یه توپ هرگز لحظه ی بدنیا اومدنش رو از یاد نمی بره

منظورم همون لحظه ایه که احساس می کنی ، بعد از همه جور فشار و درد و تاریکی

بلاخره یه دست با محبتی داره تو رو از میون بقیه ی توپ ها جدا می کنه و میاره بیرون

این بهترین حس دنیاست

اینکه احساس کنی به نظر یکی تو با تموم توپ های دنیا فرق می کنی

تو یه توپ منحصر بفردی

حداقل برای اون آدم

اون آدم غماشو ، شادی هاشو باهات شریک میشه

وقتی شاده ، می زنتت زمین و تو تا هوا میری

تا جایی که اون ندونه کجا میری

و وقتی غمگینه

یه گوشه میشینه و زل میزنه بهت

البته ، همه ی توپ ها انقدر خوش شانس نیستن که همچین زندگی ای رو تجربه کنن

داخل بوفه ی پارک ،توی پلاستیک توپ هایی که ما توش قرار داریم ، یه توپ قدیمی هست که خیلی وقته منتظره. 

هیچکدوم از ماها اون روزو ندیدیم 

شنیدیم  سال ها پیش ، یه پسر بچه اومده و این توپو برداشته 

توپ بدنیا میاد

اونایی که اون روزو دیدن تعریف کردن که هرگز، در تمام این سال ها ، توپو دیگه انقد خوشحال ندیدن

همه چی داشته خوب پیش می رفته تا اینکه پسر لحظه ی آخر متوجه میشه که به اندازه ی کافی پول همراش نیست

اون میگه میره از خونه پول بیاره

و اون توپ منتظر پسر میمونه

ولی پسر هرگز نمیاد

ما توپا تا همیشه اون دستی که به دنیامون اورده رو فراموش نمی کنیم

از اون روز به بعد ، هرکی توپ رو از پلاستیک میاورد بیرون ، میگفت: کم باده!

ولی توپ کم باد نبود!

منتظر بود!

اون لحظه ای که یه دستی به منم خورد و داشت میاوردم بیرون ، با خودم فک میکردم: نکنه منم به سرنوشت اون دچار شم! 

نکنه پسره ولم کنه بره و تمام عمر با حسرت ، بیرون پلاستیکو نگاه کنم که آدما با شادی با توپ هاشون بازی می کنن.

ولی نه

پسر منو خرید.

خنیدید و پیش دوستاش رفت.

همون موقع بود که فهمیدم ، من یه توپ عادی نیستم

من یه توپ خوشبختم

همینجوری آدما بینمون جمع می شدن ، اول سه نفر بودیم ، بعد شیش نفر و الان هشتاییم.

هشتایی دارن با من والییال بازی می کنن و می خندن .

میگن این چه توپ عجیبیه

هرجا دلش می خواد میره

یکی میگه پرباده

اون یکی میگه نه ، کم باده

یکی میگه مدلشه

یکی میگه به خاطر باده

ولی راستش همه ی اونا در اشتباهن

من ذوق کردم

خیلی 

من خوشبخت ترین توپ زمین بودم

همه چیز داشت عالی پیش می رفت

همشون داشتن به من می خندیدن و لذت می بردن

همه چیز خوب بود

تا اینکه منو اشتباهی پرت کردن اون طرف تر

تا اینکه صاحب دو تا دستی که منو رو هوا گرفته بود گفت:

منم می تونم بازی کنم؟

و منو به هوا پرتاب کرد! 

اول سعی کردم دیگه به دستاش برنگردم

توپو اینوری میزدن و من از قصد اون وری می رفتم

باز اونا می خندیدن

می گفتن چرا توپه اینجوریه

اینبار توپو محکم تر اینوری میزدن و من با جدیت بیشتری اون وری میرفتم

با خنده میگفتن: فک کنن با تازه وارد لجه! 

و منو سمتش پرت میکردن

ولی من نمی خواستم برگردم اونجا!

دست های اون با دست های تمام هفت آدمی که قبلا منو لمس کرده بود فرق می کرد.

اون دست ها نرم ترین و لطیف ترین دست هایی بود که 

ممکن بود یه توپ حسشون کنه.

چشام رو که باز کردم ، دیدم دقیقا در آغوشش پرتاب شدم.

مقاومت هیچ فایده ای نداشت

در تمام طول زندگیم ، جایی به گرم و نرمی اونجا تجربه نکرده بودم!

میتونستم هزاران سال

همونجا بمونم و از جام جوم نخورم

می خواست پرتابم کنه اون طرف ، ولی من نمی خواستم جایی برم! 

هی از دستاش قل می خوردم میافتادم زمین

و اون مجبور می شد دوباره منو بلند کنه و پرتابم کنه

می فرستادم اون طرفی ، ولی من روی سر خودش فرود میومدم و همه بهش می خندیدن.

موهاش ، موهاش بلندترین و خوش بو ترین موهایی بودن که من در تمام عمر توپی ام تجربه کرده بودم ، اینو وقتی فهمیدم که محکم روی سرش فرود اومدم و شالش باز شد.

اون لحظه ی آخری که منو داشت آماده ی پرتاب می کرد و موهاش تا روی دستهاش ریخته بود رو هرگز فراموش نمی کنم 

یه نسیم خنک

موهای بافته شده اش رو روی صورتم نوازش می داد

انقد به آغوشش منو محکم فشار داده بود که می تونستم تعداد ضربان های قلب گنجیشکی اش رو بشمرم 

منو بین دو دستاش گذاشت

چشاش رو بست

سرشو اورد پایین

پیشونی اش رو روی من قرار داد

لب هاش رو نزدیکم اورد ، انقد نزدیک که حتی یه لحظه احساس کردم لمسم کرد و گفت: برو

من نه که نتونم ها

دلم نیومد که کار دیگه ای بکنم

دلم نمیومد بقیه بهش بخندن و مسخره اش کنن

بهم ضربه زد

و من رفتم

یه جوری رفتم که تمام پسرا انگشت به دهن نگاهم می کردن

یه جوری خوردم توی زمینشون که هرگز به عمرشون نخواهند دید

و یه جوری بعد از خوردنم به زمین بلند شدم و داخل سیم خاردار ها خودمو انداختم که دیگه هرگز ، هرگز ، هیچ کسی نمی تونه پنچری ام رو بگیره.

گاهی وقتا از خودم می پرسم

این زندگی توپی چیه

یکی سال ها توی پلاستیک توپا منتظره

و یکی دیگه هم عین ما ، به یک ساعت نرسیده عمرش تموم میشه!

بعضی روزا با خودم فک می کنم ارزششو داشت؟

اگه برگردم و بتونم انتخاب کنم ، بازم دلم می خواد یه توپ باشم ؟


سعید مولایی 

اردیبهشت 98