از من بپرسید!

حقیقت اینه که دنیا پر از سوالای بی جوابه و من دربه در دنبال پیدا کردن جواب این سوالام، این وبلاگ رو درست کردم تا با هم دنبال جوابای سوالای بی جواب بگردیم

۷۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادداشتی بر فیلم» ثبت شده است

داش آکل

میگفت تنها چیزی که میتونه کمر یه مرد رو خم کنه ، یه زنه

میگفت مرد که غم داره ، ینی یه دنیا غم داره

میگفت دور از مردونگی و مروته

دور از مرام و معرفته

دور از لوتی گری یه که آدم خیانت کنه

 

میگفت قبل از این جریان ، من بودم و یه طوطی

حالا هم همون منم و همون طوطی

ولی خب نه من دیگه اون آدم قبلی ام

نه اون طوطی دیگه طوطی قبل هه

 

نمی گفت

ولی همه که می دونستن اون تنها لوتی واقعی این شهره

 

نمی گفت

ولی تو دلش می گفت که وقتشه که بره

وقتشه برای همیشه بره

 

نمی گفت

و کمتر کسی هم می دونست که داش آکل دم آخری گفت:

"مرجان ، عشق تو منو کشت"




پ.ن : بینظیره موسیقی منفرد زاده در این فیلم موسیقی داش آکل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

یادداشتی بر دو فیلم

لحظاتی که فقط باید لمسشون کرد، بوشون رو استشمام کرد و در هواشون تنفس کرد تا حسشون کرد .

شیطنت ها و کشفی که یک جریان عاشقانه رو واقعی می کنه ، کشف همدیگه ،رقص و پایکوبی، بازی های بدون کلام که شمایل تئاتر های فیزیکال فوق العاده رو داره و تعدادی لحظه ی محصور کننده ی واقعی


مثل زمانی که یک زوج با خودرو میرم وسط بوفالوها ، ماشین رو خاموش می کنن و ساکت ، بالای سقف ماشین  میشینن تا بوفالو ها بیان نزدیک ، تا بتونن حسشون کنن

فیلم مملو از صحنه ها و نمایش های این شکلیه. طلوع و غروب چشم نواز خورشید ، مزارع گندم و دویدن و رقصیدن در مراتع مسحور کننده تنها بخشی از نماهای بسیار زیبای فیلمه

فیلم ، نماهای داخلی پرحرارت هم کم نداره و خانه ی شخصیت های فیلم یکی از یکی زیباترین و مناسب ترن ، نماهای ضدنور،قاب در قاب و حرکت های دوربین فیلم های ترنس مالیک هم که همیشه شاهکاره.

شاید اگر می خواستم طبق معمول نق بزنم میگفتم این که فیلم نیست! یه سری نمای خوشگل! با یه  سری نریشن! خب که چی مثلا ! آخه این چه نحوه ی داستان گوییه! چرا این ترنس مالیک انقد همه ی داستاناش استایل کلید اسراری دارن!!!( منظورم از این حرف این نیست که خدایی ناکرده سطح داستان هاش در سطح داستان های کلید اسراره!!! منظورم اینه که مضمونا خیلی آدم اخلاق گرا ، اون هم از نوع خیلی واضح و رو اش هه ) یا اصن چرا برخلاف فیلم های خارج از جریان اصلی اینجوری ، چرا بازیگرا ، نورها ، لباس ها ، عطرها ، خونه ها ، اصن همه چی انقد خوشگل لاکسچری و گرون و تجملاتیه! ( خودم میدونم الزاما خوشگل و لاکسچری هم معنی نیستن!!!)

ولی بیخیال همه ی اینا! استثنا نمی خوام غور اینجوری بزنم! 

میخوام تعریف کنم! جانانه و حسابی!

زندگی یعنی این! یعنی لمس تک تک همین لحظات عادی ، یعنی همین شناخت و کشف و شهود ، یعنی همین تک لحظه هایی که زندگی بعضی آدما حتی یه دونه اش رو نداره

زندگی ، یعنی فرصتی برای کشف همدیگه ، برای کشف خویشتن

زندگی ، تو اون تک لحظه هایی خلاصه میشه که انگار خیلی هم زمینی نیست! انگار یه چیزی فراتر از توعه که داره اون لحظه رو رقم می زنه

زندگی ، ینی هجوم آدرنالین در رگ هات ، وقتی می چرخی ، می دوی و می رقصی

ینی وقتی تو دست کسی رو که دوست داری گرفتی و نمی تونی هیجان و گرمای تک تک سلولات رو ساکت کنی! با خودت می گی: نکنه بفهمه!  اصن بفهمه! والا! چه ایرادی داره!

خلاصه ، به سوی شگفتی پر از شگفتیه

پر  از لحظاتی که از تجربه و لمس تک تک اون ها بعید می دونم که به راحتی سیراب شید ، انقدر که این لحظات خوبن و شگفتی ساز

اما در کمال شگفتی این فیلم اصلا فیلم خوبی نیست! 

 

 

 

پ.ن: امروز یه فیلم دیگه هم دیدم به نام "زیر آسمان برلین"

زیر آسمان برلین هم مثل داستان لمس لحظه ها بود. لمس لحظه هایی که خیلی ها ی دیگه ، حتی فرشته ها هم به داشتنشون غبطه می خورن! فقط کافیه یه جوره دیگه به قضیه نگاه کنیم. فقط کافیه لمس کنیم لذت این لحظات به ظاهر عادی زندگی رو . فقط کافیه یه جور دیگه به زنده بودنمون ، به تمام کارهای روزمره مون ، به داست داشتن و دوست داشته شدنمون ، به زیبایی پدر ، مادر و برادرمون ، به عاشق شدنمون ، به کارمون ، خونه مون ، کشورمون ، صدای خیابون ، مردم

فقط کافیه به زندگی یه جور دیگه نگاه کنیم.  هرچند که انقدر کار سختی هست که کمتر انسانی میتونه این کار رو انجام بده شاید سهراب سپهری و چند نفر دیگه فقط!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

باباشمل

باباشمل

بابا شمل ، یکی از فیلم های کمتر دیده شده ی زنده یاد علی حاتمیه که در سال 1350 ساخته شده و البته حداقل با اون مجموعه فیلم ها و سریال هایی که گاه صدا و سیما از او پخش میکنه،تفاوت های اساسی داره

باباشمل فضایی بسیار نزدیک به حال و هوای فیلم فارسی ها دارد و اگر قرار باشد دسته بندی صورت گیرد، قطعا در دسته ی فیلم فارسی ها قرار می گیرد.

نه بخاطر موزیکال بودن و داشتن صحنه های رقص و گاهی تا اندازه ای اوروتیک و منطق و خط داستانی بند تنبونی آن ، بلکه بخاطر میزانسن و کلا استایل فیلم که بنظر می رسد خیلی زمانی برای آن صرف نشده و حتی تولید و نگارش فیلم هم در استیل فیلم فارسی انجام گرفته!

اما چند نکته باعث می شود این فیلم از سایر فیلم فارسی ها چند گام جلوتر باشد:

1)    استفاده از پوشش جالب توجه قجری و ارایه دادن بخش هایی از فرهنگ داش مشتی ها و لوتی ها ، البته به شکل بسیار بد و ساده لوحانه ای

2)    استفاده از تیم شهر قصه که به خلق فضا تا اندازه ای کمک کرده

3)    ریتم ضربی جالب توجه کار

4)    دست گذاشتن روی موضوع شمل ها و شمل خوانی که کمتر کسی آن را می شناخت.

 

هرچند که خیلی توصیه نمی کنم این فیلم را ببینید و خودم هم به دلایل دیگری باید این فیلم رو می دیدم، اما بنظرم شنیدن شهر قصه ی بیژن مفید می تونه خیلی مفید باشه!!

راستش تقریبا تو یه فضا هستن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

علی احمد زاده

دیروز فرصتی دست داد تا بلاخره دو فیلم علی احمد زاده که جنجال زیادی هم در رسانه های سینمایی و حتی سیاسی! مختلف به پا کرده بود رو ببینم و دلم نیومد راستش نظرم رو

صرفا به عنوان کسی که سینما رو به شکل جدی دنبال میکنه  اینجا ننویسم. وگرنه حقیقتا نه ادعای منتقد بودن دارن و نه ادعای صاحب نظر بودن در این زمینه

مادر قلب اتمی

مادر قلب اتمی

اولین نکته ای که باید بهش اشاره کنم اینه که با یک فیلم عادی سر و کار ندارید! اصلا و به هیچ وجه!

اما به این معنی نیست که این فیلم، حتی برای طبقه ی عادی شهری جذاب نخواهد بود! خصوصا برای بچه های طبقه ی متوسط و بالاتر شهر های بزرگ!

داستان  معلومه  از اون جنس داستان هاییه که خود علی احمد زاده باهاش حسابی تجربه ی زیستی داره!

 

داستان یه تعداد بچه پولداره مست و چته! تو یه شب تهران!

البته ، هیچ کدوم از حرفایی که زدم اصلا منظور منفی نداشتم دربارشون ، اتفاقا بنظرم فیلم خوبیه و تونسته این داستان را تا حد قابل قبولی دربیاره

داستان اشاره به آلبوم و آهنگ مادر قلب اتمی پینک فلوید داره  و کلا خیلی شبیه فیلم کم خرج های آمریکاییه ، البته ، ورژن ایرانیش

فیلم خیلی جاها روی خطوط قرمز میره و بنظر میومد یه جاهایی کاملا دیگه خط قرمزها رو رد می کنه که البته در بخش هایی بنظر میرسید که سانسور شده و فیلم دچار تغییراتی شده

خصوصا فیلم نیمه س اول درخشانی داره که واقعا خیلی می توجه نمیشم  چرا و بنا به چه  علتی اون ریتم ادامه پیدا نمی کنه و تبدیل میشه به یه فیلم شعاری؟

احمد زاده ی نیمه ی اول رو از وسط همون کارکتر های گیج و منگش میشه گفت که از بعضی نماها و .. اش معنا داشته! اما ناتوان از گفتنشونه!

بنظرم فیلم یه جای خیییلی بزرگی ضربه ی خییییلی مهمی می خوره!

دقیقا همون جایی که من خودم مشکل دارم و حل کردن این مشکل اگه متوجه اش باشی خیلی سخته ، اگه نباشی که کلات پس معرکه است!

این مشکل در وصله پینه ای بودن فیلمه!

یه حس نبودن و یه دست نبودن فیلم!

انگار که کارگردان هم موقع نویسندگی اش و کارگردانی اش مثل کارکترهاش چت بوده و یه سری اوهام  باحال و بعضا خیلی سینمایی داشته فقط که توهم ربط دار بودن و منسجم بودنشون رو داشته!

حتی اگر اندک امیدی هم به اشتباه بودن حدس هاتون ممکنه داشته باشید می تونید مصاحبه ها و فیلم قبلی این کارگردان ، یعنی مهمونی کامی رو تماشا کنید.

از مصاحبه ها که معلومه واقعا کاگردان پرته و علی رقم اینکه میگه کارکتر های فیلمش رو از رییس جمهور سابق وام گرفته!

من خودم که یاد دیالوگ های شعاری علی احمد زاده می افتم ، حسی که میگیرم کاملا با احساساتم از رییس جمهور قبلی یکیه

خلاصه ، این مصاحبه ها و دیدن فیلم قبلی تمامی امیدهام رو در رابطه با ظهور یک کارگردان جوان مولف رو نقش برآب کرد.

 مهمونی کامی

مهمونی کامی

مهمونی کامی یکی از اون معدود فیلم هایی بود که بعد از اینکه محمد شیروانی فیلم هاش رو بدون مجوز ارشاد ، بر روی سایتش بارگذاری کرد ، این فیلم هم که سال ها بود نتونسته بود رنگ پرده رو ببینه و خب مشخصا با توجه به محتای فیلم ، هرگز رنگ پرده رو نمی دید، روی اینترنت بارگذاری شد و مردم می تونستن به راحتی فیلم رو ببینن.

ولی یه حقیقتی که وجود داره اینه که خیلی ها فیلم رو ندیدن یا وقتی دیدن خوششون نیومد. هیچ بحرانی هم رخ نداد و هیچ اتفاق بدی هم پیش نیومد ( قابل توجه مسولان ارشاد)

می دونید چرا؟

چون این فیلم آشغاله ! (قابل توجه آقای احمد زاده)

یه سری آدم که زندگی مزخرفی دارن و ما باید بزور باهاشون همراه بشیم .

نه چون داستان جذابه و نه چون فیلم خوبیه!

چون تهش می خوای ببینی چطور نیروی انتظامی حاضر شده با این آدم ها همکاری کنه؟

می خوای ببینی اینا با چه امیدی از ارشاد تقاضای مجوز کردن؟

می خوای بدونی این آدم های نزدیک به یه سری به اصلاح هنرمند؟! و بازگیر؟! چرا انقد تو هپروتن؟!

اصن چرا انقد  چت ان؟!

ینی واقعا بعضی اوقات و بعد از دیدن بعضی فیلما از خودم می پرسم: هدف بعضی آدم ها از ساخت فیلم چی می تونه باشه؟!   چیجوری میشه واقعا یه همچین آشغالی رو ساخت؟!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

رگ خواب

برای منی که لیلا حاتمی رو ، خیلی وقتا بدلایل غیر سینمایی حال و هوای فیلم هاش رو دوست داشتم ، نوشتن درباره ی رگ خواب کمی سخته و احساس میکنیم خصوصا به این دلیل که لیلا حاتمی برای این فیلم جوایز زیادی گرفت ، کمی ممکنه حرف هام دچار جهت گیری باشه

اما دقیقا به همین دلیل از همین جای داستان شروع میکنم .

لیلی حاتمی مثل باقی فیلم هاش بود!!! 

بدون اندکی تغییر!!!!!!!!!

یک سوم اول فیلم بنظر من یکی شاهکار بود ، اینکه با توجه به شرایط و محدودیت های ایران بتونی داستان عاشقانه ای انقدر واقعی و ناب خلق کنی وااااقعا هنر می خواد که از همین جا میشه به نویسنده و کارگردان این فیلم جدا تبریک گفت.

جدا که اون لحظه ی خوردن خاک و اون متن که کارکتر کوروش تهامی روی دستمال کاغذی نوشت چقد دیدنی بود.

یا اون لحظاتی که تو فست فود یا داخل تی شرت کوروش تهامی درست شد!!!

تمام اینها نشون دهنده ی تجربه ی زیستی  واقعی شخصیت های فیلم با این لحظات ناب بود.

واقعا که چقد حس خوبی داشت یک سوم اول فیلم.

اما از اون به بعد ، داستان خود فیلم هم  نمی خواد خیلی به آدم حس خوبی بده ( برای اینکه داستان رو اسپویل کنم هیچی از جزییات نمی گم) این قبول ، ولی خود فیلم هم اصلا فیلم رو به جلویی نیست! بنظرم زیادی منفعل و اعصاب خورد کنه ، هر چند فیلم هنوز لحظات تحسین کننده و حس های درست داره ، ولی اون چیزی که اول بود کجا و این کجا؟!!!!! 

راستش من آلبوم موسیقی رگ خواب رو خیلی دوست دارم . اما بنظرم اون قدری که دستشون در انتخاب موسیقی و صداها باز بوده ، به درستی از اون ها استفاده نشده و نتیجه اش

شروعی بی نظیر و ادامه ای قابل تحمل بود!!!

نه یک فیلم رو به جلوی تاثیر گذار ( چیزی که بنظرم واقعا پتانسیلش رو داشت )

البته بخش زیادی از مشکلات به خود فیلمنامه برمی گرده و بعضی بخش ها کلا هیچ کارکردی در داستان نداشتن!

انگار صرفا بودن تا ظاهر پیچیده ای به فیلم بدن!

 پوستر رگ خواب

ولی در کل

رگ خواب ارزش یکبار دیدن رو داره

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

برگزیدگان انجمن فیلم کوتاه ایران

پیش نوشت : این متن پا نوشتی  ظولانی خواهد داشت که شاید از خود متن اصلی جذاب تر و مهمتر باشد.

دیروز فرصتی دست داد تا به دیدن برترین فیلم های کوتاه امسال ایران بشینم.

دروغ چرا

اکثر فیلم ها

خصوصا در ساخت

انقدر خوب بودن که خیلی چیز خاصی نمی تونم بگم!

تنوع لوکیشنی هم بد نبود!

حداقل از سینمای بلند بهتر بود (تعداد زیادی از فیلم ها در جنگل های شمال ، صحرا و مناطق آذری زبان می گذشت)

راستش دیروز داشتم فکر می کردم که آیا من می تونم فیلمی بسازم که از این ها بهتر باشه؟

حقیقتش اینه که در ساخت حداقل خودم می دونم نمی تونم به پای اون ها برسم.

البته به نظرم نقص بسیار بزرگی که فیلم های دیشب داشت ، در پایان بندی های نه چندان تاثیرگزارشون بود. فیلم هایی که تا دقایق پایانی عالی پیش می رفتن،اما در لحظات پایانی که تیم داره خوب حمله می کنه و توپ رو سر دروازه ی حریف می ریزه، انگار هیچکس نیست که گل بزنه! انگار هیچ کس نیست که کار رو تموم کنه و این بازی رو به یاد موندنی کنه!

دقیقا عکس این اتفاق رو در مورد برنده ی اسکار بهترین فیلم کوتاه امسال ، یعنی SING   دیدم ، فیلمی خوب که عالی ( البته به نظرم تا اندازه ای شعاری ) تموم شد. ولی خب یه حقیقت ریزی که راجع به فیلم کوتاه وجود داره اینه  که چون فیلم کوتاه مخاطب خاص داره ، خیلی وقتا ممکنه یه ذره مخاطب خاص باشه و ایدئولوگ .

راستش الان تنها چیزی که دارم بهش فکر می کنم اینه که برای فیلمساز شدن ، فقط  باید فیلم ساخت ! همین!

راستش چند وقت قبل ، برای انجام کارآموزی در یک شرکت بزرگ سرمایه گذاری استارتاپی اعلام آمادگی کردم . کارش تقریبا اون حوزه ای بود که احساس می کردم شاید به علایقم نزدیک باشه و بتونم در اون حوزه هم موفق باشم . اما بعد از گذشتن چند دقیقه تو همون تایم مصاحبه ، مقدار زیادی ترسیدم . راستش بنظرم اومد که من مرد این کار دیگه حداقل نیستم. آدم کار برای دیگران و مطابق نظرشون ، آدم کارهایی عادی و مطابق با نیاز و خواست بقیه ! من می خوام کاری رو بکنم که دوست دارم. کاری رو بکنم که جذابه ! 

اونجا بود که فهمیدم من اجبارا باید برم سینما! چون تا اینجایی که من فهمیدم یکی از معدود جاهایی که میشه توش دیوونه بازی کرد و ازش پول هم دراورد.

یه فیلمساز واقعی ، فیلم نمیسازه تا صرفا پول دربیاره  یا حرف ها و گرایشات سیاسی خودش رو بزور به خورد بقیه بده! اون فیلم میسازه تا اونجوری که می خواد زندگی کنه! اون ترس هاش رو بتصویر میکشه ، چون بهترین راه میده سینما رو برای شکست دادن ترس هاش! اون زندگی ایده آلش رو به تصویر میکشه ، چون این راه رو یکی از بهترین راه ها می دونه برای اینکه بتونه کمی هم اون شکلی زندگی کنه و اون فضا رو لمس کنه ، اون راجع به عجیب قریب ترین ایده هاش فیلم میسازه ، چون می خواد دلیلی داشته باشه برای اون کارها ، یه دلیل که از خیییلی چیزها بزرگتره!

منتظر باشید.

 خبرهای خوبی در راه خواهد است.


پ.ن : راستش دلم نیومد از بعضی فیلم هایی که دیشب دیدم نگم براتون، اول از همه می خوام از فیلم " حیوان "برادران ارک بگم که جایزه ی بخش سینه فونداسیون کن رو گرفته بود. این فیلم بدون شک از نظر تکنیک و تا اندازه ای هم داستان شاهکار بود . کارگردانی مسحور کننده ای داشت . اما در کل ، خیلی سلیقه ی من نبود! دومین فیلمی که برام خیلی جذاب بود ، فیلم " دختری در میان اتاق " بود که به زبان آذری هم تولید شده بود و بنظرم جز پایانش که به خوبی باقی فیلم نبود ، داستان پدری که به پول نیاز داره و بدهکاره و به هر طریقی می خواد از دخترش که تاحالا حتی شاید ندیدتش! و در آلمان زندگی می کنه ، پول بگیره ، عااالی بود.  اما از همه ی این فیلم ها بیشتر ، فیلم " #ساعت-چهار " بیشتر بهم چسبید ، یه فیلم فانتزی که یه جاهایی واقعا آدم رو یاد آملی می اندازه ( و البته ادای دینی هم به آملی در این فیلم میشه )

جا داره از همینجا به عاطفه محرابی تبریک بگم که تونسته بود فیلمی به این خوبی بسازه ( و البته باب سلیقه ی من ) البته این فیلم هم همونجور که گفتم ، به نظرم از داشتن یک پایان شاخص رنج می برد.

پ .ن 2: امروز که یه مقدار زیادی وقت داشتم ، چنتا فیلم دیگه ی کوتاه هم دیدم. TIMECODE عاااالی بود. یه فیلم واقعی ! فیلمی که می گفت با وجود زندگی های شهری و سرد و بی روحی که داریم ، چطور میشه زنده بود و زندگی کرد . یه فیلم عاشقانه ی بی نشیر سوییسی به نام La femme et le TGV هم دیدم که خیلی خوشم اومد ازش  و البته حسرت خوردم که چرا ما ایرانی ها با داشتن این همه سوژه ی باحال و جذاب ، نمی تونیم یه فیلم در این سطح و اندازه ها بسازیم.

این فیلم ها نه شعاری بودن و نه ظاهرا می خواستن حرف خواصی بزن . ولی خیییلی خواستنی بودن!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

فیلم ماجرای نیمروز

ماجرای نیمروز، یکی از تنها ( که تا امروز برای من تنها بوده!) فیلم های تولید شده ی امسال بود که نه تنها قابل تحمل بود ، بلکه بسیار بسیار خوب هم بود و من که راستش کلا بامتد فاصله گذاری بین اثر و مخاطب ( خدا از سر تقصیرات این برشت نگذره که یه همچین تعابیری رو اورد و مد کرد!) مشکل دارم و حتی از کار قبلی مهدویان ، یعنی ایستاده در غبار هم اصلا خوشم نمی یومد،ولی انقد از دیدن ماجرای نیمروز و ایده ی پخته تر و به ثمر نشسته تر مهدویان خوشحال بودم که نتونستم احساسم رو تو این نوشته منتقل نکنم.

ماجرای نیمروز با دست گذاشتن رویه یک برهه ی بسیار حساس تاریخی، یعنی سال 1360 و نبرد مسلحانه ی نیروهای مجاهدین خلق با پاسداران و مردم، سعی در روشن نمودن بخش های کمتر گفته شده از آن ایام دارد و الحق والنصاف،کار برای منی که در آن دوران بدنیا نیامده بودم،جذاب و قابل لمس و تحسین برانگیز درآمده است. چرا که داستان بسیار خوب دراماتیزه شده و داری داستان های فرعی حساب شده و موسیقی بجایی است که به ایجاد احساس بهتر در بیننده کمک شایانی می کند.

جالب اینکه خود مهدویان،متولد سال شست است و طبیعتا هیچ خاطره ای از آن روزها به خاطر ندارد، اما این فیلم به قدری خوب است که در لحظاتی حتی از یادمان می برد که بعضی وقت ها ، خیلی پیرنگ ها و شخصیت پردازی ها مناسب نیست . برخی اوقات با یک فیلم خوش ساخت هیجان انگیز هستیم که برخی وقتا ، از روی بعضی مسائل به راحتی می گذرد و مثلا ما کوچکترین دیدی نداریم که مجاهدین خلق چرا آدم می کشند. فیلم فقط با گفتن تعدادی دیالوگ از زبان مسعود راجع به لزوم رسیدگی به جوانان بسیار زیاد عادی که توسط مسعود رجوی و ... گول خورده اند ، سعی می کند جای این سوال ها را باز بگذارد که البته خود جای تایید و تشویق دارد.

در مجموع ، فیلم ماجرای نیمروز ، فیلمی برای سینما و برای مردمی است که دچار هر وادادگی نمی شود و مهدویان همچنان سبک خاص خود را در این فیلم هم ادامه می دهد .

سینمای ما نیازمند سینماگرانی چون مهدویان است. انسان هایی که درک درستی از نیاز مخاطب دارند و با توجه به توانایی های تکنیکال بالای خود می توانند فیلم هایی تولید کنند که واقعا حرف دارد برای گفتن.

 

باز هم به محمد حسین مهدویان،محمود رضوی و تمام عوامل بسیار پر تلاش و با استعداد فیلم ماجرای نیمروز تبریک می گم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

یک سوال بزرگ

سوال

چند وقتیه که دارم از خودم این سوال رو می پرسم که تو این سن و سال که وقت سفر رفتن من و دیدن دنیا و حضور فیزیکی من در خیلی از جاهاست

چطور میشه  از طریق این سفرها و از طریق کارهایی که بلدم و دوست دارم

کسب درآمد کرد؟! (چون خودتون بهتر می دونید که بلاخره یه جوری باید هزینه های سفر تامین شده دیگه ، خصوصا اگر بخواید به سفر رفتن به عنوان یه کار نگاه کنید!)

یعنی خودمونیش اینکه چطور میتونم از طریق فیلم سازی برای خودم درآمد ایجاد کنم؟!

کاری هم که تا حالا و بیش از یک سال و نیم هست که دارم انجام میدم و توش به توفیقاتی هم رسیدم اینه که مستند بسازم.

اما مستند های من باید تفاوت ماهوی با تموم مستند  ها داشته باشه و اون تفاوت اینجا خواهد بود که من از مکان ها ی طبیعی و تاریخی معروف فیلم نمی سازم! 

از زیباترین جاها و تاریخی ترین نقاط برای آدم ها حرف نخواهم زد!

کاری که من می کنم اینه که با استفاده از یه سری گیمفیکشن و بازی، از مردم و روابط اون ها و داستان هاشون فیلم میسازم! از آدم ها و اتفاقات خیلی عادی می گم! ولی سعی می کنم از وجهی اش براتون بگم که جذاب باشه! که تا حالا کسی داستان رو از اون زاویه ندیده باشه!

که متفاوت باشه!

اما یه متفاوته قابل لمس و واقعی!


یه متفاوته دوست داشتنی!


بزودی چنتا از نمونه کارهام رو تو همین وبلاگ رونمایی می کنم.

منتظر باشید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

مفهوم برنامه ریزی در تهران

 

پیش نوشت1:امروز دو تا کلاس داشتم و به این دلیل که متاسفانه چند ساعت قبل و بعضا چند دقیقه بعد از شروع کلاس!!! متوجه شدم که کلاس هام تشکیل میشم! عملا روزم به فنا رفت و نتونستم به کارهام برسم!

پیش نوشت2: بحثم بیشتر برای آدم هایی که برای خودشون کار می کنن مصداق داره

 

برنامه ریزی برای یک روز،قطعا مساله ی خیلی مهمی برای تقریبا اکثر(خب طبیعتا هرسیستمی استثناهایی داره) آدم هایی است که کار حرفه ای انجام می دن (منظورم از کار حرفه ای،آدم هاییه که کارشون براشون مهمه و هر روز پا نمی شن برن اداره تا یه کارت بزنن و چرت بزنن و چای بخورن و بحث سیاسی کنن و تهش هم با کلی غرولند برگردن خونه)

آدم هایی که با هزار و یک بدبختی هرشب برنامه شون رو فیکس می کنن و سعی می کنن برای خودشون یک روز مفید رو برنامه ریزی کنن،اما اون روز متوجه می شن که نههههههههه خیییییییییییییییییییییییر!

شاید شما آدم آن تایم و به موقعی باشید و زمان و کارتون براتون مهم باشه! اما بقیه احتمالا خیلی تو ایران به این چیزا اهمیت نمی دن و حالا هر موقع اومدن،اومدن دیگه!

شاید یکی دوتا جابجایی کوچیک زمانی در طول روز رو بشه پیش بینی و براش برنامه ریزی کرد

اما قطعا تمام برنامه های روز رو با یکی دو ساعت تاخیر

حداقل تا جایی که من می دونم غیرممکنه!

بعدش که بهشون میگی چرا دیر اومدید و فلان!

میگن ترافیک بود و ...

دیشب دیر خوابیدم! صب خواب موندم و ....

یکی نیست بهشون بگه

طبیعتا من هم پرواز نمی کنم تا برسم اینجا!

ترافیک وحشتناک تهران دیگه یه چیزیه که برامون عادی شده و من اگه نبینم ترافیکه یه ذره برام عجیبه!

نمیگم و حتی نمی گم کنار اومدن با ترافیک راحته

حتی بد نمی بینم اینجا،عبارتی رو از دن اریلی ( از مشهور ترین روانشناسان دنیا خصوصا در رشته ی اقتصاد رفتاری ) رو نقل کنم که میگه:

فرض کن من بدانم که هر روز ساعت هفت و سی دقیقه از خانه بیرون می‌آیم و پنج دقیقه به نُه صبح به محل کارم می‌رسم.

زمان رفت و آمد، به یک مسئله‌ی قابل پیش بینی و مورد انتظار تبدیل می‌شود و خیلی سریع به آن عادت می‌کنم.

اما مشکل اینجاست که ما هیچ‌وقت نمی‌توانیم زمان دقیق رفت و آمد را پیش‌بینی کنیم. نمی‌توانیم ترافیک را حدس بزنیم و نمی‌دانیم که زودتر از موعد مقرر به محل کار (یا منزل) می‌رسیم یا دیرتر.

این ابهام باعث می‌شود که عادت کردن برای ما دشوار شود و باعث می‌شود که هر روز، دوباره از اول، نگران باشیم که کی می‌رسیم و چقدر در راه می‌مانیم.

به عبارتی:

مسئله‌ی ترافیک، هر روز یک مسئله‌ی تازه است و هر روز نگرانی آن برایمان تکرار می‌شود.

ترافیک تهران

 

این بخش رو از سایت متمم نقل کردم.


برگردیم به بحث اصلی

همه ی این ها در این شهر وجود داره  و همه ی ما هم با اون ها درگیریم!

اما من واقعا نمی فهمم چرا بعضی آدم ها عوض اینکه با  دیدن بعد مسافت و ترافیک  به اهمیت وقت پی ببرن!

اینجوری استنباط می کنن که همه که این همه ساعت در طول روز وقتشون جاهای دیگه تلف میشه،خب یه ذره هم بخاطر من تلف بشه!

این میشه که وضع ما اینجوری میشه!

این میشه که من امروز عوض اینکه به هزار و یک کار مهم و غیر مهم ام برسم،باید بشینم خونه او The Wizard of Oz (1939 film) تماشا کنم!

جادوگر شهر از

تمام این اتفاقات باعث میشه که هیچی تواین مملکت درست پیش نره! بدون شک هم تنها مقصرش خود ما مردمیم و بیشترین آسیب رو از این وضعیت هم خودمون می بینیم.

ایکاش کمی به فکر بیافتیم! ایکاش!

برنامه ریزی

پی نوشت: اصن شرایط این شهر به حدی عجیبه که من فکر می کنم طلسم شده!

چند روز قبل من وچند دوست ایرانی ام که هر کدوم از یک طرف می اومدیم و با هم نبودیم و یک دوست هلندی قرار گذاشتیم ساعت 11 صبح پارک ملت باشیم! خود من که زودتر از همه رسیدم،حدودا یه رب به 12 اونجام بودم!

دوست های ایرانی ام هم حدودا 12 و نیم رسیدن و از همه جالب تر دوست هلندی مون بود که ساعت 13 رسید!

ینی من واقعا به خودمون افتخار می کنم که تونستیم در عرض کمتر از یک هفته ای که این دوستمون اومده ایران، ایرانی ایرانیش کنیم!!!!!!!!!!!!

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی

دزد دوچرخه

راستش همیشه ایتالیا رو به دلایل متعددی دوست داشتم.چه فوتبالشون رو که برام همیشه خیلی جالب بوده که چطور تیمی که خیلی وقتا هیچ ستاره و بازیکن خارق العاده ای خصوصا در حمله نداره،میتونه انقد قدرتمند و پر افتخار ظاهر بشه!

و چه سینماشون که الزاما بهت ممکنه امید نده،ولی پرتت می کنه تو واقعیت های عمدتا تلخ زندگیامون!

ایتالیا از نظر اقتصادی خیلی وضعیت خوبی نداره،ینی اصن خیلی ها معتقدن که ایتالیا جهان سوم اروپاست! اما نباید یادمون بره که همین کشور به ظاهر جهان سومی اروپا ، درطی تمام تاریخ بستری برای رشد و شکوفایی چه نوابغ و جریانات فکری بوده!

ایتالیا رو دوست دارم ، چون برعکس بسیاری از مناطق مرفه تره اروپا! واقعا شبیه ما جهان سومی هاست! نه زیرساخت خیلی درست و حسابی داره! نه خیلی مردم قانون مدار و در موارد زیادی؟! درستکاری داره که همین مساله باعث میشه که در سفر به ایتالیا باید خیلی حواسمون رو جمع کنیم تا نکنن تو پاچمون!

دیشب،بلاخره فرصتی دست داد تا فیلم دزد دوچرخه ی ویتوریو دسیکا رو تماشا کنم.

این فیلم یکی از مهمترین فیلم های تاریخ سینماست و از فیلم های اولیه ی جریان ناتورالیستیه سینما محسوب میشه که در ایتالیا و با همین فیلم دزد دوچرخه آغاز شد.

سینمای ناتورالیستیه ایتالیا ، سینمایی برآمده از مردمه!

بظر من حتی خیلی واقعی تر و مردمی تر از سینمای ظاهرا متفاوت و سرشار از ژست های بی خود ! دفاع از توده ی مردم شوروی یه!

سینمایی که تماما تو لوکیشن های واقعی فیلم برداری میشده (برخلاف نظام استودیویی هالیوود که تو استودیو فیلم برداری میشده) و داستان های عادی مردم کاملا عادی رو تعریف میکنه!

(خطر لو رفتن داستان در این بخش به شدت وجود داره)

سینمایی که داستان پدری رو روایت میکنه که با هزار و یک بدبختی د.چرخه ای می خره تا بهش کار چسبوندن پوستر بر دیوار رو بدن،اما پدر روز اول و در حالیکه مشغول چسبوندن پوستر بود،دوچرخه اش رو می دزدن و پدر از اون به بعد مجبور میشه با پسر 6،7 ساله اش راه بیوفته دنبال دزد دوچرخه اش!

در پایان هم که ناکام مونده! درمونده از همه جا،اقدام به دزدی دوچرخه میکنه!

اما غافل از اینکه وقتی اون دوچرخه ای رو می دزده،تمام محله میوفتن دنبالش تا بگیرنش! و اون گیر میوفته!

اما صاحب دوچرخه که گریه های پسر رو می بینه،پدر رو با بدختی هاش رها میکنه و به پلیس تحویل نمیده!

این داستان،نه افسانه است،نه یه تراژدی!

این واقعیته!

دزد دوچرخه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سعید مولایی