از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تکنولوژی» ثبت شده است

سینمای میرکریمی 2

پیش از این و در این پست درباره ی سینمای میرکریمی نوشتم ، اما بنظرم سید رضا میرکریمی انقدر سینماگر قابل اعتنایی هست که حرف های زیادی دربارش مغفول مونده باشه.

این پست رو پس از دیدن سه فیلم قصر شیرین ، زیر نور ماه و خیلی دور خیلی نزدیک در چند هفته ی اخیر می نویسم و قصد دارم ، از درون این سه فیلم ، به تعریف دقیق تری از مختصات سینمای میرکریمی برسم.

همین اول کار بگویم ، میرکریمی و سینمایش را دوست داشته باشیم یا نه ، از نظر بنده (که قطعا همچین هم مهم نیست) میرکریمی یکی از معدود کارگردانان ایرانی است که مدیوم سینما را می شناسد و با زبان تصویر صحبت می کند. دلیل علاقه ی برخی از فستیوال های خارجی به آثار او نشات گرفته از همین مساله است.

البته بدون شک یکی دیگر از مهمترین دلایل توجه فستیوال ها به آثار میرکریمی ، مضامین جهانی آثار او است. حتی در یکی از ایرانی ترین فیلم های او ، یعنی زیرنور ماه که داستان طلبه ای است مردد که آیا لباس روحانیت بپوشد یا نه؟طلبه در راه پاسخ دادن به این تردید ، درگیر یک سفر می شود که او را با نقاط دیگری از شهر و زندگی آشنا می کند.

تردید یکی از جهان شمول ترین معانی جهانی است و این فیلم ، یکی از مهمترین فیلم های میرکریمی است. البته منظورم از تم جهانی ، گرته برداری صرف از جهان بینی غربی نیست. اتفاقا این فیلم حول یک  تردید کاملا ایرانی  می گردد و این مساله ای است که این فیلم و به طور کلی سینمای میرکریمی را مهم می کند.

در فیلم خیلی دور خیلی نزدیک با استفاده از آنالوژی بین اتفاقاتی که در دنیای ستاره ها و اتفاقاتی که در دنیای انسان ها می افتد ، فیلم تلاش می کند به ما بگوید که چطور خدا به دکتر عالم کمک می کند.

مشکل فیلم دقیقا اینجاست.  منظورم نقدی است که برخی منتقدان به میرکریمی می کنند که رفته رفته آثار او از ایران دور می شوند و دیگر نقطه ی قوت ایرانی بودن  در فیلم های او کمتر دیده می شود نیست.

منظورم ، این نگاه معصومانه در آثار اوست. آثاری که شاید به دلیل زمان ساختشان ، انقدر ساده دلانه به دنیا نگاه می کنند. نگاهی که برای مخاطبی که امروز سینمای دنیا را نگاه می کند ، حتی  در فیلم های انیمیشن بچه ها هم پیچیده تر دنبال می شود.

هرچند که آثار اولیه ی میرکریمی امروز برای مخاطبان جوان لوس و بی مزه هستند ، اما قصر شیرین ، جدیدترین اثر میرکریمی ، کمتر این ضعف را در خود دارد. میرکریمی روز به روز از آن نگاه ساده ، به نگاه پیچیده تری رسیده است. اما راستش مشکل هنوز باقی است.

ریشه مشکل عمیق تر از این هاست.

میرکریمی درک درستی از تکنولوژی ندارد. نگاه کنید به کارکرد تبلت در فیلم قصر شیرین و کارکرد آیفون در یه حبه قند.

در فیلم خیلی دور خیلی نزدیک هم خود خودروی بنز چنین کارکردی دارد.

شاید میرکریمی در ظاهر مدرن شده و نگاه غربی تری به دنیا و زندگی دارد و حتی تصورم این است که اگر می خواست امروز زیرنور ماه را بسازد ، نشان نمی داد که قهرمانش در نهایت معمم می شود.

اما هنوز که هنوز است ، میرکریمی در برخورد با پدیده های مدرن ،در برخورد با تکنولوژی بی سوادی خود را نمایان می کند.

ایکاش این تاکید روی تکنولوژی را در فیلم هایش نداشت ، حتی با رنگ سبز هدفون در فیلم قصر شیرین ، می خواهد فوکوس نگاه را به سمت تکنولوژِی جلب کند و عجیب ، بی سوادی و عدم شناخت او و حتی بسیاری از منتقدان او در این مساله رخ می نماید.

قصر شیرین فیلم متوسطی است که فیلمنامه ی به لحاظ تکنیک ، بی نظیری دارد.اطلاعات کاملا قطره چکانی و عموما در کنش ها (نه در دیالوگ) داده می شود ، اما کارگردان به یک اصل مهم که خودش در ابتدای فیلمسازی اش خیلی به آن پایبند بود ، بی توجه است.

آیا ما به ازاهای شخصیت های فیلم در دنیای واقعی ، این گونه عمل می کنند؟ آن ها  انقدر رمز آلود حرف می زنند و سخت اطلاعات می دهند؟

در کل ، میرکریمی و آثارش را دوست داشته باشیم یا نه ، او صاحب سینمایی یکتاست که در ایران امروز ، همین هم غنیمت است.


این یادداشت رو بیشتر نوشتم تا بتونم کمی تمرکز کنم ، وگرنه این نوشته هیچ ارزش دیگری ندارد.

زیر فشار انواع و اقسام خبرها ، نه تنها دوستام  ، حتی خودم هم سخته برام تمرکز کردن. برای همین سعی کردم با این کار تمرین کنم که ذهنم رو مرتب کنم تا بتونم به باقی کارام برسم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

Black Mirror

هرچند که احتمالا باید بعد از این همه مدت که خبری ازم اینجا نبوده ، یه پست خیلی درست و حسابی راجع به یه اتفاق درست حسابی تر بزارم ، اما خب راستش هرچی که میگذره ، احساس می کنم کمتر دنیا و آدم هاش رو می شناسم و ترجیح می دم همه چیز رو صرفا به یه سکوت محترمانه بگذرونم و هیچی نگم.

اما برای خالی نبودن عریضه ، شاید بد نباشه کمی راجع به بلک میرور بگم.

من در طی این چند ماه ، ریک اند مورتی هم دیدم و انصافا ، خصوصا در اپیزود های اول ، حیرت انگیز بود سریال ، اما به مرور زمان و در اپیزود های آخر ، برام تکراری شد ، به حدی که رهاش کردم و هنوز فرصت نکردم چند اپیزود آخر سیزن سه رو ببینم.

وست ورد هم بنظرم از ریک اند مورتی به مراتب ضعیف تر بود و حال و حوصله ام نکشید سیزن دو رو ببینم.

اما داستان بلک میرور ، متفاوت بود. تخیل چارلی بروکر و درک و شناختش از تکنولوژی  و رسانه به حدیه که شما رو هرجا که حال کنه می بره.

علی رغم اینکه در هر ایپیزود ، چهار عبارت بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم و بخش چهارم تکرار میشه و عملا باعث فاصله گذاری مخاطب با اثر میشه ، ولی وااااقعا اگر این نوشته ها نبود ، سریال مخاطب رو در خودش غرق می کرد و انقدر درام قویه که کمتر کسی می تونه در مقابل داستان های تخیلی و فعلا غیر واقعی! فیلم مقاومت کنه.

اکثر آدم ها داستانها رو می پذیرن و فیلم ، مرتبا و جا به جا مخاطبش رو بهت زده می کنه .

من همیشه معتقد بودم ، اثر هنریه خوب ، اثریه که سوال در ذهن مخاطبش ایجاد کنه ، همین و بس.

به بنظرم  جواب دادن بزرگترین اشتباهیه که یه اثر می تونه بکنه ، اما خب مخاطب دنبال جوابه و سوال خالی، عصبی و مایوسش می کنه. بلک میرور هرچند که معمولا سوال ها رو پاسخ میده و به عقیده ی من ، به مخاطب باج میده و سطح خودش رو از یه شاهکار به یه مجموعه ی عالی تنزل میده ، ولی باز هم دیدنش رو حتما به همه ، خصوصا دوستداران تکنولوژی و رسانه توصیه می کنم.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

نشانه ی اتفاقات بزرگتر

امروز صب که به لطف بالایی ها مجبور شدم برای دسترسی به یوتیوب و تلگرام و بلاگر و به طورکلی ، سایت های غیر اخلاقی ( قطعا از نظر دوستان ، محتوی این جاها سرشار از مطالب غیراخلاقی  بوده که فیلترشون کردن دیگه!) از فیلترشکن استفاده کنم ، صفحه ی اول گوگل با کمی تفاوت نسبت به همیشه برام باز شد. ( می تونید روی لینک زیر ، ببینید)

g.co/doodle/jpyfqf

 

اما نکته ی عجیب ماجرا این نبود! این بود که شما در این فیلم می تونید آزادانه بچرخید! ( ببینید ، خودتون متوجه می شید)

این مساله برای من فقط یه معنی داره ، دنیا به سرعت در حال تغییره و اگه کسی می خواد از دنیا جا نمونه ، باید به سرعت یادبگیره ، تغییر کنه و خودش رو بهتر کنه.

وگرنه ، فکر نمی کنم خیلی عاقبت خوشی در انتظار تغییر ناکنندگان باشه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

نسل من ، فرزندان تکنولوژی 2

پیش نویس:  بخش اول این مطلب

در قسمت اول تا اینجا گفتم که این اینترنت بود که باعث  شد من کتابخون بشم . حالا و در بخش دوم می خوام داستان سال های آینده رو سریعتر براتون تعریف کنم تا به امروز برسیم.

از اون موقع به بعد ، من تقریبا آدمی محسوب میشم که همیشه و هر روز سایت ها رو چک می کنه و علی رغم اینکه شاید دیگه به اون شدت کتاب نمی خونه و مجله و روزنامه کم مطالعه می کنه ، ولی هر روز وبسایت ها رو مرور می کنه و اطلاعاتش رو با اونها بالامی بره.

حقیقتش اینه که خیلی ها بهم می گن اطلاعات عمومی بالایی دارم ( این قضیه نه اتفاق مثبتی محسوب میشه در عصر اینترنت ، نه منفی)

بدون شک دلیل اون این گیک بودن من و خوره ی تکنولوژی بودن منه!

من  تا همین چند سال پیش هر روز وب سایت کافه بازاریابی رو مرور می کردم.

هر روز لنزک رو می خوندم.

 

بخش زیادی از اطلاعات من راجع به حوزه ی تبلیغاتمربوط می شه به دانشی که من از سایت کافه بازاریابی کسب کردم

 وصد البته بخش اصلی اطلاعات من راجع به عکاسی از سایت لنزک بدست اومده.

داشتم فکر می کردم اگر من امروز یه چیزایی در این حوزه ها بلدم ، مدیون این سایت ها و مدیون اینترنتم. من و هم نسلان من فرزندان اینترنتیم  و واقعا به تکنولوژی مدیونیم.

من حتی خیلی سرکلاس اساتید سینما ننشستم ، ولی انگار که سر کلاس تعداد زیادی شون نشستم! چرا که حرف ها و کلاس های بسیاری شون رو بصورت اینترنتی پیگیری می کردم .

من مدیون محمد رضا شعبانعلی و روز نوشته های اونم . نزدیک به دوسال هست که دارم هر روز به سایتش سر می زنم و تصور میکنم ، آدم هایی مثل شعبانعلی باعث  شدن سطح دانش و تفکر در این مردم بالاتر بره و ما مردم بیشتر بفهمیم . من خودم که بشخصه خیلی به شعبانعلی و متمم مدیونم.

یا یکی دیگه از سایت های دیگه ای که این روزها بهشون سر می زنم ،سایت یه سری دختر بک پکر بلاگر هستن که اسم سایتشون سبک تره 

 یا سایت سیزدهم که اونم صاحبش یه پسرهیچهایکره  بلاگر خیلی باحاله.

خیلی جالبه که از وقتی که در طی این دو ، سه ساله این بلاگ ها  راه افتادن، موج حرکت های اینجوری ( کوچ سرفینگ  ، هیچهایک ، بک پک و ... ) تو کشور راه  افتاده ،ینی  اصن بنظرم  این بلاگ ها یکی از مهمترین عواملی بودن که تونستن این موج ها رو در کشور راه بندازن ، خلاصه ، بنظرم من و آدم هایی مثل من ، به  این نویسنده ها و بلاگر ها و به طور کلی به اینترنت و تکنولوژی مدیونیم . اگر این گردش آزاد اطلاعات در این روزگار نبود ، یقین دارم که ما امروز از خیلی از چیزهای باحالی که امروز بلدیم مطلع نبودیم و به شخصه ، خیلی خوشحالم که در این عصر زندگی می کنم.

البته ، ناگفته نمونه که من همیشه یکی از مخالفان جدی بعضی جنبه های تکنولوژِی بودم و همه می دونن ، کلا آدمی نیستم که خوب جواب تلفن بدم! و کلا با اینستا و تلگرام و ... مخالفم!!!

 

 

خلاصه

تمام حرفی که داشتم تلاش می کردم بزنم اینه که این روزا سواد و نگرش و بینش و حتی علایق آدم ها رو می شه متناسب با بلاگ و سایت هایی که هر روز می خونن متوجه شد . (قدیما می گفتن سطح یه آدم رو از دوستاش میشه متوجه شد ،  حالا بنظرم مهمتر از دوستاش ، از سایت ها و بلاگ ها میشه نام برد) پس بنظرم خیلی باید حواسمون باشه که چه مطالبی رو از چه منابعی می خونیم .

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

نسل من ، فرزندان تکنولوژی 1

پیش نویس: این مطلب دو بخش خواهد داشت.

یکی از نشونه های گذر عمر و پیر شدن اینه که کم کم اون چیزایی که از دوران بچگی باهاشون بزرگ میشی و  برای مدتی ، تمام یا حداقل بخش اعظمی از زندگیت رو تشکیل میدن، دیگن وجود ندارن یا اونجوری دیگه مورد توجه نیستن.

مثلا هری پاتر

مجموعه کتاب هایی که خیلی از جوون های نسل من و البته نسل های بعدتر از من باهاش بزرگ شدن و هرکدوممون احتمالا خاطرات زیادی ازشون داریم ( بعدا سعی می کنم در پستی جداگونه از خاطرات هری پاترم براتون بگم.)

اما امروز می خوام یه داستان دیگه براتون تعریف کنم. داستان تابستون 88 ، یعنی سالی که از اول دبیرستان به دوم دبیرستان می رفتم و روز 1 تیر ، در یک مسابقه ی فوتبال و بدلیل تکل وحشیانه ی یکی از دوستان!!! دستم شکست!  (احتمالا از خودتون می پرسید مگه رو دستت تکل زد که دستت شکست! )  و دو هفته ی بعد و در شرایطی که هنوز دستم تو گچ بود، به دلیل انجام مسابقه ی فوتبال با برادر گرامی در خانه پای راستم شکست! و تنها سه هفته بعد از این اتفاق ، در شرایطی که تازه گچ دستم رو باز کرده بودم و هنوز پام تو گچ بود ، در حین مسابقه ی پینگ پنگ (بازهم با برادرم) مجددا دستم دچار آسیب شد ( به دلیل شدت درد اول فک کردم شکسته! ولی بعدا فهمیدیم به این دلیل که این دستم مدت ها در گچ بود، عضلاتم آمادگی کافی رو نداشتن و به شدت دچار کشیدگی شده بودن)   

البته ، نمی خوام از بدشانسی و خونه نشینی یا چیزی تو این مایه ها صحبت کنم.

بلکه می خوام از کلی اتفاق خوب بگم که در طول اون تابستون برام رخ داد.


در زمان خونه نشینی و تایمی که نمی تونی کاری بکنی ، خصوصا در دوران نوجوونی که احتمالا خیلی کار خاصی نداری و انقدر در زمینه ی تخصصی صاحب نظر نیستی که خودت چیزی تولید کنی ، خوندن کتاب یکی از بهترین کارای دنیاست.

اما من که همچین هم کتاب خون نبودم! ینی دقیق تر بگم ، کتاب خوندن رو کار آدمای بیکار می دونستم ( البته نا گفته نمونه ، هنوزم خیلی نظرم تغییر نکرده!!!)

اون سال هم یادمه تازه مادرم یه لپ تاپ خریده بود ( اون موقع (سال 88) یه لپ تاپ با کانفیگ بالا واقعا تا اندازه ای لاکسچری بود و هرکسی نمی تونست بخره )

وضع اینترنت دایال آپ هم که هر روز یا لنگر کشی می خورد بهش ، یا اگه شاینس میاوردیم و لنگر بهش نمی خورد، پای کسی میرفت رو سیم ، همچین تعریفی نداشت و با توجه به درگیری های سیاسی هم که بین گروه های مختلف در جریان بود و من سعی می کردم در این درگیری ها دخالت پیدا نکنم

،بهترین راه رو وب گردی دیدم.

اون دوران هنوز بگی نگی تب هری پاتر داغ بود  و هرچند که کتاب آخر ، دوسال قبل اومده بود ، ولی فیلم ها ادامه داشتن و هر دو، سه سال فیلم های بعدی مجموعه میامدن .(  فک کنم فیلم ششمین کتاب اون سال اومد)

سایت دمنتور

تصویر این روزهای سایت دمنتور


اون دوران طرفداران هری پاتر سایتی داشتن در ایران به اسم دمنتور که مخصوص طرفداران این مجموعه بود و بچه ها تو سایت اخبار جدید رو کار می کردن و تو تاپیک ها که به نوعی حکم پدر شبکه های اجتماعی مثل تلگرام بودن ، با هم چت می کردن و به تبادل نظر می پرداختن و یه جایی اون وسط مسطا بود که من دیدم یه وبسایتی راه افتاده با نام twilight.ir  که اون هم یه مجموعه کتاب مثل هری پاتر بوده که از روش فیلم هم داشتن می ساختن و اون موقع قسمت اولش هم دراومده بود.

سایت توایلایت

تصویر اون روز های سایت توایلایت


منم شروع کردم به گشتن دنبال فایل پی دی اف فارسی کتاب ها

یادم نمیره ،در عرض چند روز دو کتاب اول رو خوندم. اون موقع هنوز کتاب های سوم و چهارم ترجمه نشده بود و سایت برای اولین بار بود که می خواست همچین کاری رو انجام بده

یادش بخیر که هر جمعه شب (امیدوارم که روزش درست یادم مونده باشه) با چه ذوق و شوقی مینشستم پای سیستم تا فصل جدید بیاد و بتونم دانلودش کنم. یادمه چند باری که علی رقم همیشه فصل جدید بنا به دلایلی به موقع آماده نمی شد جوری دمغ می شدم که بیا و ببین!

فصل اول کتاب کسوف که بچه های سایت ترجمه کرده بودن رو به یاد قدیما اینجا گذاشتم.

واسه نسل من که خیلی چیزا رو تو تلویزیون نمی دید و سرعت اینترنت هم هنوز انقد بالا نبود که بشه باهاش کاری کرد! ما تنها جایی که راجع به عشق می تونستیم بفهمیم کتابا بود! ( شما یادتون نمیاد ، دوران ما بدست آوردن فیلمای خارجی همچین هم کار راحتی نبود. انگار میخواستی مواد مخدر بخری! هر روز طرح می ذاشتن  و فیلما رو از تو مغازه هایی که زیرزیرکی فیلم میاوردن جمع می کردن ، یه وقتایی که نایاب می شد ، مجبور بودی از دست فروشا به شکل مخفیانه دوبرابر قیمت! بخری و تازه هیچ تضمینی نبود که کیفیت فیلم چی باشه ( فیلم پرده ای رو جای 1080 می انداختن به آدم ) و اصن کیفیت هیچی ، زیرنویس داشت ، نداشت ، سینک بود ، نبود هم هیچی!  اگه همه ی این مسائل درست بود ، زمان ما!!! نگاه کردن به این فیلما خیلی تفاوتی با نگاه کردن به فیلمای پ*و*ر*ن نداشت ، در نتیجه اگه پدر و مادرت تو رو موقع دیدن این فیلما میدیدن حسابت با کرام الکاتبین بود! ( البته نا گفته نمونه هنوزم در این مملکت افرادی هستن که در چرخه ی تکامل بشریت تا به امروز ، در تاریخ خاصی ماندگار شدن  (تکامل پیدا نکردن این افراد) و دیدشون نسبت به قضایا به همون شکلیه که عرض کردم)

البته ، اگه بخوام صادق باشم اون موقع هیچی از فیلم و کتابای عاشقانه و اصن خود عشق و اینجور چیزا نمی فهمیدم. البته ، اگه بخوام دقیق تر بگم ، راستش همین الان هم نمی فهمم!

ولی خب اینترنت باعث شد من اون خونه نشینی اجباری برام تبدیل به یکی از بهترین تابستون های عمرم بشه  و منو تبدیل کرد به یه آدم تقریبا کتاب خون!

پایان بخش اول

 

پ.ن 1 : با اجازه تون این بخش اولی که دارید مشاهده می کنید رو 3 هفته طول کشید تا بنویسم ، ینی هر بار وسط نوشتنش یه اتفاقی می افتاد و نمی تونستم کاملش کنم! یه بار یکی زنگ می زد ، یه بار یکی وسط نوشتن سر و کله اش تو کافه پیدا می شد که چند سال بود ندیده بودمش ، یه بار هم هیچی نمیومد به ذهنم! البته ، این که یه بار وسط نوشتن این متن زلزله اومد هم بی تاثیر نبود!

پ.ن 2: بخش دوم مطلب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

طنز

یک آدم 

با کتونی آدیداس قدیمی 

که این روزا کارگرای ساختمانی می پوشن 

با شلوار پارچه ای کهنه و کمربندی که تا بالا 

ینی یه جایی حوالی کافیشن تنظیم شده 

با یه پیرهن ساده ی کهنه که روش کاپشن احمدی نژادی پوشیده شده 

و مرد 36،37 ساله ای که باتوجه به سبیل و رنگ صورت دست های کارکرده اش احتمالا از روستا برای کار به تهران اومده 

همه یک طرف ! 

و تعداد زیادی هدفون که از گردنش آویزون کرده و کارش که فروش هدفون کابل او تی جی و منوپد و رم ریدر و ... است هم یه طرف! 

واقعا احمقن آدمایی که میگن ما تو مملکتمون فقط غم و غصه و بدبختی داریم و چیزی برای خندیدن نداریم! 

 

هیچ جای دنیا به اندازه ی اینجا آدم نمی تونه بخنده! 

(اینو جدی میگم! واقعا بنظرم طنز،تو ایرانه که خیلی جواب میده و معنا داره واقعا ، نه اینکه بخوام مثل بعضی احمقا با کنایه بگم وای چقد ما بدبختیم و از این حرفا،واااقعا داستان زندگی ما و آدم های این کشور یه طنز فووووق العاده ان همشون)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

انحصار رسانه ای

راستش تا همین یکی دو روز قبل ، اعتقاد کاملا متفاوتی نسبت به رسانه های دیجیتال  داشتم و تصورم بر این بود که با اومدن این رسانه ها ، فضای سنتی و انحصار گرایانه ی رسانه ها شکسته میشه و هر کس که حرف درد بخوری واسه ی گفتن داشته باشه میتونه حرفاش رو بزنه،اما مثل اینکه خیلی این شرایط برقرار نیست!

شبکه های اجتماعی

این چند روزه یکی از فایل های رادیویی ام رو روی وبلاگ قرار دادم و برای چند ادمین تلگرام فرستادم تا روی کانال هاشون رو تلگرام قرار بدن!

ولی به طرز عجیبی (حداقل برای من تا این لحظه عجیبه) هیچ کدومشون حاضر نشدن فایلم رو منتشر کنن!!!

این در شرایطیه که این فایل اصلا محتوای تبلیغاتی یا چیزهایی از این دست نداشت و  حتی این مدلی نبود که کانال خاصی رو تبلیغ کنه!

نمی فهمم واقعا!
گاهی وقتا فک می کردم که این شبکه های اجتماعی هم در اختیار شبکه ی محدودی از آدم ها هستن که فقط محتوا های خاصی که بهشون گفته میشه رو بازنشر میکنن!

نه نظر و کار مردم!

نمی دونم چرا

هنوزم که هنوزه فکر میکنم انگار خیلی هم انحصار رسانه ای از بین نرفته و ما هنوز هم که هنوزه در برابر شانتاژ از جانب گروه ها و مردم عادی ( منظورم از مردم عادی اینه که این بار برعکس همیشه حکومت نه!) قرار گرفته ایم!

نمی دونم راهش چیه؟!

نمی دونم حتی چرا خود ما مردم هم به هم رحم نمی کنیم و با هم اینجوری میکنیم!

حتی نمی دونم هم راهش چیه!

شبکه های اجتماعی و فضای وب ظاهرا کمک کرده!
اما اینکه شما دیده بشید!

خصوصا اولش !
اصلا کار راحتی نیست!

نمی دونم!

فقط می دونم این راهی که داریم میریم

ادامه ی فرهنگ قبیله گرایی حیوانات و انسان های نخستینه!

نمی دونم!

فقط مید ونم که در کشورهایی که بنا به دلایلی سیستم رسانه ای آزادی وجود نداره و آدم ها نمی تونن به شکل آزاد به انتشار اطلاعات دست بزنن ، شبکه های اجتماعی و البته به طور کلی اینترنت کارکردهای قبلی خودشون رو از دست می دن و نقش منابع اصلی برای گردش ظاهرا آزاد و درست (بازهم تاکید می کنم ، ظاهرا درست!!!) اطلاعات رو بازی می کنن.  در چنین شرایطی شبکه های اجتماعی به این دلیل که اساسا پدیده ای مدرن هستن و ما در کشوری زندگی میکنیم که اساسا زیرساخت تکنولوژی به اون معنی نداشته و حالا ابزارهایی مردم عادی در اختیار دارن که هر فرد تکنولوژیکی اون ور دنیا در اختیار داره، این اتفاقی میوفته که الان دچارش هستیم!

قبیله گرایی و ظهور و حدوث تمام اون ضعف هایی که ما در تموم این سال ها انکارشون کردیم در این قالب جدید

تکنولوژی / قبیله

نمی دونم

فققط می دونم که

این راهی که داریم می ریم به ترکستان است!
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی