هرچند تمام تلاشم را کرده ام که در این متن، داستان فیلم لو نرود، اما اکیدا توصیه می کنم یادداشت را پس از دیدن فیلم بخوانید. چرا که خودم هرگز تصور نمی کردم بعد از دیدن این فیلم مجبور شوم چنین یادداشتی بنویسم.

پیش از هرچیزی بهتر است به یک نکته ی مهم درباره ی نظر خودم نسبت به سینمای نولان اشاره کنم. چرا که بدون شک، تمام این متن از سلیقه ی شخصی نویسنده اش آمده و حتما دچار سوگیری است.

زمانی که دبیرستانی بودم، بخاطر فیلم اینسپشن نولان با خانواده درگیر شدم!

شاید این روزها خیلی از افراد یادشان نیاید، ولی شاید تا همین ده سال پیش دیدن فیلم های خارجی بدون سانسور حداقل برای نوجوانان راحت نبود. هم حساسیت خانواده ها بسیار بیشتر بود و هم بسیاری از نوجوان ها لپ تاپ یا کامپیوتر خانگی نداشتند. یعنی ممکن بود در خانه چنین چیزهایی باشد، اما اینکه لپ تاپ و کامپیوتر خودت باشد و بنشینی تنهایی در اتاقت و با فراغ بال فیلم ببینی به این سادگی ها نبود. من در عنفوان نوجوانی از عشاق و سینه چاکان آقای نولان بودم و حتی انقدر برای فیلم های جدید او صبر نداشتم تا کیفیت خوبشان بیاید. به محض اینکه فیلم اکران شد و نسخه ی پرده ای فیلم موجود شد، فیلم را در راه برگشت از مدرسه خریدم و به محض رسیدن خانه، مشغول دیدن فیلم شدم. هنوز فیلم درست و درمان شروع نشده بود و داشت قند در دلم آب می شد که پدرم سر رسید و گفت این چه فیلمی است که داری میبینی و بیا با هم فیلم را ببینیم.

جا دارد تاکید کنم که این چند ساله تهاجم فرهنگی خانواده ها را در نوردیده! وگرنه در آن سال ها برای بسیاری از خانواده هایی که من می شناختم دی کاپریوی اینسپشن با عموکچله ی فیلم های بزرگسالان! فرق زیادی نداشت و در هر صورت، تیکه بزرگت گوشت بود!

فیلم را هم که ندیده بودم و نمی دانستم چقدر ممکن است صحنه داشته باشد. در نتیجه فیلم را ندادم و جایتان خالی، حسابی در خانه دعوا شد و تا ماه ها از داشتن هرگونه ابزار الکترونیکی محروم شدم! (شما حساب کنید حس و حالم رو وقتی بعد ها فهمیدم فیلم تقریبا! صحنه ی خاصی نداشت. البته، تقریبا!)

 تمام این خاطره را تعریف کردم که بگویم، من از طرفداران دو آتشه ی آقای نولان بودم و اتفاقا از ماجرای دعوای اینسپشن اصلا خاطره ی بدی ندارم. چون چند وقت بعد که دزدکی توانستم فیلم را ببینم، با خودم گفتم: ارزشش رو داشت.

درباره ی سینمای آقای نولان و فیلم های اولش بحث بسیار است و موضوع امروز ما نیست. اما چیزی که مشخص است اینکه کریستوفر نولان در آثار ده ساله اخیرش، به گونه ای تلاش کرده تا شخصیت پردازی کارکتر ها و حرکت به درون عمق وجود آن ها را کنار بگذارد و ما را با خود مدیوم سینما، یعنی اکشن، حرکت و تصاویر حیرت انگیز پای پرده ی عریض بنشاند. باند صوتی فیلم ها را تا حد نهایت از صدای تیر و انفجار و افکت های صوتی تعلیق آور پر کند و به گونه از موسیقی استفاده کند که در بسیاری از لحظات این موسیقی است که سوار بر اثر است.

حال با این مقدمه می توان به نقد فیلم تنت نشست. فیلمی که به نظرم در راستای ادامه ی روند سقوط کریستوفر نولان در دره ی هالیوود است.

پیش از آغاز بحث، نیاز است اشاره کنم که باید فیلم های جدید نولان را حتما در سینما و ترجیحا پرده ی عریض دید. هرچند دانکرک را موفق شدم در یک سینمای عادی ببینم، اما با توجه به شرایط کرونا مجبور شدم تنت را روی تلویزیون ببینم. در نتیجه احتمال دارد بخشی از انتقاداتی که از فیلم می کنم، واقعا در سینمای پرده عریض نقاط ضعف نباشند.

اولین نکته ای که درباره ی تنت وجود دارد اینکه همه از داستان پیچیده ی فیلم می گویند. انصافا هم داستان پیچیده ای است. اما اگر خودتان را آماده ی چنین داستانی کرده باشید، انقدر هم در فهم خط اصلی داستان به مشکل برنمی خورید. البته این به معنای درک کردن بسیاری از رفتار ها و شخصیت ها نیست.

اصلا.

 در جای جای فیلم نولان انگار که از طریق کارکتر ها دارد با مخاطبان حرف می زند و مدام می گوید که اگر نفهمیدی و مخت سوت کشید، مهم نیست. تلاش نکن بفهمیش، سعی کن حسش کنی (یا یه چیزی توو این مایه ها) اما مشکل کار اینجاست که هرگز هیچ کدام از کارکترهایی که ما باید از مجرای آن ها با جهان آشنا شویم، تبدیل به یک کارکتر نمی شوند. همه کاملا باسمه ای و شعاری اند. هیج زیر و بمی از احساسات، زندگی، عواطف یا هرچیز مهمی از این آدم ها به ما داده نمی شود.

به همین دلیل روابط و دلایل اتفاقات هم برای مخاطب باور پذیر نیست. من واقعا نفهمیم قهرمان داستان چرا انقدر از اون خانم مو بلونده حمایت می کنه؟!

حتی بنظر میاد بر خلاف فیلم های پیشین نولان تعمدا سراغ ابرستاره های زیبا نرفته و بازیگران خیلی معمولی تری انتخاب کرده. شاید همه ی این ها رو بشه به حساب هوشمندی و خاص بودن نولان گذاشت، در اینکه بحثی نیست. اما نولان مثل برادران کوئن نیست که ادعا کنیم خواسته هجویه ای علیه هالیوود بسازد. بیشتر به نظر می رسد نولان در مسیر نامناسبی قرار گرفته. مسیری که دلیلش، سبک زندگی و فیلمسازی هالیوودی است. مسیری بدون ارتباط با مخاطبان واقعی فیلم ها.

من به عنوان یک مخاطب سینما و داستان های علمی تخیلی میدانم و می فهمم که این داستان ها عموما دارای باگ های متعدد علمی و حتی باگ در روایت داستان هستند. در نتیجه مولف با مخاطب برای ساختن جهانش چند قرارداد می گذارد و مخاطب باید عجالتا این قرار داد ها را بپذیرد تا اصلا بتواند با جهان داستان ارتباط برقرار کند. اما نکته اینجاست که این فیلم، در تمام لحظات دارد با مخاطب یک سری شرط می کند تا بتواند به ادامه ی روایت داستانش بپردازد.

خب این دیگر چه جور قصه تعریف کردنی است!  اصلا مخاطب کجای این فیلم قرار دارد. کارگردان در مقام یک معلم تعدادی درس به ما می دهد و می گوید ببین، اگر نفهمیدی ایراد نداره، فقط گوش کن! اما نه مخاطب می فهمد که این درس چه ربطی به زندگی او دارد! (مثل انتگرال که آخرش هم نفهمیدیم کجای زندگیمون به کار میاد) و نه آقا معلم اصلا فرصت مشارکتی به ما می دهد! خب من چرا باید خوشم بیاید؟

من کاملا دلیل تمهید بصری ماسک و یک دنیا نشانه گذاری مختلف فیلمنامه را می فهمم. اما یک دنیا پاردوکس در  این المان ها نهفته است. تنها دلیلی که نولان توانست داستان را تا لحظه ی آخر روایت کند این بود که هی میگفت اینو بپذیر. اینو هم بپذیر عجالتا. اینو هم بپذیر تا آخر!

خب بلاخره چه زمانی شرط و شروط داستان تمام می شود و یک روایت رها آغاز می شود؟! قطعا بسیاری من را متهم به نفهمیدم و نداستن می کنند، اما اگر می خواهیم جستجو کنیم که چرا مخاطبان به اندازه ی آثار قبلی از این فیلم خوششان نیامده، قطعا باید از همین مباحث شروع کنیم.

فیلم مملو از صحنه های بزن بزن و اکشن و بیگ پروداکشن و مناظر چشم نواز است. قطعا این صحنه ها بسیار خوب از آب درآمده اند و خب بدون شک، نولان کارگردانی فوق العاده است، اما بنظر می آید فیلم علی رغم جاه طلبی بی حد و حصرش، در حد فیلم های مسخره ی هالیوودی تنزل پیدا کرده. جایی از اصغر فرهادی می خواندم که زمانی که یک فیلم ایرانی را دیده بود، به کارگردانش گفته بود، تو همه ی این فیلم رو برای این سکانس پایانی ساختی. ما ها همه مون فیلما رو واسه چنتا سکانس که توو ذهنمون داریم می سازیم. سکانس هایی که همه ی فیلم رو میسازیم تا به اونجا برسیم.

مشخصا در این فیلم، سکانس پایانی فیلم، سکانس تعقیب و گریز در اتوبان، سکانس نفوذ به ناحیه ی معاف از مالیات و ... چنین سکانس هایی برای فیلمساز بوده اند و اتفاقا بسیار درخشان و به لحاظ بازی با فرم سینمایی، بی نظیرند. اما مشکل دقیقا اینجاست که بنظر می رسد کارگردان این تصاویر را در ذهنش دیده، اما نتوانسته برای آن یک فرم و یک داستان درست دربیاورد.

مسلما اگر کریستوفر نولان از داداشی های باشگاه های بدنسازی ایران بود و کسی می دید که دارد چنین کاری می کند، او را کنار می کشید و می گفت: داری اشتباه میزنی حاجی.

نمی دانم، شاید باشگاه های خارج هم اینجوری است، اما چون نولان این ایام کرونا نتوانسته به باشگاه مراجعه کند، در نهایت چنین اثری ساخته. اما از تمام این روده درازی ها می خواهم به این مساله برسم که:

در سینمای نولان ساختارهای غیر معمول، داستان های علمی تخیلی همه و همه دست مایه هایی بودند برای رفتن درون عمق کارکترها. اگر سکانس های پایانی اینسپشن، دی کاپریو برای حل مشکلات مجبور نبود با همسرش برخورد کند، فیلم غلط بود!‌ اهمیت کار نولان اینجا بود که با ایجاد یک جهان جذاب، بهانه ای برای رفتن به درون آدم ها پیدا می کرد. اما در فیلم های متاخر تر نولان، مهمترین نقطه ی قوت فیلم کنار رفته و فقط پوسته ای از نولان باقی مانده. نولان در ممنتو، از یک ساختار غیرمعمول و جاه طلبانه استفاه می کند. همه هم تحسینش می کنند. اما نه به این خاطر که او بلد بوده از چنین ساختاری استفاده کند. به خاطر اینکه نولان با استفاده از این ساختار، توانسته به اعماق وجود و داستان کارکتر اصلی نفوذ کند.

نکته ی دیگری که در آثار نولان مثل اینتلستلار مهم بود، آشنا کردن مخاطبان با مفاهیم پایه ی علم فیزیک بود. بخش بزرگی از رسانه ها هم، دلیل توجه ویژه ای که به فیلم نشان دادند، صرفا سینمایی نبود. بحث تا اندازه ای پابلیک ساینس هم بود و اینکه بلاخره همین که این مفاهیم به سطح مردم عادی جامعه کشیده شود، هرچند که با ساده سازی بسیار همراه باشد، اقدامی است ستودنی. چرا که درک کلی  جامعه را بالا برده و جامعه را برای مواجه با آینده آماده می کند.

اما تنت انقدر پیچیده و بعضا پرت بود! که حکم همان کلاس دیفرانسیل را داشت. هرچند بلاخره با اکران فیلم تعدادی از علاقه مندان با خواندن مباحثی در این حیطه ها اطلاعاتی کسب کردند، اما عملا، فیلم از این منظر هم توفیق زیادی کسب نکرد.

حرف برای گفتن زیاد است، اما شاید خیلی ها معتقد باشند که  برای امروز دیگر زیادی پرت و پلا گفتم.

پس عجالتا

خدا نگهدار