بزارید همین اول سلیقه ی خودم رو بگم تادر ادامه اگر جایی چیزی نوشتم، بتونیم فرق سلیقه ی شخصی و مشکلات روایی فیلم رو متوجه بشیم.

بیش از یکساله که منتظر اومدن فیلم هستم و به خاطر اینکه فیلمسازش رو کاربلد می دونم، برام یکی از کنجکاوی برانگیزترین فیلم های امسال بود. البته علی رغم اینکه معمولا خلاصه قصه ها رو چک میکنم، این بار چک نکردم که ایکاش میکردم!


شاید اگر چک میکردم، هرگز فیلم رو نمی دیدم یا حداقل لحظه شماری نمیکردم برای دیدنش.
فیلمساز داستان شخصیت هاش رو لید میکنه تا اوج بدبختی. من نمی گم زندگی واقعی گاهی، تازه گاهی، نه همیشه، اینجوری نیست.
ولی سلیقه ی من اینجور فیلم ها نیست. 
حتی خود شهبازی در اولین فیلمش نفس عمیق که به مراتب فیلمی مهمتر، اما با ساختی بسیار ضعیف تر بود، نگاهی به این شدت رو نداشت و رفته رفته در اثارش این مساله شدت پیدا کرد.
شاید بشه مهمترین نمونه ی این نوع نگاه در سینمای ایران رو اصغر فرهادی دونست
البته تنها ایرانی ها در این مسیر حرکت نمی کنن. امسال فیلم انگل، نمونه ی عالیه این نوع جهان بینی دز سینمای جهان بود.

حالا و بعد از گفتن این مقدمه، میشه به خود فیلم پرداخت. با ذکر این نکته که چون اسم کارکتر ها یادم نمی مونه، در ادامه از اسم بازیگرانشون بجای شخصیت ها استفاده میکنم.

این یادداشت در ادامه داستان فیلم را لو خواهد داد.
فیلم داستان چهار جوان را تعریف میکند که بنظر دو زوج دوس پسر، دوس دخترند. (برای این میگم بنظر، چون هیچ جا به نوع رابطه ی مهرداد صدیقیان و طناز طباطبایی نمیشه. البته این مساله تغییری هم در داستان نمی دهد)
این چند جوان تصمیم میگیرند مغازه ی سوپی بزنند. نگار جواهریان می گوید در این شراکت نخواهد بود، اما تمام تلاشش را می کند دوس پسرش که برای شراکت نیازمند پول است را کمک کند، چرا که هومن سیدی به تازگی کارش را از دست داده.
نکته ی مهم اینجاست که هومن سیدی در قیاث با سه نفر دیگر از سطح مالی بسیار پایین تری بخوردار است و با آن ها هم طبقه نیست.

ابتدایی ترین نکته ای که به عنوان مشکل فیلمنامه به آن برخورد می کنیم، این اصرار عجیب برای اجاره کردن دقیقا همین مغازه است. به اعتقادم بهتر است قبل از نوشتن فیلمنامه نویس دوری در بنگاه های معاملات املاک بزند.

تصور می کنم که متوجه می شود مرکز شهر تهران، تنها یک مغازه ی این اندازه ای ندارد! و سوژه ها اگر از حداقل دانایی برخورد باشند (بیاید تصور کنیم که برخوردار هستند، چرا که واقعا نمی تونم بپذیرم که یک ساعت و نیم وقتم رو تلف دیدن یک مشت احمق کردم) می گردند و جایی را پیدا می کنند که بتوانند با صاحب ملک کنار بیایند.

در کل بنظر میاد این ۴ نفر مجموعه ی بدبختی های عالم سرشان می آید. من می فهمم که در زندگی گاهی اوضاع شاید به همین بدی باشد. ولی اجازه بدهید این حد از مجموعه ی بدبیاری ها و تصمیمات غیر منطقی را به گردن ضعف فیلمنامه بیاندازم.

فیلمساز برای رسیدن به پایان اش، همه را مهندسی کرده. البته مشکل مهندسی شدنه نیست. هر فیلم خوبی مهندسی می شود. اما در فیلم های متوسط، این مهندسی شدنه خیلی روو اتفاق می افتد. انگار که چشمه ی خلاقیت فیلمساز خشکیده و صرفا سعی می کند با تکنیک مقهورمان کند.

نوع تقطیع پلان ها، کارگردانی و تصویر برداری عالی است و حکایت از حضور یک کارگردان با تجربه دارد.

فیلم در توضیح قصه با تصویر، به خوبی عمل می کند. از سکانس حرف زدن طناز طباطبایی و حضور هومن سیدی دردستشویی و کشیدن سیفون!‌ بگیرید تا هزار و یک جای دیگر.

 لحظه ای که نگار جواهریان می فهمد هومن سیدی به او دروغ گفته، فوق العاده است.

با دیدن این پلان تنش و حجم بالایی از احساسات متناقض در وجود آدم برانگیخته می شود.

اما کمی بعدش حال گیری بود! این چه واکنشی بود جواهریان به سیدی نشون داد! نمی گم باید داد و هورا می کرد یا هرچی، بحثم سر اینه که فیلم ساخته شده تا نگار جواهریان همه چیزش رو جز یه بچه ی به اصطلاح حروم زاده از دست بده!‌

تازه همون هم بی منطقه!‌ نگران جواهریانی که برای کورتاژ به طناز طباطبایی زنگ میزنه، چطور می خواد یه بابا واسه این بچه جور کنه؟ فامیل، دوست و آشنا، مادرش، پدربزرگش، چیزی نمی گن بهش؟

اون وقت جواهریان هم واسه خودش میره مغازه ی سوپی دوستاش.

اصن بابابزرگه مگه شکایت نکرد. هومن سیدی هم که متواریه، تکنیکالی پلیس باید پیگیر ماجرا بشه و خب با کمی تحقیق می فهمه که هومن سیدی و جواهریان با هم بودن. توو فیلم  دوربین پاساژ هم که تصویر هومن سیدی معلومه!‌

خب الان پلیس رو خنگ فرض کردن یا مخاطبا رو؟

بیشتر به نظر میاد کل داستان شکل گرفته تا در قالب یک پایان تمثیلی، به روایت فیلمساز از زندگی برسیم. این اصلا بد نیست که ما به همچین روایتی برسیم.

اونجایی اش بده که فیلمساز به ما توهین می کنه و از هر رابطه ی علی و معلولی  نادرستی برای رسیدن به پایان مورد نظرش استفاده کنه.

در نهایت میشه گفت طلا، خصوصا برای افرادی که به سینمای به اصطلاح اجتماعی این دو دهه ی اخیر ایران علاقه دارن، احتمالا فیلم خوب و قابل دیدنی خواهد بود.

فیلمی با کارگردانی عالی و فیلمنامه ی متوسط.