دکتر محمود سریع القلم به تازگی مطلبی در وب سایتشون منتشر کردن با عنوان

 چرا جامعۀ ما دموکراتیک نمی شود؟

اکیدا بهتون توصیه می کنم حتما یادداشت ایشون رو با دقت بخونید.

دکتر سریع القلم به نکته ی بسیار مهمی اشاره کردن که شاید شما هم مثل من کمتر بهش دقت کرده باشید.

طبقه ی به اصطلاح الیت جامعه ی ما ، مملو از دسته ها و گروه های متعددی است که این دسته ها بعضا با هم هیچ گفتمان مشترکی ندارن.

به این معنا که حتی رفرنس های این گروه ها در منظومه های متفاوتی قرار دارند، آن وقت ما چگونه انتظار داریم که آدم های مختلف این طبقه ی به اصطلاح الیت به یک درک مشترک از یک مفهموم برسند؟

عدالت

قانون

خروج

دعوت می کنم که این روزها به تماشا حاتمی کیا در اکران آنلاین آن بنشینید. اکیدا قصد نداشتم و ندارم به دلایلی درباره ی این فیلم در فضای عمومی بنویسم و حرفی بزنم. اما از شما دعوت می کنم که به معنایی از مفاهیم بالا که در ذهن کارگردان خروج وجود دارد بیندیشید.

چقدر به مفاهیمی که از این واژه ها در ذهن شما وجود دارد ، دور یا نزدیک است؟

فاصله ی درک ما از مفاهیم در این روزگار حیرت انگیز است. البته دلیل آن هم مشخص است. با گسترش اینترنت فرقی نمی کند کجای دنیا باشی. همیشه و همه جا به هر منبعی که بخواهی دسترسی داری.

این در شرایطی است که ما اصلا و اصولا درباره ی پدیده های مدرن نیندیشیده ایم و اصلا بسیاری از این پدیده های مدرن ،‌شاید نیاز ما در آن دوره نبوده که به آن ها فکر نکردیم!

آن وقت چیزی که نفهمیدیم را به زور وارد کردیم. (شاید احساس کردیم بلاخره هرچه نداشته باشد کلاس دارد)

همین شد که بعد از چند سال که حالا اتفاقا هم به آن مفاهمیم نیاز داشتیم و هم دقیقا نمی دانستیم یعنی چی، دست به مفهموم سازی زدیم.

هرکه هم گفت خب این چیزی که شما ساختید ربطی به اون چیزی که در غرب هست و ما این رو از اونا گرفتیم، نداره.

دوستان گفتند: شما نمی فهمید! ما این ها رو بومی سازی کردیم. (بخونید هم وزن خودمون پایین اوردیم)

این شد که مفاهیمی نظیر عدالت  و قانون توسط هر گروهی و با توجه به منافعشان مفهوم پردازی می شود. (بلاخره شاید برای ما آب نداشته باشه ، ولی برای بعضی ها مثله اینکه اتفاقا نان خوبی هم داره)

داشتم فکر می کردم

تازه ما برای عدالت ، قانون و تعابیری از این دست، واژه داریم.

داستان داریم

افسانه داریم

اگر گذشته را نبش قبر کنیم ، بلاخره یک چیزهایی ته مه ها پیدا می کنیم.

ولی برای آن مفاهیم مدرنی  که هیچ واژه ای نداریم چه؟

منظورم آن هایی است که حتی داستان و افسانه ای هم برایشان نداریم.

یعنی اصلا تا بحال بهشان فکر نکرده ایم؟

اصلا آیا می تونیم بهشون فکر کنیم؟

آیا می توانیم لیستی از مفاهیمی که در نقاط دیگر دنیا وجود دارد و ما نداریم ، تهیه کرد؟ آیا اینکار مفید است؟

ما چه مفاهیمی داریم که کمتر نقطه ای از جهان به آن فکر می کند؟

چرا ما برای برخی مفاهیم یکسان، این همه واژه داریم، آیا ما به این مفاهیم خیلی بیشتر فکر می کنیم؟

اصلا ما امروز کجای دنیا ایستاده ایم ؟

آیا ممکن است ما صرفا در توهمی از جایگاهمان قرار داشته باشیم؟

اصلا باید چه کار کرد الان؟

گفتگوی ملی راه انداخت درباره ی عدالت و قانون و مفاهیم دیگر

گروه های مختلف در طبقه ی الیت مدام در تربیونهاشون به هم می تازند، تهش که چی؟

وقتی ما ادبیات یکسانی برای حرف زدن نداریم، چگونه می توانیم به نتیجه برسیم؟

یعنی تنها کاری که باید بکنیم این است که منتظر بنشینیم تا نسل عوض شود و امیدوارم باشیم نسل جدید، گونه ی دیگری فکر کند؟

نظر شما چیست؟