بارون میومد

بارون بهاری

از همون بارونایی که آدم دوس داره توش گناه کنه!

اما فلانی

مثل خیلی وقتای دیگه

با تقریب دقیق 365 روز سال

تنها راه خودش رو میرفت.

بی اعتنا به هیچ پری چهره ی پری رویی

بارون میومد

بارون بهاری

از همون بارونایی که آدم دوس داره تو قطار

کنار پنجره بشینه و رد بارون رو شیشه رو دنبال کنه

اما فلانی دیگه به ایستگاه رسیده بود

باید زودتر از قطار پیاده می شد

پیاده می شد تا به قطره بازی اش توی تاکسی یا دانشگاه

وقتی استاد داره از "جایگاه انسان در نظام تکوین الهی" صحبت می کنه

وقتی سایر همکلاسی هاش دارن سرکلاس فیلم عشق بازی دیگران رو با دقت مشاهده می کنند

وقتی که هرکس داره کار خودش رو انجام میده

اون موقع می تونست اونم به قطره بازیش برسه

توی مسیر مترو تا ایستگاه تاکسی

چنتا پله ی فلزی بود

فقط همین یادش میومد

بارون میومد

بارون بهاری

از همون بارونایی که آدم دوس داره توش گناه کنه!

اونم افتاد

آبی پوشیده بود

داشت زیر لب غرولند می کرد و برمی گشت سمت من

با خودم می گفتم

من چرا انقدر دست پا چلفتی و توو هپروتم

هیچ جوره یادم نمیومد چیشد که من لیز خوردم

چی شد که در شرایطی که داشتم می افتادم

به زور به آبی رو به رو چنگ انداخته بودم تا نیوفتم

با این کار نه تنها خودم افتادم

که آبی هم افتاده بود!

تنها چیزی که یادمه اینه که

بارون میومد

بارون بهاری

از همون بارونایی که آدم دوس داره توش گناه کنه!

عذرخواهی کردم

موهای بلندش تو هوا تاب می خوردن

برگشت سمت من

به پهنای صورت لبخند می زد

من دستم رو گذاشتم تو دستش تا بلند شم!

یادم نمیاد چی شد

فقط یادمه

بارون میومد

بارون بهاری

از همون بارونایی که آدم دوس داره توش گناه کنه!

از زمین بلند ام کرد

لبخند می زد

گفت ایراد نداره

و رفت

حتی نذاشت تشکر کنم

اصن چی شد که هول شدم و واسه بلند شدن

از اون کمک گرفتم

هیچی یادم نمیاد واقعا

فقط یادمه

بارون میومد

بارون بهاری

از همون بارونایی که آدم دوس داره توش گناه کنه!

یادمه لبخند داشت

از زمین بلندش کرد و رفت

یادمه

آبی بود