بارها این یادداشت رو نوشتم، پاک کردم، از نو نوشتم و در نهایت نتونستم به متن طولانی ای برسم. یعنی هرچه قدر تلاش کردم این مفاهیم رو بیشتر از دید خودم بازکنم، احساس کردم دارم از مقصودم دور تر میشم. تنها راه چارم این شد که دغدغه ی این روزهام رو به شکل سوالی اینجا بپرسم.

به نظرتون آدم در سطح فردی باید چه راهی رو در طول زندگی پیش بگیره؟ عصیان، تطبیق یا عصیانی تطبیق یافته؟

آیا هر کس می تونه به این سوال جواب متفاوتی بده یا تقریبا میشه نسخه ی نسبتا یکسانی پیچید؟

انتخاب شما چی بوده؟ آیا در طول زمان جوابتون به این سوال تغییر کرده؟

آیا شما هم عصیانی تطبیق یافته رو از جنس عصیان نمی دونید؟ شاید تسلیم شدن انسان می دونید یا شاید واقع گرا بودن؟

آیا شما تطبیق یافتگی رو شرط بقای خودتون می دونید یا اینکه فکر می کنید اینجوری تبدیل به انسانی، مثل باقی انسان ها می شید؟

آیا معتقدید عصیانگر معنای واقعی زندگی رو می فهمه یا اینکه، فکر می کنید اون چون حد خودش به عنوان یک انسان رو نپذیرفته، داره از این کارها می کنه؟ (یا فکر می کنید یه عالمه گزینه ی دیگه هم جز این چند تایی که من گفتم هست؟)

معنای عصیان، تطبیق و عصیانی تطبیق یافته از دید شما چی ان؟

 

صحنه ای از قسمت Fifteen Million Merits از سریال آینه ی سیاه که بنظرم شاید از نگاه گروهی، مصداق عصیانی تطبیق یافته باشه