنه که بازهم سرشار از جنون و دیوانگیه. بازی نیکلاس کیج حیرت انگیزه و از اون مهمتر ، فیلمنامه کاملا در خدمت بازیگر این نقش نوشته شده. اما باز هم گسست های زمانی و باگ های فیلمنامه خودنمایی می کنه که شاید اگر زمانی خواستم مفصر تر درباره ی آداپتیشن بنویسم ، به اون ها اشاره کنم.

اگر عجالتا از درخشش ابدی یک ذهن پاک عبور کنیم ، انونیمسا و سینکداکی ، نیویورک ، دو اثر اخیر و مهم تر آقای کافمن هستن.
اثر اول یک انیمیشن که روایت مینیمال تری از سایر اثار کافمن داره ، نظر میاد به وضوح عطش اولیه در او نشست کرده و سعی میکنه به مفاهیمی که در ذهن داره ، این بار در مدیوم های دیگه ای مثل انیمیشن برسه. هرچند که در این اثر بنظرم همچین هم موفق نبوده ، اما نمیشه ناامید بود که با شناختی که از مدیوم انیمیشن بدست اورده ، اثر بعدیش یک اثر عالی نباشه.


سینکداکی نیویورک هم ، فیلم دیگه ایه که این بار علاوه بر اینکه کافمن فیلمنامه نویسی اش رو انجام داده ، کارگردان کار هم بوده.
این اثر که انصافا به خوانش فضایی نیاز داره و اثر مبهم و سنگینی بنظر میاد ، از جشنواره ی کن نخل طلا گرفته و تحسین منتقدانی نظیر راجر ایبرت رو بدست اورده.
هرچند که بنظر من ، بدلیل فقدان خلاقیت جدید از سوی کارگردان و فیلمنامه نویس ، کافمن داره فیلم هاش رو خیلی پیچیده میکنه. به حدی که دیگه مخاطب عام نمی تونه با فیلم ارتباط برقرار کنه (ارجاعتون میدم به هزینه ی ساخت و میزان فروش فیلم) فیلمی که ظاهرا بر علیه سینمای شعاری مرسومه ، آخر خودش در دیالوگ های پایانی خیلی به اون فیلم ها نزدیک میشه.هرچند که باز اگر کافمن باز باشید ، فکر می کنم که حتما از جنون دیوانه وار بسیار زیاد فیلم لذت خواهید برد.
اما بهترین فیلم کافمن با اختلاف که به شدت فیلمنامه ی پخته ای داره و معلومه نویسنده اش به بلوغ رسیده ، درخشش ابدی یک ذهنه پاکه. ساختار پیچیده ی این فیلم انقدر در قالب درام درست جا شده و انقدر داره از خود مدیوم سینما بهره می بره در روایت داستان که اگه از من بپرسید ، می گم بایکی از شاهکارهای تاریخ سینما ظرف هستیم. نکته ی مهمی که وجود داره اینه که اگه فیلم بین باشید و فیلم رو با دقت ببینید ، بعیده در فهم داستان دچار مشکل بشید. شاید یکی از مهمترین دلایل موفقیت این فیلم  در همین نکته نهفته است و شاید تفاوت فیلم های خوب و بد کافمن رو بشه جایی دید که آثارش انقد پیچ و تاب پیدا کردن که دیگه مخاطب نمی فهمتشون یا انقدر دارن یک مفهوم پیچیده رو ساده توضیح میدن که مخاطب می فهمتشون.


البته ، به طور کلی سینمای کافمن از جریان اصلی هالیوود خیلی هم دور نیست و به عنوان یک سینمای متفاوت ، اما درون همون سیستم تعریف میشه. چنانچه  که المان های عامه پسندی مثل ارزش خانواده (ارجاع میدم به تیکه ی آخر انونیمسا ) نوع پرداختی که نسبت به شخصیت های اصلی وجود داره ، پیرنگ و بسیاری چیزهای دیگه همه با جریان اصلی سینمای هالیوود یکیه.
سینمای کافمن ، یک جهان داره. یک جهان داری روایت غیرخطی ، شخصی و ذهنی که تلاش میکنه به بهترین نحو از مدیوم از مدیوم سینما برای روایت داستان هاش استفاده کنه. بعضی اوقات فیلماش خوب درمیاد و بعضی اوقات نه چندان دلچسب.
اما اگر دلتون می خواد یه فیلم درجه یک از کافمن ببینید
دیدن درخشش ابدی یک ذهن پاک رو حتما بهتون توصیه می کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

سینمای میرکریمی 2

پیش از این و در این پست درباره ی سینمای میرکریمی نوشتم ، اما بنظرم سید رضا میرکریمی انقدر سینماگر قابل اعتنایی هست که حرف های زیادی دربارش مغفول مونده باشه.

این پست رو پس از دیدن سه فیلم قصر شیرین ، زیر نور ماه و خیلی دور خیلی نزدیک در چند هفته ی اخیر می نویسم و قصد دارم ، از درون این سه فیلم ، به تعریف دقیق تری از مختصات سینمای میرکریمی برسم.

همین اول کار بگویم ، میرکریمی و سینمایش را دوست داشته باشیم یا نه ، از نظر بنده (که قطعا همچین هم مهم نیست) میرکریمی یکی از معدود کارگردانان ایرانی است که مدیوم سینما را می شناسد و با زبان تصویر صحبت می کند. دلیل علاقه ی برخی از فستیوال های خارجی به آثار او نشات گرفته از همین مساله است.

البته بدون شک یکی دیگر از مهمترین دلایل توجه فستیوال ها به آثار میرکریمی ، مضامین جهانی آثار او است. حتی در یکی از ایرانی ترین فیلم های او ، یعنی زیرنور ماه که داستان طلبه ای است مردد که آیا لباس روحانیت بپوشد یا نه؟طلبه در راه پاسخ دادن به این تردید ، درگیر یک سفر می شود که او را با نقاط دیگری از شهر و زندگی آشنا می کند.

تردید یکی از جهان شمول ترین معانی جهانی است و این فیلم ، یکی از مهمترین فیلم های میرکریمی است. البته منظورم از تم جهانی ، گرته برداری صرف از جهان بینی غربی نیست. اتفاقا این فیلم حول یک  تردید کاملا ایرانی  می گردد و این مساله ای است که این فیلم و به طور کلی سینمای میرکریمی را مهم می کند.

در فیلم خیلی دور خیلی نزدیک با استفاده از آنالوژی بین اتفاقاتی که در دنیای ستاره ها و اتفاقاتی که در دنیای انسان ها می افتد ، فیلم تلاش می کند به ما بگوید که چطور خدا به دکتر عالم کمک می کند.

مشکل فیلم دقیقا اینجاست.  منظورم نقدی است که برخی منتقدان به میرکریمی می کنند که رفته رفته آثار او از ایران دور می شوند و دیگر نقطه ی قوت ایرانی بودن  در فیلم های او کمتر دیده می شود نیست.

منظورم ، این نگاه معصومانه در آثار اوست. آثاری که شاید به دلیل زمان ساختشان ، انقدر ساده دلانه به دنیا نگاه می کنند. نگاهی که برای مخاطبی که امروز سینمای دنیا را نگاه می کند ، حتی  در فیلم های انیمیشن بچه ها هم پیچیده تر دنبال می شود.

هرچند که آثار اولیه ی میرکریمی امروز برای مخاطبان جوان لوس و بی مزه هستند ، اما قصر شیرین ، جدیدترین اثر میرکریمی ، کمتر این ضعف را در خود دارد. میرکریمی روز به روز از آن نگاه ساده ، به نگاه پیچیده تری رسیده است. اما راستش مشکل هنوز باقی است.

ریشه مشکل عمیق تر از این هاست.

میرکریمی درک درستی از تکنولوژی ندارد. نگاه کنید به کارکرد تبلت در فیلم قصر شیرین و کارکرد آیفون در یه حبه قند.

در فیلم خیلی دور خیلی نزدیک هم خود خودروی بنز چنین کارکردی دارد.

شاید میرکریمی در ظاهر مدرن شده و نگاه غربی تری به دنیا و زندگی دارد و حتی تصورم این است که اگر می خواست امروز زیرنور ماه را بسازد ، نشان نمی داد که قهرمانش در نهایت معمم می شود.

اما هنوز که هنوز است ، میرکریمی در برخورد با پدیده های مدرن ،در برخورد با تکنولوژی بی سوادی خود را نمایان می کند.

ایکاش این تاکید روی تکنولوژی را در فیلم هایش نداشت ، حتی با رنگ سبز هدفون در فیلم قصر شیرین ، می خواهد فوکوس نگاه را به سمت تکنولوژِی جلب کند و عجیب ، بی سوادی و عدم شناخت او و حتی بسیاری از منتقدان او در این مساله رخ می نماید.

قصر شیرین فیلم متوسطی است که فیلمنامه ی به لحاظ تکنیک ، بی نظیری دارد.اطلاعات کاملا قطره چکانی و عموما در کنش ها (نه در دیالوگ) داده می شود ، اما کارگردان به یک اصل مهم که خودش در ابتدای فیلمسازی اش خیلی به آن پایبند بود ، بی توجه است.

آیا ما به ازاهای شخصیت های فیلم در دنیای واقعی ، این گونه عمل می کنند؟ آن ها  انقدر رمز آلود حرف می زنند و سخت اطلاعات می دهند؟

در کل ، میرکریمی و آثارش را دوست داشته باشیم یا نه ، او صاحب سینمایی یکتاست که در ایران امروز ، همین هم غنیمت است.


این یادداشت رو بیشتر نوشتم تا بتونم کمی تمرکز کنم ، وگرنه این نوشته هیچ ارزش دیگری ندارد.

زیر فشار انواع و اقسام خبرها ، نه تنها دوستام  ، حتی خودم هم سخته برام تمرکز کردن. برای همین سعی کردم با این کار تمرین کنم که ذهنم رو مرتب کنم تا بتونم به باقی کارام برسم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

بزم رزم

بلاخره و پس از مدت زمانی نسبتا زیاد از زمان ساخت و نمایش مستند بزم رزم در گروه هنر و تجربه ، دی وی دی نمایش خانگی فیلم وارد بازار شد.

این مستند خوب که در زمان ساخت جوایز زیادی از جشنواره های داخلی گرفت و در اکران هم موفق بود ، داستان موسیقی از سال 57 تا 67 رو روایت می کنه. داستان سال هایی که کشور درگیر انقلاب و جنگ بود. تا به حال یادداشت های متعددی درباره ی این فیلم منتشر و از جنبه های مختلفی به فیلم پرداخته شده. اما در این یادداشت تلاشم رو می کنم که به نکات کمتر گفته شده درباره ی این مستند بپردازم:

خود موضوع ، موسیقی زمان جنگ است ، در نتیجه موسیقی پر ریتم در سرتاسر فیلم جاری است و یکی از دلایل ریتم خوب فیلم ، خود موضوع است. به این معنا که مصاحبه/ موسیقی ، مصاحبه /موسیقی و مصاحبه /موسیقی ساختار فیلم را شکل می دهد. اما موسیقی و به طور کلی آرشیو ، به قدری با مصاحبه در هم تنیده است که یک شاکله ی کاملا منسجم را پدید آورده است.

نکته ی بسیار مهم دیگر در خصوص این فیلم ، تصاویر ، فیلم ها و صداهای آرشیوی آن است که نشان دهنده ی حجم حیرت انگیز تحقیق و پژوهش مستند است. این آرشیو جذاب ، به دلیل اینکه دربسیاری از موارد برای افرادی که آن دوران را به چشم دیده اند نوستالوژیک است ، باعث اقبال هرچه بیشتر مخاطب می شود.

حربه ای که کارگردان برای پرکردن جاهای خالی فیلم استفاده کرده ، بهره بردن از یک راوی است که هرچند بنظر وجودش برای لحظاتی الزامی می رسد ، اما کلا شخصیتی پا در هواست که در برخی فصل ها هست و در برخی فصل ها نیست.

هرچند که فیلم ضربه ی اصلی اش را از نوع موضوعش می خورد که خب طبیعتا قرار نیست  در پایان به جای خیلی خاصی برسیم و یک مطلب غافلگیرانه را بفهمیم ، اما استفاده از طنز درونی بسیاری از پلان ها مشکل پیش  نرفتن  فیلم را تا اندازه ی زیادی قابل تحمل می کند.

نوع کات زدن ها که در بسیاری از موارد افراد جواب هم را می دهند یا استفاده خوب از تصاویر آرشیوی ، مثلا تصویر کنسرتی که پس از اتمام آن همه تکبیر سر می دهند ، همه طنز درونی جذابی ایجاد می کنند که برعکس بسیاری از مستند های ضعیف ، ناشی از زور زدن کارگردان برای گرفتن خنده از مخاطب نیست.

فیلم از فصل بندی برای جدا کردن بخش های مختلف به لحاظ موضوعی استفاده می کند و با استفاده از آن می تواند برخی فصل ها را به شادی و برخی فصل ها را به غم اختصاص دهد. یکی از مزیت های اصلی فیلم هم این است که بر خلاف فیلم هایی که برای رسانه های خارجی ساخته می شوند و فقط از غم ها و بدبختی های جنگ می گویند و تصویر سیاهی ارایه می دهند ، از شور مردم در آن سال ها برای دفاع از میهنشان می گوید. اما برخلاف رسانه های مجیز گوی (بخونید پاچه خوار) داخلی که فقط از خوبی های جنگ هشت ساله به شکل احمقانه ای می گویند ، فیلم راه میانه ای انتخاب می کند و سعی می کند از هر دو بگوید که شاید باید از دید بلند مدیران روایت فتح در زمان ساخت مستند تقدیر کرد.

در نهایت ، آخرین نکته ی گفته نشده درباره ی این مستند را در لوگو تایپ های ویژه ی آن می بینم.لوگو تایپ های جذابی که تا اندازه ای هم پیچیده طراحی شده اند ، به این معنا که در همان لحظه ی اول نمی توان آن ها را خواند و باید کمی فکر کرد و حروف را با دقت نگاه کرد تا اسم افراد خوانده شوند و لوگو تایپ ها کاملا فکر شده در زمان های معینی روی تصویر نقش می بندند و همین طوری الکی روی تصویر نمی آیند.

دیدن این مستند زیبا رو به همه ، علی الخصوص به متولدین پیش از دهه هفتاد پیشنهاد می کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مستند راه طی شده

به لطف مسئولین گرامی و در جهت گرمتر شدن روابط خانواده های ایرانی و با تصمیم حکیمانه ی مقامات، پای وزیر ارتباطات رفته روی سیم اینترنت (خودش میگه بزور هولش دادن روی سیم البته)   و ارتباطات ما با جامعه ی جهانی جهان خوار! (تعبیر از این غریب تر درست نکردم توو زندگیم) و مزدورانشان! کلا قطعه آقا. ما نمی تونیم حتی گوگل کنیم! ما عملا نمی تونیم فیلم ببینیم و حتی چیزی بخونیم. به همین دلیل و در راستای تبدیل تهدید ها به فرصت، زمان رو برای دیدن برنامه های بسیار مهیج تلویزیون غنیمت شمردم.

بعد ها شاید از اینکه در این مدت چطور حیرت زده برنامه های تلویزیون رو نگاه می کردم و حرص می خوردم بیشتر نوشتم. (قطعا انتشار پست مزبور، رابطه ی مستقیمی با تاریخ وصل شدن اینترنت داره و اگه به امید خدا اینترنتمون تا ابد و دهر ملی موند ، حتما فرصت میشه که در پستی مبسوط از جذابیت های تلویزیون براتون بنویسم.)

چند هفته ی پیش ، مستندی به نام راه طی شده از شبکه ی مستند و به تهیه کنندگی مرکز مستند  سوره (حوزه هنری) پخش شد که حسابی خبر ساز بود.

این مستند که ساخته ی یکی از جیمی جامپر های خوب کشو... ببخشید ، ساخته ی یکی از کارگردان ها خوب کشور ، یعنی آقای ملاقلی پور (پسر) هستن ، به زندگی دکتر محمد بازرگان ، رییس دولت موقت می پردازه و الحق و الانصاف چه پیش از پخشش ، چه پس از پخشش ، حسابی جارو جنجال به پا کرد و موافقان و مخالفان زیادی داشت.

مهمترین دلیل این صف کشی ها ، صف کشی نسبت به خود شخصیت بازرگان بود که چون نه بنده تخصصی در این زمینه دارم و نه سنم قد می ده که اون دوران رو دیده باشم ، تمام تلاشم رو خواهم کرد که در ادامه غیر جانبدارنه و به دور از جهت گیری ها سیاسی ، فقط به بحث های خود فیلم بپردازیم و از بحث های فرامتنی تعمدا فاصله بگیرم.

فیلم با تیتراژ متفاوتی  آغاز می شود. استفاده از موتیف آینه ، تقریبا در تمام فیلم وجود داره و هرچند میشه از اون به عنوان کاری به نسبه خلاقانه نام برد (همونجوری که قطبی زاده در نقد و بررسی فیلم می گفت) اما من یکی که هدف فیلمساز از اینکار رو نفهمیدم .(برعکس قطبی زاده که حالا نمی دونم به چه دلیلی از این ترفند ملاقلی پور دفاع کرد، بنظرم هر هدفی فیلمساز از اینکار داشته بهش نرسیده)

جهت نگاه مصاحبه شونده ها به طرف ملاقلی پوره . این ترفند به این عنوان که ملاقلی پور راوی داستانه قابل قبوله. قطعا هم در انتخاب فرم شخصی کارگردان مختاره. اما حداقل سلیقه ی من نیست که چنین فرمی رو انتخاب کنم و اگر از من بپرسید ، بخش زیادی از مناقشات حول این فیلم دقیقا به همین دلیله. ملاقلی پور در نقش پدر به جای فرزندش لقمه رو (بخونید اطلاعات تاریخی) رو می جوه و لقمه ی جویده شده رو (بخونید اطلاعات گزینش شده رو) در اختیار مخاطب قرار می ده. این مساله با توجه به نوع سوال هایی که از افراد می پرسه که دارای جهت گیری کاملا واضحی هستن ، پررنگ تر میشه و زمانی که از جواب های مصاحبه شونده ها نتیجه گیری می کنه و با استفاده از تصاویر سعی می کنه برای مستند رادیویی اش! (بدون اغراق اگر راه طی شده یک مستند رادیویی بود، خللی در روایتش وارد نمی شد) المان های تصویری بسازه ، به اوج خودش میرسه.

نمی دونم چقدر تعمدی بوده یا نه ،اما نتیجه ی دیگه ای که کارگردان با زاویه ی زیاد نگاه بین مصاحبه شونده و دوربین رقم زده اینه که مخاطب با شخصیت ها همذات پنداری نکنه ، ملاقلی پور با تعدد کات تا اندازه ای احساس عدم راحتی رو در مخاطب القا می کنه و با انتخاب کلاژگونه ی مصاحبه ها ، کاملا سوگیرانه ساختار فیلمش رو بنا می کنه.

به طور کلی میشه گفت این فیلم ، به هیچ عنوان مستند پرتره ی بازرگان به حساب نمیاد (البته از حق نگذریم ملاقلی پور هم هرگز چنین ادعایی نکرده) و در خوشبینانه ترین حالت ، یک خوانش و روایت شخصیه (راستش خیلی با روایت شخصی هم موافق نیستم ، بیشتر روایت تهیه کننده است تا آدمی که دارای تفکر و اندیشه ی شخصی منحصر بفردی باشه ) از بخش هایی از زندگی مهندس بازرگان.

مشکل بسیاری از افراد با این فیلم ، علی الخصوص در لحظاتی به اوج خودش می رسه که روای مطالبی رو راجع به لیبرالیسم و ... مطرح می کنه که مشخصا خیلی بزرگتر از دهن کارگردانه و نشون دهنده ی سواد بسیار پایینه ملاقلی پور. سطح سواد و دانش بسیار پایینی که عملا منجر به تولید اثری به اصطلاح مستند شده که به هارد تاک های پوپولیستی تلویزیونی که مجری می خواد بزور همه حرف هاش رو تایید کنن ، نزدیک تره .  

هرچند که بنا داشتم به هیچ عنوان وارد مسائل فرامتنی فیلم نشم و سعی کنم حتی اگر میشم ، بنا بر منطق نتیجه گیری داشته باشم، به گونه ای که نیاز به نقل مسائل تاریخی نداشته باشم، اما شاید بد نباشه کمی راجع به نتیجه گیری کوته نظرانه ی فیلم هم صحبت کنم. این نتیجه گیری انقدر ناشی از بی سوادیه که محمد قوچانی در برنامه ی نقد و بررسی فیلم به صراحت به ملاقلی پور تاخت که (کمی ادبیات حرف رو عوض کردم):

 

اگر شما می گید چون کتاب راه طی شده ی بازرگان (که اصلا اسم فیلم هم از همینجا  اومده) در دوره ای رفرنس مجاهدین خلق بوده ، پس بازرگان مقصره و به نوعی مجاهدین خلق  انشعابی از نهضت آزادی محسوب میشه.

مگر در صدر اسلام خوارج ، قرآن رو ملاک نمی گرفتند و به انحراف می رفتند؟

مگر امروز داعش و طالبان به ظاهر قرآن رو ملاک نمی گیرند و به انحراف می روند؟

 

تازه اعوذ بالله مهندس بازرگان که خدا نیست و قطعا کتاب راه طی شده پر از ایراد و غلط و اشتباه است. این چه تفسیر کودکستانه ای است که می کنید؟!

در نهایت ، بنده به آقای ملاقلی پور صمیمانه توصیه می کنم که عوض جار و جنجال بی خود برای فیلم های ضعیفشان و داد و فریادهای بی مزه زمان جشنواره ها که چرا فیلم هایش قبول نمی شوند یا مورد توجه قرار نمی گیرند ، به فعالیت های جیمی جامپانه ی خود ادامه دهند که تصور می کنم در آن مسیر استعداد بیشتری برای بروز داشته باشند.

هرچند که شاید بنا به سلیقه ی بسیاری و از جمله خودم ، ترجیح می دهم جیمی جامپ هایی از جنس فینال جام باشگاه های سال گذشته ببینم تا آقای ملاقلی پوری را با آن شمایل!


پی نوشت: این مطلب تا زمانی که آقای جهرمی  پاشون رو از روی سیم وردارن و من بتونم گوگل کنم ، بدون عکس خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

تازه نفس ها

در شرایطی که در این چند روزه همه جا پر شد اول از خبر اکران خانه ی پدری و بعد خبر توقیفش ، دوست داشتم کمی دربارش بنویسم.

نکته ی جالب اینه که هرچه قدر به عقیده ی بنده حداقل ، سکانس اول خانه ی پدری ،  خوب و مهمه ، باقی فیلم ضعیفه و نمی تونه درست پیش بره.

سکانسی که تمام این جار و جنجال های بی خود ، اتفاقا به خاطر اونه و کیانوش عیاری با ممارست درستی ، زیر بار حذف این سکانس نرفته.

 اما اینها باعث نمیشه که نگم به نظر من ، خانه ی پدری فیلمی کم مایه و ضعیفه که اگر به خاطر یک سری التهاب خارج از فیلم نبود قطعا دیده نمی شد.

حالا هم که انقدر مجوز اکران ارشاد بدرد نخور شده که یک نهاد دیگه می تونه بیاد بگه:

 "نه ، من با اون بخش از فیلم حال نکردم! بکشید پایین! "

و در شرایطی که آخرین فیلم عیاری ، یعنی "کاناپه" هم توسط همین دوستان ارشاد توقیفه ، زمان رو خیلی مناسب دیدم تا ازتون دعوت کنم ، اولین فیلم کیانوش عیاری که مستندی است درباره ی وقایع تابستان 58 رو تماشا کنید.

این فیلم بنظر من ، از جهاتی بهترین فیلم عیاریه و در لحظاتی انقدر اطلاعات دست اول و جذابی به مخاطبش می ده که می شه ازش پس از 40 سال ، به عنوان یک سند تصویری بسیار مهم یاد کرد. فیلمی که عیاری 28 ساله و دوستانش با کمترین امکانات و به شکل رفاقتی ساختن. اما میشه در اون ، از نوع پوشش زن ها تا عکس گرفتن مردم با مجسه ی یاسر عرفات رو تماشا کرد.

بیشتر توضیح نمی دم تا چیزی اسپویل نشه. ولی امیدوارم شما هم ببینید و لذت ببرید.


پانوشت: درباره ی فیلم تازه نفس ها یک سال و خورده ای پیش نوشتم و به شکل پیش نویس در وبلاگ قرار دادم ، اما بنا به دلایلی منتشرش نکردم. این روزها و با داستان های خانه پدری ، بهانه ی مناسبی برای بازنویسی و انتشار اون یادداشت پیدا کردم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مغول های پرویز کیمیاوی

پیش نوشت:این یادداشت نخستین یادداشت از مجموعه یادداشت هایی است که بنا دارم در خصوص سینمای جریان آلترنیتیو و تجربی سینمای ایران منتشر کنم.

پرویز کیمیاوی که اتفاقا قرابت اسمی جالب توجهی هم با مسعود کیمیایی داره (و سینماشون حسابی با هم فرق می کنه) به خاطر فیلم باغ سنگی در دهه ی پنجاه برلین جایزه می گیره و به قول خودش پیش از عباس کیارستمی ، اون نورچشمی جشنواره های خارجی بوده که بعد از انتقاداتی به اون ها ، این جایگاه رو کیارستمی میگیره.

کیمیاوی که فرانسه سینما خونده ، تا اندازه ای کارهای آوانگارد و ساختارشکنانه ای مثل موج نوی فرانسه انجام می ده . (البته همچین هم شاید ارتباط مشخصی نشه بینشون برقرار کرد.)

باغ سنگی ، مغول ها ، ایران سرای من است و ... ساختار رئالی ندارن ، شخصیت پردازی کلاسیکی ندارن ، حول یک تنش مشخص نمی گردن و به همین دلیل ، طبیعتا مخاطب عام استقبال چندانی از اون ها نمی کنه.

حتی بنظرم این شعارهایی که در فیلم مغول ها داده میشه که تلویزیون بده و همه چیز جوامع محلی رو نابود می کنه و ... بیشتر مناسب برنامه ی پرمحتوای صدا و سیماست تا یک سینمای روشنفکرانه ی واقعی

ولی خب فیلم گه گاهی عناصر طنز یا سوال های خوبی مطرح می کنه که خب بلاخره بدک نیست.

ولی به هیچ عنوان نمیشه یک اثر عمیق و ماندگار رو بهش داد.

کلا یه مشکلی که من با سینمای آلترنیتو ایران دارم اینه که چرا مثل برادران کوئن یا تیم برتون، دنیای عجیب خودشون رو با شخصیت پردازی و استفاده از مولفه های داستان گویی کلاسیک برای مخاطب قابل تحمل نمی کنن؟ 

نمی دونم ، شایدم "من" زیادی تفکراتم به جریان اصلی سینما نزدیکه!

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی