پیش نوشت بسیار مهم: متن حاضر ، نتیجه ی توهمات شخص نویسنده است و هیچ 

تاکید می کنم هیچ اظهار نظری علمی و تخصصی محسوب نمی شود و صرفا حاصل شطحیات فکری یک ذهن بیمار است. 

این سطح از تحلیل و ریختن عقاید گوناگون در هم و مخلوط کردن آن ها در یک میکسر ، کاملا از جنس 

تحلیل هایی است که در تاکسی ها شنیده می شود و هیچ ارزش و وجاهت دیگری ندارد.


اوشو و اوشوییست ها

اگر از کنار دست فروش های خیابان انقلاب رد شده باشید ، احتمالا با یک اسم زیاد مواجه شده اید.

"اوشو"

احتمالا اگر بگردید ، در بساط کتاب فروش های خیابانی  سایر نقاط شهر هم بتوانید چند جلد از کتاب های اوشو را پیدا کنید.

اما نگران نباشید. ما مورد هجوم اوشو و اوشوییست ها نیستیم. اوشو را تقریبا هیچ جای دیگری پیدا نمی کنید. ینی نه در محافل علمی کوچکترین اسمی از او می شنوید و نه حتی در قفسه ی کتاب فروشی های مهم. 

این مدت مجبور شدم ؛ به بهانه ی دوستی که خود را از پیروان اوشو می دانست! کمی راجع به اوشو بخوانم و تحقیق کنم .

نتایج بسیار شگفت آور بود. راستش دلم نیامد آن ها را با سایرین به اشتراک نگذارم.

اولین نکته راجع به سرزمین عجیب هند است.هند سرزمین ادیان است. هر محله ی آن ، یک دین و آیین منحصر به خود را دارد. سوادم به این حد نمی رسد که تحلیل عمیق تری درباره ی چرایی این تنوع ادیان در هند ارایه دهم ، اما هر کسی که درباره ی هند ، کمی اطلاعات داشته باشد ، تایید می کند که عموم مردم هند ، در فقر و بدبختی و بیچارگی زندگی می کنند. بسیاری از ادیان ، اصلا این ریاضت کشیدن را خوب و نیکو می دانند و معتقدند که مزد این سختی ها ، در زندگی بعدی افراد به آن ها داده خواهد شد.

در چنین شرایطی و در یکی از ریاضتی ترین ادیانی که در هند وجود دارد ، راجنیش چاندرا موهان جاین معروف به اوشو به دنیا می آید.

اوشو ، به دلیل بحران هایی  که در کودکی براش بوجود می آید (  فوت پدربزرگ و مرگ دختری که دوسش داشته) دوره های افسردگی شدیدی را در دوران کودکی و نوجوانی پشت سر می گذارد. اما از همان کودکی روح عصیانگری داشت و نمی خواست در چهارچوب ها محدود شود .علی رقم  این روحیه ،به دانشگاه رفت و تا فوق لیسانس فلسفه تحصیل می کند و  مدتی هم در دانشگاه تدریس کرد.

نکته ی دیگری که دربار ه ی اوشو وجود دارد این است که او ، هرچند که به همه میگفت باید از دریچه ی زندگی و خود دنیا به درک رسید ، اما در دوران جوانی مطالعات ژورنالیستی زیادی هم داشته و کلا راجع به خیلی چیزها ، اطلاعات مختصری داشته ، اما تناقضات بسیار زیادی که در حرف هایش وجود داشته، به اعتقاد بسیاری از کارشناسان ، نشان می دهد که اوشو اصلا مطالعات عمیقی نداشته است. ( به عنوان مثال می تونید به اظهار نظرهاش درباره ی نیچه مراجعه کنید)

اوشو  در طی سال ها ، به نقاط بسیار زیادی از هند سفر می کند و برای مردم حرف می زند ، این زمان تقریبا مصادف است با 1960 و اتفاقاتی که در آمریکای شمالی و اروپای غربی در حال شکل گیری بود.

آمریکا و اروپا تا 1944 درگیر جنگ جهانی بودند ، تقریبا هر کشوری که درگیر جنگ باشد ، مردمش کمتر می خورند ، کمتر لباس خوب می پوشند ، کمتر خوش گذرانی می کنند و به طور کلی ، درگیر کوپن و سیاست های ریاضتی می شوند. از طرفی ارزش های انسانی نظیر گذشت و ایثار و مهربانی و ... رنگ بیشتری به خود می گیرد و خلاصه ، شرایط همه جای دنیا به هنگام جنگ این شکلی می شود. ( همان طور که در جنگ 8 ساله ی خودمون بوده)  اما پس از جنگ و طبیعتا دوران سختی ، زمان شکوفایی اقتصادی است ، وضع معیشت مردم رشد می کنند و حالا آن ها مطالبات دیگری دارند.

جنبش هیپی گری ، در دهه ی 1960 ، 1970 انقدر جنبش موثری بود که تقریبا همه ی زمینه ها ، از هنر تا اجتماع و سیاست و اقتصاد را تحت تاثیر خود قرار داد.  هرچند که نمیشه در این مقاله ی کوتاه ، به بررسی عمیق تر جنبش هیپی گری پرداخت و انصافا ، من هم دانش همچین کاری رو ندارم ، ولی خصوصا در زمان جنگ ویتنام ، بخش زیادی از جوانان آنارشیست ( یا به ظاهر آنارشیست) آمریکا ، ترجیح دادن عوض جنگ ، عشق بازی کنن! ( اشاره به شعار Make love, not war ) 

هیپی گری یک خورده فرهنگه که در اوج دوران مصرف گرایی و احتمالا در پاسخ به اون بوجود میاد و جوان هایی که احساس می کردن سبک زندگی مدرن اون ها رو از اصل خودشون دور کرده ، ایده ی بازگشت به سبک زندگی گذشتگان رو در سر داشتن . 

زندگی گروهی ، آزادی در روابط ج*ن*س*ی ، گیاه خواری و تقسیم یکسان منابع بخشی از کارهایی بود که هیپی ها می خواستن انجام بدن.

بسیاری از برترین گروه های موسیقی ( از بیتلز تا پینک فلوید) ریشه در اون دوران دارن و اصلا بلوغ موسیقی سایکدلیک راک رو میشه متولد اون دوران دونست. 

 در زمان اوج گرفتن هیپی گری ، مصرف موادمخدر ( خصوصا مشتقات ماری جوانا ) ، الکل و آزادی روابط ج*ن*س*ی به شکل فزاینده ای افزایش پیدا کرد و دولت ها رو به شدت دچار مشکل کرد. این اتفاقات رو در کنار این بگذارید که در این کشور ها دختران نوجوان و جوان با گذاشتن یک نامه از خانه فرار می کردند!


امیلی هریس در نامه ای خطاب به والدینش سعی کرد گرایشات رادیکال خود را توضیح دهد.

او در بخشی از این نامه نوشت:"همه جا در اطراف خود رنج دیگران را می بینم. اینها واقعیت هایی هستند که وجود دارند و شما تصمیم گرفتید آنها را انکار کنید. این واقعیت ها وجود دارند چون برخی بر ثروتمند شدن اصرار دارند فارغ از اینکه از خون وعرق دیگران بهره می جویند. من آزادی و شادی خود را در این نمی بینم که هر چه می توانم ازدیگری بربایم. به این معناست که من دیگر به ایده های شما برای خلق زندگی راحتی برای خودتان اعتقاد ندارم چون زندگی مصیبت بار دیگران برای بقا را انکار می کند."

پاراگراف آخر نامه به خوبی شکاف بین دو نسل را بیان می کند.

"شمار را به خاطر استقلالی که در گذشته به من دادید تا به این نقطه برسم دوست دارم. ولی من دریافته ام که ما در دو جهت کاملا مخالف حرکت می کنیم و نمی توانیم تمامی این تفاوت ها را حل کنیم و دوباره به نقطه ای برسیم که مثل گذشته تفاهم داشته باشیم. عشق و علاقه من به شما تغییر نکرده، نکته این است که عشق من به دیگران و اهدافم برعشق به شما غلبه کرده است. خداحافظ گذشته و پیش به سوی آینده."

برای فعالان چپ نوین گذشته در حد غیرقابل بخششی به نیروهای سرکوب وابسته بود و جامعه باید دوباره از نو ساخته می شد.

در جامعه برابری طلب جدید هیچ اثری از سلسله مراتب، پدرسالاری، نژادپرستی، نیازهای کاذب مصرف گرایی و ادیان سازمان یافته وجود نخواهد داشت. جامعه جایگزین بیگانگی را از بین خواهد برد و برای جوانانی مثل دختر نوجوان ترانه "او خانه را ترک می کند" که احساس می کرد "سالها تنها زندگی کرده" شرایط مناسبی برای زندگی فراهم خواهد کرد.


 (نقل شده از این صفحه بی بی سی ، البته ناگفته نمونه که رسانه های جریان اصلی نظیر همین بی بی سی ، تلاش زیادی جهت جلوگیری از گرایش جوانان به سمت هیپی گری انجام دادن.) 

پادفرهنگ هیپی گری به قدری تاثیر گذار بود که حتی شهر های بزرگ ایران نظیر تهران هم تحت تاثیر قرار داد و ما در ایران هم ، هیپی داشتیم . ( البته در ایران خیلی بحث ایده ائولوژی هیپی ها نبوده و بیشتر ، مدل مو و پوشش اون ها ، خصوصا تحت تاثیر گروه بیتلز وجود داشته)

جنبش هیپی گری غرب را در کنار تفکرات کمونیستی بگذارید که در بلوک شرق ، بخشی از جنوب شرق آسیا و بخشی از آمریکای جنوبی اجرا می شد.

در این پست ، خیلی کوتاه به اتفاقی که در کشور های کمونیستی افتاده ، اشاره شده ، ولی عجالتا ، کمونیست ها هم مثل پیروان اشو و هیپی ها ، به زندگی کمونی ( زندگی به صورت گروهی )  اعتقاد داشتند. بحث آزادی جنسی و تخصیص یکسان منابع بین آن ها هم مطرح بود و  به طور کلی ، تشابهات زیادی بین این سه وجود داشته است.

البته که تفاوت های اساسی هم با هم داشتند ، اما عجالتا و با دانستن اینکه  مقدار زیادی بی دقتی وارد بحث می کنیم ، به زمینه های نسبتا یکسان این سه می پردازیم.

دلیل اقبال بخش قابل توجهی از مردم به این  عقاید یک چیز بود. آن دوران نگاه مردم  همه ی جهان به این تفکرات بود و فکر می کردند، این راه ، می تواند راه نجات انسان در این جامعه ی صنعتی و مصرف گرای سرمایه داری آن روز باشد.

جامعه ای که چند جنگ وحشتناک را پشت سرگذاشته بود و به دنبال مسیری بود که بتواند از  اعمال خشونت بیشتر جلوگیری کند.

اما چه کمونیست ، چه هیپی گری و چه اوشوییست ها شکست خوردند.

البته که جریان اوشو ، خیلی کوچک تر و ناچیزتر از جریان آن دو است ، ولی با توجه به اینکه موضوع این یادداشت اشو است ، به اوشو برمی گردیم.

در همین دوران و در اوج هیپی گری در غرب ، اول دهه ی هفتاد میلادی مریدان کم کم دور اوشو جمع می شوند و کم کم و به مرور زمان ، اوشو حتی مریدان غربی هم پیدا می کند.

از نیمه ی دهه ی هفتاد اوشو  آشرام پونای خود را راه می اندازد . جایی که در ظاهر نسبتا مشابه باغ اپیکور است ( هر چند که در حقیقت ، تفکرات اپیکور و منظور اپیکور از لذت ، زمین تا آسمان با تفکر اوشو فرق دارد) و پیروان اوشو به مراقبه و معاشقه می پردازند! البته ، این مکان برای خارجی ها جذابیت های دیگری هم دارد.

جایی خوندم که یکی از افرادی که در معرفی اوشو موثر بود ، آلدوس هاکسلی نویسنده ی مشهور کتاب دنیای قشنگ نو بود. آلدوس هاکسلی که به همراه دوستان و همکارانش ، علاقه ی زیادی هم به فرا روانشناسی داشتن و اگه اشتباه نکنم ، انجمنی هم در انگلیس برای مطالعات فراروانشناسی داشتن که اون انجمن ، حمایت زیادی از اوشو انجام داد.

من در این مدت کتاب زن اوشو رو خوندم. در حقیقت ، اوشو خودش هیچ کتابی ننوشته و کتاب های زیادی که از اوشو در بیرون وجود داره همه حاصل پیاده سازی حرف های اوشو در جلسات، سخنرانی ها و موعظه های اوست.  

کتاب زن ، به گردآوری حرف های اوشو درباره ی زنان می پردازد و انصافا ، کتابی است غریب که تا آخر خوندش ، واقعا جهاد اکبر می خواهد! ابتدا باید تکلیف را روشن کنم و بگویم ، مشخصا با یک متن آکادمیک سر و کار نداریم . پس کلا باید بیخیال هیچ گونه فکت علمی یا نتیجه ی هیچ آزمایشی باشیم. اما این تمام ماجرا نیست!  اوشو با ادبیاتی و نحوه ی استنتاجی که هیچ ربطی به یک آدم با سواد ندارد ، هرچیز با ربط و بی ربطی را برای رسیدن به حرف های خوش ، به کار می گیرد. مبنای اصلی بسیاری از نتیجه گیری های او هم آنالوژی است. 

آنالوژی یا به زبان عربی قیاس و به زبان فارسی فراسنجی ( فقط نمی دونم چرا من که به زبان فارسی تکلم می کنم ، حتی یک بار هم این واژه رو از کسی نشنیدم!)  می گوییم ، عبارت است از:

سرایت دادن حکم یک امر به امر دیگر به دلیل وجود نوعی از مشابهت میان آن‌ها.یعنی گر بگوییم لیمو گرد هست و جز مرکبات هست و پرتقال گرد هست و جز مرکبات هست و سپس نتیجه بگیریم توپ گرد هست و جز مرکبات هست از اشتراک گرد بودن به نتیجه جز مرکبات بودن توپ می‌رسیم. اما این نتیجه گیری الزاما درست نیست. یعنی اصلا نتایج استدلال تمثیلی قابل اعتماد  نیست و این روش ، یکی از ضعیف ترین روش های استنتاج است.

حرف های اوشو ، آن هایی که برایشان دلیل نمی آورد که هیچ ، ولی آن هایی که برایشان دلیل می آورد همه برپایه ی آنالوژی است. ینی مثلا می گوید ( راستش الان هیچ کدوم از مثال هایی که میزد یادم نیست و حاضر نیستم ، حتی برای یک دقیقه وقتم رو تلف کنم و کتاب باز کنم و ببین چه آرای منور فکرانه ای داشت ، ولی اگه کتاب هاش رو بخونید ، حتما با مصادیق آنالوژی زیاد رو به رو میشید.)  اگر یک شاخه گل را  در  جای گرم بگذارید  ، شاخه گل به مرور پژمرده می شود ، پس آدم هم نباید جای گرم برود! ( باز هم تاکید می کنم که دقیقا چنین مثالی در کتاب وجود ندارد ، ولی تمامی استنتاج ها از این جنس هستند.)

خلاصه ، جناب اوشو با کلام بلیغ! و فصیحشان! و با این سطح از استنتاج شما رو توصیه می کنند به زندگی کمونی ، در قبیله ، با روابط آزاد و کلا معتقدند که این مرد ها چه هستند! باید نظام جهانی را زن ها رهبری کنند و این جنس لطیف است که می تواند از جنگ و کشتار جلوگیری کند و خلاصه ، تا دلتان بخواهد ، مرد ها را می کوبیده که به لطف قدرت بدنی خویش ، زن ها را در تمام طول تاریخ استثمار کرده است و  آن ها را از همه چیز محروم کرده 

تا دلتان بخواهد هم حرف هایی از جنس حرف های polyamory می زند و اصلا ، بنیان اصلی کتاب ، این است که به همه توصیه می کند که خصوصا در مسایل ج*ن*س*ی  تعدد شرکا داشته باشند و ضمن اینکه ازدواج را یک خریت بزرگ می داند و  اوشوییت ها را ترغیب می کند که حتی اگر ازدواج هم کردید ، برای حفظ تازگی رابطه تان و برای اینکه از افراد دیگر هم چیزهایی یادبگیرید ، رابطه را با سایرین هم  داشته باشید .

بعد هم نقبی به گذشته ی تاریخی مرد ها می زند و می گوید: مردها در گذشته هرچند خودشون رابطه های زیادی داشتند ،ولی زن ها را محدود می کردند و اجازه نمی دادند روابط دیگری را تجربه کنند. ولی بعد از انقلاب صنعتی و سرکار رفتن زن ها و درآمد داشتن آن ها و پس از آمدن قرص های ضدبارداری، به کلی شرایط عوض شده و باید زن ها هم تعدد شرکا داشته باشند!( الزاما شاید این تاریخ روایت شده خیلی هم غلط نباشه ، ولی روابط علی و معلولی درک شده توسط جناب اوشو و اصلا اینگونه ساده سازی تاریخ ، قطعا پوپولیستیه و آدم رو به راه خطا می بره)