پانوشت: تنها انگیزه ای که باعث شد بتونم بعد از وقایعی که در ۱۰۰ روز اخیر مملکت به سرمون اومده، دوباره دست به کیبورد بشم اینه که که فراز رفت. البته که شاید نزدیک ترین دوستم تعبیر درستی نباشه و ماجرا خیلی ملاحظات فنی داره، ولی حداقل بین دوستان ذکور، نزدیک ترین دوستم همیشه فراز بوده.

القصه این پست یه دلنوشته ی شخصی درباره ی فرازه و فکر نکنم برای کسی که من و فراز رو از نزدیک نشناسه، جذابیتی داشته باشه.

صد بار برای نوشتن این پست تلاش کردم، ولی نشد اون چیزی که باید بشه. تهشم به این نتیجه رسیدم که همون ترک صوتی که براش ساختم رو اینجا بزارم.

پی نوشت: خیلی به لحاظ سنی حس عجیبی دارم. این که ده دقیقه می گردم دنبال اینکه در چه فرمی کمترین میزان ریش و موی سفید تووی صورتم مشخصه خودش نشون می ده پیرشدنم رو نپذیرفتم! البته خدایی این میزان سفید شدن ریش هام که در قاب های نیم رخ مشخصه یه مقداری غیر طبیعیه دیگه. (میگم نپذیرفتم)