از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فرهنگ ایرانی» ثبت شده است

داستان کوتاه های احسان عبدی پور

‍پیش نوشت :مدت زمان زیادی هست که کمتر می نویسم.

اگر بخوام بهونه بگیرم ، حتما می تونم به دندون درد وحشتناک این چند وقت اخیر ، آغاز برنامه ی تلویزیونی جدیدمون و مراحل آماده سازی اولیه اون و حتی داستان ادامه دار چالش های مستندی که نزدیک به سه سال هست درگیر ساختش هستم ، اشاره کنم.

شاید هم بد نباشه که بگم مدت زیادیه دارم صرف فهمیدن سینمای حیرت انگیز تجربی ایران و خواندن و دیدن آثار محمد رضا اصلانی می کنم. البته و صد البته تا وقتی خواندن ها ودیدن هایم به جای قابل قبولی نرسد ، قصد ندارم درباره ی آن ها بنویسم.

ولی شاید جز اینکه شدیدا درگیر استهلاک و فرسایش حاصل از روزمرگی شدم و گاه و بی گاه در تنها سرگرمی این روزهایم ، یعنی تصاویر دنیای اطرافم ، در سایه ها و رفله ها گم می شم و زمان را فراموش می کنم ، هیچ کدام از این دلایل ، منطقی به نظر نرسند.


اصل مطلب: به همین دلیل عجالتا تجربه ی شنیدن چند داستان کوتاه بی نظیر از احسان عبدی پور را به اشتراک می گزارم.

داستان هایی که تک تکشون ، سرشار از یک تجربه ی گرم ، اما تلخ از زندگی انسان ها هستند.

داستان هایی که هرچند در بوشهر گرم اتفاق می افتند و هرچند احسان عبدی پور ، انقدر باهوش هست که داستانش را خالی از شیرینی زبانی های بچه های جنوب نکند ، اما داستان های او مملو اند از تنهایی

از بی کسی

و از حقایق عمدتا تلخ زندگی انسانی

دوکو

رساله ی مومو سیاه

زینت و مک لوهان

کبریت

احسان عبدی پور، حتما نویسنده ی بی نظیریه  و اگه از من بپرسید ، مناسب ترین موجود دنیا برای خواندن داستان هاش هست.( مگر اینکه عکسش ثابت شه)

اما به عقیده ی من (که خب قطعا چندان مهم نیست) انقدرها که در عرصه ی نویسندگی و حتی فیلمنامه نویسی می تونه موفق بوده ، در عرصه ی کارگردانی موفق نبوده.

 

در پست بعدی ، حتما از فیلم تنهای تنهای تنها که چند سال پیش در جشنواره ی فجر درخشید خواهم نوشت. حتما خواهم گفت که چرا بنظر من انقدری که باشو غریبه ی کوچیک  بیضایی، نیاز داوود نژاد ، آثار کیارستمی و فیلم های دیگر دیده شدند ، تنهای تنهای تنها دیده نشد.

ولی عجالتا شاید بد نباشد به این نکته اشاره کرد که احسان عبدی پور، زمانی داره از روایت داستان با شخصیت محوری کودک استفاده می کنه که تاریخ مصرف اینکار ها گذشته، دیگه انقدر این داستان ها مستعمل و سانتی مانتال شده که قابلیت هاش رو از دست داده. از طرفی حقیقتا عبدی پور ، نویسنده ی بهتری است تا فیلمنامه نویسی عالی. بار اصلی بسیاری از لحظات تاثیرگذار فیلم رو نه سینما و کارگردانی ، که دیالوگ هایی با مفاهیم عمیق و البته در ظاهری بچه گانه (عبدی پور انقدر هوشمند و کاربلد بوده که برعکس بسیاری از همکارانش ، دیالوگ های قلمبه سلنبه رو نچپونده توو دهن بچه) به دوش می کشند.

البته که با تمام این تفاسیر ، تنهای تنهای تنها هنوز از جواهرات کمیاب این روزهای سینمای ایران است. پس اگر هنوز فیلم را ندیده اید ، شدیدا پیشنهاد می کنم فیلم را قبل از یادداشتم درباره ی فیلم تنهای تنهای تنها تماشا کنید. چرا که این یادداشت  داستان فیلم را لو می دهد و عملا خواندنش پیش از دیدن فیلم هیچ لطفی ندارد.

پی نوشت: خیلی معلومه که دارم با درمیون گذاشتن موضوع پست بعدی و زمان نقریبی انتشارش ، خودم رو مجبور می کنم که چند روز دیگه پست بعدی رو منتشر کنم؟

 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

یادداشتی بر فعالیت های دکتر محمد فاضلی در کانال دغدغه ایران

محمد فاضلی و کانال تلگرامی دغدغه ی ایران را تقریبا یک سال و نیمی می شود که دنبال میکنم. نمی دانم به بهانه ی انتشار افسانه ی پیل و پراید و سخنرانی مرکز بررسی ها در خصوص اتفاقات دی ماه 96 بود یا کمی قبل تر از آن ،  ولی مطمئنم به واسطه ی یکی از نوشته های محسن رنانی به کانال تلگرامی او هدایت شدم.

هرچند که محسن رنانی را همیشه به عنوان آدمی دغدغه مند که پرسش های جالب توجهی مطرح می کند می شناسم ، اما خیلی با پاسخ های او موافق نیستم .

اما محمد فاضلی در کانال دغدغه ی ایران علاوه بر طرح مسائل و پرسش های درست ، به نظر من پاسخ های خوبی هم ارایه می کند.

محمد فاضلی در "دغدغه ی ایران" سعی می کند مشکلات ایران امروز را ، در قالب پست های تلگرامی منتشر کند. اینکار به شکلی که او انجام می دهد تنها یک معنا دارد، او به دنبال توضیح درست مسایل مردم برای مردم است. کاری که کمتر آکادمیسینی در تمام این سال ها حاضر به انجام آن است.  

او استاد جامع شناسی ای است که مدیریت یک کانال تلگرامی را برعهده دارد و همیشه نوشته هایش را به اندازه یک پست تلگرامی (و نه بیشتر) تنظیم می کند.

او همیشه سعی می کند در یک پاراگراف مقدمه بگوید ، در چند پاراگراف با گفتن موضوع و واکاوی ابعاد متفاوت آن ، مخاطب را آگاه تر کند و در پایان هم ، راه حل می گوید و نتیجه گیری می کند.

البته جنس راه حل های فاضلی ، نه به عجیب غریبی و پرهزینگی انتقال آب خزر به سمنان است و نه به بی تاثیری راه حل های دولت برای کنترل قیمت ارز.

راه فاضلی برای حل مشکلات در گام اول، گفتگو است. این گفتگو می تواند راجع به شفاف سازی حساب ها و نحوه ی هزینه کرد پول بیت المال باشد یا در خصوص موضع حاکمیت درباره ی ساز و موسیقی.

او از گفتگو دفاع می کند. گفتگویی که درچارچوب علمی انجام شود. به جای صفات کیفی از عدد و معیار سنجش در آن صحبت شود . او از گزارش دادن مسولین به مردم می گوید. اینکه هیات وزیران و مدیران کشور باید به مردم گزارش دهند که سازمان یا وزارتخانه های آن ها قرار است تا آخر سال، به چه اهدافی برسد.

او معتقد است که آخر سال هم باید در یک گزارش دقیق ، وزرا و مدیران به ما بگویند کجای راه هستیم ، چقدر اهداف محقق شده ، اگر نشده چرا و چند سال تا رسیدن به نقطه ی مطلوب فاصله داریم.

او از گزارش ملی سیل می گوید . گزارشی که در آن تمام جوانب بررسی شود و به ما بگوید چه کنیم که دیگر با چنین فجایعی مواجه نشویم.

البته که بروز  سوانح طبیعی از عهده ی انسان خارج است ، اما نحوه ی مدیریت به هنگام بروز بحران که دیگر از عهده ی انسان خارج نیست.

فاضلی می گوید ، در گزارش به ما بگویید که چرا فاجعه ی دروازه قرآن پیش آمد ، بگویید تا از خطاهایمان درس بگیریم.

به ما بگویید که آیا با احداث سد های جدید می توان جلوی سیل های آینده را گرفت یا تنها آورده ای که این سد ها دارند، پولدارتر شدن بخش خصولتی و حرام کردن پول بیت المال است.

گزارش دادن هم نوع مکتوب گفتگو است و فاضلی خوب می داند که دنبال انتظارات عجیب و آرمان خواهانه نباید بود . او می داند که اگر این گام اول ، یعنی گفتگو حل نشود ، برداشتن هرگام دیگری بیشتر به یک شوخی می ماند.

او از یک گفتگوی ملی حرف می زند.

گفتگویی در تمام سطوح

گفتگوی حاکمیت با مردم

مردم با حاکمیت

مردم با خودشان و حتی حاکمیت با حاکمیت

او می داند که تنها با برداشتن گام اول ، شاید بتوانیم جامعه را کمی از دام پوپولیستی که در آن فرورفته خارج کنیم .

او برای تمام ساده اندیشانی که نعره می زدند که: "رییس جمهور در صحنه ی اجرایی کمک به آسیب دیدگان سیل کجاست؟" به شکلی کاملا منطقی توضیح داد که اصلا قرار نیست رییس جمهور کشور در امور اجرایی مدیریت بحران دخالت کند. او تخصصی در این کار ندارد. چه بسا پروتکل های امنیتی رییس جمهور در محل حادثه مانع از خدمت رسانی مطلوب به مردم منطقه هم خواهد شد.

فاضلی کاملا به روز پست می گذارد. اگر امروز ، توجه تمام مقامات و مردم به مساله ی بسیار مهم جنتلمن ساسی مانکن معطوف است ، او هم دقیقا به همین مساله می پردازد و سعی می کند توجهات را به شکاف عظیم بین تفکر مسولین و مردم جلب کند.

شکافی که انقدر عظیم و عمیق شده که تقریبا تمام افرادی که در حوزه ی علوم انسانی هستند از آن ابراز نگرانی می کنند ، ولی بنظر اصلا اراده ای برای کم کردن این مشکلات وجود ندارد.

شکافی که تنها راه چاره اش گفتگو است.

این روزها هم که تا می خواهی از این چیزها حرف بزنی ، همه از گرانی و تحریم می گویند .

در صورتی که به اعتقاد بسیاری اگر ما با هم گفتگو می کردیم ، حتما کار به اینجا کشیده نمی شد و حتما اگر از همین فردا شروع به گفتگو کنیم ، بهتر از پس فرداست.

اما نکته ی جالب توجه اینجاست که چرا با وجود اینکه فاضلی مدام می نویسد ، مدام مصاحبه می کند و سعی می کند همه جا حضور داشته باشد ، این مطالبه گری ها به دغدغه ی جامعه ی ایرانی بدل نمی شود؟

چرا امروز جنتلمن ساسی مانکن دغدغه هست ، ولی گفتگوی محمد فاضلی ره به جایی نمی برد.

برای پاسخ به این سوال شاید بد نباشد نگاهی به مطالبه گری های مردمی در همین فضای تلگرام بیاندازیم.

در ماجرای لباس هیات اعزامی ایران به المپیک ، فشار  افکار عمومی انقدر زیاد شد که کمیته ملی المپیک ، اتفاقا از بین همان شرکت هایی که در تلگرام به انتشار لباس مناسب تیم ملی اقدام کرده بودند ، یکی را برگزید و ماجرا با پیروزی افکار عمومی به پایان رسید.

افکار عمومی در تلگرام همیشه هم در جهت مثبت عمل نمی کند ، همین جریان افزایش نرخ بنزین ، یکی از جدی ترین مخالفت ها در موردش در همین فضای دیجیتال رخ میدهد. مخالفت هایی که بازهم دولت را به عقب نشینی وادار کرد.

البته خیلی وقت ها هم حتی فشار بسیار زیاد مردمی در این فضاها موفق نبوده ، یعنی به عنوان مثال در جریانات مربوط به عادل فردوسی پور ، مردم موفق نشدند مانع کنار گذاشتن عادل فردوسی پور از نود شوند.

اما مشکلی که برای "گفتگوی محمد فاضلی" پیش آمده ، هیچ کدام از این ها نیست.

چرا که اصلا جریانی به وجود نیامده. اصلا انگار هیچ کدام از این حرف ها تبدیل به دغدغه نشده و اصلا انگار هیچ کدام از طرفین به این بلوغ فکری نرسیده اند که باید

باید گفتگو کنند.

اما پس باید چه کرد؟

اصلا آیا تضمینی وجود دارد که به مرور زمان این بلوغ  فکری رخ دهد؟

 اصلا مثلا جامعه ی ایرانی دغدغه و علاقه ای به خواندن گزارش احتمالا عریض و طویل سیل دارد؟

گزارش پلاسکو که خود دکتر فاضلی در یکی از کمیته های آن حضور داشت ، منتشر شد.

چه اتفاقی افتاد؟ آیا کسی خواند؟ همان افرادی که چند روز اول از غم آتشنشانان سینه جر می دادند و از لزوم ایمن سازی ساختمان ها می گفتند ، آیا ساختمان محل زندگی خود را ایمن سازی کردند؟

حتی دو صفحه خلاصه ی گزارش را خواندند؟

اگر بخواهم صریح تر بپرسم

 آیا از جامعه ی ایرانی به جز نق زدن ، می توان انتظاری داشت؟

اگر بخواهیم به تلگرام و شبکه های اجتماعی برگردیم که در این چند ساله حسابی پر نفوذ شده اند ،بخش اصلی محتوای پر بازدید این فضا به آثاری اختصاص دارد که عموما رنگ و بوی نق زدن به سیاستمداران و جامعه با چاشنی طنز دارند.

آیا اصلا همین که جامعه ی ایرانی به هرچیزی می خندد و خیلی علاقه ای به شنیدن حرف های جدی و منطقی ندارد ، به ضرر کشور تمام نشده؟

اصلا آیا می توان از همین عنصر طنز به نحو مثبت تری استفاده کرد؟

مثلا اگر افراد طنز پردازی داشته باشیم که علاوه بر خنداندن مردم ، بتوانند آهسته آهسته جهت مطالبات مردم را به سمت الزام کردن حاکمیت به گفتگو با مردم و دادن گزارش های دقیق تغییر دهند؟ آیا می توانیم در آینده شاهد تغییراتی مثبت باشیم؟

به بیانی دیگر ، اصلا آیا میتوان به آینده ی ایران امیدوار بود؟

آیا گامی که خود دکتر فاضلی به عنوان نماینده ی جامعه ی آکادمیک برای حرف زدن با مردم برداشته را می توان به گام های بلندتر و گفتگو های بزرگتری تبدیل کرد؟

 

سعید مولایی

اردیبهشت 98


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

کشور ابلوموف ها

چند وقتی است که بحث آب های ژرف و استفاده از این آب ها در مناطق کویری ، بحث جذاب به اصطلاح خبرگزاری هایی است که در ترویج شبه علم برای خود صاحب سبک هستند.

دستیابی به "آب‌های ژرف"؛ نقطه‌ای امیدبخش برای مردم سیستان

سرنوشت شناسایی آب های ژرف سیستان/ کار به بنیاد سپرده شد

دستیابی به آب‌های ژرف در سیستان و بلوچستان+ فیلم

نکته ی نگران کننده نه پیدا کردن آب های ژرف است و نه نوید محرومیت زدایی از استان سیستان و بلوچستان

نکته ی نگران کننده ، این تصور بچه گانه است که عوض اینکه زحمت بکشیم و تلاش کنیم تا مدیریتمان را روی منابع آبی موجود بهبود ببخشیم ، عوض اینکه هر ایرانی الگوی مصرف آب را درست به کار گیرد

عوض اینکه زحمت بکشیم

به خود سختی دهیم

دنبال پیدا کردن منابعی هستیم که  در طی سال ها زیرپایمان شکل گرفته.( آن هم به شرط صدق این ادعا که تازه بعید می دانم این ادعاها اصلا درست باشند.)

اگر وطن را بخشی از وجود خودمان بدانیم

با خوردن آبی که از اعماق زمین می آید، مشغول خود خوری هستیم

با فروش نفت آن ، مشغول خود فروشی هستیم!

من نمی دانم شما آدمی که سال هاست به خودفروشی و خودخوری اشتغال دارد را با چه واژه ی مودبانه یا غیر مودبانه ای خطاب می کنید.

ولی من ترجیح می دهم بدون اینکه از واژگان غیر مودبانه استفاده کنم ، بگویم:

اگر گنچاروف روزی از گور برمی خواست و بر حسب اتفاق ، قدم به این ناحیه ی نفرین شده ی جغرافیایی می گذاشت . ( همین هم جای بحث داره که چرا باید می اومد اینجا ، واقعا ما چه جذابیتی داریم که یکی دلش بخواد بیاد اینجا)

از ابولوموف نمی نوشت.

از کشور ابلوموف ها می نوشت.

ازتون دعوت می کنم این یادداشت محمد فاضلی رو درباره ی آب های ژرف بخونید.

صحبت های دکتر رضا مکنون درباره ی آب های ژرف

سخنرانی دکتر رضا مکنون در تدکس تهران درباره ی آب مجازی ( کمی نامربوط به پست)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مشق شب

از همان ابتدای داستان می توان متوجه هوش بالای فیلمساز شد. چرا که از همان اول تلکیف را معلوم می کند و می گوید نه این فیلم داستانی است ، نه حتی دقیقا یک مستند است.

این فیلم بیشتر یک پروژه تحقیقاتی مصور راجع به مشق شب است. دلیل جذابیت این موضوع برای فیلمساز هم نه یک دلیل روشن فکرانه و دهن پر کن ،بلکه به دلیل درگیری هر روزه ی فیلمساز با فرزندش سر انجام مشق شب است. به قول عباس کیارستمی ، انگار این تکالیف بیشتر برای پدر و مادرهاست تا بچه ها.

خلاصه که فیلسماز ، تصمیم می گیرد دوربین بدست بگیرد و ببیند آیا این مشکل فقط در خانه ی آن هاست یا در تمام خانه ها این مشکل وجود دارد؟

سکانس صف ایستادن بچه ها و شعارهایی که به آن ها گفته می شود بگویند ، به خوبی شعارهای یک جامعه ی ایده اولوژیک و انقلابی که به تازگی از جنگ رها شده را نشان می دهد.

نماهای مصاحبه ها تقریبا ثابت است. قاب ثابتی از بچه ها ، قاب ثابتی از کیارستمی که دو نفر از عوامل را پشت سر دارد ( از این نما کمتر از دو نمای دیگه استفاده می شه) و همینطور ، نمای فیلمبردار.

به نظر می آید نمای فیلمبردار بیشتر برای نشان دادن واکنش مخاطب به حرف ها یا گفته ها گذاشته شده یا شاید ، برای باز گذاشتن دست تدوینگر از آن استفاده شده ، ولی علی رغم اینکه ایده ی جالبی بنظر می رسید ، بنظرم خیلی هم در نتیجه ی کار ، ایده ی موثری نبود.

البته ، تدوینگر فیلم که اتفاقا خود عباس کیارستمی است ، فیلم را بسیار هوشمندانه تدوین کرده. بنظرمیاد هماهنگی و درک  متقابل خوبی بین کیارستمی کارگردان و کیارستمی تدوینگر وجود داشته. ( می دونم شوخی لوسی بود ، ولی سخت نگیرید ، بخندید دیگه!)

چرا که در زمان مناسب ، تصویر کات نمی خوره و وایمیسته تا از میمیک صورت و شیطنت های بچه متوجه خیلی از چیزایی که بچه نگفت بشیم. همون جوری که اسکویی گفت ، فیلم توی واکنش هاست که رخ می ده. اینجا هم نماهای واکنش بچه هاست که بسیار مهمه ، نماهایی که احتمالا اگر دقت نکنید ، اصلا دیده نمی شن ، ولی بسیار تاثیر گذارن.

کار کیارستمی در هدایت سوال ها به شخصه برای من عین یک کلاس درس بود. کیارستمی با سوال هایی ساده، یک فیلم تخت را تا اوج  تجربه ی دیوانگی می برد. به عنوان مثال ، کودک بیان می کند زمانی که پدرش به او می گوید بنشیند و او نمی شیند ، پدرش 5 بار او را می زند.

کیارستمی از بچه می پرسد که آیا به نظرت این کار درستی است؟

پسر می گوید: آره

کیارستمی می گوید: خب پس بنظرت نباید بیشتر بزنه ، مثلا 7 بار؟

پسر می گوید نه.

کیارستمی: خب کمتر چی؟ نباید کمتر بزنه؟

پسر می گوید: نه ، همان 5 تا سیلی کافی است.

کیارستمی از پسر می پرسد: اگر خودت بچه داشتی و به او گفتی بنشین و ننشست ، او را می زنی؟

پسر: آره

کیارستمی: چند بار؟

پسر: 7 بار!

.

.

.

فیلم مملو از  مصاحبه های این شکلی است.

نمی دانم که چه قدر درست است و اصلا این خاطره متعلق به همین فیلم است یا نه ، اما تا آنجایی که حافظه ام یاری می کند ، جایی خواندم که کیارستمی برای اینکه گریه ی یکی از بچه ها را در این فیلم  دربیاورد ، عکس بازیکن مورد علاقه ی بچه ( اگه بازم اشتباه نکنم پله) رو جلوی چشمای بچه پاره می کنه و بچه رو به گریه می اندازه

نه واقعا سوادش رو دارم ، نه دوست دارم خیلی راجع به مسایل اخلاقی در فیلمسازی بحث کنم ، اما بنظرم باید دید تاثیر همین طرز مصاحبه ی بی رحمانه با بچه ها و داستان پاره کردن عکس ( البته به شرط صدق) در روح و روان این بچه ها چی بوده؟

بچه ها بعد از سی سال که از ساخت این فیلم گذشته ، چه خاطره ای از اون روز دارن؟

به طور کلی میشه گفت که از عنصر کودک در این فیلم و بسیاری از موفق ترین فیلم های تاریخ سینمای ایران ، به عنوان عنصری استفاده می شده که سمبل صداقت هستن. روی واقعی یک جامعه هستن. بچه ها  حرف هایی می زنن که بزرگترها اون ها رو پنهان می کنن و از گفتنش در میرن.

به عنوان مثال ، کیارستمی از پسر می پرسه در آینده می خواد چیکاره بشه و پسر جواب میده: 

مهندس کمیته!

بعد در میان حرف هایی که کمی جلوتر در فیلم می زنه ( انصافا هدایت مصاحبه توسط کیارستمی برای رسیدن به این بخش ، بی نظیره) متوجه میشیم که پسر دایی کمیته ایش که خیلی هم پر زور و قدرتمنده در دعوایی که بین مادر و زن بابای بچه درگرفته، طرف مامان بچه رو گرفته .

شاید این عبارت "مهندس کمیته" بودن  این روزها برای ما بسیار خنده داره ( البته همون دوره هم خنده دار بوده واقعا) ولی نکته ای که باید به اون توجه بشه اینه که ما داریم این عبارت رو سی سال بعد مورد تحلیل قرار می دیم. در صورتی که مهندس کمیته رو باید توی اون شرایط بسته ی دهه شصت تحلیل کرد.

نکته ی بسیار مهم دیگه ای که در این فیلم می شه به اون اشاره کرد ، تاریخ نگاری 30 سال پیش ایرانه ، زمانی که بسیار از پدر و مادر ها بی سواد بودن و تنبیه بدنی اتفاقی کاملا مرسوم در مدارس و خانواده ها بود.

به طور کلی ، همون طور که در پست  بهمن کیارستمی  گفته شد ، بهمن کیارستمی شاگرد خلف پدر محسوب می شه و نمونه ی قدیمی تر همون خط فکری و سیاسی که در آثار پسر وجود داره رو میشه در آثار پدر مشاهده کرد. ( به عنوان مثال در پلان شعر خوندن بچه با اون صدا! یا عزاداری سر صف در آخر فیلم) البته جا داره تاکید کنم ، این نگاه به هیچ عنوان از جنس نگاه های زرد و شعاری قبادی و پناهی و امثالهم نیست.

راستش خیلی برام جالبه بودنم اون آقایی که در اواخر فیلم به عنوان پدر یکی از دانش آموزان باهاش مصاحبه شد و می گفت سال ها خارج از ایران زندگی می کرده ، واقعا طبق ادعا داشته از اونجا رد میشده یا از قبل ، هماهنگ شده بوده!

در هر صورت ، کارگردان خیال آدم رو راحت کرده و گفته این فیلم همچین هم مستند نیست!

پس فقط می مونه داستان این بچه ها که سی سال پیش ، مدرسه می رفتن و امروز ، خودشون پدرهای بچه هایی هستن که احتمالا هنوز با همون مشکل قدیمی "مشق شب" دست و پنجه نرم می کنن. اگر هم بنظرتون این مشکل دیگه حل شده ، باید ازتون دعوت کنم که حتما یادداشت امروز عصر ایران رو بخونید.

الحمدالله به همت دوستان ، در این سی سال آب از آب تو این مملکت تکون نخورده و می تونید مطمئن باشید، تمام اون مشکلاتی که سی سال پیش توو این مملکت بوده ، هنوز به قوت خودشون باقی ان و چه بسا تشدید هم شدن.

انگار اون نسلی که کیارستمی باهاشون مصاحبه کرد ، هر روز و هر شب ، باید کابوس مشق شب رو ببین. اون روز ها به عنوان دانش آموز و این روزها ، به عنوان اولیا

راستی

 اگه دلتون خواست

یه نگاهی به یادداشت " اگر کیارستمی «مشق شب» را در مدرسه‌ای دخترانه می‌ساخت" بندازید.


احیانا اگر باز هم دوست داشتید ، نگاهی بندازید به داستان جالبی که بهمن کیارستمی به مناسبت استعفای اجباری! محمد علی نجفی از سمت شهردار تهران نقل کرد . ناگفته نمونه ، در زمان منتشر شدن فیلم " مشق شب" نجفی وزیر آموزش و پرورش بوده.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

من از اینجا چه می خواهم ، نمی دانم

تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد

و اشک من ترا بدرود خواهد گفت

نگاهت تلخ و افسرده است

دشت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است

غم این نابسامانی همه توش و توانت را ز تن برده است


تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی 

تو با دست تهی با آن همه طوفان بنیان کن درافتادی

تو را کوچیدن از این خاک ، دل برکندن از جان است. تو را با برگ برگ این چمن پیوند پنهان است

تو را این ابر ظلمت گستر بی رحم بی باران

تو را این خشکسالی های پی در پی 

تو را از نیمه ره برگشتن یاران

تو را تزویر غمخواران ز پا افکند

تو را هنگامه ی شوم شغالان 

بانگ بی تعطیل زاغان

در ستوه آورد


تو با پیشانی پاک نجیب خویش

که از آن سوی گندم زار 

طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است

تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت

تو با آن چهره ی افروخته از آتش غیرت

که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است

تو با چشمان غمباری

که روزی چشمه جوشان شادی بود

و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکنده است

خواهی رفت

و اشک من تو را بدرود خواهد گفت


من اینجا ریشه در خاکم 

من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم

من اینجا تا نفس باقیست ، می مانم

من از اینجا چه می خواهم ، نمی دانم؟!


امید روشنایی گرچه در این تیره گیهانیست

من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم

من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی

گل برمی افشانم

من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید

سرود فتح می خوانم

و می دانم

تو روزی بازخواهی گشت


فریدون مشیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

محمد علی کلی

محمد علی کلی برای ایرانی ها ، قهرمان بوکس سنگین وزن جهان نبود.

محمد علی برای مردم ایران ، مهمترین شخصیت ورزشی قرن هم نبود.

محمد علی نماد انسانی بود که علی رقم تمام سختی ها ، به مبارزه علیه نژاد پرستی پرداخت و در میدان عمل پیروز شد.

محمد علی برای ایرانی های دهه 50 ، نماد مسلمانی  بود که بر علیه نظام امپریالیستی اون دوران عمل می کنه و با کمک خداوند ، پیروز میشه.

محمد علی برای ایرانی های دهه ی 50 ، بسیار متفاوت از همه جای دنیاست.

اگر از من بپرسید! محمد علی حتی در به وجود آمدن انقلاب سال 57 ایران هم نقش داشته!

 

لینک مستند زمانی که سلطان بودم (درباره ی زندگی نامه ی محمد علی کلی)

 

پ.ن: به زودی از قهرمان هایی که در ذهن ایرانی های اون دوران بودن ، بیشتر براتون خواهم نوشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

اسطوره ها

" اسطوره ها از یک نظام مفهومی نمی آیند ، آن ها از یک نظام زندگی می آیند. آن ها از مرکز ی عمیقتر بیرون می آیند. نباید اسطوره شناسی را با ایدئولوژی خلط کنیم . اسطوره ها از جایی می آیند که قلب در آن است. تجربه در آن است. حتی با وجود اینکه ذهن ممکن است در شگفت باشد از اینکه چرا مردم به این چیزها باور دارند.اسطوره ها به یک امر واقع اشاره نمی کند ، اسطوره به فراسوی واقعیتها و به چیزی اشاره می کند که امر واقع را می سازد."
جوزف کمبل
زندگی باز ، گفت و گو با مایکل تامز


پانوشت: دروغ چرا ، ترجیح دادم عوض هزار و یک مطلبی که دوست داشتم درباره ی شرایط امروز جامعه ی ایران بنویسم ، خودم رو مشغول چیزای دیگه ای نشون بدم! چرا که صحبت کردن از هزار و یک مطلبی که همه ی آدم ها هر روز با اون سروکار دارن سخته! خیلی سخت! شایدم فکر کردم از فهم اسطوره های یک جامعه ، بشه به ریشه ی بسیاری از مشکلات اون جامعه پی برد!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

فرزند خاک و زمین

باشو

باشو ، غریبه ای کوچک

فیلم مهم و غریبه

به غریبیه خود باشو

به غریبیه بهرام بیضایی

بیضایی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

شیشه جلو

بلاخره و بعد از مدت ها یه چیز بدرد بخور دیدم که ارزش داشته باشه راجع بهش بنویسم.

این کار هنری ، اثر آریا تابنده پور هست و  در نگارخانه ی باغ کتاب تهران به نمایش دراومده.

کما اینکه من هیچ جایی اثری از این ایده ندیدم و نمی دونم واقعا هنرمند قصد داشته چنین چیزی رو بتصویر بکشم یا نه ( که خیلی خوشبین نیستم بهش)

ولی داشتم فکر می کردم ، چنتا شیشه جلوی ماشین نیازه تا بتونیم عکس های کوچیک عزیزانمون که هر ساله در تصادفات جاده ای کشته می شن رو پشت اون ها قرار بدیم. چنتا شیشه جلوی شکسته نیازه تا ما بفهمیم که باید یه جور دیگه رانندگی کنیم!

چنتا عکس دیگه قراره بره زیر این شیشه تا ما بلاخره متوجه شیم ، قدر خودمون رو باید بیشتر بدونیم.

باید حواسمون به خودمون بیشتر باشه.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مفهوم برنامه ریزی در تهران

 

پیش نوشت1:امروز دو تا کلاس داشتم و به این دلیل که متاسفانه چند ساعت قبل و بعضا چند دقیقه بعد از شروع کلاس!!! متوجه شدم که کلاس هام تشکیل میشم! عملا روزم به فنا رفت و نتونستم به کارهام برسم!

پیش نوشت2: بحثم بیشتر برای آدم هایی که برای خودشون کار می کنن مصداق داره

 

برنامه ریزی برای یک روز،قطعا مساله ی خیلی مهمی برای تقریبا اکثر(خب طبیعتا هرسیستمی استثناهایی داره) آدم هایی است که کار حرفه ای انجام می دن (منظورم از کار حرفه ای،آدم هاییه که کارشون براشون مهمه و هر روز پا نمی شن برن اداره تا یه کارت بزنن و چرت بزنن و چای بخورن و بحث سیاسی کنن و تهش هم با کلی غرولند برگردن خونه)

آدم هایی که با هزار و یک بدبختی هرشب برنامه شون رو فیکس می کنن و سعی می کنن برای خودشون یک روز مفید رو برنامه ریزی کنن،اما اون روز متوجه می شن که نههههههههه خیییییییییییییییییییییییر!

شاید شما آدم آن تایم و به موقعی باشید و زمان و کارتون براتون مهم باشه! اما بقیه احتمالا خیلی تو ایران به این چیزا اهمیت نمی دن و حالا هر موقع اومدن،اومدن دیگه!

شاید یکی دوتا جابجایی کوچیک زمانی در طول روز رو بشه پیش بینی و براش برنامه ریزی کرد

اما قطعا تمام برنامه های روز رو با یکی دو ساعت تاخیر

حداقل تا جایی که من می دونم غیرممکنه!

بعدش که بهشون میگی چرا دیر اومدید و فلان!

میگن ترافیک بود و ...

دیشب دیر خوابیدم! صب خواب موندم و ....

یکی نیست بهشون بگه

طبیعتا من هم پرواز نمی کنم تا برسم اینجا!

ترافیک وحشتناک تهران دیگه یه چیزیه که برامون عادی شده و من اگه نبینم ترافیکه یه ذره برام عجیبه!

نمیگم و حتی نمی گم کنار اومدن با ترافیک راحته

حتی بد نمی بینم اینجا،عبارتی رو از دن اریلی ( از مشهور ترین روانشناسان دنیا خصوصا در رشته ی اقتصاد رفتاری ) رو نقل کنم که میگه:

فرض کن من بدانم که هر روز ساعت هفت و سی دقیقه از خانه بیرون می‌آیم و پنج دقیقه به نُه صبح به محل کارم می‌رسم.

زمان رفت و آمد، به یک مسئله‌ی قابل پیش بینی و مورد انتظار تبدیل می‌شود و خیلی سریع به آن عادت می‌کنم.

اما مشکل اینجاست که ما هیچ‌وقت نمی‌توانیم زمان دقیق رفت و آمد را پیش‌بینی کنیم. نمی‌توانیم ترافیک را حدس بزنیم و نمی‌دانیم که زودتر از موعد مقرر به محل کار (یا منزل) می‌رسیم یا دیرتر.

این ابهام باعث می‌شود که عادت کردن برای ما دشوار شود و باعث می‌شود که هر روز، دوباره از اول، نگران باشیم که کی می‌رسیم و چقدر در راه می‌مانیم.

به عبارتی:

مسئله‌ی ترافیک، هر روز یک مسئله‌ی تازه است و هر روز نگرانی آن برایمان تکرار می‌شود.

ترافیک تهران

 

این بخش رو از سایت متمم نقل کردم.


برگردیم به بحث اصلی

همه ی این ها در این شهر وجود داره  و همه ی ما هم با اون ها درگیریم!

اما من واقعا نمی فهمم چرا بعضی آدم ها عوض اینکه با  دیدن بعد مسافت و ترافیک  به اهمیت وقت پی ببرن!

اینجوری استنباط می کنن که همه که این همه ساعت در طول روز وقتشون جاهای دیگه تلف میشه،خب یه ذره هم بخاطر من تلف بشه!

این میشه که وضع ما اینجوری میشه!

این میشه که من امروز عوض اینکه به هزار و یک کار مهم و غیر مهم ام برسم،باید بشینم خونه او The Wizard of Oz (1939 film) تماشا کنم!

جادوگر شهر از

تمام این اتفاقات باعث میشه که هیچی تواین مملکت درست پیش نره! بدون شک هم تنها مقصرش خود ما مردمیم و بیشترین آسیب رو از این وضعیت هم خودمون می بینیم.

ایکاش کمی به فکر بیافتیم! ایکاش!

برنامه ریزی

پی نوشت: اصن شرایط این شهر به حدی عجیبه که من فکر می کنم طلسم شده!

چند روز قبل من وچند دوست ایرانی ام که هر کدوم از یک طرف می اومدیم و با هم نبودیم و یک دوست هلندی قرار گذاشتیم ساعت 11 صبح پارک ملت باشیم! خود من که زودتر از همه رسیدم،حدودا یه رب به 12 اونجام بودم!

دوست های ایرانی ام هم حدودا 12 و نیم رسیدن و از همه جالب تر دوست هلندی مون بود که ساعت 13 رسید!

ینی من واقعا به خودمون افتخار می کنم که تونستیم در عرض کمتر از یک هفته ای که این دوستمون اومده ایران، ایرانی ایرانیش کنیم!!!!!!!!!!!!

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی