از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

جنگ پنهان

اگه می خواید بفهمید آمریکا چطور قبل از اینکه به جایی حمله کنه اونجا رو تضعیف می کنه ، جنگ پنهان رو بخونید

درباره ی کتاب به نقل از فیدیبو:

تحریم‌های اقتصادی که از ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۳ در مورد عراق برقرار شد، جامع‌ترین و ویرانگرترین تحریم‌هایی بود که در طول تاریخ به نام سکانداری بین‌المللی وضع شده است. این تحریم‌ها به همراه بمب‌هایی که در سال ۱۹۹۱ بر عراق فرو ریخته شد زیرساخت‌های این کشور را تا مرز نابودی پیش برد و لطمهٔ شدیدی به شرایط اساسی لازم برای ادامهٔ حیات مردم این کشور زد. نویسندهٔ کتاب در اعلام جرم بی‌پرده بر ضد سیاست ایالات متحده نقش اصلی این کشور در شکل‌دادن به تحریم‌هایی را به بررسی می‌گذارد که هر چیزی از لولهٔ آب گرفته تا پودر رختشویی و واکسن کودکان را قابل استفاده برای ساخت سلاح و بنابراین ورود آن به عراق را غیرمجاز قلمداد می‌کرد. دکتر جوی گوردن با دستمایه قراردادن اسناد داخلی سازمان ملل، صورتجلسات محرمانهٔ تشکیل‌شده در پشت درهای بسته و مصاحبه با دیپلمات‌های خارجی و مقام‌های امریکایی تشریح می‌کند که چگونه ایالات متحده نه‌تنها جلوی ورود کالاهای بشردوستانه حیاتی به عراق را گرفت بلکه تلاش‌هایی را که برای اصلاح نظام تحریم‌ها به‌عمل می‌آمد تضعیف کرد، به‌طور یکجانبه به بازرسان تسلیحاتی سازمان ملل بی‌اعتنایی کرد و آرای اعضای شورا امنیت را بازیچهٔ دست خود ساخت. سیاست‌هایی که ایالات متحده به‌طور حساب‌شده در پیش گرفت در تمامی زمینه‌های سیاسی، حقوقی و اداری استمرار شرایط مصیبت‌بار عراق را تضمین می‌کرد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

نسل جادویی

نسل جادویی 

فیلم توقیف شده و فراموش شده ی سال 1385 که این روزها می تونید روی اینترنت به راحتی پیداش کنید

یه درس مهم بهم داد

حتی اگه ایده ی اولیه ی فیلمی خوب باشه

باید اون فیلم درست گسترش پیدا کنه 

وگرنه مخاطب به نیمه نرسیده فیلمو ول می کنه


پانوشت: راستش همینجوری داشتم وب گردی می کردم که به این فیلم رسیم ، اول که شروع شد گفتم آخ جون ، همون فضای فانتزی که دوس دارم رو این فیلم داره ، ولی پس از ده ، بیست دقیقه ، صرفا با یک فیلم فشل و درام الکن و نویسنده و کارگردانی که  خیلی با شخصیت هاش حال کرده! مواجه بودم

شخصیت هایی که منو خیلی یاد شخصیت های توخالی متظاهران هنرمند بودن میندازن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

Black Mirror

هرچند که احتمالا باید بعد از این همه مدت که خبری ازم اینجا نبوده ، یه پست خیلی درست و حسابی راجع به یه اتفاق درست حسابی تر بزارم ، اما خب راستش هرچی که میگذره ، احساس می کنم کمتر دنیا و آدم هاش رو می شناسم و ترجیح می دم همه چیز رو صرفا به یه سکوت محترمانه بگذرونم و هیچی نگم.

اما برای خالی نبودن عریضه ، شاید بد نباشه کمی راجع به بلک میرور بگم.

من در طی این چند ماه ، ریک اند مورتی هم دیدم و انصافا ، خصوصا در اپیزود های اول ، حیرت انگیز بود سریال ، اما به مرور زمان و در اپیزود های آخر ، برام تکراری شد ، به حدی که رهاش کردم و هنوز فرصت نکردم چند اپیزود آخر سیزن سه رو ببینم.

وست ورد هم بنظرم از ریک اند مورتی به مراتب ضعیف تر بود و حال و حوصله ام نکشید سیزن دو رو ببینم.

اما داستان بلک میرور ، متفاوت بود. تخیل چارلی بروکر و درک و شناختش از تکنولوژی  و رسانه به حدیه که شما رو هرجا که حال کنه می بره.

علی رغم اینکه در هر ایپیزود ، چهار عبارت بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم و بخش چهارم تکرار میشه و عملا باعث فاصله گذاری مخاطب با اثر میشه ، ولی وااااقعا اگر این نوشته ها نبود ، سریال مخاطب رو در خودش غرق می کرد و انقدر درام قویه که کمتر کسی می تونه در مقابل داستان های تخیلی و فعلا غیر واقعی! فیلم مقاومت کنه.

اکثر آدم ها داستانها رو می پذیرن و فیلم ، مرتبا و جا به جا مخاطبش رو بهت زده می کنه .

من همیشه معتقد بودم ، اثر هنریه خوب ، اثریه که سوال در ذهن مخاطبش ایجاد کنه ، همین و بس.

به بنظرم  جواب دادن بزرگترین اشتباهیه که یه اثر می تونه بکنه ، اما خب مخاطب دنبال جوابه و سوال خالی، عصبی و مایوسش می کنه. بلک میرور هرچند که معمولا سوال ها رو پاسخ میده و به عقیده ی من ، به مخاطب باج میده و سطح خودش رو از یه شاهکار به یه مجموعه ی عالی تنزل میده ، ولی باز هم دیدنش رو حتما به همه ، خصوصا دوستداران تکنولوژی و رسانه توصیه می کنم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

نامه ای به یک بهرام توکلی

آقای توکلی سلام

ابتدا می خواستم برایتان نامه بنویسم و بگویم

من دلیل اینکه چطور کارگردانی از فیلم عالی پرسه در مه به فیلم  بد تختی می رسد را فهمیدم

می فهمم که چرا آدمی ته می کشد و دیگر چیزی برای گفتن ندارد

می فهمم چطور نابغه ای آینده دار ، تبدیل به آدمی می شود که فیلم های هدر رفته ای میسازند. هرچند که هنوز تلاش و برخی سکانس های تختی شاهکارند.

ولی فیلم کار نمی کند ، چرا که در خلق جهان ناموفق عمل کرده. چرا که فیلمساز جهان ندارد. چرا که فیلمساز ته کشیده است!

حتی می خواستم بگویم من هم ته کشیده ام

می خواستم بگویم بهرام توکلی در اواسط دهه ی چهارم زندگی اش خسته شد ، اما من در اواسط دهه سوم خسته ام

دیگر نه توان دویدن برای رسیدن به خواسته دارم و نه از آن مهمتر

اصلا علاقه ای به انجامش دارم

آقای توکلی ، من هم به این نتیجه رسیدم که باید زندگی کرد

باید شل گرفت و از زندگی لذت برد

مگر تا کی می توان مثل یک چریک بود؟تا کی 24 ساعت در استرس کار بود؟ چقدر می خواهیم زندگی کنیم مگر؟

می خواستم بگویم باید عین شما ، از این ور و اون ور پول گرفت و چیزهایی ساخت که احتمالا مردم و مسئولین بیشتر دوستشان داشته باشند.

من می خواستم همه ی این ها را بنویسم ، اما انقدری خسته بودم که حتی حال نوشتن این ها را هم نداشتم!

بین دیدن تختی (دیروز)  و نوشتن این نامه (امروز) فیلمی دیدم که نظرم را برگرداند.

متحیرکننده بود

یک شاهکار تمام عیار

و من در تمامی لحظات نمایش فیلم تنها به یک چیز فکر می کردم

من جا نمی زنم

حداقل امروز

هرچند که بالاجبار تغییراتی اساسی در سبک زندگی کردنم خواهم داد  و سعی می کنم زندگی کنم واقعا

ولی جا نمی زنم

هرچند بلاخره به قول نامجو ، آدما توی بیست و پنج سالگی پخته میشن.

  ینی دیگه دنبال جایزه ای از روزگار نیستن.

هرچند که خیلی چیزها را پذیرفتم و این را هم پذیرفته ام که زندگی ام در طلاتم بین این خسته شدن ها و ادامه دادن ها در جریان باشد

نمی دانم در آینده به چه فکر کنم

ولی آخر 97 که این گونه فکر می کردم

سال  نو پیشاپیش مبارک

26 اسفند 97


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

پرسه در مه

بعضی وقتا

خصوصا تو روزای بارونی فک می کنم شخصیت امین توی پرسه در مه بهرام توکلی زبان حال خیلی هاست

داستان وقتی جالب می شه که بهتون بگم

سرانجام خود بهرام توکلی هم ، خیلی بهتر از شخصیت امین نبود

 

 دیدن پرسه در مه  بهرام توکلی رو شدیدا توصیه می کنم

 خصوصا تو دورانی که ممکنه  فک کنید بهرام توکلی همیشه همین مزخرفاتی میساخته که امروز میسازه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

شارلاتانیسم آغشته به ریاکاری یا معصومانه و صادقانه

استفاده از کودک در سینمای ایران

شارلاتانیسمی آغشته به ریاکاری یا سینمای معصومانه صادقانه

سینمای دهه ی هفتاد را (بعلاوه ی  چند سال بعد و چند سال قبل از این دهه را) می توان اوج  استفاده از بچه ها (علی الخصوص پسر بچه ها) در سینمای ایران نامگذاری کرد.

پیش از این دهه و در فیلم های سال ها قبل ،علاوه بر آثار کیارستمی ، عموسیبیلوی بیضایی و ... از آثار امیر نادری می توان بعنوان نمونه ی اعلای آثاری که در آن ها از بچه ها استفاده شده ، نام برد . اما اوج این سینما را می توان دردهه هفتاد وآثار کیارستمی ، رنگ خدا و بچه های آسمان مجیدی ، باشو غریبه ی کوچک بیضایی و نیاز داوودنژاد مشاهده کرد. (احتمالا شما اسم های دیگه ای هم به ذهنتون میرسه)

مشخصه ی تمام این فیلم ها یک چیز است. استفاده از کودک به عنوان مظهر صداقت و پاکی

عموما جنس این سینما شاعرانه تر از سایر فیلم های سینمایی است و مخاطب به علت وجود بچه ، راحت تر همذات پنداری می کند.

اما بازتماشای این آثار در این روزگار ، حداقل در قبال پاره ای از این آثار یک سوال بزرگ در ذهن من ایجاد کرد:

این فیلم ها صادقانه هستند ، یا شارلاتانه؟

شاید تقصیر روزگار است که آدم را نسبت به همه کس و همه چیز بدبین می کند ، اما یک حقیقت غیرقابل کتمان در خصوص آن دوران وجود دارد که نمی توان انکار کرد.

اکثر این کارگردان ها (که اتفاقا بسیار هم آدم های بزرگ و دوست داشتنی ای هستند) به واسطه ی این فیلم ها موفقیت های بزرگی کسب کردند ، اما بازیگران خردسالشان را نابود کردند.

کودکی که به یکبار سوپراستار می شود و به یکباره هم فراموش می شود ، احتمالا به اندازه ی داستان موفقیت این کارگردان ها  داستان جذابی نیست ، اما حقیقت است.

او نابود می شود و تا آخر عمر، در توهم اینکه بلاخره دوباره سوپراستار می شود ، به سر می برد.

نظر شما چیست ؟

آیا سینمای کودکانه ی دهه هفتاد ، سینمایی معصومانه بود یا ریاکار؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

کاشکی من دایناسورت بودم

دلم برای دنیای کلاه قرمزی و پسرخاله تنگ شده

برای دنیایی که تلخ ترین شخصیتش ، یه دایناسور فانتزی بود!

واسه حمیده خیرآبادی با اون خبه خبه گفتناش

واسه فاطمه معتمد آریای خندون و مهربون

واسه آقای مجری ای که دلش اندازه ی یه گنجیشکه

کلاه قرمزی خرابکاری می کنه و اون زودی می بخشتش

دلم واسه تمام شیرینی ها دوران بچگی تنگ شده

متنفرم از دنیای آدم بزرگا

از سینمای به اصطلاح واقع گرا

سینمایی که من می فهمم

رویاست

فانتزیه

می تونه یه عروسک باشه که هرجایی میره و هرکاری می کنه

هیچکس هم بهش نمی گه : آقا شما که عروسکید!

با خودم بعضی وقتا فک می کنم ، اگه امروز ، یه نفر بیاد در صدا و سیما   و بگه مجری تون بیست سال پیش گفت پاشید بیاید اینجا تا باهم برنامه اجرا کنیم، از در گیت صدا و سیما  می تونه رد بشه یا نه؟

آقای مجری ، انقد مهربون بود که نگفت فلانی و فلانی بیان و فلانی نیاد. اون همه رو دعوت کرد.

ینی یه روزی میشه که یه پسر یا دختر دیگه هم به آقای مجری بگه: کاشکی من دایناسورت بودم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

پله آخر

بعضی وقت ها فکر می کنم

پله ی آخر

بهترین فیلم تاریخ سینمای ایران است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

غروب

بهش گفتم دو ساعت این وسط تایم اضافه داریم. چه کنیم؟

خندید

خیلی می خنده ، هر موقع می دونه باید چی بگه ، می خنده ، هرموقع نمی دونه باید چی بگه هم می خنده. کلا زیاد می خنده ، بهش می گم اینکه تو به هرچیزی می خندی ، زیادی شیرینه ، زیادی خوبه ، بازم می خنده

بهش می گم : می خوای بریم یه طرفی؟

بازم غش غش می خنده

بهش می گم: چرا فقط می خندی؟ آدم احساس می کنه داری ایسگاش می کنی. نکنه چیزی کشیدی؟

بازم می خنده. می گه : غروب قشنگیه .

میگم: خیلی ، خیلی قشنگه.

میگه تا حالا شده بری سمت غروب ؟ یا حتی طلوع ؟

میگم ینی چی؟

میگه ینی یه غروب ، بزنی به دل خیابون و بدون اینکه توجه کنی کجا داری میری ، بری سمت غروب

انقد بری تا شب بشه

بعد یهو چشاتو واکنی و ببینی که یه جوری خودتو تو دل کوچه پس کوچه ها گم کردی  که اگه از کسی نپرسی ،  دیگه پیدا نمیشی

اینبار من می خندم

و با خودم می گم: بریم گم شیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

ترانه‌ای از حسن زیرک

نوشته‌‌ی بهزاد وفاخواه

بدون زمان و مکانش معنی ندارد. سال‌های انتهای دهه شصت است و یکی از خیابان‌های بانه. سه تا بچه نه ده ساله یک بلندگوی دستی، احتمالا از همان‌ها که وانت‌ها داشتند، دست‌شان گرفته‌اند و آهنگ‌های درخواستی اجرا می‌کنند. راهپیمایی سیزده آبان تمام شده و بلندگو را دست یکی از بچه‌ها داده‌اند که «پسرجان اینو ببر مدرسه تحویل بده» و حالا خیابانی در بانه در اواخر سال‌های شصت موسیقی متن پیدا کرده. گزارشی از این که سه تا بچه چه می‌خوانده‌اند در دست نیست اما احتمالا از مغازه‌دارها و مردم عادی نظر می‌خواستند و آهنگ‌های ناصر رزازی و حسن زیرک می‌خوانده‌اند.
به جای «خونه‌دار و بچه‌دار، زنبیل...» سه تا خواننده کودک در راه تحویل دادن بلندگوی مدرسه داریم که پشت بلندگو می‌گویند: «شنوندگان محترم آقای احمدی صاحب مغازه شیرفروشی از ما تقاضای ترانه‌ای از حسن زیرک رو کردن که تقدیم می‌کنن به...» و بعد می‌خوانند!

به نقل از زندگی خرد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی